جهان آدمیت
خور و خواب و خ. و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
محتوای این ابیات سعدی طی قرن ها یکی از مهمترین مبانی تعلیم و تربیت بوده است. براستی چرا انسان ها در جوامع سنتی این همه بر لزوم تسلط آدمی بر غرایز طبیعی تاکید داشته اند؟ آیا این مبانی در جهان مدرن به همان محکمی ایام گذشته است یا کمی متزلزل شده است؟ در پاسخ سوال اخیر می توان گفت ضربه های چندی بر این بنیان تربیتی در طی دو قرن گذشته وارد شده اما آن اساس محکمتر از آن بوده است که فرو بریزد و یا حتی ترک اساسی بردارد. گر چه جهان مدرن این نصیحت سعدی را جدی نمی گیرد و عملا رسانه هایش در جهت عکس آن حرکت می کنند و فلسفه لذت طلبی را تبلیغ می نمایند؛ اما اندیشمندان غربی همچنان معتقدند که باید انسان ها را چنان بار آورد که بتوانند در مواقع لزوم بر تمایلات نفسانی غلبه کنند و بر مبنای عقل و خرد رفتار نمایند.
نظریه سعدی بر این اساس بنا شده که انسان ذاتی دوگانه دارد. نیم حیوان و نیم فرشته است. اگر کودک آدمی را به حال طبیعی رها کنیم نیمه حیوانی اش محکم شده و بر نیمه دیگرش غلبه خواهد کرد و انسانیت آدمی محقق نخواهد شد. در چنین وضعی انسان از حیوان نیز پایین تر خواهد رفت و زندگی جمعی در اثر درنده خویی آدمی از هم خواهد پاشید و انسان گرگ انسان خواهد شد. بر خلاف روسو، که انسان متفکر را انسان فاسد می داند و تمدن را قاتل انسانیت معرفی می کند و ایده " وحشی نجیب " را پیش می کشد و توصیه می کنند انسان ها تمدن را رها سازنند و به زندگی ساده طبیعی برگردند؛ هابز معتقد است حالت طبیعی، حالت درنده خویی است. حالتی است که در جنگل بر زندگی حیوانات حاکم است و تنازع برای بقاست. قوی ضعیف را لت و پار می کند و می خورد. وحشت از حمله دیگری فرد را به حالت تهاجمی نگه می دارد. افراد برای پایان دادن به این وضعیت مجبور شده اند دولت تاسیس کنند و سلطانی تعیین نمایند که بر آنها حکومت کند و امنیت را بین آنها برپا دارد. در حقیقت نظر هابز درست نقطه مقابل نظر روسو است. یعنی روسو حالت طبیعی را حالت صلح تصویر می کند و هابز آن را حالت جنگ. هابز نیمه حیوانی انسان را می بیند و روسو نیمه فرشته خویی او را. روسو در واقع یکی از بنیان گذاران مکتب رومانتیسیسم در قرن هیجدهم است. او معتقد بود انسان را اگر به حال خود رها کنی سالم بار می آید و این اجتماع است که او را فاسد می سازد. در حالی که سعدی مطابق آموزه های دینی به ذات دوگانه در انسان معتقد است و برای پرورش جان آدمی که بتواند بر امیال نفسانی که عموما ناشی از نیازها جسمانی است غلبه کند و لگام نفس را به دست گیرد؛ تعلیم و تربیت یک امر ضروری است.
مطابق فلسفه بدبینانه شوپنهاور، انسان بازیچه امیال نفسانی است. او جهان را به مثابه یک اراده کور تصویر می کند. عقل آدمی در مقابل غرایزش تدارکاتچیی بیش نیست. گر چه ممکن است انسان خواهش های غریزی را سرزنش کند اما در عمل گوش به فرمان غرایز است و رهایی از این اسارت تنها در صورتی ممکن است که فرد تصمیم بگیرد بودا شود. تنها راه رهایی نیرواناست. روشنایی در خاموشی است. وقتی روشن می شوی که آتش خواهش های غریزی را در وجود خود خاموش سازی. هیچ میل و آرزویی نداشته باشی. به آرامش و سکوت بپیوندی. خود را از زنجیره اراده کور حیات، که مقصود و هدفی جز بقا ندارد رها سازی. نوعی خودکشی.
مبارزه با نفس فلسفه ای کهن است. شاید کلبی ها در یونان باستان از بنیان گذاران این نظریه بوده اند و شاید این فلسفه از هند یا خاورمیانه به آنجا رفته است. می گویند حکیمی در عهد اسکندر می زیسته به نام دیوجانس که به همه خواست های نفسانی پشت پا زده بود و از جهان به زندگی در داخل یک خم قناعت کرده بود. به دیوژن خم نشین شهرت یافته بود که بعضی نیز او را همان بقراط حکیم می دانند. اسکندر آوازه او را می شنود و به دیدارش می رود. بالای سر او می ایستد و طوری که بین او و آفتاب حایل می شود. خود را به وی معرفی می کند و می گوید چیزی از من بخواه. و او خطاب به اسکندر می گوید لطف کرده مرا به حال خود واگذار. مانع تابیدن آفتاب نشو. می گویند اسکندر پس از این دیدار گفته است اگر اسکندر نمی شدم مایل بودم دیوژن بشوم.
این ایده در فلسفه رواقی بازپروری شد و از آنجا به مسیحیت راه یافت و بعد به جهان اسلام سرایت کرد و در تصوف اسلامی به یک اصل مهم تربیتی در سیر و سلوک تبدیل شد و سعدی متأثر از گفتمان فلسفی رایج در عصر خود این ابیات را سروده است. آثار صوفیه لبریز از این گونه نصایح است. ریاضت نردبان آسمان است برای سالک. و گاه ریاضت خود به هدف و مقصود تبدیل شده و زاهد فراموش کرده است که زهد هدف نیست، مرکب است برای رسیدن به معرفت الهی. علت انتقاد حافظ از زاهد به همین نکته برمی گردد که زاهد هدف را گم کرده و در وسیله مانده است. صوفی و زاهد دو اسم است برای یک شخصیت. از نظر حافظ زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است. زیرا تنها با عشق ورزی می توان به حقیقت رسید. حقیقت عشق است و عشق همان حقیقت است. این تفاوت ظریف تصوف عاشقانه و تصوف زاهدانه در آن عصر بود.
در میان فلاسفه مدرن نیچه اولین کسی بود که به چنین برداشتی از اخلاق حمله کرد. او اخلاق مسیحیت را اخلاق بنده پروری تعبیر کرد و آن را رد نمود. او از ابر انسانی یاد کرد که در راه است. ابر انسان پایبند اخلاق فرو دستان نیست بلکه مقید به اخلاق والا تباران است. رحم و شفقت از نظر او مردود است و آنچه ارزش دارد ستیز برای برتری جویی است. اخلاق روباه نیست بلکه اخلاق شیر است. شیر نیاز ندارد که دروغ بگوید. چاپلوسی کند. شیر همیشه حق دارد چون قدرت دارد.( برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی/ که در نظام طبیعت ضعیف پامال است.)از این جاست که بحث قدرت وارد ادبیات مدرن می شود. البته این بحث سابقه طولانی دارد. اما نیچه بحث قدرت را از حاشیه به داخل متن آورد. در ادبیات حماسی تمام ملت ها جهان محل نزاع است و قوی همیشه پیروز است و طرف پیروز همیشه حق است. هر پیام آوری که بدون شمشیر آمده، شکست خورده و دروغش آشکار گردیده است. هزار سال پیش فردوسی از زبان سهراب گفته است: چو رستم پدر باشد و من پدر/ به گیتی نباشد کسی تاجور. سهراب دلیل می آورد که او و پدرش هر دو قوی ترینند پس حق پادشاهی هم از آن آنهاست. برای فرمانروایی تنها چیزی که لازم است قدرت است نه چیز دیگر. در جامعه مدرن از نظر فوکو این قدرت شکل نامرئی پیدا کرده و شکل درونی یافته است. دیگر شمشیر سلطان را بصورت لخت و عریان بالای سرت به چشم نمی بینی؛ اما در عوض در خانه ای شیشه ای زندگی می کنی و قدرت حاکم، تمام حرکات تورا می بیند و کنترل می کند. دیگر تو قربانی قدرت نیستی بلکه برساخته قدرتی. انسان امروز بدون اینکه خود متوجه باشد آفریده مراجع نامرئی قدرت است و از خود هیچ اختیاری ندارد. اگر مراجع قدرت می خواهند که تو فردی باشی مطیع و مصرف کننده تو در برابر این خواست قدرت نمی توانی کاری کنی. مثل انتری هستی در دست لوطی. حتی اگر لوطی بمیرد و تو رها شوی نمی توانی روی پای خود بایستی و برمی گردی و زنجیرت را در دست صاحبت قرار می دهی؛ گرچه می دانی که او دیگر مرده است. آنگونه که صادقچوبکدر داستانش تصویر کرده است. انتری که لوطیش مرده بود. این مراجع نامرئی قدرت است که حقیقت را می سازند و تو را بسوی آن فرا می خوانند. تو آزاد نیستی. تو محکومی مطابق میل آنها زندگی کنی.
حالا اگر می خواهی از جهان انتر بودن بیرون بیایی به جهان آدمیت وارد شوی آیا کافی خواهد بود به قول سعدی عمل کنی و خور و خواب و خشم و شهوت را در خود بکشی تا بعد انسانی تو شکوفا شود؟ به نظر می رسد موضوع قدری پیچیده تر از آن است که شیخ ما تصور می کرده است. در جهانی که به هر جا نظر می کنی تو را به ارضای غرایز فرا می خواند چگونه این کار ممکن است؟ شاید برای انسان پیر که بطور طبیعی نیروهای حیات در او به تحلیل رفته این کار آسان باشد اما برای جوانی که غرایزش در حال طغیان است، پند سعدی چه محلی از اعراب دارد؟ او این فلسفه را که می گوید، گرسنگی را با غذا جواب بده، با طبیعت خود مناسب تر می یابد در برابر فلسفه ای که او را به روزه داری دعوت می کند. فلسفه کامجویی و بهره مندی بیش از پیش از مواهب دنیوی گرچه امر تازه ای نبود و از همان عهد باستان وجود داشته و بعضی آن را به اپیکور نسبت می دهند؛ در اصل یکی از درونمایه های جامعه مدرن است که با اومانیسم در عهد رنسانس بطور تمام قد ظاهر شد. شعار اومانیسم این بود که همه چیز برای انسان. قید آموزه های کهنه را از مغز انسان بردارید و بگذارید آزاد باشد و از زندگی بر روی خاک لذت ببرد. وحشت جهنم را پیش چشم او شعله ور نسازید و زندگی دو روزه را بر کامش تلخ مسازید. بگذارید خوش بچرد، خوش بنوشد و خوش بگذراند چون دیگر هر گز روی این جهان را نخواهد دید و نعمت های آن جهانی از کجا معلوم راست باشد؟ در حقیقت اختلاف اساسی در مبانی بینش سنتی و مدرن نسبت به اخلاق و غرایز آدمی از اینجا آب می خورد که بینش سنتی می گوید غرایز بدند و باید بر آنها مهار زد و اختیارش را بدست گرفت. اما بینش مدرن بر مثبت بودن این غرایز اصرار دارد و می خواهد محیط را چنان فراهم سازد که امکان برآورده ساختن هر چه بیشتر نیازهای غریزی بر عده بیشتری از آحاد جامعه میسر شود. لذت طلبی فلسفه مسلط عصر ماست. نصیحت سعدی در این عصر سخت آرمانگرانه می نماید.
پس اگر قرار است انسان نیز همانند حیوان در مرتع طبیعت خوش بچرد و در مواقع لزوم با کسانی که به چراگاه او تجاوز می کنند بجنگد و از خود درنده خویی نشان دهد چه چیزی باقی می ماند که او را از حیوان متمایز سازد. به نظر بعضی از اندیشمندان ماهیت انسان با آگاهی است که تعریف می شود. یعنی انسان چیزی جز آگاهی نیست. این نظر تنها هگل نیست بلکه مولانا نیز حرفی شبیه به این دارد:
ای برادر تو همه اندیشه ای / ما بقی خود استخوان و ریشه ای.
مطابق نظر دکارت نیز چون می اندیشیم پس هستیم. بنابر این انسان اگر می خواهد جهان آدمیت را تجربه کند باید به سمت اندیشیدن روی بیاورد و قلمرو دیدش را از زندگی وسعت بخشد. بداند که زندگی فقط برآورده ساختن نیازهای جسمانی نیست و بلکه نیازهای والاتر روحی وجود دارد و آن عبارت است از خودشکوفایی. این غیر از بحث خودسازی است. در خود سازی بیشتر روی کنترل غرایز و تزکیه نفس تاکید می شود؛ اما در اینجا مقصود خود آفرینی است به تمام معنی. آگاهی در اینجا تنها یافتن حقیقت نیست بلکه به معنی رهایی است. رهایی از انتر بودن. رهایی از چنگ دیو قدرت پیدا و پنهان. رهایی از عادات و آیین های غلطی که از گذشته به او به ارث رسیده است. رسیدن به مرتبه ای است که خودش خودش را بیافریند. تولدی دوباره یابد. در آگاهی قدرت تغییر وجود دارد. توانا کسی است که داناست. دانایی مقصدی نیست که کسی به آن برسد و بایستد. دانایی راه است. دانایی از خود پلکان ساختن و فرا رفتن است. هر لحظه از خود فراتر برو و هستی را از آن بالا تماشا کن. کسی که به قله راه یافت دل به دره نداد. آگاهی در این معنا به معنی رسیدن به آزادی و اختیار است. نفی هر گونه جبر و تحمیل است. جبر غریزه، جبر اجتماعی، جبر محیط، جبر باورها و عادت های غلط. رسیدن به استقلال و خود بنیادی است بر اساس اخلاق متعالی. رسیدن به فضیلت نیکی است. فاصله گرفتن از حیوانیت و رسیدن به مرتبۀ عالی تر حیات. رسیدن به جهان آدمیت. رسیدن به این حقیقت است که:
ای نامه ی اسرار الهی که تویی
وی آینه ی جمال شاهی که تویی
بیرون زتو نیست آنچه در عالم هست
از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
نویسنده: علی اصغر موسوی
پیمان عزیز سلام من اگر حافظه ی نغز حمید واحدی بسیار عزیزم یاری کند ( گرچه من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم ) از دوستان دانشکده ی وی در فاصله ی سال های 67 لغایت 71 هستم.هرگز نمی توانم ، شیفتگی های درون پر اسرار حمید واحدی را در آن سال های پر التهاب شباب فراموش کنم.حمید از نظر خلق درون و برون همانی است که شما نوشته اید و معتقدید.گرچه شعرای عزیز ارومیه را اکنون نمی شناسم، لیک در این که حمید یکی از بهترین های این دیار و سامان خجسته است، شک ندارم.کسی که شعر جوانی اش، در آن سال های خلاقیت و حسیت ادبی جوانی، - عجب سکوت مخوفیف عجب هوای پسی باشد - باشد -که با حرارت وصف ناپذیری این شعر را در آن سال های دانشکده، با ته لهجه ی مهربان ترکی اش در دکلماسیون ادبی، می خواند- بی گمان اینک باید در اوج پختگی کارش باشد و ادعای شما اگر صادق نباشد، بیراه و پرت نیست.هرگز نمی توانم جاذبه کهکشانی در کنار حمید واحدی و مرتضی امیری اسفندقه و دیگر عزیزان آن دوره، نفس کشیدن و در حلقه درس بزرگان و برجستگانی چون زنده یاد بهمن سرکاراتی، مهری باقری، اجلالی، منصور ثروت و مهربانانی چون معدن کن، منیره پویای ایرانی ( همسر عارف شوریده ی تبریزی )، مقصودی و .... را از خاطر دل و جانم بیرون کنم. حق با توست پیمان عزیز! حمید واحدی هم خُلقش و هم شعرش، هر دو مثال زدنی است.لطفا ایمیل مرا به او بدهید و بگویید با پیامی ما را بنوازد و از جای خود ما را مطلع گرداند.حمید واحدینویسنده: علی اصغر موسوی ایمیل: ali_moosavi1971@yahoo.comسایت:آی پی: 151.245.8.20 ارزیابی: + 0 - 0شنبه 12 بهمن 1392 @ 23:10پاسخ به نظر | حذف | پذیرفتن
با سلام متقابل خدمت آقای موسوی
یاد داشت شما ملاحظه شد. امید است استاد واحدی پس از مشاهده نظرات تان با شما تماس بگیرند.
اطلاعیه جشنواره رضوی
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا فراخوان نهمین جشنواره ی بین المللی شعر رضوی به زبان ترکی- آذری از سری برنامه های دوازدهمین جشنواره ی سراسری امام رضا (ع) اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان آذربایجان غربی – شهریور 93 به مناسبت میلاد با سعادت عالم آل محمد(ص) حضرت علی بن موسی الرضا(ع) و حضرت فاطمه معصومه(س) و همزمان با دهه ی کرامت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان غربی نهمین جشنواره ی بین المللی شعررضوی به زبان ترکی آذری را برگزار می نماید. اخلاق نیکو دری از درهای بهشت است )) امام رضا (ع) . اهداف: الف : اشاعه و ترویج فرهنگ منور رضوی ب: گسترش فعالیتهای فرهنگی ، ادبی مذهبی مرتبط با سیره پاک ائمه ی معصومین بویژه حضرت ثامن الحجج ج: گرامیداشت پدیدآورندگان آثار فاخر ادبی در زمینه سیره ی آسمانی حضرت ثامن الحجج (ع) موضوع: فضایل، مناقب، مودت و سیره ی پاک حضرت ثامن الحجج (ع) و خواهر گرامی ایشان(1 امامزداگان و توسل ، معجزات و(2 شرایط: الف : شرکت برای عموم علاقمندان در تمامی گروه های سنی آزاد است ب : زبان آثار ارسالی می بایست ترکی- آذری باشد ج : از هر شاعر تنها 3 اثر پذیرفته خواهد شد د : استفاده از تمامی قالبهای شعری آزاد است هـ: آثار ارسالی بصورت تایپ شده ارسال گردد و : آثار برگزیده ی سالهای قبل و اشعاری که قبلا در جشنواره های مشابه دیگر شرکت داشته یا منتشر شده باشند، مورد داوری قرار نخواهند گرفت. ز:شاعران مقیم خارج از کشور می توانند آثار خود را به همراه تقاضای شرکت به رایزنی فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در محل زندگی خود تحویل نموده یا به آدرس دبیرخانه ارسال نمایند ح : مشخصات کامل شناسنامه ای و آدرس کامل پستی ، تلفن ثابت و همراه الزامی است . جوایز: برگزیدگان داخلی: نفر اول :لوح تقدیر ، تندیس جشنواره و مبلغ 10000000ریال جایزه ی نقدی . نفر دوم : لوح تقدیر ، تندیس جشنواره و مبلغ 8000000ریال جایزه ی نقدی . نفر سوم : لوح تقدیر ، تندیس جشنواره و مبلغ 7000000ریال جایزه ی نقدی . برگزیدگان خارجی: نفر اول :لوح تقدیر ، تندیس جشنواره و مبلغ 10000000ریال جایزه ی نقدی . نفر دوم : لوح تقدیر ، تندیس جشنواره و مبلغ 8000000ریال جایزه ی نقدی . نفر سوم : لوح تقدیر ، تندیس جشنواره و مبلغ 7000000ریال جایزه ی نقدی برگزیدگان بخش مفاخر و پیشکسوتان : به 5 نفر از منتخبین این بخش نیز لوح تقدیر، تندیس جشنواره و مبلغ 5000000ریال هدیه ی نقدی تعلق خواهد گرفت . توضیحات: میهمانان خارجی در طول اقامت میهمان جمهوری اسلامی ایران خواهند بود* آثار برگزیده بصورت کتاب چاپ و برای شرکت کنندگان ارسال خواهد شد* *کلیهی منتخبین ، همچنین مفاخر و پیشکسوتان عزیزی که ارائه ی اثر داشته باشند باشند به عنوان میهمان ویژه پذیرش خواهند شد . تقویم : آخرین مهلت ارسال آثار: 15 مردادماه سال 93 تاریخ برگزاری جشنواره : 10 و 11 شهریور ماه سال 93 مکان:ارومیه- سالن آمفی تئاتر نهاد کتابخانه های عمومی استان نشانی پستی دبیرخانه: : آذربایجان غربی –ارومیه-بلوار ارشاد، روبروی بیمارستان امام خمینی – اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی – دبیرخانه ی نهمین جشنواره ی بین المللی شعر رضوی به زبان ترکی آذری شماره تلفن : 3479112 شماره نمابر : 3449762 نشانی الکترونیکی : anjoman_adabi@ershad-ag.irاسماعیل مددی ( اولکر)نویسنده: شاه حسین زادهایمیل:سایت:آی پی: 2.188.201.162 ارزیابی: + 0 - 0دوشنبه 19 خرداد 1393 @
پاسخ به یک نظر:
بی هیچ مقدمه ای لازم دیدم، ابتدا نظر همشهری محترم را که منتظر جواب هستند بطور کامل در اینجا درج کنم و بعد به بهانه پاسخ به درخواست ایشان مطالبی را با همه دوستانی که گاه گاهی به این وبلاگ سر می زنند برسانم. یک دوست ناشناس به تازگی این نظر را در ذیل یکی از مطالب گذاشته بودند:
با تشکر فراوان از دوست عزیزی که ما را به ادامه راه تشویق کرده اند و از توقف نقد شعر شاعران شهرمان در این وبلاگ متأسف شده اند، لازم دیدم دلایل سرخوردگی خودم را از ادامه کار به اطلاع ایشان و سایر دوستانی که مکرر همین سوال را از من می پرسند برسانم. راستش وقتی تصمیم گرفتیم این کار را شروع کنیم به قول حافظ ما ز یاران چشم یاری داشتیم؛ اما در عمل معلوم شد، خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم. به جای اینکه دست ما را بگیرند و اشتباهات ما را با نقدی دوستانه یادآور شوند به فحاشی و ناسزاگویی متوسل شدند. من هر چه کوتاه آمدم و مدارا پیشه کردم آنها بیشتر تشویق شدند و انواع توهین و بد بیراه نثارمان کردند. با خود اندیشیدم این کار من وقتی به مذاق یاران خوش نمی آید چرا کامشان را تلخ نمایم. تصمیم گرفتم سر خویش گیرم و به گوشه ای خزم و کار به کار کسی نداشته باشم. حتی قصد داشتم مطالبی که تا حالا نوشته شده بود حذف کنم که حیفم آمد و دیدم که بالاخره گوشه ای از فعالیت ادبی من و دوستان در برهه ای از تاریخ این شهر در این وبلاگ ثبت شده و شاید در آینده بدرد بخورد. بهتر است فعلا بماند. از نظر من، اهل قلم این شهر به سه دسته تقسیم می شوند که هر سه دسته با من علم مخالفت بلند کردند:
1- دسته ای که تحت تأثیر جریان های ادبی غرب، اصولا شعر را در لفاظی خلاصه می کنند و هیچ کارکرد اجتماعی برای آن قایل نیستند و می گویند که شعر همان است که به زبان کودکانه می گوییم : اتل متل تتوله
و تنها هنر در این تکه آهنگ و واج آرایی است که خوش آیند کودک است و بی آنکه از معنی آن سردربیاورد از آن خوشش می آید و لذت می برد. پس ما هم مثل کودکان، در شعر نباید دنبال معنی باشیم و هر کس می تواند برای خودش یک معنی به شعر تحمیل کند فارغ ار اینکه شاعر چه می خواسته بگوید. آنچه مهم است فرم است و معنا و محتوا در شعر در اولویت نیست. این افراد مطالبی در باره فرمالیسم خوانده اند که سخت به مذاق شان خوش آمده و دیده اند که پس می شود بدون اینکه مثل مولانا در بحر مکاشفه مستغرق شوی و یا مثل حافظ خطر کنی و با پلیدی های اجتماع در بیفتی، می توانی با شناخت ساختارکلمات و رابطه آنها با همدیگر، با استفاده از آنچه در زبان شناسی مدرن مورد بحث است شعر گفت و همه را مات و مبهوت کرد و آنها را به تکاپوی فکری انداخت که بلکه در جملات بی معنی آقایان معنیی پیدا کنند. این گروه ما را به بیسوادی و عدم اطلاع از نظرات رولان بارت و اشکلوفسکی و سوسور و دیگر متفکران سده اخیر متهم کردند و از اینکه خیلی ارتجاعی می اندیشم مرا مورد لطف قرار دادند. بی آنکه توجه کنند من با نظریه فرمالیسم مخالف نیستم. می گویم اولا آن نظرات وحی منزل نیست و بسیاری دیگر از بزرگان نقد ادبی معاصر با آنها مخالفند و ثانیا نظرات آنها را درست بفهمیم و در تقلید از آنها افراط نورزیم. وگرنه آشنازدایی از روش های بیانی که کلیشه شده اند وظیفه اصلی هر هنرمند خلاق است و بدون بهم زدن نرم های رایج و بهم ریختن عادت ها، هنری خلق نمی شود. به قول خافظ ، شاعر فقط از راه "خلاف آمد عادت "می تو اند به هدفش برسد. پل والری وقتی می گویند که : متن به محض انتشار به صورت ابزار در می آید که هر کس می تواند از آن استفاده کند و هر کس بنا به توانایی اش آن را مورد استفاده قرار دهد. هیچ تضمینی نیست که کسی که آن متن را ساخته است بتواند بهتر از دیگری از آن استفاده کند.(ص 180/درآمدی تاریخی بر نظریه ادبی از افلاتون تا بارت)
تقریبا حرف درستی می زند. برای مثال کسی که چکش را می سازد اینطور نیست که بهتر از هر کسی بتواند آن را بکار برد و چه بسا بعضی از استفاده کنندگان از چکش مهارت بهتری در استفاده از آن از خود نشان دهند که به فکر سازنده نمی رسیده. وقتی متن را بعنوان یک ابزار در نظر بگیریم چه بسا خواننده چیزی در متن بیابد که به فکر مؤلف نرسیده. این همان است که رولان بارت از آن بعنوان مرگ مؤلف نام می برد. اما بحث اینجاست که آن متن باید طبق قواعد زبان ساخته شود تا قابل استفاده باشد، وگرنه دادائیست ها هم مدعی بودند هنرمندان واقعی آنها هستند که قواعد زبان را بهم می ریزند و متنی ارائه می دهند که هیچکس نتواند چیزی از آن سردرآورد. خطی می نوشتند که نه خود می توانستند بخوانند و نه دیگری. ما با این مخالفیم. با دادائیسم که در لباسی نو در نوشته های بعضی از دوستان به چشم می خورد و هیچ ربطی به نظریه اشکلوفسکی ندارد. اینکه شعر باید با سخن عادی متفاوت باشد و پس از شنیدن آن فقط معنا در یاد نماند و بافت کلام به فراموشی سپرده نشود حرف درستی است. اما باید دانست که اگر شنونده هیچ معنایی در شعر نیابد و یا معنای یافته شده برایش جالب نباشد لفظ به تنهایی قادر نحواهد بود تحسین او را برانگیزد و در یاد او بماند. از طرفی نباید فراموش کرد که در جامعه ما که نثر فرا گیر نیست و بحث های اجتماعی و فلسفی از طریق رمان و داستان و غیره درجامعه جریان ندارد بخشی از وظیفه نثر در تغییر جامعه و اصلاح فرهنگ مردم بر عهدۀ شعر است و شعر کارد کرد اجتماعی خود را از دست نداده و هنوز در میان عامه هوادارانی دارد. اگر مثل "مالارمه" که می گفت شعر باید آنقدر پیچیده باشد که فقط عده ای خواص متخصص در شعر از آن سردربیاورند، عمل کنیم ، در آن صورت وظیفه اجتماعی شاعر را نفی کرده ایم و او را به برج عاج نشانده ایم. شاعری بریده از اجتماع و بی خیال نسبت به پیرامون خود که تنها دلخوشی اش سرهم بندی واژه هاست. شبیه کسی که مشغولیتی جز ساختن جدول کلمات متقاطع و یا حل آن ندارد. آخر این کار چه لذتی می تواند داشته باشد؟ ای صنعت گران لفظ. این کار چه فرقی با کار شاعرانی دارد که در تاریخ ادبیات به معماسازی و لغز گویی شهره اند. این دوستان به جای ارائه پاسخی قانع کننده به من حمله ور شدند که کهنه اندیشم و مراد آنها را درنمی یابم.
2- دسته دوم شاعرانی هستند درست برعکس دسته اول، که اگر آنها افراطی اند اینها هم تفریطی اند. یعنی بی آنکه توجهی به جریانات ادبی روزگار خود داشته باشند همچنان در گرداب تقلید از گذشتگان دست و پا می زنند و نمی فهمند که عصر چوپانی مدت هاست سپری شده و دیگر ما سوار اسب نمی شویم و با شمشیر نمی جنگیم. این افراد درنمی یابند که شعر کلاسیک با همه متانتش زمانه اش به سر آمده و آن زبان کهنه شده و دیگر قادر نیست عواطف و هیجانات انسان این عصر را بازتاب دهد. زبان کلیشه شده ای که خاصیتش را از دست داده و کسی را به هیجان نمی آورد. وقتی از لزوم آشنایی زدایی در فرم با آنها حرف می زنیم بر می آشوبند و ما را متهم می کنند که چون خودم مثل آنها نمی توانم شعر بگویم پس حسودی می کنم. و یا اینکه با این نوشته ها می خواهم خودم را مطرح کنم و بشناسانم. آنها می دانند که من عمرم را در مطالعه آثار کلاسیک صرف کرده ام و به این خاطر جرأت نکرده اند بگویند از شعر و ادبیات کلاسیک بی اطلاع هستم. آنگونه که دسته اول مرا متهم کردند که از نقد مدرن بی اطلاع هستم. این دسته که تا حدودی هم من با آنها همراهی نشان دادم و بخاطر پیش کسوت بودن رعایت شان کردم، متاسفانه بدترین حملات را علیه من راه انداختند تا جایی که آقای شامی عزیز در شعری بنده را به سگی تشبیه کردند که از روی عجز و درماندگی عو عو می کنم و قادر نیستم کسی را بطور جدی گاز بگیرم. آن شعر را من عینا در وبلاگ درج کردم که افراد با انصافی مثل شما ببینند و از میزان نقد پذیری اینان آگاه شوند. این افراد بشدت خود شیفته اند و در برابر نقد و انتقاد عکس العمل شدید از خود نشان می دهند. البته من هیچ بی حرمتی در حق اینان نکردم و نخواهم کرد. امثال شامی حقی برگردن ماها دارند و بنده وقتی نوجوانی بیش نبودم می رفتم خدمت ایشان و رهنمود می گرفتم. و حالا فکر می کنم که او دیگر تغییر نخواهد کرد. همان شامی سی سال پیش است. و تلاش در جهت تغییر دیدگاه ایشان بیفایده است و باعث رنجش ایشان و هواداران شان می شود. همه شان هم مثل همند. فردا اگر بردارم در باره مثلا آقای خداوندگار چیزی بنویسم ممکن است دلخور شود و مثل آقای شامی رفتار کند. لذا بهتر دیدم کاری به کار این گروه نداشته باشم. پیران پیش کسوت چنین معامله ای با ما کردند و جوانان آوانگارد آنگونه برخورد کردند. من چاره ای نداشتم که جز اینکه فضولی در کارشان را متوقف کنم و اهل قلم را بیش از این با خودم دشمن نسازم.
3- گروه دیگری از دوستان که کمی انصاف داشتند آنها هم اعلام کردند که بشرطی حاظرند همکاری کنند که زبان نقد به ترکی باشد و حتی اگر شعر فارسی نقد می شود این کار به زبان ترکی صورت بگیرد که بلکه در ترویج نثر ترکی که بکلی مغفول مانده قدمی برداشته شود. به درخواست آنها تن می دادم اگر مطمئن می شدم که دوستان اهل قلم - لااقل تعداد قابل توجهی از آنها- از این کار استقبال می کنند. برداشت من این است که نثر ترکی را بسیاری از دوستان نمی توانند راحت بخوانند. و از طرفی نمی خواستم این وبلاگ منحصر به شاعران ترکی گوی این شهر باشد. گاهی از مناطق فارس زبان وارد می شوند و نقدهای ما را می بینند و نظر می دهند. از طریق نوشته های ما با شاعران شهرمان آشنا می شوند.
آری همشهری عزیز! این ها بخشی از دلایلی بود که مرا از ادامه کار سرخورده کرد و علیرغم علاقه ام به ادامه فعالیت مصلحت دیدم یک چندی کار را متوقف کنیم و بنگریم اوضاع تغییر کند. به قول مولانا: مدتی این مثنوی تأحیر شد/مهلتی بایست تا خون شیر شد. و باز به گفتۀ او: ای دریغا،عرصۀ افهام خلق/سخت تنگ آمد ندارد خلق، حلق. و بازهم به قول مولانا:
این سخن شیر است در پستان جان
بی کشنده خوش نمی گردد روان
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بوَد، گوینده شد
حال اگر دوستانی هستند که می خواهند و لازم می بینند این روند از سر گرفته شود، می توانیم با رویکردی تازه تر و بهتر از پیش دوباره شروع کنیم. به چند شرط:
1- همه باورد داشته باشند که آنچه من می نویسم تنها بخش اندکی از حقیقت است و بخش اعظم آن تنها از قبل گفتگو و تبادل نظر میان موافق و مخالف امکان تجلی می یابد. من شاید از سر ندانم کاری گفته باشم آقای واحدی شاخص ترین چهره ادبی شهرمان است. این را دیگر نباید پیرهن عثمان کرد و و هم واحدی و هم مرا مورد حمله قرار داد که نه، او و تو پشه ای بیش نیستید پیش ما فیل ها. طبیعی است که ما هم جواب دهیم که همان پشه هم خودتانید ما هیچ نیستیم. ما هیچ ادعایی نداریم. چه بسا در نظرات خودمان اشتباه می کنیم و مهم نیست. مهم آن است که به اشتباه خود اذعان کنیم و نقد پذیر باشیم. هدف من از راه انداختن اینگونه نقد و نظرها بیشتر ترویج روحیه نقدپذیری بود و به همین خاطر از نقدهایی که در باره خودم شد هر گز برآشفته نشدم و بارها از کسانی که دلخور شده بودند عذر خواهی کردم که لااقل نشان دهم عذر خواهی ما را کوچک نمی کند.
2- همه همکاری کنند. و تنها من پاسخگو نباشم. من فقط نقش هماهنگ کننده داشته باشم. وبلاگ را مثل مجله ای در نظر بگیریم که هر کس قسمتی را برعهده داشته باشد و هر کس خود را موظف بداند در باره هر مطلب جدید نظر بدهد و نظرات دیگران را نقد کند
3- احترام متقابل حفظ رعایت شود. این بدان معنی نیست که به تحسین همدیگر مشغول شویم از همدیگر انتقاد نکنیم. انتقاد همراه با رعایت احترام باشد و به شخصیت کسی توهین روا نداریم
4- منتقد نباید دچار احساسات شود و عقل و خویشتن داری را فدای عواطف سازد. همواره باید در نقد جنبه های مختلف یک اثر را دید و محاسن و معایب آن را بدون حب و بغض بازگو کرد. رفیق بازی در کار نقد ما را بجایی نمی رساند. نون به هم قرض دادن در اینجا گرسنگی کسی را برطرف نمی کند. نقد باید که بی طرفانه باشد.
5- در کنار نقد و بررسی آثار، هر از چند گاهی مقاله های آموزشی پیرامون ادبیات در حد ضرورت درج شود و دوستان تازه کار که فرصت مطالعه منابع اصلی یا دسترسی به آنها را ندارند بهره مند شوند.
دوستان اگر پیشنهاد بهتری دارند دریغ نورزند.
با تشکر- محمدی( آیدین)-
باخبر شدیم خلیل شیخلو بار و بندیلش را بسته و در حال کوچ است. تو می روی که بماند، که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند. هر کجا رفت خدایا بسلامت دارش. امید که شهر و دیارش را فراموش نکند. پشت سرش آب می پاشیم که هر چه زودتر بسلامت برگردد. در بدرود با او این آخرین سروده اش را با هم بخوانیم و لذت حضور او را دریابیم:
برای نجات وطنم با عجله بزرگ شدم
به خاطر همین
خیلی از چیزهایم جا مانده اند:
چوبی به اسم اسب که دوستانم را برترکش می نشاندم
وتیر کمانی که با آن رابین هود بودم
باری
برای نجات وطنم
هنوز مایوس نشده ام
فقط این چوب به اسم عصا
اسب می شد روزی اگر...اگر...
این شعر حس دیگری را در من برانگیخت. حسی که شاید به خود شاعر دست نداده باشد. حس نوستالژی و انتظار از عصا که همیشه معجزه کرده است. یک انسان پیر که تکیه گاهی جز عصایش ندارد طبیعی است که چنین انتظاری از این چوب داشته باشد. بقدری به دلم نشست که ذوق مرا تحریک کرد آن را به زبان ترکی بازنویسی کنم، به آن چاشنی تغزل اضافه کردم. خوشبختانه خود خلیل آن را پسندید:
سنه قووشاماق ایچون
چوخ تئز بوی آتدیم
اوشاغی ایکن
آغاج منیب آت گزدیرمه دیم دویونجا
سنه قووشامادیم
ایندی سه
الیمده کی بوعصا
کیشنه سیدی بیردن
سنه قووشامادیم
ایتگین گونلریمه
قووشسیدیم کئشکه
مسعود هارای:
سنه قووشاماق اوچون
چوخ تئز بوی آتدیم
اوشاق ایکن
آغاج منیب آت گزدیرمه دیم دویونجا
سنه قووشامادیم
ایندی سه
الیمده کی بو چلیک
کیشنه سه یدی بیردن
سنه قووشامادیم
ایتگین گونلریمه
قووشسایدیم کئشکه
بیر نئچه یازی یالنیشلیغینی خاطیرلاتدیم قارداش. بیرده خلیلین بورادان گوچوب هارا گئتمه یینی بیلسه یدم کئشکه. یولو آچیق، داواملی اولسون آرزیلاییرام.یئرینی کیمسه دولدورمویاجاقدیر اورمودا خلیلین.
علی شجاع:
سلام آقای محمدی
بابا او قه در کی گونده بیر یول وئبلاگا باخدیق تزه بیر
مطلب گؤرمه دیک یورولدوک هوسیمیز قاچدی یا یئنی بیر
زاد قویون یادا وئبلاگین تعطیل اولماقین اعلام ائدین
داحی گؤزوموز یولدا قالماسین
تانری آمانیندا
نویسنده : سلبی ناز