اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

مبانی فلسفی نوجویی و سنت گرایی

نویسنده: محمدی


              نگاهی گذرا به ریشۀ فلسفی نوجویی و سنت گرایی


        یک بحث قدیمی وجود دارد که هرگز کهنه نمی شود و در هر عصری فکر اندیشمندان را به چالش می خواند و آن بحث رابطۀ بین فرد و جمع است و اینکه کدام یک اولویت دارد. در واقع افراد عادی نیز که سر و کاری با مباحث فلسفی و جامعه شناسی ندارند بنوعی با این گفتمان درگیرند، یعنی در عالم عمل و باور یا جمع گرا هستند یا فرد گرا، گر چه ممکن است از مبانی فلسفی رفتار و عقاید خود بی اطلاع باشند. این بحثی است که به همۀ حوزه ها مربوط می شود، از حوزۀ سیاست گرفته تا دین و فلسفه وجامعه شناسی و ادبیات و غیره. در این نوشتۀ کوتاه سعی میشود با نگاهی گذرا به مبانی و اساس پیدایش این نظریات، نتایج عملی هر کدام از دو باور مذکوردر زندگی فردی و اجتماعی انسان ها نشان داده شود و خواننده خود به قضاوت بپردازد که جمع ارجح است یا فرد؟ سنت گرایی اصیل تر است یا نوآوری؟ محافظه کاری صحیح تر است یا طرف داری از تغییر؟ مدرن یا کلاسیک؟ گذشته یا آینده؟ نو یا کهنه؟ اهریمن یا اهورا؟ ماده یا معنا؟ اطاعت یا عصیان؟ ایمان یا شک؟ راه یا بیراهه؟ کدام؟

   اجازه بدهید مثل هر بحث اصولی به عقب بر گردیم و ریشۀ این بحث را هم در یونان باستان جستجو کنیم. چون فلسفه و اندیشیدن به مفهوم فلسفی از آنجا آغازیده، خطا نیست اگر در یافتن مبانی هر گونه اندیشۀ فلسفی  به آنجا برگردیم. شهریار در یکی از بندهای حیدربابا می گوید:

حیدر بابا دونیا یالان دنیادی/سلیمان دان نوح دان قالان دونیادی

اوغول دوغوب درده سالان دونیادی/هر کیمسه یه هر نه وئریب آلیبدی

افلاطون دان بیر قورو آد قالیبدی

        برخلاف نظر استاد، از افلاطون تنها یک اسم خشک و خالی نمانده است. هنوز او بر اندیشۀ  بخش اعظمی از مردم جهان حکومت دارد و از قضا شهریار همین بند را و شاید کل منظومۀ حیدر بابا را تحت تأثیر آموزه ها و باورهای افلاطونی سروده است. خوار داشت دنیا یک آموزه افلاطونی است.اوست که نخستین بار زندگی دنیوی را بخاطر ناپایداری اش بی اعتبار و دروغ می شمارد. و سعدی شیرازی وقتی می گوید هر چه نپاید دلبستگی را نشاید تحت تأثیر همیین نظریه است.  

    افلاطون که حدود دوهزار و پانصد سال پیش در یونان زندگی می کرد، شاهد دو نحلۀ فکری بود که یکی را هراکلیتوس نمایندگی می کرد و دیگری را پارمینیدس. اولی می گفت، جهان چون شعلۀ آتش، سیال و مدام در حرکت است و در یک رودخانه بیش از یک بار نمی توان شنا کرد. در حالی که رقیبش درست بر عکس او معتقد بود  ذات جهان ثابت است و حرکت تنها عبارت است از جابجایی اشیا در مکان. چرا که اگر پدیده ها  از لحاظ ذات و جوهر درمعرض تغییر باشند شناخت آنها میسر نخواهد شد و علمی بوجود نخواهد آمد.

      افلاطون احساس می کند هر دو راست می گویند. اما از نظر عقلی  نمیشد پذیرفت که جهان هم حرکت می کند و هم نمی کند. بنابراین او یک سیستم فکری طراحی کرد که این تناقض را بنحوی حل می کرد. او با الهام از نظرات عرفان اورفئوسی این جهان را سایه ای از یک جهان متعالی معرفی کرد که دایما  دچار تغییر و انحطاط و  نابودی است و در عوض، جهان ایده ها که او آن را عالم مُثل نامید جاودانه است و سکون بر آن حاکم. آن جهان، حقیقی و قابل ستایش است و این جهان، مجازی و دروغین و در خور نکوهش. این جهان چون غاری تاریک است و جان ما از آن جهان متعالی آمده و در این دخمه گیر افتاده. در ابیات زیر از مثنوی مولوی همین نظریۀ افلاطون  مطرح می شود:

چون به صورت آمد آن نور سره                      شد عدد چون سایه‏هاى کنگره‏

کنگره ویران کنید از منجنیق                         تا رود فرق از میان این فریق‏

اختلاف خلق از نام اوفتاد                            چون به معنا رفت آرام اوفتاد

این جهان خود حبس جانهاى شماست             هین روید آن سو، که صحراى شماست

این جهان محدود و آن خود بى‌حد است           نقش و صورت پیش آن معنى سد است

این جهان زندان و ما زندانیان                      حفره کن زندان و خود را وارهان

ای غریب‌افتادگان بى‌نوا                           یاد آرید از وطن و از اقربا

عرشیان را بر شما سوزد جگر                  کز چه قعر چاهتان گشته مقر؟

مانده جبریلى به سرگین‌خانه‌اى                    گشته دارایى رهین دانه‌اى

 

      مطابق این پندار، این دنیا سرگین خانه و عنصر آدمی از عالم علوی بر این جای غریب هبوط کرده و چون یک تبعیدی در آن بسر می برد و نباید وطن اصلی خود را یک آن فراموش کند. جهد او باید این باشد که به جای مشغول شدن با پلیدی های این تبعیدگاه، مدام به فکر پیدا کردن راه فرار باشد. فرار از مکانی که محل اختلاف و جنگ و ویرانی است. محل تغییر و بی ثباتی است و شایستۀ انسان نیست:

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز حوید روزگار وصل خویش.

    و مهترین ایراد این جهان همانا ناپایداری اش است و چیزی که نپاید دلبستگی را نشاید. افلاطون سکون را ایزدی و تغییر را شر می شمارد. از نظر او جهت تغییر نه به سمت کمال بلکه بسوی انحطاط و نابودی است و لذا باید تا جایی که ممکن است جلو تغییر را گرفت تا انتظام جامعه را حفظ کرد. افلاطون جامعه را اصل و فرد را تابعی از آن می داند که نباید از مقررات جامعه سرپیچی کند. آزادی فردی در فلسفۀ او جایی ندارد. از نظر وی همیشه گذشته بهتر از آینده است. چرا که آدم ها در گذشته به اصل خود نزدیک تر بودند. در مدینۀ فاضلۀ افلاطون شاعران راه ندارند چون باعث گمراهی اند. در حقیقت افلاطون با این تعلیماتش محافظه کاری را به مصلحت اجتماع میداند و اوست که اصول گرایی را بنیاد می نهد. بعدها پس از ظهور مسیحیت، متکلمان مسیحی نظرات او را با مبانی این دین مطابقت می دهند و بدین وسیله نظرات فلسفی وی رنگ دینی می گیرد و در تمام مذاهب  بعدی نفوذ می یابد.

       تقربیا تمامی شاعران و متفکران ما در گذشته بنوعی تحت تأثیر افکار افلاطون بودند، حتی آنجا که فلسفۀ یونان را رد کرده اند. عرفای ما با تعقل و منطق خشک ارسطویی مخالفت ورزیده اند،  اما اندیشه های افلاطون را در آثار خود بازتاب داده اند، زیرا افلاطون بنحوی سرچشمۀ معرفت شهودی  است. حسرت خوردن به زمان های سپری شده و به اصطلاح حس نوستالژی و ترجیح گذشته به حال و اینکه آدهای پیشین آدم تر بودند، نفی تمدن جدید بعنوان امری شیطانی و اینکه بشر راه خود را گم کرده و راه بیراهه در پیش گرفته و از طبیعت خود دور شده درونمایۀ اشعار تعداد زیادی از شاعران پیرو رمانتیسیسم است. 

        در قرن چهارده میلادی وقتی اولین بار پترارک ایتالیایی در تغزلی  از معشوقۀ زمینی اش، بنام لائورا  بعنوان نردبانی برای صعود به آسمان یاد کرد،غوغایی بپا شد. کلیسا به وحشت افتاد و او را بازخواست کرد که به چه حقی بجای معشوق آسمانی به معشوق زمینی پرداخته است و او را بعنوان سرچشمۀ زیبایی و لذت توصیف کرده است. اما گوش پترارک از الهامات شیطانی پر شده و مزۀ میوۀ ممنوعه را چشیده بود. مردمی که از آموزه های تکراری کلیسا خسته شده بودند از این رویکرد پترارک استقبال کردند و بدینگونه اولین جرقه های رنسانس زده شد. رنساس در واقع یک تغییر دیدگاه بود نسبت به زندگی. مخالفت هزار ساله با زندگی این جهانی جای خود را به دلبستگی به همین جهان خاکی داد و هر کسی در دل خود احساس کرد که باید نصیب خودش را از زندگی فراموش نکند. مردم اروپای آن روزگار بجای تقدیس رنج  و اندوه و تحسین فقر و گرسنگی، به شادی و نشاط و رفاه هر چه بیشتر روی آوردند . نگاه خود را از آسمان بریدند و به زمین چشم دوختند. لذت جویی جای تقوا را گرفت. گناه  یک حق فردی و ارزش تلقی شد. اومانیسم یا همان مکتب اصالت انسان و توجه به لذت های جسمانی جای معنویت پیشین را گرفت. انسان ملاک و معیار هر ارزشی شد. بی ثباتی عالم خاکی اینگونه تفسیر شد که باید در بهره مندی از آن شتاب کنیم و گرنه از دست می رود. همچنانکه حافظ ما می گوید:

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن / دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

زان پیشتر که عالم فانی شودخراب/ ما را زجام بادۀ گلگون خراب کن    

     رنساس در واقع، بازگشت به دوران ارزش های شرک آلود یونان باستان بود. دورانی اساطیری که  انسان خود را رقیب خدایان می دانست و نمی- خواست تسلیم ارادۀ آنها شود. در آثار بجا مانده از دوران رنسانس می بینیم که نگرش انسان غربی چگونه نسبت به جهان عوض شده و دیگر هنر قرون وسطایی که در آنها جسم انسان رنجور و لاغر تصویر می شود، ذوق آنها را برنمی انگیزد و هنرمندان این عصر، دست به خلق آثاری می زنند که در آنها جسم آدمی باشکوه، تندرست، قوی و تنومند تصویر می شود. شک و تردید جای ایمان مطلق را می گیرد. توجه به عقل و علم باب می شود. تلاش آدمی برای غلبه بر طبیعت و بهره مندی از آن آغاز می شود. روح جستجو و کنجکاوی و پرسشگری بر آموزش  و پرورش حاکم می شود و کشف و اختراع و ابتکار جای تقلید و تکرار را می گیرد. تمدن جدید آغاز می شود. دنیاهای تازه ای در همین کرۀ خاکی کشف می شود، دنیایی به بزرگی قارۀ آمریکا. زندگی بشر از این رو به آن رو می شود. فاوست  گوته سمبل زندگی انسان عصر رنسانس است. او به ازای برخورداری از زیبایی های این جهانی روح خود را به شیطان می فروشد. آنچه بدست می آورد مایۀ تردید است. روح خود را به شیطان می فروشد به بهای اینکه او را از تمام لذت های این جهانی بهره مند سازد. آیا تمدن نوین  مدیون زیبایی لائورا و انحراف اخلاقی پترارک است؟

     می توان منتقدان تمدن نوین را به دو دسته تقسیم کرد. دستۀ نخست منتقدانی از خود غربیان نظیر فوکو و هابرماس  که در آن جامعه بزرگ شده و ضعف های آن را لمس کرده اند. آنان مدافع اصلاح ساختار  نظام موجود هستند اما با  نگاه به آینده دارند. در حالی که بسیاری از منتقدان سنتی غرب اشخاصی هستند که از دیدگاه افلاطونی با غرب و ارزش های آن مخالفت میورزند. به نظر آنان غرب در تسخیر روح شیطانی است و بی بند و باری فردی آن را به آستانۀ انحطاط  نزدیک ساخته  است. اینان همیشه نگاه به گذشته دارند.

     حال به این پرسش می پردازیم که کدامیک از نظریه ها برای سعادت انسان مفید تر است. فردگرایی که منظور نظر تمدن جدید است یا جمع گرایی که مد نظر منتقدان سنت گرای تمدن غربی است؟  سنت گرایان معتقدند که سعادت انسان در جمع گرایی است. انسان امنیت خود را مدیون جامعه است.  انسان در جامعه است که معنا پیدا می کند. به فداکاری و ایثار روی می آورد و حاضر می شود جانش را در راه هم کیشان خود از دست بدهد و در خاطرۀ  جمعی آنها باقی بماند. فردگرایی چه دارد؟

     فرد گرایان پاسخ می دهند وقتی جامعه برای حفظ خود ، شعایر و قانون های اخلاقی و باورهایی خلق می کند و آن را به اعضا تلقین می نماید، کار درستی می کند. اما گاهی که در این کار افراط  می ورزد ، انسان ها به عروسک هایی بی اراده تبدیل می شوند که با مفاهیم سنتی که صحیح و غلط بودن آنها را کسی به بوتۀ نقد نکشیده کوک می شوند و از خود اختیاری ندارند. استبداد سنت نباید آنچنان بر فکر و ذهن انسان سنگینی کند که او را از انسانی متفکر به موجودی مثل یک گوسفند تنزل دهد. در جامعه ای که سنت حرف اول را می زند هرگونه حرف تازه، فکر تازه، نوآوری در هنر، در ساحۀ علم و فرهنگ امری شیطانی تلقی شده و مشمول سرکوب می شود. انجام کورکورانه و بدون تفکر یک سری آیین ها و شعایری که در طی تاریخ از محتوا تهی شده و تنها صورتی بی معنا از آنها بر جای مانده است چه لطفی دارد که سنت گرایان به آن چسبیده اند. در چنین جامعه ای پرسشگری و روح نو جویی و ابتکار و اختراع زمینه ای ندارد ودر نتیجه پیشرفتی صورت نمیگیرد.  آدمهای چنین جامعه ای با گلۀ گوسفند فرقی ندارند و به قول سعدی: که سلطان شبان است و مردم گله.

     راه سوم راه میانه است. نه سرکوب فرد که اندیشیدن را جز در چهارچوب از پیش تعیین شده گناه می شمارد  و جرم تلقی می کند و نه فردگرایی عنان گسیخته که ارزش های اخلاقی و هنجار های اجتماعی را بهم می ریزد.  از نظر پیروان این گروه، پرهیز از افراط و تفریط تنها راه معقولانه ای است که پیش پای انسان قرار دارد. سنت فکری گذشتگان را باید احترام گذاشت اما به آن اکتفا نکرد. آن گنجینه ای است که هر نسل باید به غنای آن بیفزاید. تقدیس آن باعث خواهد شد که ما  مطیع بی چون چرای نیاکانمان شویم. این فکر که آنها بهتر از ما می فهمیده اند فکر درستی نیست. بقول نیوتن ما کوتله هم که باشیم بر شانۀ آن غول ها سواریم و افق دید انسان امروز بسی وسیع تر از انسان دیروز است. سنت زدگی همان قدر بد است که سنت ستیزی. سنت زدگی ما را زندانی گذشته می سازد و نوستالژی جای آینده اندیشی را میگیرد. تقلید و تکرار جای نوآوری را پر می کند. سنت ستیزی نیز ما را از ثروت معنوی موروثی محروم می سازد. از خود و دارایی های خود بیگانه می شویم و چشم به دهان بیگانه می دوزیم.  نوگرایی که گذشته را بکلی نفی و آن را دور می ریزد قابل اعتماد نیست. از نظر اینان در جهان پارادوکسیکال می توان هم فردگرا بود و هم جمع گرا.  می توان به زمین دلبستگی داشت و نگاه خود را از آسمان بیکران نبرید. بجای ساکن بودن در زمین یا در آسمان، مدام میان آندو در تردد بود و در تردید نبود. می توان روحانی بود و به سرنوشت زمین و ساکنانش اندیشید. نوگرا بود بود و از سنت الهام گرفت. سنت گرا بود و نوگرایی را  ترویج کرد. اصول گرا بود و تغییر را پذیرا شد. فردگرا  بود و از سرنوشت جمع غفلت نکرد و جمع گرا بود و آزادی های فردی را حرمت نهاد. می توان خطا کرد و با شیطان دست همکاری داد و همچنان مرد خدا باقی ماند. می توان به شجرۀ ممنوعه نزدیک شد و در عین حال توبه را فراموش نکرد. چرا نمی توان؟ کمی وسعت نظر و سعۀ صدر لازم دارد. و یک جفت چشمی که همه چیز را سفید و سیاه نبیند و توانایی دیدن جهان رنگارنگ را داشته باشد.

راستی، شما در این باره چگونه فکر می کنید؟


نویسنده: علی شجاع

با سلام خدمت ادبا و اندیشمندان بزرگوار
حدود یک سال است که وبلاگ اورموشاعیرلری به همت شاعر و متفکر گرامی جناب محمدی راه اندازی و تعدادی از شعرای این شهر معرفی شده و مورد نقد وبحث قرار گرفته اند اما اخیرا اینجانب به دلیل  رنجش از غث و سمین های نا خوش آیند وبلاگ که از رفتار متفاوت جانب دارا نه ، محافظه کاری های مرعوبانه ، نقص و نارسائی اطلاعات ارائه شده ،ضعف تألیف و سایر کوتاهی های مدیر وبلاگ  ناشی می شود مایل به حضور در این وبلاگ نبودم  و دست کم نمی خواستم اولین نظر دهنده باشم لاکن پس از گذشت بیش از  10  روز از نمایش  مطلب فوق  و مشاهده نشدن نظری ، دیدم که به قول سعدی علیه الرحمة  :«خلاف راه صواب است و نقض رای اولوالالباب ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام»پس تصمیم گرفتم  نخستین رجز خوان این عرصه باشم.
من نه می توانم و نه می خواهم به استـناد سخنان بزرگان فلسفه و ذکر اسامی آنها اظهار نظر کنم . بلکه می خواهم فقط با توجه به تجارب و تفکرات شخصی خود مطالبی را به عرض علاقه مندان و جویندگان علم وادبیات برسانم  و در واقع به سئوال پایانی مقاله که می پرسد :«راستی شما در این باره چه فکر می کنید؟» جواب داده و فکر خود را بیان کنم .
از زمانی که انسانها قادر به تکلم و تفکر و برقراری ارتباط با یکدیگر شدند ،تلاش آنها برای آسان کردن زندگی و هرچه بیشتر لذت بردن از آن آغاز شد و در این راستا هر گاه در برابرمشکلات ناتوان مانده و قدر ت فکرشان  نیز به بن بست رسید، ندای باطنشان  از آنها خواست  تا در عالمی فرای فکر و خیال خدائی متصور شوند  که  صاحب قدرتی فوق تصور است که هنگام قطع تمام راههای امداد  و روزنه های امید  باید  در انتظار گشایشی غیر منتظره از سوی او بود. همچنین با گذشت زمان از یکسو نوابغ و نخبه هایی با اختراعات ابتدایی  موجب  آسایش مادی مردم شدند  و ازسوی دیگر  نوابغ و نخبه هایی نیز با ارائة افکار و ایده های نو عدة کثیری از مردم را مرید و مطیع خود ساختند وحتی تعدادی از آنها  با طرح قوانین عالی البته نسبت به زمانة خود الگویی متفاوت برای زندگی تعریف نمودند که ما بعضی  از آنها را  که صاحب کتاب و کرامت بودند پیامبران آسمانی ، و بعضی را که فاقد کتاب و کرامت بوده و در شکلی  محدود ولی مشابه آنها قیام کرده اند شبه پیامبران زمینی می شناسیم .
هر مکتبی  چه الهی و چه انسانی پیروان خود را به اجرای مناسک و آدابی خاص که مظهر و معرف بخشی از اصول و عقایدشان می باشد   مکلف می نماید و به این ترتیب فرهنگ ها و تمدن ها  به وجود می آیند 
یکی از تأثیرات منفی پیشرفت علم و صنعت این می شود  که انسان ارتباط فکری و معنوی اش را با خدای مورد اعتقاد و علاقة خود ضعیف تر کند .  زیرا زمانی که هنوز در دریائی از مجهولات شناور بود و در سختی زندگی می کرد ،رمز های گشوده نشدة جهان خلقت را به خدا نسبت می داد اما به محض رسیدن به رفاه و احساس قدرت و امنیت ، به هادی و حامی پشت پرده کمتر احساس نیاز کرد و نتیجه گرفت  که رموز ناگشودة خلقت نیز در آینده ای دور یا نزدیک بلاخره کشف خواهد شد.
همواره در طول تاریخ در کنار خادمان برجستة بشریت خائنانی هم بوده اند که با انگیزه هایی مانند قدرت طلبی ، سلطه جویی ، افزون خواهی و غیره به تاراج و غصب دارائی های دیگران پرداخته اند لاکن آنها به دلیل محدود و گاه ناکارا بودن امکانات فیزیکی خود در صدد تصرف و تحت کنترل در آوردن قلمرو فکری و عقیدتی انسانها بر آمده اند و از آن زمان بازار بحثهای  جبر و اختیار ، سنت گرایی و تجدد ، جمع گرایی و فرد گرایی و مانند اینها داغ شده است
اینکه جمع ارجح است یا فرد به نظرم فرد ارجح می باشد زیرا  فرد جمع را تحت تأثیر قرار می دهد در حالی که جمع خود را بر فرد تحمیل می کند همواره افراد برجسته ، با آرا و افکار بدیع و عمیق خود ابتدا اطرافیان و سپس جامعه و درنهایت یک ملت را تحت تأثیر قرار داده و تحولی فکری ایجاد می کنند وبه دنبال آن زندگی مادی و معنوی مردم نیز متحول می شود  و  سرگذشت پیامبران آسمانی و شبه پیامبران زمینی  مؤید این نظر است .  درست است که عادتا رأی جمع بررأی  فرد رجحان دارد    اما این رجحان  نیست در واقع نوعی تحمیل است در ثانی در امور فکری ارجحیت جمع بر فرد معنا ندارد زیرا تفکر هویتی فیزیکی نیست که اقلیت را تسلیم و مطیع اکثریت کند بلکه منطقی لازم است تا معادلات فکری حاضر را برهم زده و فرمولی جدید جایگزین آن نماید .
در اینجا برای معنا بخشی یا بی معنی دانستن زندگی انسان و اینکه ارزش دارد که یکی از گزینه های پرسش های فوق را پذیرفته و دیگری را رد کند لازم است آفاق فکری و آمال فطری  او را بررسی کنیم.
مولانا اقبال لاهوری می فرماید:
زندگی در جستجو پوشیده است     اصل او در آرزو پوشیده است
آرزو را در دل خود زنده دار     تا نگردد مشت خاک تو مزار
دل ز سوز آرزو گیرد حیات     غیر حق میرد چو او گیرد حیات
آرزو صید مقاصد را کمند         دفتر افعال را شیرازه بند
زندگی سرمایه دار از آرزوست    عقل از زائیدگان بطن اوست
واقعا انسانی زندگی می کند که آرزومند، جستجو گر و فعال و پویا  باشد بر اساس  این تفکر نمی توان برای انسان غمی را متصور شد زیرا انسان هدفمند از هر گامی که بر می دارد لذت می برد و از هر زحمتی که در راه آرزویش متحمل می شود با جان و دل پذیرایی می کند و اگر مرتکب گناه یا اشتباهی شود باز با توبه از گناه و اصلاح اشتباه از زندگی لذت می برد.  بر مبنای  این ایده  در مقیاس جهانی و فرازمانی نتیجه می گیریم که در فلسفة آفرینش اساسا غم و غمخواری بی مفهوم است و این  ناتوانی و کم ظرفیتی نوع آدمی است که او را در اثر حوادث ناخوش آیند تحمیلی و خارج از اراده محزون و مأیوس می سازد  با این حساب نوستالوژی در چارچوب منطقی و اندازة  معقول امری طبیعی و اجتناب ناپذیر می باشد. 
این حق طبیعی و مسلم آدمی است که از نعمتهای طبیعت بهرمند شده و لذت ببرد اما از آنجا که همة عناصر خلقت و کنش های جهان و جهانیان بر وفق مراد او نیستند دو راه چاره دارد یکی اینکه مراد خود را با مراد دیگران در گیر کرده و مغلوب یا غالب شود  که  در آنجا مسئلة جبر و اختیار و آزادی پیش می آید لاز م به تذکر است که آزادی را مترادف اختیار نیاورده ام بلکه مسئله سه گزینه دارد به این معنی که جبر و اختیار دو گزینة متضاد می باشند در حالی که آزادی می تواند معنای خود را در هر دو لفظ به نمایش بگذارد زیرا انسان بر اساس تصمیمات قلبی خود رفتار می کند و یکی از اختیاراتی که شرایط مکان و زمان به او می دهد ممکن است خود جبر باشد وگزینش جبر در راستای ارزشهای برگزیدة انسان ، خود نوعی آزادی است شاید سئوال شود مگر آزادی انواعی دارد ؟ آری آزادی انواعی دارد ، اقتدار گرایان میانه رو بخاطر تعامل با رقبا و مخالفین ،آزادی های محدود و مشروط را مطرح می کنند و قلدرمنشان آزادی را بی قید و بندی می دانند  در حالی که آزادی مکملی به نام قانون دارد و آزادی قانون مند تعریفی جامع است البته در اینجا منظور از قانون دستور العمل های مقتدرانة مصلحتی حکومتها و سازمانها نیست بلکه قانون ، مرام و منش آدمی است . با ذکر سخنی از نیچه مطلب روشن تر می شود ،نیچه می گوید: «کسی که چرایی دارد با هر چگونه ای خواهد ساخت» قانون همان چرای سایه افکنده بر لحظه لحظة اندیشة انسان است .
چارة دوم برای غلبه بر موانع طبیعی در راه زندگی مرفه و لذت بخش آدمی پیشرفت علم و صنعت است و تکنولوژی در حقیقت تخریب طبیعت نیست بلکه رام کردن آن است بی جهت نیست که بعضی از بزرگان گفته اند: صنعت انسان را با طبیعت آشتی می دهد» زندگی بدون دست بردن در طبیعت بسیار بسیار مشکل است
کارهای طاقت فرسا ، بیماری های نفس گیر ، مسافت های  طولانی و صعب العبور ،ضعف های مالی و مادی و نیاز مندی به دیگران ، کارهای زمان بر ، لزوم ارتباط سریع و غیره همه و همه لزوم تسهیل زندگی با فراورده های صنعتی را اجتناب نا پذیر می کند و باز به قول علامه اقبال لاهوری:
خستگی های تو از ناداری است  
                           اصل درد تو همین بیماری است
خیز و پا بر جاده ای دیگر بنه 
                      جوش سودای کهن از سر بنه 
وای بر منت پذیر خوان غیر  
                    گردنش خم گشته ی احسان غیر
با جهان نا مساعد ساختن  
                        هست در میدان سپر انداختن

آری تلاش انسان برای تجدد و نو آوری ، نه تنها خوب است بلکه رسالت فطری اوست 
اینک نوبت به سنت گرایی و محافظه کاری می رسد که دو مانع و مزاحم تجدد به شمار می روند. انسانی که خود را محق و شایستة استفاده از نعمتها و لذایذ زندگی می داند برای رسیدن به موقعیت ایده آل ناگزیر است با استفاده از برکات علم و صنعت عوامل و موانع طبیعی را به سود خود تعدیل نماید هم چنین به علت در گیری  با باز دارنده هایی چون دین و سنت و تعهدات موروثی و . . .  نا گزیر است به گونه ای با آنها تنش زدایی نماید
نخستین راهکار آدمی این است که برای زندگی خود مبدأ ، مقصد و ارزش هایی تعریف کند سپس بجای تعهد و تعصب خشک به سنت ها ، تحقیق کرده و منشأ و مبانی فکری آنها را بشناسد. و به قول سهراب سپهری چشمهایش را شسته جوری دیگر ببیند آداب و سنن گذشته به یقین حکمتها و انگیزه هایی داشته اند باید دید آن حکمتها و انگیزه ها در جهان امروز به قوت خود باقی مانده اند؟ یا اعتبار خاص زمان خود را داشته اند و دیگر ندارند؟ و به قول معروف تاریخ مصرفشان گذشته . مشکل اصلی در آنجاست که در کنار تجدد و سنت گرایی جای یک چیز خالی است و آن فرهنگ تجدد است  پیشتازان علم و صنعت که برای زندگی هر چه بهتر انسانها تلاش می کنند باید در کنار هر اختراع جدید فرهنگ بهرمندی  از آن را نیز ابداع ، معرفی و ترویج نمایند.
امروزه بسیاری از محصولات تکنولوژی به علت نداشتن فرهنگ مصرف نه تنها زندگی را راحت و دل پذیر نمی کنند بلکه موجبات تنفر از زندگی و از خود بیگانگی را فراهم می کنند امروزه  بسیاری از بیماری های جسمی و روحی انسانها ناشی از بی تحرکی ، مردم گریزی ، محدود اندیشی ، خودخواهی ، تجمل گرایی ، فانتزی زیستی و مانند اینها ناشی از انتفاع افراطی و یا بی حکمت از نعمات تجدد می باشد هم چنین فرهنگ تجدد می تواند مشکل دین را نیز حل کند در واقع دین و سنت مانع تجدد نیستند بلکه ابزار استثمار گران دینی هستند که جلوة حکومتی دین و سنت  را که ساخته و پرداختة  علمای دست نشاندة حکومت ها ست مانع تجدد نشان می دهند.
جناب محمدی در قسمتی از مطلب خود به شعر استاد شهریار ایراد گرفته اند که « برخلاف نظر استاد(شهریار)، از افلاطون تنها یک اسم خشک و خالی نمانده است» این نتیجه گیری ناشی از قیاسی نادرست است 
هر حکمی در زمینه و متن مربوطة خود صادق است نه در همة زمینه ها.  همانطور که می دانیم مرحوم شهریار منظومة حیدر بابا را در فضایی سروده که ایامی را از دست داده که سادگی و صفا و صمیمیت و صداقت ، در آن حاکم بوده و نتیجه گرفته که دلبستگی شورانگیز به دنیا با گذشت زمان به حسرت و افسردگی تبدیل می شود و در واقع این تذکر و تنبیه   سعدی را که می گوید :
نام نیکو گر بماند زادمی                به کزو ماند سرای زرنگار 
به بیانی دیگر ابلاغ نموده، حتی  مصرع « حیدر بابا دونیا یالان دونیادی» نیز حکمی است که در فضای شعر حیدر بابا صادق است و گر نه دنیا ، دنیای دروغین نیست چرا که در مبحث الهیات دنیا مزرعة  آخرت و عرصة تعیین سرنوشت انسانها تعریف شده است. 
این قیاس آقای محمدی درست مانند این است که ما قانون سوم نیوتن در فیزیک  را که می گوید:« هر عملی عکس العملی دارد مساوی با آن ولی در خلاف جهت آن» با این بیت مولوی :
از مکافات عمل غافل مشو      گندم از گندم بروید جو زجو
مترادف بدانیم 
خلاصه این که تغییر و تحول لازمة  دوام ، بقا و تعالی انسان و زندگی اوست انسان  اندیشمند و ترقی خواه که که ارزش و منشی تعریف شده  برای خود برگزیده حق دارد و می تواند در پی نوآوری باشد و در سنتها نیز تجدید نظر کند که خود نوعی نو آوریست . و  آینده مهم است نه گذشته ، ارزش گذشته تنها به عبرتهایی است که باز دارندة تکرار خطاهاباشد ،  ماده و معنا هر دو خوبند زیرا ماده و معنا متضاد هم نیستند بلکه  مکمل  یکدیگرند  ، ماده برای حیات و معنا برای لذت بردن از آن هر دو لازمند

 

پاسخ:

 

با تشکر از علی بزرگوار و تحسین ذوالفقار برنده اش، باید عرض کنم هدف مان در این وبلاگ به هیچ وجه شمشیرکشیدن به روی همدیگر نیست. بلکه برعکس هدف باز کردن در گفتگو و  ترویج فرهنگ نقدپذیری است. هیچکس به اندازۀ من در این مدت مورد حمله و هجوم واقع نشد. انواع توهین و تحقیر نثارم شد و همه را بی هیچ سانسوری در معرض دید عموم قرار دادم و از توهین کننده معذرت خواستم و به او سلامی دوستانه فرستادم و با خود گفتم بزرگوار کسی است که: اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما

تنها با این امید که دوستان عادت کنند بجای نثار توهین و ناسزا، نظرات خود را بصورت منطقی و مستدل بیان کنند و فضای سالم نقد و گفتگو شکل بگیرد. شعارمان این باشد که انتقاد آری و توهین هرگز. در مورد شاعرانی که تاکنون معرفی شده اند من نیز تنها یکی از نظر دهنده ها بودم و چه بسا در بسیاری موارد نظر و تشخیص بنده خطا بوده است و به یاد داشته باشیم که تنها مردگان خطا نمی کنند. رنجیدن و قهر کردن در شأن من و شما نیست. امید است همچنان در وبلاگ متعلق به خودتان حضوری فعال داشته باشید.

با تشکرمجدد/ محمدی       

 

صادقپور:


سلام
من هم صادقپورم و از قضای فلک گاهی هم شعر می گویم. روستازاده ای از کویر خراسان، ساکن در مشهد.
من خیلی اتفاقی و فقط بر اثر شباهت نام خانوادگی به این صفحه رسیدم و از روی کنجکاوی متن نقد، و نظرات زیر آن را خواندم و لذت بردم.
به گمانم شهر عزیز ارومیه باید به داشتن چنین جوانان جسور و آگاه و خردمند و البته چنین پیران حکیم و سنجیده ای افتخار کند که می کند.
نوشداروی نقد اگرچه تلخ به نیت بهبود و سلامت باید سرکشیده شود. حرمت داری و احاطه ی نویسنده ی این نقد مرا بسیار شیفته کرد اگرچه من متاسفانه ترکی نمی دانم و از اشعار استاد همنامم نتوانستم بهره ببرم.
درود بر همه ی شما که انسان را پاس می دارید
ما هم اینجا در این کویرسوخته برای آن گوهر یکدانه -دریاچه ارومیه- بسیار سوختیم و بر آنچه بر او رفت (و بر ما وشما می رود) افسوس خوردیم و در دل گریستیم.
با پوزش از همگی بابت پایی که بیجا در کفش بزرگان کردم
و با آرزوی بهترین ها برای جوانان و پیران آن مرز و بوم شریف




بهروز عرب زاده:



 درود و سپاس . متن بسیار ارزشمند و ستودنی بود . از اینکه چراغ دانائی را در شب های کوچه ی نادانی مان روشن نگاه می دارید سپاسگزارم دوست فرهیخته و بزرگوارم ........ ارزوی روشنی و آفتاب دارم ........



مسعود هارای:


   سوز قونوسو شاعیر علی شجاع اولارکن دئمه لییم کی آدینا یاراشان بیر شاعیر بیریسی اودور (زولفعی کیمی کچل، چراغعلی کیمی کور دئییل). قورخماز و آچیق سویله ییشله شعیری دیلله ندیرن شاعیر. شوجانین چوخلو اوزللیکلری و موثبت یونلریندن آد آپارماق اولار. شعیری اوزو کیمی جسوردور و آخیجی. یئردن گویه کیمی فیکرینی پایلاشیر شاعیر شعیرینده. دیلیمیزده گئت- گئده ایره لییر. تورکجه طنز شعیرده موطلق اوزونه گوره ایز بوراخمیش بیریدیر. اونون چوخلو قابیلییتلرینه گوره آزاراق بارماق قویاراق مسئله لرله اوز اوزه دیر منجه. دیلیمیزین یازی قایدالارینی داها دوزگون شعیرلرینده ایشه آپارمالیدیر. شعیرده چیلپاق و آپ-آچیق ایفاده لردن بیر از داها اوزاق گئزمه یینی دوشونورم. 
سونوندا شاعیر منجه یالنیز دردلریمیزی یادان سالان بیری دئییل. او دردلریمیزه درمان تاپماغادا مسئولدور. 
======
سایین محمدی قارداشیمیزین تانیتیمینی داها اونجه شامی بئی حاقدا یازدیغیم یورومدا  تکرار بورادا یادا سالمالییام. بئله بیر تانیتیملار داها چوخ شاعیرین گوز قاشی حاقدا یازیلیر یوخسا شعیری حاقدا. بو سورغونو جوابلاماق بیزی نقد ایفاده سینده داها ایرلی سوره جه یینی دوشونورم.


هومر:


سلام آقای محمدی
با آرزوی بهترینها و کارهای بهتر  و خیر اندیشتراز شما....
چند صباحی است که دیداری هرچند کوتاه از وبلاگ شما دارم.می توان گفت تقریبا بیشتر مطالبتان را خوانده ام.وبلاگ شما بیشتر از آنچه که به معرفی شاعران و نقدادبی آنها بپردازد بیشتر به یک میدان کارزار جنگ و نقد شخصیتی (تخریب شخصیتی) بدل شده که آنچنان در خور لیاقت شهر مان نیست.تنوع در ارائه مطالب و نحوه ارائه آنها وجود ندارد.ساده بگم (آهنگین) نیست.استقبال از وبلاگ شما جالب نیست و یا بهتر بگم محدود به یک تالار گفتمان چند نفر محدود است.که این به این معنی است که یا شما از دیگران استقبال نمی کنید , بهتر بگم دیگران را قبول ندارید و یا دیگر شعران اینگونه روندی که شما برای مدیریت وبلاگتان در پیش گرفته اید را قبول ندارند. بهتر است تحولاتی از باب مدیریت داشته باشید.....


جمیله امام دوست:

سلاملار و سایقی لار /چوخ گؤزل یازیرسیز /اللره ساغلیق






علی شجاع و شعر طنز

 

حاج علی شجاع (متولد 1347 اورمیه)

      

    علی شجاع در بین شاعران اورمیه چهره ای شناخته شده است. به سرودن شعر طنز معروف است. به زبان ترکی می   سراید. به زبان طنز از وضعیت موجود اجتماعی انتقاد می کند. در پیدا کردن مضمون برای شعرهایش کم نمی آورد. اصولا شاعری است مضمون پرداز و  مسایل روزمرۀ جامعه در زبان او به طنز تبدیل می شود. او حاجی است و پایبند ارزش های دینی. نسبت به اطراف خود نگاه انتقادی دارد. معتقد است یک مؤمن حقیقی ریا نمی ورزد. مصلحت اندیشی نمی کند. مؤمن آرمان گراست و پیوسته وضع موجود را با وضع آرمانی که بزرگان دین ترسیم کرده اند مقایسه می کند و کاستی ها را می بیند و متذکر می شود. زبان طنز زبان انتقاد است. از تلخی انتقاد می کاهد و آن  را قابل تحمل می سازد. هم آگاهی می بخشد، هم می خنداند. زبان طنز مخاطبان زیادی دارد. حجم پیامک های روزمرۀ تلفن های همراه که محتوای طنز دارند بسیار زیاد است و این ناشی از علاقه تودۀ مردم به طنز است. شاعری که می خواهد مردم را روشن سازد باید از این بستر علایق مردم استفاده کند. اما آیا این شاعر محترم کاملا نسبت به وظایف شعر طنز آشناست؟ آیا می داند که طنز چه تفاوتی با هزل و فکاهی و غیره دارد؟ البته که می داند. با این حال مطابق معمول لازم می دانیم پیش از پرداختن به اصل موضوع کمی در بارۀ طنز و کارکرد آن توضیح دهیم.

         طنز ، گونه ای از هنر انتقادی است که به زبان خنده تناقضات موجود در رفتار و عقاید آدم ها و روابط اجتماعی را کشف و به نمایش می گذارد. هدفش نه خنداندن مخاطب بلکه به فکر فرو بردن و آگاه ساختن اوست به نادرستی اموری که به ظاهر درست به نظر می رسند.  قصد طنز پرداز، اصلاح و رفع معایب است نه تخریب و سیاه نمایی. طنز یک محتواست که به شکل های مختلف به نمایش در می آید. ظرف آن می تواند نمایش، رمان، شعر، نقاشی و دیگر امکانات فن بیان باشد. معادل آن در زبان انگلیسی satire  می باشد که تفاوت اندکی با کمدی و آیرونی دارد. در کمدی خنده هدف اصلی است در حالیکه هدف اصلی در طنز به اندیشه واداشتن مخاطب است. آیرونی گر چه حاوی طنز است اما جنبۀ انتقادی ندارد و تناقض را امری محتوم می شمارد. 

  

          در فکاهی نیز خنداندن مخاطب، هدف اصلی گوینده است. فکاهی به معنی شوخی و خوش طبعی است که می توان آن را طنز عامیانه یا غیر حرفه ای نامید. فکاهی ها اغلب شعر هایی ساده و بدون صنایع ادبی می باشند.

    هزل ، هجو و لطیفه نیز در ادبیات فارسی سابقه ای طولانی دارد و تنها در خنده دار بودن موضوع با طنز وجه مشترک دارند. هزل سخنی غیر جدی و بیهوده است که اغلب با کلمات غیر ادبی و غیر اخلاقی همراه می باشد و هیچ پیام یا مضمونی با ارزش ندارد. هجو نیز از نظر لفظ تا حدودی مانند هزل است اما دارای مخاطبی مشخص است وجنبۀ بدگویی و تخریب دارد. لطیفه حکایتی شیرین و کوتاه است که معمولا به  موعظه یا نکته ای اخلاقی ختم می شود.

       گرچه طنز بر خنده استوار است، اما خنده وجه  کم اهمیت آن است  و مهم جنبۀ انتقادی آن است که چشم انسان را به واقعیت پنهان یک قضیه باز می کند و او را نسبت به موضوع مورد نظر بصیرت می بخشد. گرچه در ظاهر می‌خنداند، اما در پس این خنده واقعیتی تلخ موجود است که مایۀ گریه است. خنده ای را که طنز ایجاد می کند خنده ای اندوهناک است. در پس این خنده آهی نهفته است. طنز انسان را از سادگی و نگاه سطحی به رویدادها باز می دارد و بذر تردید و کنجکاوی را در دل او می کارد. طنز تبلیغات رسمی را که جنبۀ تحمیق دارد، افشا و خنثی می سازد. طنز سلاحی است که به جنگ با اهریمن می پردازد و پرده از صورت دروغ و ریا برمی دارد.

    طنز با این مفهوم ژانر ادبی تازه ای است که در نهضت مشروطه از ادبیات اروپایی اخذ شد و در نوشته های روشنفکران نسل اول از قبیل آخوندزاده و میرزا علی اکبر صابر بکار رفت. آخوند زاده قالب نمایشنامه را بکار گرفت و مبارزه با خرافاتی از قبیل رمالی و سحر و جادو را محتوای کار خود قرار داد. صابر در هوپ هوپ نامه عقب ماندگی جامعۀ ایرانی را به سخره می گیرد و قالب شعر را برای این منظور برمی گزیند. طنز او جنبۀ سیاسی و اجتماعی دارد و محمدعلی شاه را بعنوان عامل استبداد و عقب ماندگی مورد هدف قرار می دهد. پس از صابر مهمترین شاعر طنز پرداز در زبان ترکی معجز شبستری است. طنز او حاکی از درک عمیق او از اوضاع زمانه اش می باشد.

    لازم است  در اینجا از کریمی مراغه ای نیز یاد کنیم. کمتر کسی است در آذربایجان که ابیاتی از اشعار او را ازبر نباشد. گر چه نمی توان اشعار او را طنز به معنایی که در بالا آمد قلمداد کرد و بیشتر جنبۀ فکاهی دارد اما از جهت ترویج زبان ترکی در بین مردم  در چند دهۀ گذشته از جایگاه ویژه ای برخودار است.

    هم اینک در اورمیه دو شاعر بطور جدی در شعر طنز فعالیت دارند که یکی آقای سعید سلیمان پور و دیگری آقای علی شجاع می باشند. سروده های آقای سلیمان پور به زبان فارسی است و در مطبوعات کشور به چاپ می رسد که در فرصتی دیگر به معرفی و نقد اشعار ایشان خواهیم پرداخت.

   و اما علی شجاع زبان ترکی را ترجیح داده و اشعارش را در مطبوعات محلی به چاب می رساند و در محافل ادبی قرائت می کند. شاعری است بی ادعا که ضعف های خویش را می پذیرد. از انتقاد برآشفته نمی شود و می داند که در عرصۀ هنر هیچکس کامل نیست و در دل هر وضعیت موجود یک وضعیت مطلوب نهفته است و محافظه کاری آفت هنر است.

   علی شجاع لیسانس ادبیات دارد و کارمند بانک می باشد. به اوزان و صناعات ادبی شعر فارسی تسلط کامل دارد و پیشتر پیرو آقای صدری بوده و قصایدی به زبان فارسی سروده که حاکی از تسلط شاعر به فنون ادبی کلاسیک شعر فارسی است. اما اینکه چگونه شد از آن راه برگشت و به شعر طنز آن هم به زبان ترکی روی آورد، پاسخ این سؤال را به خودش واگذار می کنیم. چون گذشتۀ ادبی خود را نفی کرده و با آن وداع نموده ما از ارزیابی کیفیات آن قصاید صرف نظر می کنیم و تنها به اشعار طنز آمیز او به زبان ترکی می پردازیم. از طرفی چون هنوز هیچ مجموعه شعری از او بصورت کتاب چاپ شده در دست نداریم خوانندگان این مطلب را به وبلاگ او ارجاع می دهیم . آدرس وبلاگ ایشان را در لینک وبلاگ ها قرارداده ایم و دوستان می توانند پس از مطالعۀ اشعار ایشان نظرات خود را در خاتمۀ این مطلب، در قسمت نظر دهید بنویسند.

     شعر طنز بعلت ماهیت دوگانه اش که هم باید انتقادی باشد و هم جنبۀ زیباشناختی کلام  رعایت شود و نیز عنصر خنده را هم باید در خود بگنجاند، از دست هر کسی ساخته نیست. انتظار می رود شاعر طنز گوی از یک طرف فردی آگاه به مسایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زمانه اش باشد، هم از دیدی انتقادی برخوردار باشد، هم از شوخ طبعی بهره ای برده باشد و هم جرأت بیان نظرات خودش را داشته باشد. به همین علت تعداد شاعران طنزگوی در هر دورۀ تاریخی بسیار اندک است و باید قدردان این اندک شاعران باشیم. آنها به زبان شوخی از همه چیز انتقاد می کنند و ما هم به زبان جدی از شعر آنها انتقاد می کنیم و نواقص کار آنان را به آنها یادآور می شویم و قصدمان البته که اصلاح است.

    آقای حاج علی شجاع به علت تدین و باور مذهبی که دارند، معتقدند آدم مؤمن نمی تواند تماشاگر بی طرف باشد. آدم مؤمن برای درستی امور میزان و محک دارد و همه چیز را با آن آرمان می سنجد. لذا آدم مؤمن همیشه نسبت به وضع موجود انتقاد دارد. همیشه می خواهد وضع بهتر از آن چیزی باشد که هست. آدم مؤمن جز خدا از کسی نمی ترسد و اهل ریاکاری نیست. امر به معروف و نهی از منکر بخشی از ایمان اوست و اگر آن را بجا نیاورد ایمانش ناقص است. شجاع محافظه کار نیست. نظرات انتقادی اش را در قالب طنز بیان می کند و به سهم خود با ناراستی ها گلاویز می شود. سبک شعر او کلاسیک است و علیرغم تلاش هایی که دارد هنوز نتوانسته است از سیطرۀ تقلید ازقدما رهایی یابد و برای خود زبان ویژه ای پیدا کند. عیب اساسی او همین ضعف زبانش است.  نمی تواند زبان را بطور خلاقانه بکار بگیرد و این می تواند ناشی از بی اطلاعی او از روش های آشنایی زدایی در ادبیات معاصر باشد. او از دیدگاه سنتی به مقولۀ شعر و ادبیات می نگرد و تا زمانی که دیدگاهش در این باره تغییر نکند در بیان او از نو آوری خبری نخواهد بود.

   ایشان در همان سبک سنتی نیز ایراداتی دارد که به پاره ای از آنها اشاره می شود:

   1-    مهمترین ایراد ایشان اطناب و پرگویی است. این یک ایراد اساسی است که دیگر شاعران ترکی گوی شهرمان همین ایراد را دارند.آنها به نثر فکر می کنند و اندیشۀ خود را به نظم درمی آورند و نمی دانند که ایجاز از عناصر لازم در شعر است. تکرار یک پیام با جملات متعدد و مختلف در شعر شجاع زیاد به چشم می خورد، بطوری که بعضی از شعرهای او را می توان سخنرانی منظوم نامید.

2-    عدم وجود ساختار در سروده های ایشان محسوس است. پیوند عمودی ابیات رعایت نمی شود و شعر بی در و پیکر است و هر کس می تواند ابیاتی به آنها اضافه کند یا ابیاتی از آنها کم کند. پراکنده گویی و نداشتن وحدت موضوع در یک قطعه شعر از معایب  عمدۀ شعر ایشان است. 

3-    ترکیبات ناجور و اضافات پی درپی فهم بسیاری از ابیات او را مشکل می سازد در حالیکه شعرطنز هر چه ساده تر بهتر، چرا که طنز وسیلۀ ارتباط است و باید محتوای آن آشکار باشد تا اثر خودش را درمخاطب بگذارد و واکنش او را برانگیزد. بویژه اینکه مخاطبان مردم معمولی باشند که از زبان ادبی مطنطن فاصله دارند.

4-    مضامین شعر ایشان خیلی عمیق نیست و متوجه مسایل فرعی و زود گذر اجتماع است و  تناقضات اساسی در ساختار فرهنگی را نادیده می گیرد. مثلا این مصرع معروف او که :( قویماز دوزله مملکتی بوینو یوغونللار) یک نگاه عوامانه به موضوع است و باید بستر فرهنگی که باعث پیدایش افراد گردن کلفت می باشد کاویده شود.

5-    استفاد نابجا از کلمات غیر ترکی که زبان را از یک دستی خارج می سازد و اصالت آن را از بین می برد.

6-     آوردن کلمات و افعال گاه  به شکل ادبی و گاه  به شکل محاوره ای به اقتضای وزن شعر: مثل:  یارا- یاره،  دا – داها ،   یوللویوروق–یوللورق، اوخویور-اوخور.
 یکدست نبودن الفاظ و آوردن کلمات قدیمی در کنار واژ ه های رایج و مدرن معاصر

7-    تکلف که با طبیعت شعر طنز سازگار نیست در سروده های ایشان فراوان است. شعر طنز هر چقدر به زبان کوچه و بازار نزدیک تر باشد و ساختار جملات طبیعی و بی تکلف باشد بین مردم عادی بیشتر مخاطب پیدا می کند.

8-    کشف و استخراج تکه هایی موزون از گفتار عوام و خواص و به کار گیری آنها در شعر که البته این قسمت از کارش مثبت است و دلچسب.

      برای این شاعر ارجمند شهرمان آرزوی موفقیت داریم و امیدواریم این چند مورد انتقاد ما را جدی بگیرند. به علت طولانی بودن سروده های ایشان از آوردن نمونه اشعار در اینجا خود داری کردیم و دوستانی که با شعر ایشان آشنایی قبلی ندارند می توانند به وبلاگ شخصی ایشان مراجعه نمایند. 

 

 

محمدی

  

    از اینکه در نقد شعرآقای شجاع کمتر به اشعار ایشان استناد شده از طرف تعدادی از دوستان مورد انتقاد قرار گرفته، به همین جهت در توضیحات زیر نمونه ای از شعر ایشان  به همراه پاره ای استنادات دیگر به متن اصلی اضافه گردید:
1- اطناب و ارائۀ تکراری یک پیام با جملات متعدد و مختلف  بطوری که بعضی از شعرهای او را می توان سخنرانی منظوم نامید
اغلب شعرهای علی شجاع که در قالب مسمط سروده حدود 40 الی 50 بیت را شامل می شود مانند شعرهای « شتر با بار گم گردد در اینجا » و «ملته دولتیمیز خدمت ائدیر جانانه » و «آللاه دئییرم بخته ورم منده اریم وار» همچنین قصیده های گیلئی نامه و سفرنامۀ خیالی حجّ و جنت و جهنم که به ترتیب 65 ، 200 و 300 بیت دارند
2 -انتقاد از مسائل اجتماعی ، فرهنگی ، دینی ، اقتصادی ، سیاسی و ... مثلا مجموعه شعر زیر را در نظر بگیرید:
با غـبان اولماسـا بـیر باغـدا آچـیلماز لالاسی  
          ائوه غم کولگه سالار اؤلسه اوشاقـلار آتاسی 
هر ائوین شور و صفا رونـقی گئـت گلدن اولار  
          وای اگر بـیر آدامین باغلی قالار قـاپ باجاسی   بورنوموزدان آنادان امدیگیمیز سوت گله جک   
           تا دولا نیر باشیمیز اوستـده ضلالت زوپاسی
بـیز دئدیک آششیغیمیز آلچئ دوروب ظلم اؤله جک 
         هله حالوا دادی وئرمیر او عدالت قوراسی
 نئجه سئرتیق گـئده لر اولدی امید غـنچـه لری؟  
      قودوغون نه اؤزی آنـلیر نه ده دانلیـر آناسی
گولبه سر بویدا چـیخیر دیللری صحبت زامانی 
           امّـا شیشمیر بـیری نین همـّته قوزجا خـ . . . ا سی
هئیوانین کاللیقینی آنلامـیان زوخ بالا لار 
                  بو باغین قویمادیلار تا یئـتیـشه چاقـقالاسی
دوغمامیش چوخ بـیزه قاقیلدادی نهضت تویوغو  
       نه یومورتاسینی گؤردیک نه تاپـیلدی فالاسی
بعضی نین کؤیـنه گی وار آستاری اوزدن باهالی 
             آغا لاریـن نیـیه یوخدور اولارا اعتـناسی؟
چالدی هر کس سینه یه ساده یاشایش داشینی 
                 آشا تا آغزی یئـتیشدی ایشه دوشدی قـافـاسی
ائششکه زورلاری چاتمیر کی دؤیورلر پالانی  
           دوشه ایت چنگینه آللاه بو سفیل لر پاچاسی
 آیئ نی ، ائتمه تعجّـب، دایی جان سسله سلر 
         افـتـضاحدی بولارین هم دوزی هم افـتراسی
او ضوابط آغاسی اوندا  بگنمیردی بـیزی 
                    قیز وئریر اوغلو موزا ایندی روابط خالاسی
چونکی آش یولداشی چوخدو تانیـیان یوخدو باشئ 
              دوستا دوشمن دئیلیر اولماسا جـیـبده پاراسی
 تـئـز ایاق توتماسینا باخما ، یالان چؤخ یئریمز 
              هر کسین سایزی دئیل حق یولونون قونداراسی
بس کی تزویر مصللاسینی آباد ائله دیک  
                 ساغالان دگلی بو تـئـز لیکده دیانت یاراسی
ملته وعده وئریلمیش او سعادت گؤ لونه 
                  چوخ چکر تا یئتیشه اصلاحاتین توسباغاسی
آلان  اولماز  بو  بازاردا ساتـیلان قـاب قـاشـیقی
     پـیـچاقی آلمانی سویمور سو سوزور آفـتافاسی
3- پراکنده گویی و نداشتن وحدت موضوع در یک قطعه شعر و عدم رعایت محورهای عمودی 
بیتهای 1 و 2  موضوع اجتماعی دارند
بیتهای 3 و5 و6 و12 و14 موضوع فرهنگی دارند
بیتهای 4و8و11و13و17 و18 سیاسی هستند
بیتهای 7و9و10و  به اوضاع اقتصادی اشاره می کنند
و بیتهای 15و16 جنبة دینی و عقیدتی دارند
4- بی پروایی  و بکار بردن الفاظ و عبارات غیر ادبی بیت 6
5- یکدست نبودن الفاظ و آوردن کلمات قدیمی در کنار واژ ه های رایج و مدرن معاصر
بیت 15(سایز در کنار قوندارا)
6- آوردن کلمات و افعال گاه  به شکل ادبی و گاه  به شکل محاوره ای به اقتضای وزن شعر
بیت 2 (قاپ باجا = قاپی باجا)وبیت 5 (آنلیر = آنلاییر) و بیت 16( دگلی = دگیل)
 7-آوردن تشبیهات و ترکیبات مخصوص خودش که وجه شبه چیزی غیر از موارد عرف و هنجار می باشد
بیت4 (عدالت قوراسی)وبیت8(نهضت تویوغو)بیت15(حق یولونون قونداراسی یعنی کفش راه حق)بیت 17(اصلاحاتین توسباغاسی)که اصلاحات را به لحاظ کند بودن روند آن به لاک پشت تشبیه کرده است
این مورد بعد از اطناب بارزترین مشخصۀ  شعر شجاع است  ترکیبات زیر قابل توجه هستند:
ماکسی مموش– پارت ستادی - تبلیغات منگنه سی – رسالت پوتونو - اصلاحات آغاجی- کیـنه کادولاری ـ تبعیض باغی- قـانلی  قیامین  بولامـاسی  و . . .                    
8-آوردن عبارات و اصطلاحات عامیانه
بیت5(سیرتیق گئده لر)بیت 7 (زوخ بالا)
9- آوردن مثل ها و کنایات
بیتهای 3و4و8و9و10و1و12و14و15 این مورد نیز از مشخصات بارز شعر های شجاع می باشد
10-بعضی از شعرهای شجاع مقدمه ای برای شروع ، و سخنی که نشان دهندۀ پایان شعر باشد ندارند 
کشف و استخراج تکه هایی موزون از گفتار عوام و خواص و به کار گیری آنها در شعر
ملّـتـه  دولـتـیـمیـز خـدمـت  ائـدیـر جانـانـه – جلسه خاتمه تاپدی صلواتی بویورون –نماز جمعه ده گاها مشارکت بویوروب

  

 

 

 

شاهرخ رضوانی:  

 شجاع چشم اندازی در شعر طنز
در سرودن شعر طنزبه زبان شعر ترکی ،اوستا علی شجاع در شهرستان اورمیه ،گل سر سبدی است  معطّر و خوش رنگ که نَقل ونُقل اهالی شعر و ادبیات شده است بدین معنا که نه تنها عوام بلکه خواص نیز رایحه شعر او را استشمام و ازآن لذت می برند چرا که او آنچنان طنزهای خوشایند می گوید که هر دو طایفه ی یاد شده از کار او خوششان می آید .شجاع از درد مردم و از واقعیت های پیرامونش با زبان طنز سخن می گوید به همین دلیل است که با طنز روانی که دارد سخن او بر دل می نشیند البته نمی گویم که این طنّاز شعر ترکی به آن مرحله رسیده که او را شاعر حرفه ای در حوزه طنز به حساب بیاوریم اما باور دارم که نگاه طنز آمیز او نسبت به پیرامون خود وجامعه اش آنچنان موشکافانه و تیز و تند است که با لحن دل نشین طنّازانه اش در آینده نه چندان دوردانشیاری از دانشکده طنز خواهد شد ای کاش زبان شعر اونیز به اندازه نگاه تیز بینش ارتقا پیدا کند در این حال او دیگر رقیبی نخواهد داشت.شجاعی که من می شناسم ذهنش چنان سیلان دارد که در سرودن شعر طنز ترکی حالا هم پرچم دار است و می دانم که ذهن و زبان چنین شاعری خلاقیت او را روز به روز فراتر خواهد برد و اگر مجموعه اشعارش نیز چاپ بشود این بزرگوار بیشتر شناخته خواهد شد در حال حاظر شجاع حاج آقای شاعران انجمن های ادبی شهرمان است و مردی است با اخلاق و متدین و ادیب با این همه این شاعر با تنقید و انتقاد از نارسایی ها و پلشتی ها و ریا کاری ها،جسارت گفتن و سرودن اشعاری را پیدا می کند که هستند کسانی که تاب شنیدن صدای عبید گونه او را ندارند اما او بعنوان یک مصلح اجتماعی و یک شاعر مردمی،در گفتن و سرودنش به جز خیر و صلاح اجتماع خود به چیزی نمی اندیشد و در این راه خود نمایی ها وجانماز آب کشیدن های برخی را هم بر نمی تابد گفتنی بسیار است اما من به مختصر بسنده می کنم و می گویم یکی از ویژگی های شجاع در سرودن اشعارش پیدا کردن قوافی تازه ای است که تا بحال هیچ شاعری از آنها استفاده نکرده است این واژه های جدید در قوافی اشعار شجاع آنچنان چفت و سفت ومحکم چیده می شوند که مخاطب شعرش را به وجد می آورند و این از استادی اوست که نتیجه مطالعاتش در شعر وادبیات است چرا که این شاعر قبل از اینکه به شعر طنز ترکی روی آورد تجربه قصیده گویی در زبان فارسی را به تبع شیخ خودش استاد صدری داشته است این واژه هائی را که او در قوافی ا شعارش استفاده میکند گاهی از زبان محاوره برگرفته و گاهی این واژه ها فرنگی یا فارسی هستند و گاهی نیز ترکی اما نحوه بار گیری این واژه ها آنچنان ما هرانه است که شعر او را امتیاز خاصی می بخشد در خاتمه برای خالی نبودن عریضه باید بگوییم شعر شجاع بی نقص هم نیست چرا که ورود برخی کلمات و اصطلاحات زشت و ناپسند و به اصطلاح زیر کرسی در برخی از اشعار او شعرش را از مرتبه شعر رندانه به ساحت فکاحی و هجو تنزل می دهد که این نقیصه در اشعار او با توجه به توصیه دوستانش الحمد االله روز به روز کمتر می شود با آ رزوی موفقیت این شاعر با این بیت سخنم را درز می گیرم:
بیت:
می سراید طنز برتر را شجاع         
طنز های خوب دارد این شعاع        
در پایان این نوشتار بار دیگر از آقای ارشد محمدی سپاسگزارم که با دایر کردن وبلاگی که شبیه مجله ادبی و هنری است در ترویج شعرو ادبیات آذربایجان وآذربایجانی ها و شنا ساندن شاعران این دیار( چه آنهاای که به زبان مادری می نویسند وچه آنها ای که فارسی می سرایند )تلاش می ورزد.

با احترام

شاهرخ رضوانی 

 

 

 

صادقی: 

 

 به نظر من شجاع علاوه بر شعر هایش ، همان گونه که از اسمش پیداست قلم تند و شجاعی هم دارد.
من از شعر زیاد سررشته ندارم ولی در مورد نوشته ها و مقالاتشان باید بگویم که قلمشان واقعا در حد شکفت انگیزی تاثیر گذار است 

  

 

گل اندام: 

 

        

     

      علی شجاع حاقیندا دانیشماق نه قدر راحت گؤرونورسه بیر اوقدرده چتین دیر ! اونو سوچلاماق اولار  دیل قابلیتینی کوبود شکیلده،یونولمامیش،قاتما-قاریشیق ،ادبی یازی قایدالاریندان بعضا ایراق یازدیغی اوچون، عین حالدا سوچلاماق اولار  ایلهام بولاغینی داشیردیب  بولاندیردیغینا گؤره!بئش بیت یئرینه اوتوز بئش بیت یاراتدیغی اوچون! بوحاقدا هر کیم نه قدر عیب توتارسا من اونونلا شریکم هله اوسته لیلک شاعیری دانلاماغا دا لایق گؤرورم! دوشونورم کی، شاعیر شجاع  گرکدیر ،چاره سیز اولاراق ،تام ضرورتینی دویاراق اؤز  محتشم ،جسارتلی،ده یرلی وقدرتلی دوشونجه لرینی بیر سؤزله اورک آچان شعرلرینی  سایدیغیم عیب لردن آریندیریب تمیزله سین .بو دؤزولمزدیر شجاع کیمی نادر بیر شعر اوستاسی نین یارادیجیلیغیندا کهنه اوصلوبلارین ایزی قالسین
   
شجاع بوگون بدلسیز بیر شاعیردیر ! اونون حتی یازی قایدالارینی کوبود حالدا پوزدوغو زامان شعرینین ائنی-اوزونو حدیندن آشان  واقت ،بیرین داغدان بیریسین باغدان سؤیله دیگی حاللاردادا هر اوخوجونون رغبتینی قازاندیغین گؤرمک اولار .اونون جسارتله دولو مصراعلاری آرا-سیرا پالچیق ایچینده پارلایان قیمتلی اینجی کیمی اوخوجونو واله ائدیر!. شجاع نین قلمینده  ائله بدیع -بکر -ظریف وملاحتلی ساتیریک مصراعلار وار کی،شعر اوخونوب  بیتندن سونرا بیزی تبسم ائتمه یه مجبور ائدیر  وبو اصیل شاعیرلیک روحونا دلالت دیر (جسم پاک ایله گرک گیرسین مسلمان مسجیده،لاکین ایندی دولدوروب اهل جنابت مسجیدی! فاتحه وقتی قوتولدو  اولدو وقت موعظه! ماللا چیخدی منبره ،ترک ائتدی میللت مسجیدی!) (کئفیم خارابدی  کیفیم بوش  ائوه نئجه قاییدیم!-عیال منه دویو ،مئیوه،یئر آلما ،ات بویوروب!/یالان دئسم ده آجیشما کی،ان بؤیوک یالانی  رئیس مجمع تشخیص مصلحت بویوروب!/شجاع مال و مقامدان اگر قالیب دالییا ،مقاماتین قاباغیندا مقاومت بویوروب! بو بیتلره طنز روحو بخش ائدن ساده جه بویوروب فعلی دیر کی، مهارتله شاعیرین دیلیندن سوزوب .   

           منجه بوزامان بیرحاداکی، میللتیمیز یوز ایله یاخین اؤز دیلینی اوخوماقدان  محروم قالمیش و تورک دیلینده یازیب اوخوماغا چتینلیک چکیر شاعیر ین بورجودور قیسا،دولغون  معنالی ودوزگون ادبی فورمادا یازیب یاراتسین .من شاعیر دوستوم علی شجاع جنابلارینامیللتیمیزین باشادوشدویوکیمی یازماغی آرزیلاییرام .شبهه سیز بوگون اجتیماعی-سیاسی ساتیریک شعری غربی آذربایجاندا جسارتله نماینده لیک ائدن وقاباقجیل آپاریجیسی اولان هئچ کیم دئییل بیرجه علی شجاع  دان باشقا 

 

محمود صادق پور ( شامی): 

     شوجاع نین شعرلری اوست اوسته قدرتلی و اوره گه یاتاندی و موضوعلاری دا گون سؤزلری دی  دیلی جسارتلی کسرلی دی مخصوصا تراختور شعرینده  وبلاگیندا فارس لارین بوش ادعالارینا جواب یازدیغی مقاله اوقدر گؤزل و منطقی دی و محکم دلیل لر گتیریب کی اوره گیمه یاپیشدی منی اوقدر سویندیردی و شوقا هیجانا  گلدیم کی شجاعنین حقینده نظرلریمی بو شعریلن دئدیم
یئرسیز دئیل آدین شجاع قویولوب 

حق سؤزو یازماقدا شجاعتین وار
سن عملده منه ثابت ائله دین  

تاریخده قالماقا لیا قتین وار
***
اویما بیر یالتاقین یالان سؤزونه   

او شهرت قازانماق ایستیر اؤزونه
«مندن ائشیدیرسن قاییت اؤزونه»  

سنین اوندان آرتیق مهارتین وار
             ***
نقد یازماق دئیل هر آدام ایشی  

چون حقّی دئمسه گئدر ارزشی
بو یولدا گرک بیر قافالی کیشی   

یاز اونون جوابین کی قدرتین وار
                ***
آغ جگر دگیلسن  سن او شوم کیمی  

کلمه لر الینده خمیر – موم کیمی
قافیه داش اولسا اولارقوم کیمی   

سؤزونده داغ تکین صلابتین وار
           ***
دیلیمیز شیرین دی سن فرهادی سان
هر بیر انجمنین دوزو- دادی سان
الحق کی اورمونون طنز اوستادی سان  

آتامیز معجزه  شباهتین وار
         ***
دیلیندن، ائلیندن ، دفاع ائدیرسن  

بو یولدا اؤلومه قارشی گئدیرسن
خائن دشمن لرین باغرین دیدیرسن  

شاعرسن ، بیلیرسن رسالتین وار
        ***
بیر قوچاق ایگید سن ساتیلمامیسان  

گئدیب تولکولره قاتیلمامیسان
هر کسین سازیلا  آتیلمامیسان  

بارک الله سنه شهامتین وار
          ***
اوره کدن سئویرسن آنا وطنی  

غئیرتین قالدیریر عصیانا سنی
آغلادیر گولدورور قلمین منی  

ظالم لر الیندن شکایتین وار
           ***
بیر زامان ناحقدن منی دانلادیز  

سحر اولمامیشدان دوروب بانلادیز
ایندی اگر حقیقتی آنلادیز  

سن باری حقّی دئه قضاوتین وار
                ***
«کریم »ین او عالیم یاخشی یولداشی !!!   
گؤردوز کی پیشیردی سیزه نه آشی 
شاعرلر ایچینه سالدی ساواشی  

دانما بو سؤزومو صداقتین وار
           ***
ای «شامی» گئنه ده نییه دولوبسان؟   
سن کی دشمن لرین کؤکون یولوبسان
گؤر بیر کیم لریله طرف اولوبسان  

غریبه گولمه لی حکایتین وار   

 

 

نویسنده: جواد رمضان

 

چه سود از اینکه چو یوسف عزیز خواهم شد
مرا که عُمر به زندان گذشت و چاه تمام ! ...مَثلی در بین عوام امروز رایج است که خواص هم از آن به خوبی
مطّلعند.آنها _عوام و خواص _ این اصطلاح را زمانی بکار میبرند که
شخصی با خصوصیات نامتعارف و خودمانی ترش؛غیر استاندارد!!میبینند.وبا دیدن آن شخص،این مَثل را بکار میبرند:
«
انگار خدا موقع آفریدن این آدم،حوصله نداشته!!!»و چقدر این مَثل برازنده ی شماست؛آقای محمدی!سَمت وسوی تیغه ی سخن من با شماست آقای محمدی!!شمائی که داعیه ی پیشگامی در عرصه ی هنر این شهر را
با بوق و جیغ!به سَرهای پوک،دوانده اید.اینجا،دراین سایت به اصطلاح هُنری !!!خبری از هنر
نیست وبا انواع و اقسام ِ فحشهای ِ قرون ِ اوستائی وبرچسبهای
برزخی ِ دوران ِ جاهلیتی  شما و همپیاله های ِ پس ِ پرده ی تان
سعی در تحقیر ِ هُنر و تمجید از بی هُنروبی هنری را دارید.شیوه ی نقد شما مرا یاد ِ جُک های انگلیسئی می اندازد که برای
ما چقدر بی مفهوم وگاه چقدر کسالت آور است!اینکه گل اندام را بخاطر افکار و احساست ِ میهنی اش
با برچسب ِ تجزیه طلب و ضدّ ِ دین وضدّ ِ انقلاب و
ضد ّ ِِآرمان های وطن،نقد میکنی یا شجاع را با نقد ِ جا مانده از دوران ِ پس رفت ِ ادبیات
با یک پیشوند ِ(حاجی)به معرکه ی نقد میکشانی
و مِثل یک آدم ِ دمدمی مزاج،مدام ذائقه عوض میکنی
وآب ِ دهان ِ تحجّر،روی افکار ِ نوی ِ متفکران این
شهر میپاشی ویکباراز خود ِ درونت نمیپُرسی
جواب ِ کسانی که خارج از این شهر،که این پریشان
گوئیهای مرا میخوانند وبالاتر از آن،جواب وجدانهای بیدار
وبرتر از همه؛جواب ناخُدایان ِ هُنر را کِی و چگونه خواهم
داد...آقای محمدی؛
وقتی واحدی را شاخص ترین چهره ی ادبی این شهر
معرفی میکردید،به چه چیزی فکر میکردید؟!سایت ِ شما،مکان دوستان ِ محفلی و پاتوق دشمنان مجلسی
است.ومِثل طناب داری است که هنرمند را به مرگی پوک
در راهی پاک میطلبد!راستی،شما که پرچمدار ِ شناساندن هنر وهنرمندان این
شهرید!!!چقدر به هنر روز ِ این هنرمندان واقفیدوچند
تن از آنها را میشناسید؟؟
شما و دوستان بسان زغال،مجلس ،گرم کنتان که بی اسم و
بی نشان،خودشان را طرفدار محض وبی چون وچرای نقد
وافکارتان میدانند،بمن بگوئید آن اساتیدی که شما شاخصشان
میدانید،تا به امروز چند نفر بعنوان شاگرد تحویل هُنر و
این شهر داده اند؟
آیا ملاک هنرمند بودن،چاپ شدن کتاب است؟
شما که آگاه به وضع جامعه ی خودتان هستید جواب بدهید
چگونه واحدی که کتابش چاپ شده ودر اختیار نیمی از مثلأ
منتقدان(از سایه سر کتابفروشیش)قراگرفته را با آب وتاب و
نمونه های بیشمار،نقد میکنید
یا شامی را با استناد به قدیمیترین شعرهایش،
اما نوبت به شجاع که میرسد دل آسمان میتپد و رنگ
از رخساره ِ قلم وبرکت از جیبهای نوشتنتان!و نمونه و نقد همان از سر بازکردن وسبُک نشان دادن
وبروید خودتان بخوانید ودر یک کلام؛
آَ ش ِ کشک ِ محمدی!بخوری یا نخوری پاته ه ه ...اسم سایتتان را عوض کنید،بگذارید؛سایت برخی از دوستان
در ارومیه!یا مثلأ؛سایت شعر کُش یا بگذارید؛سایت شهر ِ
بی شاعر!!!یا مثلأ؛هُنر،کیلو چند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!این از تمام مثلأ نقدهای شما بخوبی مشهود است.من بخشی از آنچه که احتیاجت بود را گفتم،
حالا شما و دوستان ِ مُطیع تان؛
گرچه؛باور کردید،پذیرفتید،
هِی ناله کنید!فحش بدهید!!نفرین کنید!!!چون ایمان نداشته ونیاورده اید به هُنر،
که خود،آفرینشی دیگر وجاودان است...   

 

پاسخ:

 

 دوست محترم جناب رمضان

مطلب تان را که حاکی از بدبینی شدید نسبت به اینجانب است  بدقت خواندم و آن را در اینجا آوردم که سایر دوستان هم بخوانند و با  اندیشه و قلم زیبای شما آشنا بشوند، استعداد نویسندگی تان عالی است، آن را بپرورید. سعادت آشنایی حضوری با جناب عالی را ندارم به همین خاطر دلیل آنهمه کینه و دشمنی را در حق خودم نمی توانم درک کنم. به هر حال وظیفۀ خود می دانم از شما عذرخواهی کنم از این بابت که نوشته های من باب میل شما نبوده و شما را عصبانی ساخته است. فرموده اید من یک آدم استاندارد نیستم و خدا لحظۀ آفرینش من بی حوصله بوده است. به یاد داستانی از سنایی افتادم:

ابلهی دید اشتری به چرا / گفت نقشت همه کژست چرا 
گفت اشتر کاندرین پیکار / عیب نقاش می‌کنی هشدار
در کژی‌ام مکن به نقش نگاه / تو ز من راه راست رفتن خواه
نقشم از مصلحت چنان آمد / از کژی راستی کمان آمد

آری دوست عزیز این دیگر تقصیر من نیست که خالق در لحظۀ خلقت من سر حوصله نبوده است. شاید هم حکمتی در کار خلقت هست که موجودات را متنوع خلق می کند. برای جامعه هر جور آدمی لازم است. نقش های کجی مثل من که استاندارد نیستیم و نقش های درست و حسابی مثل جناب رمضان که مطابق استاندارد هستند، همچنانکه از نوشته شان پیداست. لطیفه ای دیگر یادم آمد در باب شتر:

آن یکی پرسید اشتر را که هی/ از کجا می آیی ای فرخنده پی

گفت از حمام گرم کوی تو/ گفت خود پیداست از زانوی تو

ادب دانی شما از نوشته تان پیداست. ما در برابر شما هیچ نیستیم. یکی از خصمان پیامی فرستاد به ابوسعید ابی الخیر بدین مضمون که تو پشه ای ما فیلیم. ابوسعید جواب فرستاد که همان پشه هم خودتی. ما هیچ نیستیم. ما هیچ ادعایی نداریم. دوست گرامی اگر اهل گفتگو هستی نظرخود را با دلیل و منطق بیان کن، تا به ترویج فضای عقلانیت کمکی کرده باشی. تحقیر و توهین به دیگری جز ایجاد سوء تفاهم فایده ای ندارد. برایتان دعا می کنم و دستتان را می فشارم. دوستدار شما/ محمدی

 

نویسنده:جواد رمضان

زاهد از صید دل عام نشاطی دارد
عنکبوتی ز شکار مگسی می آید ..
پاسخ:
من ادب و ادبیات را،آنهم در حدّ ِ کمالش،در جائی بکار بردم
که در آنجا،ادب ،ادیب ،
و ادبیات به سُخره گرفته شده است.
انگار تاب وتوان شما در شنیدن آرا ونظراتتان،بیش از اندازه دچار
ضعف و انحطاط شده است!براستی،چرا انقدر ضعف؟
شماکه تاب شنیدن نظرات خود را که درباره ی دوستان نامبرده
نوشته اید ندارید،
شما که مصرّانه ومتعصبانه در قبال نظراتتان،بارها دیگران را به جهل و
بی دانشی ونمیدانمهای ادبی!متهم کرده ایدوخودتان را فرشته ی
نجات هنر این شهر از چنگال تعصب وبی دانشی،شناساندید؛
خودتان رانماینده ی ققنوس فهم وسیمرغ شعورمعرفی کرده اید!
چطور متوجه اخطارهای ادبی واعتراضهای به حق من نشدید؟
شاید هم نخواستید!!!
من،راه سوم ِ ابن سینا را ،برای شما انتخاب کرده ام.لابد میدانید
وحتمأ واقفید که ابن سینا چه راهی راپیشنهاد کرده بود؟!
خدایش بیامرزد...
آقای محمدی؛تعصب مال زمان جاهلیت وتوهین،نقاب ناادیبانی است
که پشت کوهی از هیچ ایستاده و ادعای پیغمبری در هنر میکنند.
این برچسبهای چینی ِ شما،بمن نمیچسبد.حداقل کمی در مورد سوابق
فکری و اعتقادی من _نه از دوستان _از دشمنانم که دور وبر شما پرسه میزنند
سوال میکردیدومِثل نقدهایتان،آبکی و آبدیده نشده،لجاجتتان را
تراوش نمیکردید.
اینکه من چقدر میدانم یا نمیدانم،طول وعرض زمان براستی و
درستی نشان خواهد دادوبرای من وجود یک دشمن ِ عالِم بسیار
باارزشتر از هزاران هزار دوست نادان است که از سَر ِ هوس و
شکم و احساسات پَست وچشم وهم چشمی،برایم کف بزنندو
هورا بکشند.
آقای محمدی؛شما طبق وعده ها ودفاعیاتتان،قرار بود مکانی
فارغ از دغدغه و عاری از سیاست برای گفتمان هنری در
این شهر ایجاد کنید.الحق و والانصاف معمار خوبی نیستید
و خشتهایتان،مرا یاد ِ ثریاهای جعلی می اندازد...
اینکه شما حقیقت نهفته در یاداشت مرا به انواع واقسام توهین،
تعبیرکرده اید وبامظلوم نمائی ونمایش پاسختان(برخلاف عرف
ادبی که بایددرزیر یاداشت من قرارمیگرفت نه بالای آن)
درصدد یارگیری ونشان دادن نمایش حق(شما!)علیه باطل
(من!!)برآمده اید،
شاید احساسات دوستان مطیعتان و اشخاص احساسی
را بنفع شما برانگیزد وشاید!!!روی افکار ِ تازه بدوران
رسیده های چپاولگر هنر،خوب جواب بدهد
اما خودتان سفسطه ی منیت رارها کنیدوببینید
حقیقت،برای کدامیک از ما تشویق وتعظیم میکندو
واقعیت،کدامیک از مارا فرزند خلف ِ خود میخواند؟...
اگرخودتان راعلامه ی دهر وبحر نمیدانید
بروید دوباره ودوباره اعتراض مکتوب مرا بخوانید.
من برخی از نظرات خودتان را بخورد خودتان دادم
تاطعمش را بچشید.
تلخ بود مِثل زهرمار!درست است؟
خودتان نتوانستید هضمش کنید پس چطور نسخه ی
هضمش را برای من میپیچید!
اصرار نکنید که باز یاد ضرب المَثلی می افتم وآنوقت...
شما باز مجبور میشوید با دست،پس بزنیدو
با (پا) پیش بِکشید!!!

 

 

علی شجاع:

 

با سلام حضور تک تک هنرمندان و هنر دوستان بزرگوار مخصوصا همشهریانی که افتخار ملاقات رودر رو با آنها را داشته ام
دوستان این فضای مجازی هر عیبی هم داشته باشد این محاسن را دارد که :
1- کسی نمی تواند حرف کسی را قطع کند
2- هر کسی می تواند حرفش را بزند حتی افراد غایب که بعدا وارد بحث می شوند
3- فر صت برای جواب دادن کافیست و کسی نمی تواند بعدا بگوید فلان نکته را فراموش کردم یا عجله داشتم و نتوانستم منظورم را درست و کامل برسانم
4- گفتار همه ثبت می شود و کسی نمی تواند بعدا گفته هایش را تکذیب یا به نوعی توجیه کند و چندین مزیت دیگر
راستش را بخواهید حرفهای بعضی از دوستان مزة این بحثها را درکامم تلخ کرد و صرف نظر از اینکه حق با کدام طرف است از هر طرف گله مند و رنجیده خاطرم این قسمت از وبلاگ به اینجانب اختصاص دارد و بایستی در بارة اشعار و افکار و بنده صحبت کنید بخدا اگر ازمن و شعرهایم ایراد بگیرید و حتا بد و بی راه نثارم کنید  منت دار شما خواهم بود .
بعضی از دوستان به جای نقد شاعر مورد نظر و بحث در بارة او آقای محمدی را نقد کرده و از نحوة کارش شکایت دارند از جمله دوست بسیار عزیزم جناب رمضان ، برادربزرگوار آقای رمضان اگر شما به نحوة معرفی اینجانب در مقایسه با معرفی آقای واحدی ناراحت و گله مندید البته حق دارید و نظر لطف شما نسبت به بنده می باشد  که  خیلی خیلی  از جنابعالی سپاسگزارم اما باید عرض کنم اولا آقای محمدی نیز شخصی ما نند ماست و نظر خودش را می نویسدکه ممکن است قسمتی درست و قسمتی نادرست باشد و شخصی فوق العاده نیست که سخنش وحی منزل و بدون برگشت باشد ثانیا ارزش و اعتبار هر گفته به گوینده اش برمی گردد و مثلا اگر آ قای محمدی در بارة آقای شامی نظراتی داد یا آقای واحدی را شاخص ترین چهرة ادبی اورمیه معرفی کرد چیزی به خود یا آقای شامی یا آقای واحدی اضافه نکرد و چیزی هم کم نکرد و  کسی هم گفتة های  او را به عنوان قانون و اصلی بطلان ناپذیر نپذیرفت شما هم دیدید که دوستان آشنا یا نا آشنا از جمله خود اینجانب چه واکنشی نشان دادیم و در تصدیق یا رد آنها چگونه و با چه استدلالی موضع گیری کردیم و در آن جریان سود یا زیان هر نفر جدا از هم بودند زیرا آقای محمدی می توانست با تجربه از آن کار در کارهای بعدیش اصلاحاتی به عمل آورد مثلا در بارة گل اندام آن همه مقدمه چینی نکند ذکر نام سگ او هم هیچ لزومی نداشت و یا بعضی حقایق را نمی بایست فدای ملاحظات و محافظه کاری های خود می کردآقای گل اندام مطلبی شبیه بیانیه نوشت و خلاصه وار خود و مواضع خودرا تعریف کرد و
آقای شامی حرفهایی زد و هجویه ای سرود و عرض اندامی نمود  و آقای واحدی هم می توانست چند سطری در بارة خودش بنویسد اما اگر ننوشت به نظر من تکرار می کنم فقط به نظر من کار خوبی نکرد زیرا شاید بعضی سکوت او را علامت تسلیم و رضایتش بدانند و بعضی به حساب ناتوانیش بگذارند البته من هم نظری دارم که اگر لازم باشد در جای خود خواهم گفت . در هر حال من مخلص همة شما بزرگواران هستم و دور از حضور مبارک شما فاضلان حتا اگر بی هنر ترین کسی چیزی در بارة هریک ازما بگوید باید بدانیم :
«گر هنر مند از اوباش جفایی بیند            تا دل خویش نیازارد و در هم نشود »
«سنگ بد گوهر اگر کاسة زرین بشکست         قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود»
بنا بر این از همة دوستان بلاخص جناب عالی تمنا دارم در این بخش فقط دربارة من صحبت کنید و اگر بیش از محاسنم از معایبم بگویید دست یکا یک شما را می بوسم
مخلص همگی علی شجاع

 

 

نویسنده:جواد رمضان
پاسخ؛
ما دل از دنیای پوچ بی بقا برداشتیم
یک قلم زین استخوان دل چون هما برداشتیم

نه فتوحی از دعا شد نه گشادی از طلب
پا کشیدیم از طلب دست از دعا برداشتیم

انگار هنوز در شوک ِ مُتهوّم ِ خیانت و توطئه و جنایت ِ پیرامون ِ
خودتان سِیر میکنید ودر بی خبری ِ غرّش ِ صدای نکبت،شکم ِ
دانش و توبره ی شُهرتتان را «سیر» میکنید!
چنان باد در غبغبه انداخته اید و مدام حرف از رفتن و خستگی ِ
مُفرط ِ ناشی از فضای سنگین ِ گفتمان میزنید که انگار تمام ِ بار ِ
هنر و هنرمندان ِ این شهر را یک تنه به دوش گرفته و می کِشید،
که انگار هنر و هنرمند ِ این شهر،صلیب ِ سرنوشت و تقدیر ِ مُردنتان
شده و شما،مسیح ِ پاک ِ مصلوبش!!!
حالا که چشمه ی هنرتان،گِل آلود است وچیزی به جُز سیاهی نصیب ِ
ریشه های پیر و جوان نمیکُند،حالا که چشمهای وجودتان،پُر از«انکار»
است،لااقل چشمبند ِ تباهی را از روی چشمهای وجدانتان بردارید و
اعتراف ِ بزرگ ِ تاریخ ِ هنر و ادبیات را ببینید که؛
این هنرمند است که مدیون ماندن ِ هنر و ماندنش در هنر است.
هنر،با ماندن یا رفتن ِ شما دُچار ِ انحطاط و نابودی نمیشود که اگر
بشود هنری اصیل نیست؛یک نعل ِ جادوئی ِ صیقل داده شده از
«رهن ِ بی هنری است»...

آقای محمدی؛زمانی که بخودتان اجازه میدهید هر نوع نگرش ِ
شخصی و هر نوع بیان ِ مُغرضانه ای را درباره ی هرکسی
که تمایل داشتید،بکار ببرید،
زمانی که فقط با احساسات شخصی وخصوصی ِتان،افکار و
قلم دیگران را براحتی ِ خوردن ِ یک لیوان آب،بی ارزش و
نامفهوم جلوه میدهید،
و زمانی که با مکیدن ِ عصاره های حیات ِ هنر و هنرمند ِ این
شهر،و با جویدن ِ ستون های بنای ِ ادبیات ِ این شهر،دَم از
حیاتی و مماتی و معادی دیگر میدهید،
زمانی که اسم تمام این «ویرانی ها» را،نقد ِ ادبی میگذارید!
چگونه ادّعای «پدرخواندگی ِ » هنر را در این شهر،به سر
برداشته اید؟!
راستی تا قبل از نبود ِ نبوغ ِ شما !!!این شهر، هنر و هنرمند و
نقدش را نداشت؟! این شهر پُر از هنرمندان ِ خانگی است از سایه سَر ِ پدرخوانده ها...

آقای محمدی؛از این جبر تاریخ و جبر مکان و جبر زمان و
جبر زندان انسان،
از این جبر،دست بردارید که هر چه کرد و هر چه آورد،همین جبر
بود و بس.
اینکه میگوئید آمده اید کمکی به هنر و هنرمند و فضایش در این
شهر بکنید،مرا بخنده می اندازد،چرا که شما با تحمیل ِ نظراتتان
سعی در مطلق گرائی و استبداد ادبی را داشته وهنوز هم دارید.
این شما نبودید که بعد از اینکه گل اندام نقد رُک و بی پرده و
صریحی برای واحدی نوشت،چهره ی نامأنوس و ناکارآمد و
خطرناکی از او و شعرها و افکارش با آن همه آب و تاب و
آن همه همزاد ِ تاریخئی که برایش یافته بودی نشان دادی و
درصدد جبران مافات و دلجوئی از دوست وهمکار شفیقت،واحدی
برآمدی؟!
این شما نبودید که با دهن کجی به ادبیات، واحدی را
شوالیه ی غزل در این شهر شناساندی؟!
این شما نیستی که معرفی نقد شجاع را به مضحکه ی
«چه میدانم ها»تبدیل کرده ای؟
لابد نقدها «مثلأ!» کار شما نیست و کسی یا گروهی به
تحریک کسی دیگر یا گروهی دیگر مینویسند وشما ،با روح هنری
خسته و دانش ظریف و لطیفتان،از این وقایع کاملأ بیخبرید!!
اینکه تِراکهای مغزتان دچار ِ خَش شده ومدام گمان میکنید من به
تحریک کسی یا کسانی این مطالب را مینویسم،خود،بیانگر ِ میزان
کارائی و کارآمدی ِ شماست!
آقای محمدی؛فرق من با شما در این است که من قلمم را، هنرم
را،تعهدم را،واز همه مهمتر،افکارم را دراختیار هیچ چیز و هیچکس جز ذات
درد و رنج و فتح ِ واقعی هنر و هنر ِ واقعی،قرار نمیدهم.
و اگر برخلاف جریان این رودخانه ی خشک!تصمیم گرفتم
وارد این خانه ی میراثی هنر شوم و باز برخلاف انتظار موجود،خودتان را
فقط و فقط با نوشته های خودتان نقد کنم و بخودتان بیاورم،
دلیلش روشن است...
اینکه مرا به عصبانیت متهم کرده اید؛غضب ِ ناشیانه ی شما را میرساند.
اگر سنگینی و سهمگینی واژه های مرا بر روی خودتان احساس کرده اید
دلیلش این است که من هر کلمه را درست سر جای خودش مینشانم و
از آن،همانی را میسازم که هست ودر واقع با اینکار میگذارم واژه ها
که وارثان اصلی افکار وعقاید هستند،خودشان وظیفه ی بیدارسازی
را بعهده بگیرند وانجام بدهند و به سرانجام برسانند.این هم یکی
دیگر از تفاوتهای ماست آقای محمدی...
شما دچار تناقض ِ رفتاری و فکری و گفتاری هستید.مدام آنچه را که میگوئید نقض
میکنید.چه خوشتان بیاید چه ناخوشتان!شما بد و «با » را خوب
و خوب و «بَر» را بد نشان میدهید.
اینکه مدام نقد را به یکی تعارف میزنی،نشان دهنده ی عدم ثبات در هنر و
عدم صداقت در گفتار و عدم تعهد در هنرتان نسبت به هنر است.
هر کسی هنری دارد.هنر من در نویسندگی و شاعری است.و لابد هنر شما
در ترویج ِ «قانون ِ جَنگلی ِ ادبیات!».و لابد،هنر دیگرتان رهبر این
جنگل بودن و مدام از این شاخه و درخت به آن یکی پَریدن!!مِثل ِ.....
(راستی پاسخ ِ ادیبانه ی دیشبتان،چه شد؟بگذارید در معرض ِ دید ِ عُموم
تا همگان هنرتان را ببینند!!!!!!!!!!!!!!!!!)
این منبر ِ یزیدی تان،پیشکِش ِ سینه چاک ها و مُریدان تان.

ضرب المثلی یادم افتاد!امان از دست ِ این ضرب المثلها !!!
شتر را گفتند چرا ادرارت از پَس است؟
گفت چه چیزم مِثل ِ همه کس است ؟!..

آقای  محمدی؛شما که فقط بلدید «ننه من غریبم» در بیاورید و
با عبارات ِ سوزناک،سعی در تحریف و تخفیف ِ مطالب من
بر بیائید،چرا نتوانسته اید جواب سوالها و حکایات من رابدهید؟
نگوئید کینه و دشمنی،ذهنتان را مسموم کرده که خدائی ناکرده
دل کنجکاو من باز به ضرب المثل متوسل میشود که؛
آنکه پرنده نیست
نباید بر پرتگاه،آشیان بسازد.

و:
(تو ازمن بدت میآد و حق داری چون!
کسی مِثل من از زشتیا تو چشات نخوند
حتی اگه نفرت داری حق داری چون!!
مریضم از دکتر همیشه بَدِش میآد)
                                      «ش.ن»

 

پاسخ:

 

از مطالعۀ نثر زیبای تان لذت بردم. جواد عزیز من از تو بدم نمیاد. من دشمنت نیستم. چون کسی را که تا حالا زیارت نکرده ام و نمی شناسم چرا با او دشمنی کنم. از من انتقاد می کنی بکن. انتقاد حق شماست. اما خودمانیم تو دوست داری بجای انتقاد رجزخوانی کنی. یک دشمن فرضی برای خودت تراشیده ای و هی به او حمله می کنی و نمی دانی که حمله بر خود می کنی ای شیرمرد. اگر من در حق بعضی شاعران که تو خود را وکیل و وصی آنها می شماری مغرضانه نوشته باشم آنها خودشان زبان دارند اعتراض کنند و اعتراض هم کرده اند و من هم بدون دلیل و مدرک حرفی نمی زنم و آنها مرا بهتر از تو می شناسند و می دانند که غرضی درکار نیست. اما تو نمی دانم چرا دوست داری پرونده هایی را که بسته شده هی بازش کنی. وکیل سمجی مثل تو ندیده ام. خوش به حال آقای شامی و گل اندام و شجاع که وکیلی مثل تو دارند! اصلا خدا وکیلی تو شعر این آدم ها را خوانده ای؟ بلدی بخوانی؟ اگر خوانده بودی اینطور دفاع نمی کردی. تو از رابطۀ من با این شاعران هیج نمی دانی. آیا از سابقۀ دوستی من با آقای شامی اطلاع داری؟ مطمئن باش او را من بهتر از تو می شناسم و به نقاط ضعف و قوت کارهایش بیشتر از تو واقفم. حتی بیشتر از خودش. نمی خواهد تو کاسۀ داغ تر از آش باشی. ما بلدیم اختلافات مان را چگونه حل کنیم. غریبه نیاد داخلمون .این آخرین پاسخ من به تو بود.

 

 

محمد صبحدل:

 

با سلام
بسیاری از دوستانی که در این وبلاگ نامی از آنها برده می شود را سالهاست که می شناسم و شاید به علت موانست با بسیاریشان و شاید هم به دلایلی دیگر دوستشان دارم ولی مطالب وبلاگ به دلایلی که قبلا بحثش را کرده ایم و لزومی به تکرار نیست تا کنون برایم جذابیت کمتری داشته است و فکر می کنم این حق من است و صد البته دوام کار و اعتقاد به سلامت ادبی آن حق اداره کننده ی آن. جهان خیلی بزرگترست و فکر می کنم که همه ی ما با تمام نواقصاتمان و اختلافهایمان و راستی و ناراستی هایمان همگی بتوانیم در آن بگنجیم.
در باره ی شعر شجاع هم اینکه این نوع ژانر ادبی مسبوق به سابقه است و مخاطب عام دارد و نخبه وقتی از آن لذت می برد که خود را به عام نزدیکتر می کند. و صد البته هیچ نخبه ای فارغ از این بعد نیست.
در مورد نکته ای هم که در مورد زبان محاوره شعرهای شجاع قید شد باید به این بعد نگریسته شود. یعنی این شعر به واسطه ی عمومی بودن باید به زبان عموم با تلفظهای عمومی اش نزدیک باشد. مگر نه اینکه بیشتر شعرهای طنز به زبان محاوره و لهجه های محلی سروده می شود.
مردم زبان خود را دارند مثلها و شوخیهای ادبی و غیر ادبی خود را دارند و این نوع شعر باید بتواند خود را به این زبان نزدیک کند. اگر متنی کلمه ی رکیکی را طلب کرد بکار نبردن آن تحمیل اخلاقی خارج از ادبیات بر ادبیات است.

 

 

نویسنده:جواد رمضان
پاسخ در پاسخ !! ...

دوست عزیز،جناب آقای شجاع ِ شجاع؛
الطاف و گلایه هایتان را به دیده ی منت،میپذیرم.حق با شماست.
از اینکه در بحث بررسی اشعار و افکار شما، چون طوفان ِ سَندی،
ناگهانی وارد شدم،قصدم به حاشیه بردن و یا بیراهه کشاندن ِ مبحثتان
نبوده و نیست.
به اکراه و علی رغم ِ مِیل باطنیم،تصمیم گرفتم با وارد شدن به این
تفرّجگاه !! به کج سلیقگی ِ و
ناادبی ِ آقای محمدی پایان بدهم.چرا که سکوت در جای خودش،
سرشار از ناگفته هاست و صدا،در جای خودش،مادر ِ فریادهاست...
رجز یا فرض ِ دشمن برای من،مایه ی ننگ است.
سنگ ِ کسی به سینه و سر زدن !
نِشستن ِ روابط در ضوابط ِ ادبی !!
پیشگوئی ِ آقای محمدی از سوابق دوستی ها و مطالعات بنده است!!!

دوست ادیب،آقای شجاع؛
عطای این «خنزرپنزری»واین خانه ی «گوژپشت»
را باید به لقایش بخشید.آقای محمدی راست میگوید!
چراغ ِ فانوس ِ یک غریبه،نور ِ کم سو و چه بسا بیسوی ِ
این خانواده ی ساختگی را کور میکند!
آنوقت نتیجه چه میشود و چه باقی میمانَد...
بگذریم...
نیمچه مقاله ای با عنوان ِ «شاید شجاع،در آینده طنز ننویسد»را
در آینده ای نزدیک ودر بررسی اشعار وافکارتان تقدیم خودتان
مینمایم.امیدوارم مفید واقع شود.
اینکه این موضوع را ذکر کردم دلیلش روشن است؛
تا مبادا کسی توهّم بزند که رمضان،نامی  آمد تا  جانبداری کند
یا خودش را مطرح کند یا.......یا..............یا..............یا...

بهر حال؛مبحثم را در اینجا با شعری از خودم،میبندم.
امید که افاقه کند!

( در پنجه ی کدام،شاخه اسیری
                 ایمان ِ سایه گون ...

گفتار ِ بی حجاب ِ مرا خلوتی ست،سینه ریز؛
                      _ مردان ِ مردمکت،
                         سَرِ شان
                         در کدام باد ِ تَکیده
                         تکیده،ماه ِ آهنگر!

با من،گره ِ خاطر،
       دل ِ آهاری،
       گُرده ی شبگیری و
       گُرز ِ آزادئی،نه !
       عشق ِ ستاره ی به زمین خورده ی
                                    بی نوریست...

گفتار ِ بی حجاب ِ مرا خلوتی ست
                   با چنگال ِ استخوان؛
             _ ماه ِ خواب آلوده ات
                به دیده ی خواب،
                سنگسار ِ کدام کولی را
                پریده، فردای باژگون!! )



امید اسدی:



سلام سایت زیبایی دارید . موفق باشید

http://2dto3d.ir



غلام قلی زاده:



بو گون ، ساباح ، و هر گون  ،آذر بایجان  ضیالیسی -شاعیری - یازیچیسی - میللی مدنی  فعالاری - فدائلری - عسگرلری - قارایاخا لار - قیزلاری - اوغلانلاری  وطن اوغروندا   21 آذر گونونه فخر ائدمئلی دیلر .
21
آذر  آذربایجانا شرفدیر .


شاعرم ،چونکی وظیفه م بودور اشعار یازیم

گوردویوم نیک وبدی ائیله ییم اظهار ،یازیم

گونو پارلاق ، گونوزو آغ،گئجه نی تار یازیم

پیسی پیس ،ایری نی ایری دوزو همواره یازیم

                 
نییه بس بویله بره لدیرسن آ قاری ، گوزونو؟
                  
یوخسا بو آینه ده ایری گورورسن اوزونو؟
                                                    
صابر

سایین علی بی شوجاع  جنابلارین:

گئچمیش  ایللرده وگونلرده ( یارانه جواب وئر) قوشماسی ایله  بیرینجی گوروشوموزده  تانیش اولدوم و اونو  شجاعت قایناغی اولماسینی  بیلدیم  و سونرا دا سیته ده  گئزدیم  اصیل تورک اولماسین  آنلادیم و  بیلدیم. یو لونوز داواملی -گوزونوز  آچیق  و قلم منیز گئسگین  اولسون .

تام اوخوجولار و سیته صاحیبی  بیلیر  کی  تورک دیلی و ادبییاتی  عرب الفباسیلا اویقون دئیل  و تورک دیلینده اولان دوققوز سئسلی لر عرب الفباسیلا  سئسلئنمئز و یازیلماز  و یازیلارسادا  اوخونما چئتینیی  وار دیر.  دیگر طرفد ه ن  یوز ایللردیر دیلیمیز  یازیلیب و اوخونمور   و هر کس  اوز بولکه  دئییم طرزینده یازیر . تمام  تانیدقیم دوستلار  بو گونودا بیلگی لری وار  و دئسئم کی  جناب محمدی  ده  اوز آنا دیلینده ده ناشی دیر یالان اولماز . نییه کی ایندی ده  اوز شخصی و آزاد فضادا دا فارس ادبییاتین یورودور و بو قورخوسو وار کی دیلیمیزی چوخ لاری اوخومور منیم   دوستوم سایین علی بئی شوجاع  نئلر ائدسین بیر یئرده کی ، دوکتور براهنی د ئمیشگئن من آنا دیلیمده بیرینجی سینیف ده  اوتورمالییام .  من وجنابیاز یدا نه قالار کی؟ بونو بیلیرم کی محمدی جنابلاری دا آنا دیلیمیزده  یازارسا   بو سئوییده ده  کی شوجا ع بئی یازیر  او لما ز  نییه کی تحصیل یوخدور.

بو گونودان گئچیشده ادبی و هنری  حالارا نظر سالارساق سایین اوستاد  کریم بئی گل اندام  نظری و  یازیسینا و جناب محمدی یازان باشلیقا کی  بیر سیرا  ایرادلاری شرح ائدیب  یئرلی و اساس دیر .
یانلیز بونو دئمئلییم کی  یازیلاریمیز  ادبی و  یازیلار قانونوایله  اویقون (اویغون) اولمالیدیر . کوچه دیلی  و بازار دیلی و ائل طایفا  دئییم لری ادبی دیلیمیز  ده اولمامالیدیر . لازیم دیر کی دولت  سئویسینده  دیلیمیز و یازی قانونلاری مکتب لر ده  اوره دیلسین .

نهایت بو کی  بیز لر چالیشمالیق  دیلیمیزی  و ادبییاتیمیزی  اری، تمیز  قالسین. و امما سایین شوجاع بئی  چوخ دوکتور لرده ن دیلیمیزه و میللئتیمیزه  و وطنیمیزه  صاحابلانیر  و  مقاله لری  فیکری و  صاف اوره یی  یازیلاریندا  و شعرلری ده بو نو گوستریر.

سانما کی کاغیذ اوزری  یازیدا دایانمیشام  

دیلیمی ،وطنمی قوروماسین جانیمدا  یازمیشام  

مکتب لر،  اوردولار   یارادیب  توپراقیمدا  اجدادیم

دورماز داماردا،قان ایگیدلر، یوردوندا یارانمیشام    

 
اورمو   17-9-1391


جواد:


یمچه مقاله؛
       ( شاید شجاع،در آینده طنز ننویسد...)

نویسنده:جواد رمضان

هیچ کس خارج از حیطه ی هنر و قلم ِ خودش،نمی تواند پویا و زنده،
سخنی و پایگاه ِ سخنی داشته باشد.به عقیده ی شخصی ِ من،یک شاعر
فقط برای شاعری،یک نویسنده،فقط برای نویسندگی،یک نظریه پرداز؛
یک فیلسوف؛فقط برای ایجاد و بسط ِ تئوری و فلسفه و مکتب، در خور ِ 
توجه اند.
کار ِ من ِ شاعر،یا نویسنده،نقد ِ ادبی نیست و نخواهد بود.چرا که عِلمی
وسیع تر و بینشی خارج از این گود،می طلبد.
پیشگوئی هم نیست.چرا که زمانه ی جدید؛پیشگو نمی خواهد،مناسبات ِ
درک و فهم ِ بهتری از تجزیه و تحلیل ِ مطالب و ادبیات،آنهم از حداقل ِ 
موضوع  می طلبد.پس اگر شاهکار کنم؛نظری شخصی،و اگر 
شاهکارترم کنم؛نیمچه مقاله ای در باب ِ شما دوست ِ ادیب و توانا
می نویسم.

شجاع را از نظر ِ حیطه ی فکری به 3 بخش تقسیم کرده ام.
بخش نخست؛شجاع ِ سُنّتی!
_ دیو استعمار کرده عرض اندامی دگر
 جغد ویرانگر نشسته باز بر بامی دگر...
یا یکی از غزل هایش درباره ی سرگذشت تلخ و دردناک ِ 15 سالگی اش:
_ زین پای کوته است مرا همتی بلند
 چون شیشه ی شکسته شود تیزتر ز پیش...
و علی رغم ِ احاطه و تسلطش،به راستی و دُرستی، خود ِ سُنّتی اش ؛
همان خودی که می باید و می خواهد باشد و نیست را دفن می کُند...


بخش دوم؛...
شجاع،به خوبی این نکته را درک می کند که چون ذات ِ هنر که رمز و راز ِ
جاودانگی ست،باید هنرش را در خدمت ِ ملتی قرار بدهد که بخوبی از عهده ی
درک و پذیرشش برآیند.نه ملتی که هر چقدر هم در هنرشان  پیشتاز و
سخن ور باشد،برایش اَخ و پیف بکنند!
اینجا دیگر احاطه و سلطه،معنی ندارد.او بخوبی واقف است که چه زبانی
کارگرتر است و چه قالبی بهترین پیراهن برای بیان رنجهای مردمش است.
دیگر فهمیده که جای یک طنزدان و طنزپرداز ِ شجاع،میان مردم اش خالی 
است.حالا از فرم ِ نوشتن ِ صنعتی ِ شعر،دست می کِشد.دیگر هر آنچه 
را می خوانَد و بنظرش خوب می آید،دقیق تر و ژرف ترمی طلبد و می سازد.
حالا او بجای ِ صِرف ِ «گفتن» دست به جستجو می زند.

من برای بخش دوم،برخلاف ِ بخش نخست؛ اسمی نگذاشتم.میخواهم اول
دیدگاه ِ شخصی،تأکید می کنم دیدگاه ِ شخصی ِ خودم را بیان کنم ،بعد نام ِ بخش
دوم را بگویم...

در اینکه شجاع در گذارش از پارسی به تورکی،جهشی هنرمندانه دارد،
مضامین ِ بی مایه و کلاسیک ِ فرسوده را ندارد،خود را از ورطه ی 
شاعران ِ «باد ِ خزانی» بیرون کشیده است،(شاعران ِ باد ِ خزانی،
اصطلاحی است که من برای شاعران ِ بی درد و رنج و شاعران ِمناسبتی
بکار می برم).ازورطه ی قید و بندها و چارچوب های من در آوردی و
مصلحتی و خرافی،رها ست و غُل و زنجیری به پایش نیست،
شکی نیست و احتیاج به توضیح ِ اضافی بیشتری ندارد.
او شاعری بسیار جدی است و افکاری بسیار جدی تر دارد.بسیار جدی تر
از خودش.این یکی از نکاتی است که من رویش تأکید دارم!
شعرهای اولیه ی شجاع شاید به جرأت بتوان گفت از حداکثر ِ تعریف ِ
طنز برخوردارند.در آن ها عنصر ِ تفکر و ایجاد و بکارگیری ِ صنایع
ادبی پایاپای پیش رفته اند.درست است که اکثر ِ شعرهایش بلندند،ولی به
دلیلی که گفتم کمتراطنابش به چشم می آید.
چیزی که تأکید من بر آن بسیار است،جدّی بودن ِ شخصیت ِ واقعی
و فکری ِ شجاع است.تظاهری در کارش نیست و همانطور که
در شرایط ِ مطلوبی برای زندگی قرار دارد،زشتی و درد ِ زندگی ِ
دیگران را می شناسد.این است که شجاع در اوایل،شعرش اکثر ِ
تعریف ِ طنز را دارد.فضایش،آدم هایش،طعنه ها و نیش هایش،
ما را واقعأ می خندانَد.
آن گردهمائی ِ شعر طنز ِ ارومیه را بیاد بیاورید.
شجاع آبروی طنز ِ این شهر را نخرید؟
خود ِ آقای سلیمان پور  در جواب انتقادها از 
آن طنزنویسان ِ نامی ِ کشور!!گفتند؛قدرت و توانائی ِ امروز ِ طنز ِ
پارسی همین ها بودند.(البته به جز آقای فیض که الحق و والانصاف
دست مریزاد به ایشان)
و غیره و غیره هائی که از زبان شاعران این شهر به نام طنز خارج شد و
طنز و ما را به گریه انداخت...
من شجاع را در کنار ِ هیچ نام ِ دیگری نمی گذارم.چون کسی را در اسلوب ِ 
زبانی و کاری ِ او پیدا نمی کنم.و اگر بخواهیم از سلیمان پور نام ببریم باید
بگویم  مردم، شاعری را زبانزد می کنند که زبان خودش و مردمش را مانا و پویا سازد.
درست است هنر،زبان مشترک همه ی ملت هاست اما زبان هر ملتی در هنر،شناسنامه ی
آن ملت است... البته آقای حاتم قابل توجه بیشتری نسبت به آقای سلیمان پور و بعد از
شجاع است اگر دیگر دچار ِ خودسانسوری نشود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من شجاع را در بخش ِ دوم فکری اش؛شجاع ِ مدرن می نامم.

بخش ِ سوم؛
بلکه مرگش بی عنایت نیز نیست
بی عنایت هان و هان جائی مِه ایست...

شجاع ِ اعتقاد و احتیاج...
فراموش نکرده ایم که بحث من از عصاره ی تفکر شجاع است.
عنوان این نیمچه مقاله شاید حالا کمی روشن تر شده باشد.شجاع در گذر ِ
زمان است.عصاره ی تفکر ِ او روز به روز بیشتر بر فرم ِ طنزش چیره
می شود.حالا او جدأ دارد در میان ِ کلمات و ترکیبات ِ طنز ِ شعریش،
می توپد و می غُرّد.او که نه،فکرش که حالا عاصی تر و سرکش تر شده
است.دیگر ردای طنز نمی تواند کلمات خشمگین و انتقادهای لخت ِ او را
بپوشاند.همین میشود که طنز او را عریان می یابیم و انتقاد پشت انتقاد که 
طنز؛عریانی نیست.
همین میشو د که او بیت های شعرش را بیشتر میکند تا پیام ها و
بیت های کوبنده اش را لابه لای شان قایم کند.
شجاع،یکی از معدود شاعرانی است که ترکیب سازی و تشبیهات ِ
ناب و مدرنی دارد.این، در شعر مدرن و انتظار ِ امروزی و جهانی ِ
ادبیات،نه تنها ایراد نیست بلکه پشتوانه ی بزرگ و غنی ِ فکری ِ
او را نشان می دهد و به رخ می کِشد.حتی در نثر و نگرشش به موضوعات ِ
گوناگون،شجاع و قلمش متفاوت و متفاوت تر از دیگران است.کافی است
با دقت ِ نظر ِ بیشتری مقاله ی انتقادی ِ او را از «حداد عادل»بخوانیم.شاید
دچار ِ شبهه ی مان کند که این نثر،متعلّق به شجاع و قلمش است یا کس ِ
دیگری!...
شجاع،جدأ طنز را مینویسد اما عصاره ی تفکرش دیگر مهار شدنی نیست.
او دیگر طنز ِ ژرف می نویسد.(این تعریف ِ من از طنز ِ امروز ِ ایشان
است).یکجورهائی در رودر بایستی ِ با طنز مانده است.
شعرهای سپیدش را اگر خوانده باشیم ،شجاعی که امروز
مدّ ِ نظر من است را حتمأ در آن شعرها می یابیم.
حالا عصاره ی تفکرش بما فهمانده که ابراهیم شدنش از قصاید
پارسی تا طنز تورکی،و بت شکنی ش و رسالتش راهی تازه می طلبد
راهی که در آن خودش باید کمر خدمت ببندد و تبر شود وهر چه بت
هست را یکی یکی بشکند!چرا که دیگر این ابراهیم واره بودن هم خودش
بتی گشته وبت زادگی میکند... 

                                                     روزگارت پُر طپش
                                             و خالی از نامردُمان باد...



پاسخ:


با تشکر از آقای جواد و اینکه:  الآن جئت بالحق



سالاریان:


سلاملار و سایغیلار
اللرنیز آغیرماسین. ساغ  و واراولون



بهرام و معصوم عسگری:


سلام علیکم شعرهای حجی شجاع بیشتر سیاسی هستنداما به طبع ادم می خوابند چونکه درد دل مردم را میگویدومشکلات مردم را فاش می کند از دولت هم بدگویی می کند انصافا مثل اینکه از زبان ملت حرف می زندمخصوصا شعر گردن کلفتهاو یامهدی



یه شاعر دوست:


هر خواننده ای اگر کمی متفکرانه به خوانش مطالب و نظرات ارائه شده علما دراین وبلاگ  بپردازد چه بسا خیلی زود به این نتیجه برسد که غالب نظرات افراد (بجز چند تن که کمال احترام را برای عقایدشان قائلم )  به دلیل فعالیت بیش از حد کرمهای حسادت و غرض ورزی  درون شکمشان است و بس . کسانی که هرکدام خود را علامه دهر میدانند و بالاتر از بقیه . آقایان چشمانتان را باز کنید و واقع بین باشید . ببینید چگونه شاعران سایر شهرها و استانها قربان ، صدقه همدیگر میروند ببینید چگونه هر کدام پلکانی شده اند برای ارتقای دیگری .  خودتان نیز خوب می دانید که با این تبادل نظرات بسیار محترمانه ꜝꜝꜝꜝ گند زدید به ذهنیت  دیگران از شاعران ارومیه . 
جناب آقای محمدی  :  علیرغم زحمات زیادی که برای شعر و ادبیات شهر مان می کشید  پیشنهاد میکنم که در نوع مدیریت وبلاگ  تجدید نظر فرمایید . قرار نیست هر کس هر چیزی که دلش میخواهد بار دیگری کند و شما هم آنرا در معرض دید همگان قرار بدهید . نمیدانم  برخی از افراد مانند قلیزاده ، رمضان و ... روی چه حساب و کتابی خودشان را شاعر می پندارند  که براحتی در مورد شاعران ارومیه اعلام موضع (چه موافق و چه مخالف ) میکنند .البته بنده قصد هیچگونه جسارت  بر علیه ایشان را ندارم اما این طبیعی است که تا فردی نوشته هایش در محیط پیرامونی چند نفر (آنهم خاص ) شعر قلمداد شود مقبول افتادن نظراتش چندان منطقی نیست . امیدوارم این دوستان دچار خودشیفتگی زودرس نشده باشند . 



پاسخ:


با تشکر از اظهار نظرتان، تعداد دیگری از دوستان همین پیشنهاد شما را داشتند و روی این اساس تصمیم داریم مدیریت وبلاگ را شورایی کنیم. شیوۀ معرفی شاعران تغییر می کند و امید است نظر دهندگان نیز در شیوۀ بیان خود تجدید نظر کنند و بجای تخریب همدیگر  به ترویج نقد علمی و گسترش روحیۀ نقد پذیری در بین اهل قلم همت گمارند.


نویسنده : فرهاد کاظمی


        اگر نام کسی رابه حق نسبت به شخصیت وی انتخاب کرده باشند.بی شک نام علی شجاع آموخته در مکتب مولاعلی (ع ) ودرحال حاضر هم بیشترین زمان خود را صرف خدمت به مردم مسلمان خود می کند، باید نامی الحق بجا باشد .شجاع  مثل همه زبان دارد ومثل همه گوش "ولی زبان او زبان حقیقت وگوشش برای شنیدن دردها اجتماعی ساخته شده اند.شجاع شاعر است وشاعری بی نظیر وهر شعری می خواند ابتدا لذتی از شعر وجود شنونده  را می گیرد وسپس معنا ها از راه می رسند . هرمخاطب به بنوبه خود از شعر معنای می گیرد وسپس باصورتی آکنده از عشق ازو تشکر می کند .او با افتخار تمام از زبان شعری خود که بالغ بر90% آن به زبان  ترکی است دفاع می کند  .شجاعت در اشعار اوپیداست وهر شنونده می فهمد که اگر حرف تندی در اشعار او هست .حتما از سینه دلسوخته برآمده که دلش برای این مرز وبوم   سوخته ومی خواهد با تندی کلامش آن مسئول سهل انگار را که فقط به منافع خود اندیشده متوجه کند که باید برای مردم  خدمتی انجام دهد .لذا علی شجاع شاعری خوب و برخاسته  ازمردم است .وکمتر کسی پیدا می شود  چون او در تسلط به زبان ترکی کلماتی را بیان کنند که مخاطب با هر سطح فکری ودر هر سطح تحصیلی  در اشعاری که می شنود، حسی از آن نگرفته باشد  .




غلام قلی زاده:


سلاملار اولسون ضیالی و یازار وشاعیر لریمیزه :


جناب محمدی و گیز لی بیر شاعیر آدین داشیان  آدام  

هئچ بیر زامان دئمئدیم  شاعیرم  و هئچ بیر بیت شعر ایچین ده فیکیر سویله مه دیم  آمما نظره 
گلیر کی فکیرلر سیزین  خط له اوست اوسته دوشمور . 

آمما بو کی کیم نظر وئرسین  یا وئرمه سین  بو دا خلق 
و میللت اوزو بیلر نییه کی  یازیچی اوزگور اولمالیدیر  دولت  تلوزیونو دئییل کی سانسور اولسون .

                 ساغ اولون  و داواملی اولون  




مسعود هارای:


   سوز قونوسو شاعیر علی شجاع اولارکن دئمه لییم کی آدینا یاراشان بیر شاعیر بیریسی اودور (زولفعی کیمی کچل، چراغعلی کیمی کور دئییل). قورخماز و آچیق سویله ییشله شعیری دیلله ندیرن شاعیر. شوجانین چوخلو اوزللیکلری و موثبت یونلریندن آد آپارماق اولار. شعیری اوزو کیمی جسوردور و آخیجی. یئردن گویه کیمی فیکرینی پایلاشیر شاعیر شعیرینده. دیلیمیزده گئت- گئده ایره لییر. تورکجه طنز شعیرده موطلق اوزونه گوره ایز بوراخمیش بیریدیر. اونون چوخلو قابیلییتلرینه گوره آزاراق بارماق قویاراق مسئله لرله اوز اوزه دیر منجه. دیلیمیزین یازی قایدالارینی داها دوزگون شعیرلرینده ایشه آپارمالیدیر. شعیرده چیلپاق و آپ-آچیق ایفاده لردن بیر از داها اوزاق گئزمه یینی دوشونورم. 
سونوندا شاعیر منجه یالنیز دردلریمیزی یادان سالان بیری دئییل. او دردلریمیزه درمان تاپماغادا مسئولدور. 
======
سایین محمدی قارداشیمیزین تانیتیمینی داها اونجه شامی بئی حاقدا یازدیغیم یورومدا  تکرار بورادا یادا سالمالییام. بئله بیر تانیتیملار داها چوخ شاعیرین گوز قاشی حاقدا یازیلیر یوخسا شعیری حاقدا. بو سورغونو جوابلاماق بیزی نقد ایفاده سینده داها ایرلی سوره جه یینی دوشونورم.


نقد خواننده محور و چالش هایش

نویسنده: محمدی


               مروری بر شیوه های رایج نقد


 

     در آغازین سالهای قرن بیستم موضوع زبان و نقش آن در زندگی آدمی به یکی از بحث های اساسی محافل روشنفکری در جهان غرب تبدیل می شود. با طرح نظریۀ هرمنیوتیک توسط اشلایر ماخر ، پژوهشگر آلمانی در رشتۀ الهیات ، موضوع تفسیر متون دینی و چگونگی جریان فهم مورد بحث قرار گرفت و توسط محققان بعدی نظیر دلتای و گادامر پیگیری و تکمیل گردید. نکتۀ اساسی در نظریۀ اشلایر ماخر  تشریح رابطۀ متقابل جزء و کل در فهم معنای متون است.فهم جزء توسط کل و فهم کل توسط جزء . بدین معنی که ما معنی تک تک واژه های یک جمله را با مراجعه به کل جمله می فهمیم و معنی جمله را هم با در نظر گرفتن معنی تک تک واژه ها می فهمیم. گادامر موضوع امتزاج افق ها را پیش کشید بدین معنی که در فهم یک متن افق دید مفسر  که عبارت از پیش فرض های اوست به افق دید مؤلف نزدیک می شود و با آن امتزاج پیدا می کند و فهم تازه ای ایجاد می شود. این بحث ها با بحث زبان شناسی که زبان شناس معروف سویسی، فردینان دو سوسور، آغاز کرده بود  منجر به پیدایش نظریۀ ساختار گرایی  شد.

        به نظر سوسور زبان یک نظام است  که از اجزای کوچکتر ساخته شده. قواعد هم نشینی و جانشینی دو اصلی است که باعث پیدایش بی نهایت عبارت های معنی دارد می شوند. با هم نشینی واج ها که کوچکترین واحدهای آوایی زبانند نشانه ساخته می شود. نشانه دالی است که به مدلولی در خارج دلالت می کند. مدلول ممکن است امری محسوس باشد مثل اشاره به یک موجود واقعی در عالم خارج یا مفهومی انتزاعی و ذهنی باشد مثل واژۀ عدالت، عشق و غیره و یا مفهومی خیالی و موهوم باشد مثل سیمرغ و یا مفهومی باشد که به گذشته یا آینده مربوط است و در زمان حال در عالم خارج وجود ندارد. نشانه یا قراردادی است یا طبعی. واژۀ سگ یک امر قرار دادی و اختیاری است. برای اشاره به مدلول سگ در زبانهای دیگر واژه های دیگری بکار می رود. یا مثلا چراغ قرمز بطور قراردادی علامت توقف است. اینها نشانه های وضعی است که نماد خوانده می شوند. اما نشانۀ طبعی ساختۀ انسان نیست. مثل تب که نشانۀ بیماری است و یا دود که دلالت بر وجود آتش دارد. این قبیل نشانه ها را نمایه می نامند. انواع دیگر نشانه نیز وجود دارد مثل شمایل که تصویر چیزی است. پیرس ، فیلسوف امریکایی، ماهیت سه گانۀ ساختار زبان را مطرح کرد و معنا یا تعبیر را به مقولۀ دوگانۀ سوسور یعنی دال و مدلول افزود. به این صورت که تصور مدلول از شخصی به شخص دیگر تفاوت دارد و او این تفاوت معنا را تعبیر نامید. به نظر او هر کس با توجه به تجربۀ شخصی از مدلولی ویژه تصوری خاص دارد. مثلا تعبیر یک آدم مرفه شهری از واژۀ خانه با برداشت یک آدم فقیر روستانشین متفاوت است. این بدین معناست که هر واژه ای می تواند مشمول اصل هرمنیوتیک واقع شود. بطور کلی انسان تنها موجودی است که تجربیات حسی خود را در قالب نشانه رمزگذاری می کند و آنها را به بایگانی ذهن و خاطره می سپارد و بدینگونه مفاهیم انتزاعی و ذهنی تولید و بکار گرفته می شوند. به عبارتی دیگر پیدایش مفاهیم انتزاعی از همین تجربیات روزمرۀ حسی سرچشمه می گیرد. انسان از طریق همین نشانه پردازی هاست که به موجودی خیال پرداز و اندیشه ورز تبدیل شده است. انسان بصورت دسته جمعی زبان را ساخته و آن را تکامل می بخشد در حالی که  خودش مخلوق همین مخلوق است. یعنی اگر زبان نبود انسان به مفهوم موجودی اندیشه ورز و خیال پرداز وجود نداشت. اینکه هایدگر زبان را خانۀ هستی می نامد  قصدش تأکید بر اهمیت نقش زبان است در زندگی آدمی.انسان که خود بخشی از هستی است در این خانه پرورش می یابد. انسان خود هستی است که به زبان درآمده است و هستی از طریق انسان خود را آشکار می سازد. انسان زبان هستی است. نقد نو از نتایج زبان شناسی نوین است.

      گروهی از نظریه پردازان به این باور رسیدند:حالا که زبان امری مستقل و خودبسنده است و نیازی به مرجع بیرونی ندارد، پس اصرار نقد سنتی بر توجه به زندگی نامۀ مؤلف و شرایط زیست بوم او بی مورد و زاید است و وجود یک متن  به تنهایی برای قضاوت ما کفایت می کند. ما کاری به نیت مؤلف نداریم. متن خود زنده و گویاست و در برابر ما حضور دارد و با ما حرف می زند و معنای خود را آشکار می سازد. مهم این است که ما در خوانش یک متن قواعد آن را مراعات کنیم و هدف اصلی تولید معناست نه کشف معنا. یعنی خوانندۀ متن یک رویکرد انفعالی ندارد و برعکس در اثر برخورد فعالانه و مشارکت در امر معناسازی به تعابیر تازه ای می رسد که مؤلف خود از آن بی خبر بوده.  از نظر ناقدان آمریکایی چون ویمست و بردزلیهر اثر ادبی تمام اطلاعات لازم برای درک آن را در دل خود دارد و رفتن به دنبال نیت مؤلف کاری زاید است. از طرفی با توجه به وجود صداهای مختلف در یک متن ادبی و جابجایی مؤلف با شخصیت های داستان از کجا باید تشخیص داد که نیت مؤلف کدام است؟ در انبوه صداهایی که اثری مثل جنایات و مکافات را می سازند داستایفسکی را در کجای اثر باید پیدا کرد؟

       اینگونه بود که کسی مثل رولان بارت موضوع مرگ مؤلف را اعلام کرد و مؤلف را از کانون توجه نقد نو خارج کرد. این نکته اساسی ترین تفاوت نقد نو و نقد سنتی به شمار می رود. در نقد ادبی به شیوۀ سنتی، قصد منتقد پی بردن به معنای متن است به گونه ای که با نیت مؤلف سازگارباشد. یعنی قصد خواننده باید رسیدن به معنای مورد نظر نویسنده باشد و نباید برداشت خود را به متن تحمیل کند. در نقد نو قضیه برعکس می شود و نویسنده کنار گذاشته می شود و منتقد یا خواننده  به مطالعه و بررسی متن  با توجه به الگوهای نشانه ای می پردازد و در استخراج معنا مشارکت دارد. پس از اعلام مرگ مؤلف، در دهۀ 1970 در آمریکا نقد خواننده محور شکل گرفت که بر نسبی گرایی در فهم قائل بود و به هرمنیوتیک تأکید داشت. مهم آن نیست که متن چه می گوید، مهم این است که خواننده از مطالعۀ یک متن چه دریافتی دارد. یک متن الزاما یک معنا ندارد و هر خواننده با توجه به تجربۀ زندگی و ساختار فکری اش می تواند معنای منحصر به فرد از یک متن بدست دهد. موضوع سیالیت معنا و سرگشتگی یا آپوریا  نخستین بار توسط دریدا مطرح شد. دانیلد هرش بر تمرکز نقد نو بر معنای متن جانب داری می کند. او میان معنا و دلالت تمایز قائل است. در حالیکه دیوید بلیچ معتقد است که ادراک اثر ادبی تابع شخصیت خواننده است. میخائیل باختین از فرضیۀ بازگشت جاودانی معنا پرده برمی دارد که همچون ققنوس پیوسته ازخاکستر خود سربرمی آورد. البته در لباس و قالبی تازه. الیوت پیشنهاد کرد نقد درست آن است که معطوف به شعر باشد نه شاعر. فرمالیسم روسی اولویت را به شکل هنری می دهد و معنا را امری کلیشه ای و تکراری می داند. نقد زیبایی شناختی بر این باور است که وظیفۀ یک اثر هنری  مثل شعرانتقال معرفت نیست، بلکه شعر خود همان معرفتی است که باید انتقال شود.

     نظریۀ نقد خواننده محور پرسش ها و مخالفت هایی را در پی داشته است. این نظریه همچنین به پاره ای کچ فهمی ها و نیز هرج و مرج در عرصۀ ادبیات دامن زده است. این تنها سنت گرایان نیستند که با نقد هرمنیوتیک به معنایی که ذکر شد مخالفند، بلکه بسیاری از پیروان دیگر مکاتب ادبی با این برداشت از نقد نو مخالفند و آن را ناقص ارزیابی می کنند. دیدگاه روانشناسی متن را انعکاس حالات روانی نویسنده در یک دورۀ معین می داند و در بررسی متن متدهای روان شناسی را در نظر می گیرد. از دیدگاه رمانتیسیسم نیز یک اثر محصول نبوغ مؤلف است و اصلا اثر هنری یا ادبی پرتوی از یک وجود والاست و راهی است بسوی شناخت و تعظیم مؤلف. اهمیت شناخت مؤلف اهمیتش کمتر از شناخت آثار او نیست.  و هدف باید رسیدن به سرچشمۀ معرفت باشد که خود مؤلف است.  نقد جامعه شناختی متن را یک محصول اجتماعی بشمار می آورد و آن را متأثر از فرهنگ حاکم بر عصر مؤلف می داند . در واقع نویسنده بی آنکه خود بداند متأثر از باورهای زمانۀ خویش است. فوکو هرگونه تولید دانش و فرهنگ را متأثر از خواست قدرت می داند و مطابق نظر او نویسنده خواسته و ناخواسته تحت تأثیر ایدئولوژی حاکم است. نقد رتوریکی بر جنبه های بلاغی و معنی و بیان توجه بیشتری می دهد. نظریۀ انتقادی  بر جنبۀ رهایی بخش اثر هنری از سلطۀ فرهنگ سازی بورژوازی توجه نشان می دهند. نقد مارکسیستی بر عنصر اعتراض و جهت گیری اثر ادبی صحه می گذارد و اینکه در پشت یک اثر ادبی ایدئولوژی  کدام طبقه پنهان است. همۀ این مکاتب معنامحور هستند و از نقدخواننده محور بخاطر نادیده گرفتن نیت مؤلف انتقاد می کنند. از نظر فوکو در پیدایش یک اثر ادبی منتقد باید اپیستمه یا زمینۀ گفتمانی را که باعث پیدایش آن اثر شده مطالعه و کشف کند. اینکه چرا در یک دورۀ تاریخی همۀ آدم ها مثل هم می اندیشند و دلیل شباهت های درون مایۀ آثار خلق شده در یک دورۀ تاریخی چیست؟ مثلا چرا همۀ آثار تولید شده در قرون 6 الی 7هجری در ایران رنگ عرفانی دارد. از تفسیر قرآن گرفته تا آثار منثور و منظوم ادبی همگی دیدگاه عرفانی دارند؟ آیا منتقدی که برای مثال بر روی متن دیوان حافظ کار می کند اگر این زمینه ها را از نظر دور بدارد و از گفتمان عرفانی در آن عهد غافل باشد و نیز زندگی شخصی شاعر و ارتباطاتش را  نداند و با فضای ذهن شاعر بیگانه باشد بعنوان مثال از این یک بیت حافظ چه تعبیری خواهد داشت:

دیدی آن قهقهۀ کبک خرامان حافظ

 که ز سرپنجۀ تدبیر قضا غافل بود

در اینجا منتقد سنتی که به تاریخ ادبیات آگاه است نیت حافظ را دریافت خواهد کرد و کبک خرامان  استعاره ای  بشمار خواهد آورد که به زندگی شخصی مشخص در عهد حافظ یعنی به ابواسحاق آل اینجو  اشاره دارد. اما منتقد نقد نو آن استعاره را به هر کسی که غافل از تدبیر قضا باشد نسبت می دهد. آن شخص می تواند یک شخص عادی باشد که از اسب غرور افتاده و یا یک حاکم مقتدری باشد مثل  صدام ، قذافی و... . نیت حافظ برای او اهمیت ندارد.

    راه درست کدام است. پاسخ این است که هیچکدام و بعبارتی دیگر همۀ آنها. مهم این است که بجای اصرار در جانب داری از یکی از آنها  همۀ این شیوه ها را در مطالعه و نقد آثار ادبی در مد نظر داشته باشیم و کاربست هر کدام از شیوه ها به دیدگاه منتقد و نوع ژانر ادبی مورد بحث بستگی خواهد داشت. تعصب و مطلق اندیشی مردود است. چه از نوع سنتی آن و چه مدرنش.

    

نویسنده: نصیبه


  با سلام لطفا در این جمله کلمه نیست را به نیت تبدیل کنید: منتقد سنتی که به تاریخ ادبیات آگاه است "نیست "حافظ را دریافت خواهد کرد. من خیلی از این مقاله بهره بردم اگر ممکن است نویسنده فرهیخته آدرس درج مقالات دیگرشان را هم بدهند تا من برای تز دکتری استفاده کنم. مایه خوشوقتی خواهد بود اگر از مقالاتتان به ایمیل من ارسال فرمایید تا تعاملی علمی برقرارشود 


با احترام نصیبه از تبریز



باسلام و عرض ادب
مصاحبه ای که بیشتر مربوط به اشعار ترکی مولوی و ترکی خراسانی است با استاد دکتر حسین محمدزاده صدیق انجام داده که برای اولین بار دراین وبلاگ منتشر میشود. از شما دعوت می کنیم این مصاحبه را که به مناسبت چاپ جدید «اشعار ترکی مولوی» است مطالعه فرمایید.
http://salariyan.blogfa.com/post-1192.aspx 

 

 

علی رزم آرای: 

 

      با سلام خدمت آقای محمدی. مقاله نقد خواننده محور و چالش هایش را خواندم. چیزی که در این نوشته نظر مرا جلب کرد خلط مبحث و موضوع دو رویکرد جداگانه در امر خواندن و نقد یک اثر ادبی در این نوشته بود. اذعان می کنید که ادبیات مخاطب یا خواننده محور با نقد ادبی خواننده محور دو موضوع جدا از هم هستند. اولی ادبیات را برای مخاطب می بیند و می خواهد ، دومی ادبیات را از منظر مخاطب و خواننده نقد می کند. موضوع دیگر اینکه در نقد خواننده محور دو رویکرد زمانی متفاوت وجود دارد. رویکرد اول سایه خواننده بر متن را ارجح می داند و در غیبت و یا مرگ مؤلف خواننده را اصل و اساس قرار می دهد. اما در رویکرد دوم  این متن است که با گستره و وسعت بزرگ خود خواننده را غرق خود می کند. یعنی این متن است که خواننده را هدایت می کند نه بلعکس  و در اینجا خواننده یا مخاطب همه جوره در اختیار متن است. می خواهم بگویم دوست عزیزی که زحمت این مقاله را کشیده گستره متن ادبی را کوچکتر از ان فرض کرده که باید! متن ادبی انقدر وسیع است که  مؤلف و خواننده و یا خوانندگان خود را در خود غرق کرده و اصولا ً به همین دلیل خارج از  دنیایی متن نباید به دنبال ارجاعات گشت مگر اینکه متن خود ایجاب کند که در آثار پست مدرنیستی و فرامدرن این اتفاق می افتد. در آخر از شما به خاطر ایجاد فضایی که در آن حرف های ناگفته بسیاری زده می شود بسیار سپاسگزارم. 

   

 

عیسی مجیدی

عزیز دوستوم
سیزین بلاقینیزی یازیلارینی چوخ سئودیم
دکتر حسین محمدزاده صدیقین «محاکمة اللغتین» باره‌سینده‌کی تحقیقاتینی و اویغور تورکجه‌سی متن‌لرینی و باشقا مقاله‌لرینی منیم بلاقیمدا گؤره بیلرسینیز. محاکمة اللغتین امیر علیشیر نوایی‌نین اثریدیر. یاخینلاردا «سنگلاخ» - میرزا مهدی خان استرآبادی- کتابینی‌دا اوستادین تصحیحی ایله بلاقدا پایلاشاجاغام.
ساغ اول
وار اول
یوردوموز یووامیز بلاقی
http://isamajidi.blogfa.com

کریم گل اندام

کریم گل اندام

متولد اورمیه(1326)

آثار منتشر شده :

زنده باد آزادی (1358)

 سؤزوم وار سنه دنیا(1375)


     می گویند کریم شاعری است تند خو و پرخاشگر. درمقابل مخالفانش زود از کوره در می رود. دیکتاتور منش است و صفاتی از این دست به او نسبت می دهند. واقعیت چیست؟ این کریم چگونه شخصیتی است؟ پیش از پرداختن به اشعارش می خواهم شناخت خودم را از شخصیت و افکار او در اینجا مطرح کنم. شاید شرح آنچه بر او گذشته، ما را به این شخص نزدیک کند و بتوانیم با وی دور یک میز بنشینیم و درکش کنیم. هم خودش را هم اشعارش را.

      در گرماگرم انقلاب بود که با او آشنا شدم. در یکی از همین نشست های ادبی، او را از نزدیک دیدم. صریح و بی پرده حرف می زد و از بیان آشکار نظراتش ابایی نداشت. از درد طبقات فرودست جامعه می گفت. من که نوجوانی بودم از محله های پایین شهر، سخنانش به دلم نشست و برای اولین بار  چهرۀ یک قهرمان را نه در داستان ها بلکه روبروی خودم می دیدم. ما از بالاشهری ها نفرت داشتیم و آنها را همدست استعمار قلمداد می کردیم. حالا یک نفر که خانۀ مجللی در محلۀ بالای شهر داشت و اینگونه از حق و عدالت دم می زد طبیعی بود که من در ذهن خود از او یک قهرمان بسازم.

        در آن دوره، گفتمان مردم سالاری غایب بود. اگر کسی حرف از دمکراسی می زد به اردوگاه لیبرالیسم منتسب می شد و لیبرالیسم بیشتر از اینکه معنای آزادی دهد  در نظر قشر انقلابی به معنی وابستگی به غرب بود. لیبرال به کسی می گفتند که غرب زده بود. غرب ستیزی  وجه مشترک انقلابی ها بود از هر طیفی. چه مذهبی ، چه غیر مذهبی.

    در نظر مارکسیست ها دنیا به دو بخش تقسیم می شد. جهان سوسیالیستی که مبارزات خلق ها در آن به ثمر نشسته بود واز قید ظلم و ستم رها شده و در بهشت وعده داده شدۀ مارکس زندگی می کردند. بین مردم صلح و دوستی و تعاون برقرار بود. درنیم دیگر جهان از عدالت خبری نبود و قوی حق ضعیف را می خورد. در این کشورها حکومت  نمایندۀ سرمایه داران بود. این جوامع برای طبقات فقیر جهنم بود. برزخی در کار نبود. یا در جهنم بودی یا در بهشت. ما با بهشت ادعایی فاصلۀ زیادی نداشتیم. میان ما رودخانۀ مقدسی جاری بود به اسم ارس. به گفتۀ نیمایوشیج خشک آمده بود کشتگاه ما در کنار کشت همسایه. با آنسوی ارس هیچ ارتباطی نبود. اینجا و آنجا چیزهایی نوشته می شد ولی آن حرف و حدیث ها تبلیغات امپریالیستی تلقی می شد. در آن شرایط خاص طبیعی بود که کریم گل اندام در ذهن  نوجوانان پایین شهری به اسطوره  تبدیل شود. او تحصیلات عالی داشت. در دانشگاه تهران حقوق خوانده بود. و در مبارزات دانشجویی علیه رژیم پهلوی  شرکت کرده بود. زندان دیده بود. چگونه می شد او را باور نکنیم.جسارت و نترسی اش به محبوبیت او می افزود. البته این آشنایی یک طرفه بود. ما از لحاظ سن و سال و سواد ادبی و سیاسی در حدی نبودیم که توجه او را جلب کنیم.

         روزی باخبر شدیم که کریم همه چیز را رها کرده و خود را به آب و آتش زده و به بهشت موعود ره یافته است. او رفته و  یارانش را درجهنم تنها گذاشته. سالها از این ماجرا گذشت. ما دیگر بزرگ شده بودیم و کم کم داشتیم از راز جهان سردرمی آوردیم که با یک شوک بزرگ مواجه شدیم. یک روز از خواب برخاستیم و دیدیم که نظام بهشت خیالی بهم خورده است. شوروی از هم پاشیده بود.

     باور باورمندان ترک برداشت. آنها از هم پاشیدن جهنم را وعده می دادند و حالا در کمال ناباوری این مردم برلن شرقی بود که دیوارسوسیالیسم را تخریب می کردند. واین مردم آنسوی ارس  بود که خود را به آب می زدند و شنا کنان به اینسو آمده و خاک آذربایجان ایران را به آغوش می کشیدند. لحظات عجیبی بود. نظام جهان در ذهن مطلق اندیشان بهم خورده بود. آرزوها و امید ها برباد رفته بود. آیا آنهمه هیاهو برای هیچ بوده است؟  آنها فریب خورده بودند؟

      کریم را بار دیگر دیدیم. حسابی از هم پاشیده شده بود. او در روستای بارجوق اورمیه باغی دست و پا کرده بود و در زیر شاخه های تاک داشت آرام آرام تجربه های تلخ زندگی اش را فراموش می کرد. مهاجرت و دربدری از اوموجودی ساخته بود منحصر بفرد. موجودی تند خو و پرخاشگر که تاب تحمل مخالف را نداشت. او با اینکه عقایدش عوض شده بود ولی هنوز زمان لازم داشت تا رفتار و اخلاقش هم دیگرگون شود. گویی اخلاقیات آدم ها دیرتر از عقاید آنها عوض می شود. او دیگر  از لحاظ نظری یک مطلق اندیش نبود اما در رفتار هایش هنوز مثل آدم های مطلق اندیش عمل می کرد.

     کریم هنوز به مبارزه ایمان داشت. اما برای مبارزه باید به آرمانی معتقد باشی. مبارزه بدون آرمان معنا ندارد. اگر رسیدن به مدینۀ فاضلۀ جامعۀ بی طبقه دروغ از آب درآمد،  در عوض چیزهای دیگری هست که ارزش دارد بخاطرش مبارزه کنی. مثل  دفاع از زبان مادری و هویت قومی در حال انقراض. این ایده ای نبود که کریم آن را کشف یا اختراع کرده باشد. هویت طلبی امری غریزی است و هر انسان طبیعی تعصب قوم و قبیلۀ خودش را دارد و اگر غیر از این باشد جای تعجب است.

    اندیشۀ ناسیونالیسم زمانی خطرناک می شود که بذر نفرت را در دل های هوادارانش بکارد و آنها را به مقابله با ملت های دیگر فرا بخواند. دشمن تراشی و توسعه طلبی و تحقیر سایر ملت ها محصول ناسیونالیسم افراطی است. این اندیشه یکی از ثمرات تمدن جدید است. در دوران قرون وسطی ملیت گرایی در اروپا رواج نداشت. ملت ها بر اساس اعتقاد مذهبی هویت خود را تعریف می کردند. امت مسیحی در مقابل امت مسلمان قرار داشت. در شرق مسلمان نیز وضع به همان گونه بود. در جهان اسلام رنگ ، نژاد، زبان مایۀ تفرقه نبود. سلمان فارسی با بلال حبشی برادر به حساب می آمد. در دوران رنسانس بود که ملت های اروپایی به زبان بومی و نژاد خود رجعت کردند و مرزبندی های تازه ای بر اساس قومیت بوجود آمد. هگل، فیلسوف آلمانی در قرن هیجده میلادی، در بارۀ روح قومی بحث کرد.

     بعضی از صاحب نظران، اندیشه های هگل را مبنای نظریۀ فاشیسم می دانند. به نظر وی هر قومی دارای روح تاریخی است که با دیگر ارواح در پیکار است و زندگی صحنۀ نبرد روح جمعی یا تاریخی اقوام است. او اعلام می کند که:

      روح قوم یا ملت، سرنوشت تاریخی نهفته آن قوم را تعیین می کند، و هر قوم که بخواهد از افق وجود سر برآرد باید با ورود به صحنۀ تاریخ یعنی ، جنگیدن با سایر ملل فردیت یا روح خویش را بروز دهد. هدف از این جنگ استیلا بر جهان است.( جامعۀ باز و دشمنان آن /ص699)   

      از نظرهگل موضوع تنازع بقا نه تنها در طبیعت بلکه در جوامع بشری نیز موضوعیت دارد. در طول تاریخ همیشه اقوام قوی ملت های ضعیف را از بین برده اند و این به نفع تکامل بشر انجامیده است؛ زیرا بقای اصلح یا اقوی یکی از قوانین خوب طبیعت است که آفریدۀ خدا یا عقل کل است و مصلحتی درآن است و باید از آن استقبال کرد.

      آلفرد روزنبرگ سردبیر یکی از مهمترین روزنامه های نازی ها در آلمان در کتابی تحت عنوان « اسطورۀ قرن بیستم »  در توضیح جهان بینی فاشیسم می نویسد:

        احیاء روح نژادی به این معناست که آن را به عنوان والاترین ارزش بازشناسیم...امروزه ایمان تازه ای در حال احیاء است و آن اسطورۀ خون و تبار است، ایمان به اینکه دفاع از خون به معنای دفاع از سرشت الهی آدمی است: ایمان به این که خون آریایی نمایندۀ رمزداری است که جانشین مقدسات قدیم شده است.( جامعۀ باز و دشمنان آن /921)   

       مطابق این پندار، رحم و شفقت در نهاد بشر امری زیان بار است و باید ریشه کن شود و در تعلیم و تربیت کودکان نباید انسان دوستی را به آنها آموخت بلکه باید نژادپرستی و نفرت از بیگانه را در نهاد آنها پرورش داد. در غیر این صورت بشر روحیۀ جنگ جویی را از دست خواهد داد و همزیستی مسالمت آمیز در کنار دیگران به یک اصل اخلاقی تبدیل خواهد شد و در آن صورت اختلاط نژادها پیش خواهد آمد و تکامل تاریخی که سابقه ای هزاران ساله دارد و ناموس الهی است متوقف خواهد شد. روزنبرگ که از مریدان هگل بود، می گوید:

      حیاط باطنی آدمی از هنگامی به پستی گرایید که انگیزه ای بیگانه به ذهن او القا شد، یعنی رستگاری و بشردوستی و فرهنگ بشریت." (جامعۀ باز و دشمنان آن /ص748)

      آدولف هیتلر در کتاب نبرد من می نویسد: همانطور که طبیعت چندان رغبت ندارد که میان افراد ناتوان و افراد نیرومند نزدیکی و امتزاج ایجاد کند به همان سان خواستار آمیزش نژاد والا با نژاد پست تر نیست، زیرا در آنصورت کل فعالیت آن در امر پرورش موجودات بهتر، که احتمالاً صدها هزار سال طول کشیده است به یک ضربه از میان   می رود. ( جریان های بزرگ /ص919)

      "هردر" در آلمان قرن نوزدهم یکی از پدران رومانتیسم است. او معتقد بود که:

         "انسان به جایی تعلق دارد که در آن می زید. مردم ریشه هایی دارند، و تنها در پیوند با نمادهایی که بستر پرورش ایشان بوده قادر به آفرینش اند.(ریشه های رومانتیسم/ص112)

     منتها او با هر گونه غلبۀ فرهنگی بر فرهنگ دیگر بیزار بود:

     هردر از هر جلوۀ قهر و خشونت و از فرو رفتن فرهنگی در کام فرهنگی دیگر بیزار است، زیرا می خواهد هر چیزی همان باشد که هست(همان/ص114)

     این تصور که همۀ آدمیان در هر کجا که هستند می توانند آرمانی واحد داشته باشند برای او قابل درک نبود.   

         مذهب زمینی مارکسیم به مدت هفتاد سال ملت های زیادی را به هم پیوند داد  و از آنها امتی ساخت که بطور موقت اختلافات قومی را میان خود فراموش کردند؛ اما، پس از فروپاشی اردوگاه شرق، اتفاقاتی که در شوروی افتاد، یا آنچه در یوگسلاوی روی داد، نشان داد که اندیشۀ برادری و برابری ملت ها در دوران حکومت کمونیست ها  اساس محکمی نداشته است.

      به محض فروپاشی نظام کمونیستی درگیری های قومی آغاز شد و اقوامی که  در سیاست شوری دستی بالاتر داشتند، سهم و میراث بیشتری بردند. ارمنی های ساکن قره باغ آذربایجان سر به شورش برداشتند و با کمک ارمنستان و با حمایت روس ها آذری تبارها را در مناطق اشغالی قتل عام کردند. این حادثه زخمی بود کاری بر قلب همۀ آذری تبارها که منجر به تشدید روحیۀ قومیت گرایی در دو سوی ارس شد. کریم نمی توانست نسبت به این حادثه بی تفاوت باشد.

      از نظر او یک مسئولیت تاریخی بر دوش شاعران ترک زبان گذاشته شده است و آن بازگشت به هویت قومی است. همان رسالتی که شاعرانی چون بختیار وهاب زاده در آنسوی ارس برای خود قائل بودند و تحت تاثیر آن حس، پوئمای گلستان را سروده اند. از نظر کریم کسی که زبان مادری خود را بلد نیست، آدم نیست:

نئچه دیل بیلن اولسان

نئچه آدام دئیرلر

اؤز دیلینی بیلمه سن

نئجه آدام دئیرلر

      انترناسیونال مارکس نتوانست ملت ها را نجات دهد. آیا این کار از ناسیونالیسم ساخته است؟ آیا دو جنگ جهانی پی در پی با آنها کشته و ویرانی محصول ناسیونالیسم نبود؟ واقعیت این است که قصۀ آدمی بر روی زمین با برادر کشی شروع می شود. با کشته شدن هابیل بدست برادر. انسان اولیه از دیگری هراس داشته است. شرایط زندگی به او آموخته بود که یا باید بکشد یا کشته شود.  کسی که تعداد بیشتری از دشمنان قبیله را می کشت به قهرمان آن قبیله تبدیل می شد و مورد ستایش قرار می گرفت. اغلب این قهرمانان فاقد سجایای اخلاقی بودند و تنها هنرشان زور بازو ،جسارت و بیرحمی بود. کریم از این موضوع به عنوان حقیقت تلخ یاد می کند:                       

آجی حقیقت(1)

بیر اینسانی اؤلدورن

محکمه قارشی‌سیندا

جاوابده اولما‌لی‌دیر

جزاسین آلما‌لی‌دیر .

ندنسه  یوز اینسانی ،

بیر سنگرده اؤلدورن

قهرمان اولما‌لی‌دیر!؟

هله بلکه اوسته‌لیک ،

بیر مئدال آلما‌لی‌دیر!!

     همیشه برای کشتن دیگری بهانه ای وجود دارد. اختلاف در زبان، مذهب،رنگ،نژاد، مرام سیاسی،  منافع اقتصادی و غیره بهانه هایی هستند که سبب می شوند آدم ها بر علیه همدیگر دست بکار شوند. بخشی از ادبیات باستانی ملت ها ادبیاتی حماسی است. حماسه در واقع یعنی جنگ نامه، به اسم دفاع از وطن و هویت ملی. البته در همان زمان ها انسان هایی هم بوده اند که ندای صلح و دوستی داده اند. در همان زمان ها گفته شده است که "دشمنت را دوست بدار". "بنی آدم اعضای یکدیگرند". "تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی". اما این نصیحت ها چندان مؤثر واقع نشده. امروز نیز وضع دنیا مثل دیروز است. هر شب پای تلویزیون می نشینیم تا اخبار کشتارها را بشنویم و از اینکه هنوز خودمان زنده ایم احساس شادمانی کنیم.

     در چنین وضعیتی وظیفۀ تاریخی شاعر آگاه چیست؟ تشدید دشمنی ها و ترویج خشونت یا الفت دادن قلب ها و کم کردن کینه ها. گر چه متوقف کردن این روند دست ما نیست، اما باید موضع خودمان را بعنوان اهل قلم  در برابر این واقعیت تلخ اعلام کنیم. آیا موافق این روند هستم یا مخالف آن. من نمی توانم این روند را متوقف کنم. اما می توانم به آن دامن نزنم. می توانم مخالفت خود را با این روند در قالب هنر و ادبیات به گوش دیگران برسانم.

      البته که باید از مظلوم دفاع کرد نه فقط بخاطر اینکه همزبان ماست، بلکه از آنرو که مظلوم است. فلسطینی ها حتی اگر مسلمان هم نبودند وظیفۀ اخلاقی و انسانی ما حکم می کرد که از آنها حمایت کنیم. مردم آذربایجان که قربانی تجاوز ارامنه قرار گرفته اند، اگر با ما هیج وجه مشترکی هم نداشتند باز هم باید از آنها حمایت می کردیم. بحث بر سر این نیست که چرا کریم در سروده هایش با مردم آنسوی ارس همدردی می کند. این فقط وظیفۀ ترک زبانها نیست.همۀ وجدان های بیدار وظیفه دارند از کسی که مظلوم واقع شده دفاع کنند. بحث بر سر مبانی اندیشه است. اینکه از نژاد پرستی تحت عنوان وطن پرستی مذهبی درست کنیم و مدام از خطر سایر اقوام خبر بدهیم و ملت های همسایه را نسبت به هم بدبین کنیم. کار شاعر کاشتن درخت دوستی بر زمینۀ دل هاست و کندن نهال دشمنی.  شاعر باید در شعرش از افق های انسانی بگوید. افق هایی که شاید خیلی دوردست بنظر برسد، اما انسان برای رهایی باید به آن سو حرکت کند.

      حال پس از این مقدمۀ نسبتا طولانی نگاهی به اشعار و سروده های او می اندازیم. اولین مجموعۀ شعر او تحت عنوان "زنده باد آزادی" در سال 58 به چاپ رسید که حاوی اولین سروده های شاعر به زبان فارسی است. او آن شعرها را هیجانات دوره ای خاص از زندگی سیاسی خود قلمداد می کند. در دومین مجموعه شاعر به خود برگشته و به زبان مادری با دنیا به گفتگو نشسته است."سؤزوم وار سنه دنیا" در سال 1375 به چاپ رسیده. این کتاب را می توان دفترمشق شاعری او قلمداد کرد و از نقد آن چشم پوشی کرد. با اینکه اشعار ارزشمندی در این مجموعه وجود دارد ولی خود شاعر نیز قبول دارد که این کتاب نمایانگر افکار و سبک و سیاق شاعری او در زمان حاضر نیست. گل اندام در طی این مدت تغییر کرده و مثل بعضی ها خود را تکرار نکرده است. در این کتاب  شعری که ما را از خودمان بگیرد و به تأمل وادارد بندرت یافت می شود. کریم در این کتاب شاعری است کهنه اندیش. با شکستن وزن و قافیه، سعی کرده به زبان تازه ای برسد، اما می دانیم تا نگاه شاعر تازه نشود بیانش تازگی پیدا نمی کند. برای معرفی او لازم دیدیم به وبلاگش رجوع کنیم.از اسمی که برای وبلاگش برگزیده طرز فکرش پیداست، " وطن قوخوسو". گویی شاعر ما حسرت وطن دارد:

بیر  آیریلیق  حسرتی

تاریخ یاشاتمیش منه

بو یارا بیتمه یینجه،

سئودامی  بیتیرمه رم !

ان دیرلی  وارلیغیم،

سئوال آلتیندا قالمیش!

باشیمی ایتیرسم ده،

دیلیمی  ایتیرمه رم!!

      شاعر از کدام حسرت می گوید؟ از کدام جدایی شکایت دارد؟ به نظر می رسد او در این سروده ،هستی با ارزش خود را مساوی وطن و وطن را مساوی زبان دانسته است. او در دامن وطن از دوری وطن یاد می کند و این مایۀ تعجب است. خود می گوید این اشعار را از زبان آنها که درد غربت دارند سروده است:

بیر بارداق سو،

بیر فطیر،

بیر تیکه پئندیر،

یئتر دی منه یاماجلاردا،بو  داغلاردا!

بیر تک سن اولسایدین ،

ائی وطن!

اولماسایدین بوقده ر ،

اوزاقلاردا

      گل اندام وقتی بحث از وطن می کند کاملا منظورش معلوم است. وطن از نظر او جایی است که همزبانانش  زندگی می کنند. کسی که همزبان او نیست هموطن او بحساب نمی آید، حتی اگر در همسایگی وی سکونت داشته باشد. از نظر وی وطن مرزهای تعیین شده در جغرافیا نیست. وطن یک امر تاریخی است. جغرافیا امری متغیر است و نمی تواند وطن نامیده شود. او وطن را یک غایت انسانی می داند، به این معنا که هر کس جویای کمال است باید سر در راه وطن ببازد. او خود را در این راه یک سرباز می داند.

    دوست داشتن وطن از ایمان است، بشرطی که نفرت از سایر ملل را در پی نداشته باشد و به اصطلاح جنبۀ تعرضی نداشته باشد. بطور طبیعی میان ما و دیگران تفاوت هایی  در زبان و مذهب  و نژاد وجود دارد. این تفاوت ها نباید باعث شود ما آنها را دشمن خود تلقی کنیم و بخواهیم که بر آنها مسلط شویم. باید بین احساس وطن پرستی و جهانی نگری ارتباطی معقول برقرار کرد. در بعضی از اشعار کریم هر چند بصورت کم رنگ  و شعاری این ارتباط را می بینیم . او در این لحظات به سرنوشت مشترک آدمی می اندیشد که بکلی با افکار وطن پرستی او در تضاد است، انسان ها را به صلح و آشتی فرا می خواند و به محبت سوگند می خورد:

محببتین نامینه،

بوتون بشرییه تی،

باریشا سسله ییرم!

اؤزگور یاشام قورماغا،

یاریشا سسله ییرم!

سورمایین هارا‌لییام!

من بوتون میللت‌لرله،

عموغلو،خالاوغلو-یام!!

من بیر اینسان اوغلویام!!

کریم در اشعاری که در حق وطن گفته است بیشتر از اینکه به شعر متعهد باشد به مضمون متعهد است. او بجای  اینکه شعر بگوید نطق می کند. توجه ندارد که شعر منطق خود را دارد. او به شعر به چشم یک وسیله ای نگاه می کند که وظیفه دارد پیام او را به گوش مخاطبش برساند. هنر برای هنر در نظر او یک فریب است. شعر اگر قرار است خالی از معنا باشد نبودنش بهتر است. شعر زمانی به سراغ او می آید که از اندیشه های سیاسی فاصله می گیرد و به مسائل هستی می اندیشد و یا به تغزل می پردازد:

آغاج‌لار هر بیری بیر دار،

ائولری ییخماق ایچون اکیلیر!

و گوللر مزارلار چلنگی اولماق ایچون!

گولوشه ماجال یوخ، سئوگییه اعتبار!

سوچ دوغولان‌لاردا‌دیر،نوطفه ایکن،

ایلیشگییه تلسدیک‌لری ایچون!!

و حاق قورشوندا‌دیر،یؤنلدیلن مقصده،

آمان‌سیزجاسینا  چاتدیغی ایچون!

    این یعنی نگاه متفاوت به هستی و شعر مخلوق این تجربه های ناب. او در این هنگامه هاست که به خلاقیت می رسد و چیزی می گوید که دیگران نگفته اند. به چیزهایی می اندیشد که از فکر کسی خطور نکرده است. درختان برای چه کاشته می شوند؟ گل ها برای چه هدفی پرورش می یابند؟ شاعر برای این سؤال ها پاسخ ادبی دارد نه علمی. درختان برای دار شدن و خانه خرابی کشت می شوند وگل ها برای اینکه مزاری را مزین کنند. این یعنی دیدن آن روی واقعیت، واقعیت پنهانی که هر چشمی قادر به دیدن آن نیست. اینجاست که زبان از تکرار فاصله می گیرد و شاعر بجای نشخوار گفته های پیشینیان، به کشف و شهود می پردازد و درک ما را از هستی غنی تر می سازد. هیچکس پیش از او این تأویل را از هستی درخت و گل ارائه نکرده است. اگر سخن هایدگر را بپذیریم که هنر شعر نوعی تأویل هستی است، باید گفت، گل اندام در ایگونه اشعار تأویلی منحصر به فرد مشاهداتش ارائه داده است:

نازلی گولوم

ائله بیلدیم گلین دونو گئیینمیسن!

کور اولایدیم

آغ کفنه بورونموسن

اورمو گؤلوم!! 

                                                                         

      اگر قرار است درد وطن را به زبان شعر بیان کنیم این قطعه یک نمونۀ موفق است. چرا می گوییم این شعر است؟ چون شاعر به موضوع خشک شدن دریاچه از دیدگاه سیاسی ننگریسته. او از چشم یک شاعر به واقعه نگاه کرده و دو گونه تأویل از یک سوژه ارائه کرده است. سفیدی نمک بر بستر دریاچه این تصور را در ذهن او دامن زده است که دریاچه لباس عروسی به تن کرده است، اما بلافاصله شاعر به اشتباه خودش پی برده و فهمیده است که نه ، آن سفیدی، کفنی است بر اندام معشوق، نه لباس عروسی. جای اندوه و شیون است، نه جای شادمانی.

       او وقتی خطاب به فرزندش می گوید من با زنجیرهایم زاده شده ام در همان آغاز شعر مخاطب را غافلگیر می کند. مگر می شود آدم با زنجیرهایش بدنیا بیاید. این خلاف آن سخن معروف " ژان ژاک روسو"ست که گفت انسان آزاد بدنیا می آید و این جامعه است که  او را برده  مطیع می سازد. از نظر کریم او و نیاکانش و همینطور پسرش نیز با دست و پای بسته متولد شده اند و آنها نتوانسته اند این سرنوشت را عوض کنند چون راهش را بلد نشده اند. پدرش سعی کرد زنجیرهایش را از دست و پای خود باز کند ولی موفق نشد. او خود سعی کرد آن زنجیر را از زبانش باز کند و موفق نشد. حالا نوبت پسرش است که این زنجیرها را از اندیشۀ خود باز کند و البته اگر موفق شود بقیۀ زنجیرها نیز خودبخود باز خواهد شد و او از اسارت رها خواهد گشت. کریم راه رهایی را کشف کرده است و آن را به نسل جدید نشان می دهد. گره اسارت ابتدا در اندیشۀ آدمی منعقد می گردد. برای رهایی باید از آنجا شروع کرد. وگرنه هر گونه تلاش بیرونی که از روی اندیشه نباشد منجر به محکم تر شدن بندها خواهد شد. بقول رابعه:

توسنی کردم ندانستم همی/ کز کشیدن سخت تر گردد کمند

 این شعر هم از لحاظ درونمایه و هم از نظر فرم بدون خدشه است و از آثار به یادماندنی اوست. آهنگ شعر و واژه بدقت گزینش شده اند و از ساختار محکمی برخوردار است:

اوغلوم

من زنجیرلریم له دوغولدوم

آتام دا اویله، سن ده.

بو گئرچه یی سئومه سن ده

دیلیمیزده، الیمیزده،بئینیمیزده اولان!

گؤبک باغی کیمی بیزیمله بیرگه دوغولان زنجیرلر!

آتام چالیشدی قوپارا

زنجیرلری الیمیزدن

من چالیشدیم قوپارام

 دیلیمز دن

نه یازیق!

باجارمادیق

سنین ایشین قات قات چتین بیزدن

چالیش بلکه زنجیرلری قوپاراسان

بینیمیزدن

        بطور کلی وقتی که کریم از شعار سیاسی فاصله می گیرد به دنیای شعر نزدیکتر می شود. آنچه می گوید از دل بر می آید و لاجرم بر دل می نشیند. بویژه در تغرلاتش زبانش نرم و لطیف می شود و ما آن خشونت را در این نوع از اشعار نمی بینیم. بجای خشم و هیاهو با دلی شکسته و حسرت کشیده روبرو هستیم. شاید به این خاطر که مخاطب او در این شعرها معشوق واقعی است، یک انسان که دارای گوشت و خون است. یک معشوق شخصی است نه معشوقی بنام وطن که بین عدۀ زیادی از آدم ها مشترک است. حتی اگر آن معشوق شخصی تنها در خیال او واقعیت دارد. اگر هستی عبارت است از فرضیات ما، پس آنچه در جهان ذهن ما وجود دارد خالی از معنا نیست. معشوق واقعی هم در واقع به یک معنا مخلوق ذهن عاشق است. لیلی فقط یک ظرف بود که مجنون خود شراب معنی را در او ریخته بود و از آن می نوشید و مست می شد:

گفت لیلی کوزه است و عشق می/ می خدایم می دهد از نقش وی

    کریم با معشوق خیالی اش معاشقه می کند و این روی مخاطب  شعر او بیشتر اثر می گذارد وقتی که پی می برد شاعر مورد علاقه اش ناچار شده است معشوقش را خود بیافریند. چرا که فرد مورد نظر او در زندگی واقعی وجود ندارد و یا اگر وجود دارد به او محل نمی گذارد و این یعنی عشقی آغشته به حسرت و نیسکل. در اساطیر یونانی پیگمالیون، هنرمند مجسمه ساز از جنس مرمر زن ایده آل خویش را تراشید، چرا که در زندگی واقعی زنی را که مورد پسندش باشد نیافت. او که از زن نفرت داشت، عاشق زنی شد که خود با قلم توانایش خلق کرده بود. او در معبد ونوس آنقدر گریست تا الهۀ عشق جانی بر کالبد آن مجسمه دمید و پیگمالیون با او وصلت کرد. این سرنوشت بسیاری از هنرمندان است. آنها با معشوق های که با تیشۀ خیال خود آفریده اند معاشقه می کنند.

 هانی سنی چیلقین سئوه ن ایللریم؟

گؤردون نئجه بوشا چیخدی اللریم؟!

اوره ییمده غؤور ائتدی ،نیسکیل‌لریم!

هئچ منی سئومه دین کی!!

*****

آدین گلدی قولاقلاریم چیله‌دی،*

کؤنلوم یئنه گؤروشونو دیله‌دی،

سئودا منی ایللر یولدان ائله‌دی،

سن کؤنول وئرمه دین کی!،

هئچ منی سئومه دین  کی!!

*****

بیر من اولدوم ،بیر قافلان ،بیر باغ اولدو!

غم قالاندی سینم اوسته داغ اولدو،

سن گئده‌لی پرگاریمیز داغیلدی !

گل دئدیم گلمه دین کی!!

هئچ منی سئومه دین کی!!

        گفتنی است قافلان اسم سگ گل اندام است و هنرهایی دارد که او را در چشم صاحبش عزیز کرده است. اگر به خانه باغ او بروید اول کسی که به پیشوازتان می آید قافلان است. 

      در غزلواره ای دیگر شاعر جام شرابی را که تنها یادگار معشوق است می شکند تا اندیشۀ او را از خیالش محو کند و در کمال تعجب در می یابد نه تنها او را فراموش نکرده بلکه هر دو از یک جام مست می شوند. معشوق با ذات او یکی گشته است. در وجود او حلول کرده است:

بیر جوت بارداغیمیز واریدی یا!

سن بندن آیریلا‌لی،

بیر تانه‌سینی  قیردیم !

تک باشیما ایچیب، بلکه اونوتوروم دئیه!

شیمدی یوخلوغوندا، یانا-یانا آنیوروم،

یاشانان آنیلاری

و سانیوروم هر ایکیمیز،

بیر بارداق‌دان ایچیریز!!

(هئچ بنی آنارمی‌سین؟

گئجه‌لر یاتاغیندا،

قیوریلیب یانارمی‌سین؟)

       اگر این بند آخر را که داخل پرانتز گذاشته ام و حشو می نماید حذف کنیم بقیۀ شعر در نوع خود بی نظیر است. شعر نه  فقط در کلام بلکه همچنین در نفس حادثه ای است که روی می دهد؛ یعنی شکستن یکی از دو جام و یکی شدن عاشق و معشوق. در تأویل آن می توانیم بگوییم که جامی که شکسته شده جام وجود خود شاعر بوده و با از میان برداشتن خود به معشوق پیوسته. همان معنای متعارفی که در عرفان ما موجود است. اگر معنا قدمت دارد نحوۀ بیان کاملا تازه است و بی نظیر.

 کریم در عین حال یک اومانیست است. به فکر انسان هایی است که از گرسنگی رنگشان زرد شده است. اگر این سیه بختان زرد چهره نبود او می توانست زیبارویان سرخ لب و چشم بادامی را دوست بدارد و در وصف آنها شعر بسراید:

بادام گؤزلولری چوخ سئوه‌جه‌یم!!

گونش ساچلی‌لاری دا!

کیراز* دوداقلی اسمرلری ده!!

بیرجه ،

قوروسایدی قارا دریلی چوجوقلارین،

ایسلاق گؤزلری،

چؤره کدن ساری  !!

    من به همین مقدار بسنده می کنم ومنتظر نقد و نظر دوستان صاحب نظر می مانم. کریم با نقد همه جانبۀ حمید واحدی پرده ها را کنار زد و تعارف های چند ساله را از میان برداشت. حالا فرصت خوبی برای نقد همدیگر فراهم آمده. امید است این نقدها، ضعف شعر ما را آشکار کند و ما را با نقایص کارمان آشنا نماید. تنها با شناخت ضعف هایمان می توانیم بر آنها غلبه کنیم.

 منابعی که به آنها مراجعه شده بشرح زیر است:

- جریان های بزرگ در تاریخ اندیشۀ غربی/فرانکلین لوفان بومر/ترجمۀ حسین بشیریه/چاپ سوم 1385/ انتشارات باز

- جامعۀ باز و دشمنان آن/کارل پوپر/ترجمۀ عزت الله فولادوند/چاپ دوم 1377/ انتشارات خوارزمی

- ریشه های رومانتیسم/آیزیا برلین/ ترجمه عبدالله کوثری/چاپ دوم 1388/نشر ماهی

 

  نویسنده: مسعود هارای

سایین محمدی جنابلاری!
تاسفله سیزین نقد آدینا یازدیقلارینیزین یوزده دوخسان  فاییزی نقد اثر یئرینه نقد شخص دئمکده دیر. بو او دئمکدیر کی داها دوغروسو سیز باشلادیغینیز بو انملی ایشی کوکوندن  یالنیشلیقلارا آپاریرسینیز. سیزینده بیلدیینیزه گوره بیر اینسانلارین اوزل حیاتین وده داورانیشلارینی نقد ائتمه مه لییک. اونلارین یارادیجیقلارینی اینجه له مه یه نقد دییرلر یالنیز. 
بیرده سیزین اوزل باخیشینیز، داها دوغروسو اوخودوغونوز کیتابلارین آدی گلنده یازیلارینیزدا، داها امین اولوروق کی اوزونوزدن پایلاشاجاق بیر فیکرینیز یوخدور. او آدام بو کیتابدا، او بیریسی بوبیریسی کیتابدا نه دئمیش کی دئمیش. نقد دئدییمیزده اثر اوزره و اورنک اولاراق یازمالییق. 
سیزین نقدلرینیز ادبیاتیمیزدا اولان نقد بوشلوغو دولدورماق یئرینه ،سارالمیش بوداقلاری کوکوندن قوپارماغا بئنزر داها دوغروسو.
بو آرادا سیزه اولان آجی و اوتاندیریجی تپکیللره گوره منده سیزدن او آدامین یئرینه باغیش دیله ییرم. 
آتابابالاریمیز دئمیشکن شیوو بوداقلارین ایریسینی دوزلتمک اولار آما آغاج اولدوقدان سونرا اونلارین اییریلرینی دوزلتمک ایسته سن سینارلار. 



پاسخ: 

     با سلام خدمت جناب هارای. لطف فرموده اید و نظر گذاشته اید. قرار نیست من به نظرات دوستان پاسخ بدهم اما نقد شما متوجه خود من بود و ناچارم توضیح مختصری بدهم و هم تشکر کنم که مطالب وبلاگ را قابل یافته اید و سری زده اید. اینکه نود درصد نوشتۀ من نقد خالق اثر است تا خود اثر کمی بی انصافی است. اگر می گفتی نصفی از نوشته مربوط به خود شاعر است به بی انصافی متهم نمی شدی. آنوقت من هم می توانستم توجیه کنم که برای شناخت شعر هر شاعری نقد افکار او لازم است. شاید از نظر شما لازم نباشد ولی قرار نیست نظر من و تو آخرین نظر باشد. من لازم می بینم هر شاعری را با توجه به محتوای اشعارش به نقد بکشم و مثلا چون گل اندام به سرودن شعر با محتوای ناسیونالیستی معروف است لازم دیدم ناسیونالیسم مورد نظر شاعر را به خوانندۀ این وبلاگ بطور مبنایی شرح بدهم و مجبور می شویم در بحث مبناشناسی، تاریخچۀ آن تفکر را از گذشته تا حال بررسی کنیم و اسم بردن از نویسنده ای دیگر و نقل سخن او لازمۀ یک بحث اصولی است تا نشان دهیم نظری که می دهیم فقط نظر خود ما نیست و از اعتبار و روایی برخوردار است. نظر خود ما در جایی اعتبار دارد که وارد جزئیات می شویم و مثلا در بارۀ شعری خاص بحث می کنیم. دیگر اینکه نقد بنده تنها یک مقدمه است برای ورود به بحث و دوستان صاحب نظری چون شما وارد بحث شوید و یک نقد علمی و اصولی با استناد به اشعار شاعر او را به نقد بکشید و من از این اقدام استقبال می کنم. این یک وبلاگ گروهی است و من تنها هماهنگ کننده هستم. با تشکر از شما/ محمدی   


نویسنده: یک دوست


        آذربایجان همواره کانون و مهد مردان عالمی چون گلندام بوده است و خواهد بود. اگر او طبق روند عادی جریان آب رودخانه به شنا نمی پردازد و خلاف جهت حرکت می کند این از طبیعت اوست و جز این نمی تواند باشد.خیلی از خصوصیات اخلاقی ایشان را می توان بر شمرد و مقابلشان سر تعظیم فرود آورد!! اما تنها یک نکته او را بس است که هرگز عبد شکم نشد و برای صله شعر نگفت، از خانواده برای رسیدن به چندر غاز بیشتر سود نجست و آبرویش را به حراج نگذاشت. همه می دانند که افراد خانواده اش با سوادند اما کریم را مرزی است میان خانواده و مجامع ادبی و دوستان ادیبش، و برخورد ایشان نشان از اصیل بودن همسر ایشان است که با نجابت تمام همواره از دور به قضایا می نگرند و به موردی که در حیطه و حوزه ایشان نیست دخالتی ندارند. از کریم و خانواده محترمشان جز این انتظار نمی رود !!



نویسنده : کریم گل اندام


اورمو شاعیرلری وبلاگی حاقیندا

چوخ حؤرمت بسله دیگیم اورموشاعیرلری وبلاگینین مسئول یازاری،شاعیر وتنقیدچی دوستوم ارشد بیک محمدی جنابلارینا چکدیگی آغیر زحمتلر ،وحاقلی –حاقسیز معروض قالدیغی تهمتلر ومتانتله دؤزوملو داورانیشینا گؤره چوخ ساغ اول دئمک ایسته ییرم 

سایین ارشد محمدی هر آی بیر اورمو شاعیرینی اوخوجولارا آرتیق تانیتدیرماق آماجینی ایره لی سوردویو اوچون بوآی منیم خصوصی حیات طرزیمی،دونیا گؤروشومو، ادبی یارادیجیلیغیمی تنقیدائتمیش،وشعرلریمدن نمونه لر گتیرمیشدیر.

ارشد محمدی نین فیکریجه من (عصبی، پرخاشگر ،عوصیانچی،وناآرام) بیر شاعیرم!!بوخصوصدا مدافعه ائتمک نیتینده دئییلم. بوفیکیر تنقیدچی دوستومون خصوصی عقیده سی دیر.من ایسه بوفیکیرله راضی لاشماسام دا بوباره ده هئچ بیر سؤزوم یوخ!

تنقیدچی ایستر –ایسته مز هر شاعیرین یارادیجیلیغی حاقیندا عمومی آنلاییشینی بیان ائتمک نیتینده دیر اوناگؤره ده کامیل یا ناقص اولدوغونا باخمایاراق چوخ ساغ اول دئمکدن باشقا بی سؤز منه قالماییر .تکجه سؤز یئری اولسا بیر سیرا حکملرین ،صفتلرین  منه یاراشمایان  حالدادگماتیستی شکیلده چالیشیب یاپیشدیریلماسی دیر !! اوخوجولارین اطرافلی معلومات آلماقلاری اوچون ایضاح وئرمک مجبوریتینده یم وامینم هر صادیق اینسان برتولد برشت-ین بو سؤزو ایله راضی دیر:(هرکیم حقیقتی بیلمه سه نادان دیر ،بیلیب اونو یالان آدلاندیریرسا جینایتکاردیر!)حورمتلی ارشد بیک بئله بیر یالنیش تفکره یول وئرمیش کی، گویا من اوتوپیامی ایتیردیگیمه گؤره سوسیالیزمدن چاره سیز اولاراق ال اوزوب بو دفعه ده ناسیونالیزمه اوز چئویرمیشم!بو یولدا بیرتک من یوخ هر بیر میللتین اولادی هربیر سیاسی فعال اؤزمیللی مسئله سی دالیسیجان گئتمک مجبوریتینده قالدی.منجه هر تورلو عیرقچیلیق تعصب اؤزونو اوستون توتماق یالنیش دیر. ارشد بیک گتیردیگی فاکتلارایستر نیچه روزنبرگ ، هیتلر ،موسولینی یه عایید اولسون  ایسترسه ده هگل  مارکس یافویرباخا گرک بونو یاخشی بیلسین کی، هیتلرین ،موسولینینین حتی نیچه نین ناسیونالیسمی بیر ایدئولوژی فورماسینداتئوریزه اولموشدور وبوگونکو ملی شعور ،ملی هویت له یئردن گؤیه قده ر فرقلی دیر !صحبت ندن گئدیر؟ من نه ایسته ییرم؟ ارشد نلری منه یاپیشدیرماق ایسته ییر !

   من دئییرم من ایران مملکتینده عادی بیر تابعه وطنداشام،منیم رسمی دیلیم فارس دیلی دیر.مسلمانام، شیعه یم،12 امامیم وار اقلیت قومی دئییلم!فارس، کورد، بلوچ ،عرب دئییلم 30 میلیوندان آرتیق بوتون ایرانا سپه لنمیش آذربایجان تورکویم33 ایلدیر آنایاسادا منیم دیلیمین مکتبلرده اوخونولماسی قانونی حالدا دوغال بیر حق اولاراق نظرده توتولوب!حال 30 میلیونلوق بیر میللته اقلیت آدی وئرمک گولونج دئییل؟هویت میللی عوضینه هویت قومی یازماق ارشدبیک سنجه انصافلی دیرمی؟ بیرحالداکی رسول اکرم ص بویورموش: من عرف نفسه قد عرف ربه،فارس دا دئییر خود شناسی خدا شناسی است !من ده جان آتیرام اوغلوم، قیزیم ،نوه لریم دوغما آناسی دیلینده یازیب پوزوب اوخوسون بو اورتادا بعضیلری ندن سانجیلانیر؟سن بویورورسان بیرحالداکی تپیگینی منیم بوغازیما قویوبسان ومنه نفس چکمک ایذنی بئله وئرمیرسن،منیم حقیم یوخدورسسیمی چیخرتماغا؟یانفس چکمک حقیمی ایسته مه یه؟دئییرسن یئر آلتی،یئر اوستو ثروتیمی تالایانلارا،اورموگؤلوموقورودانلارا ، میلتیمی دیری –دیری تورپاقلارآلتیدابوراخیب آغزینا سو آلان شبکه لر قارشسیندامن ده بیر لال –کار –کور شاعیر اولوم؟ یوخ دوستوم سهو ائدیرسن ملی شعورونو باشا دوشمه ین بیر میللت ساییندان آسیلی اولمایاراق بیر جوجوق کیمی آلدانا بیلر!!حدی –حدودو اولمایان انصافسیلیق قارشیسیندا یالنیز نادانلار وقورخاقلار سوسار والبته باشلاری آخورلاردا اولان ضیالیلار داها چوخ!
حؤرمتله کریم گول اندام
اورمو-مهر آیی 1391-جی ایل  


پاسخ: 

    با تشکر از شاعر گرانقدر بخاطر صبر و حوصله ای که بخرج داده اند. برای رفع سوء تفاهمات احتمالی لازم می بینم توضیح بدهم که بنده به هیچ وجه قصد تخریب یا تحریف ندارم. حب الوطن را هم از نشانه های ایمان می دانم و معتقدم جهانی نگری به معنی نادیده گرفتن هویت قومی و ملی  و مذهبی نیست. نویسنده و شاعری که می خواهد جهانی بشود چاره ای ندارد جز اینکه به عناصر بومی توجهی ویژه کند. مثلا گابریل گارسیا مارکز را در نظر بگیرید که یک نویسندۀ جهانی است ببینید تا چه حد از عناصر زیست بوم خود یعنی آمریکای لاتین در آثارش بهره گرفته. من فقط خطرات ناشی از ناسیونالیسم افراطی را که در طول تاریخ فاجعه آفریده توضیح داده ام و جایی ننوشته ام که گل اندام چنین گرایشی دارد. بلکه برعکس، شعرهایی از شما نقل کرده ام که نشان می دهد در بسیاری مواقع شما از انسان بخاطر انسان بودن دفاع کرده اید فارغ از اینکه چه ملیتی دارد. اومانیسمی که در شعر شماست قابل انکار نیست.

 با تشکر/محمدی


نویسنده: غلام قلی زاده


سلام السون بویوک وضیالی خالقیمیزا:
بو کونودا  شاعیر لریمیز و یازار لاریمیز  ادبی حالاری و یازارلار کیمدیر  وشاعیرلر نه شخصییت داشا یرلار وگئچمیشده و بو گون میللت و دئولت آراسیندا اساسی حاقلاری خالق اوچون و جامعه اوچون نئجه ساوونویلار (گوروب و باخیبلار) و بو آرادا کیمین طرفینده دوروبلار  ویا کی نئلر دوشونوبلر ونئلر ائدیبلر. اوزنو وآعیله سینی یاخشی وکورکئملی  طرزیده یئمک وکئزمئلرین ساوونوب یا کی کئلئجک نسلین و خالقین حاقلارین باغریبلار.
بو یازیلاری اوخودم و سونرا  سایین گول اندام بئی اوچون  تنقیدی لایحه نی ویا واحدی معلم  اوچون تنقید یازیسین گوردوم. و بئله قرارا گئلدیم کی اوز فیکیر حاقیمی بو کونودا  پایلاشیم  و اوستادلاردان اورندییم  درسی  قایتاریم. 
تنقید لر مثبت و منفی اولابیلر  تنقید لر دوز و یانلیش  دا اولور  و ها بئله بویله بیر تنقیدلر  یارادیجیلیقی آرادان آپارماز آمما خئیری ده  یوخدیر. تنقیدلر بیر سیرا عالیملر آراسیندا علمی حاللاردا  اولمالیدیر  بو کئدیشات و یازیلار نظره کئلیر کی  صحیح و سالیم یولدا دئیل نییه کی اثبات و اقرار اولماسا  بو لایحه دولودور اتتحاملا و یالانلارلا و بئله بئللیدیر کی یا تنقید علمی وادبی بیلمیریک یا کی جریان بو کونونون دالیجا واردیر.
شاعیرلرین اوزل حایاتین قلئمه آلماخ  لازیم دئیل و فیکیر و اینام لاری دا دینیمیز و عقلیمیز  قاداقا ائدیب.
سوزومو چوخ اوزادمیرام  سایین هارای بئیین سوزونو تصدیق ائدیب و بو یولو علمی و ادبی حاللارا  کئلمئسین  و تفرقه سالماق یئرینه  بیرلیک یولون  میللی و ادبی کونولاری کئدیشاتین خاطیرلیرام.


  

نویسنده: علی شجاع


با سلام خدمت ادبا و ادب دوستان بزرگوار
جناب آقای محمدی آنچه که در بارة شعر گل اندام از لحاظ فنون ادبی فرموده اید مورد قبول اینجانب نیز می باشد اما اینکه خطبه ای در وصف حال اقوام و ملل و ناسیونالیسم و سایر حالات انسانها از قبیل تعصب و توسعه طلبی و دشمن تراشی و غیره ایراد فرموده اید کاری صحیح نیست شما ابتدا ذهن خواننده را آمادة رویارویی با یک شخصیت غیر طبیعی کرده سپس شخصی را مطابق پندارهای افراطی خود مصداق آن شخصیت معرفی نموده و از خوانندگان نظر خواهی می کنید این کار شما درست شبیه کارهای خبرنگاران صدا و سیماست که هنگام مصاحبه با مردم ابتدا مقدمه ای مانند :همانگونه که مستحضرید در آستانة روز جهانی قدس هستیم روزی که همة مسلمانان با شرکت در راهپیمایی گسترده از ملت مظلوم فلسطین حمایت کرده و وحشی گری های رژیم اشغالگر صهیونیست را محکوم خواهند کرد و . . . چیده و می پرسند نظر حضرت عالی در این مورد چیست ؟!
اینکه آقای گل اندام یک مبارز است شکی نیست اما یک مبارز فکری و یک روشنگر بیدارگرست نه شخصی که طبق القاآت شما شخصیتی محرک احساسات و مخرب عقاید می باشد 

نمی دانم دچار توهم شده اید یا خود شیفتگی ناشی از مطالعات فلسفی شما را از سایر واقعیات بی خبر گذاشته ؟ شما  در حالی که طی سی سال گذشته حداقل چهار جنگ تمام عیار را در کشور خود و کشورهای همسایه دیده و لمس نموده و بر علتها و مسببان و پی آمدهای آنها واقف گشته اید، تحولات جهانی را ناشی از افکار و آرای چند فیلسوف می دانید! البته نظرات فلاسفۀ مذکور بی تأثیر نیستند لاکن تعیین کننده هم نیستند. خود نیز بر بطلان این عقیده اقرار کرده اید آنجا که فرموده اید:« پس از فروپاشی اردوگاه شرق، اتفاقاتی که در شوروی افتاد، یا آنچه در یوگسلاوی روی داد، نشان داد که اندیشۀ برادری و برابری ملت ها در دوران حکومت کمونیست ها  اساس محکمی نداشته است.»
همچنین در جایی گفته اید :« با آنسوی ارس هیچ ارتباطی نبود. اینجا و آنجا چیزهایی نوشته می شد ولی آن حرف و حدیث ها تبلیغات امپریالیستی تلقی می شد»ای کاش چند نمونه از آن حرف و حدیثها را ذکر می کردید.
بیش از  16   سال است که با آقای گل اندام آشنا شده ام افکار و عقایدی جدا و متفاوت از هم داریم موضوعات و مفاهیم شعرهایمان نیز مشابه هم نیستند لاکن مشترکاتی باهم داریم که باعث می شوند همدیگر را تأیید کرده و تا حدودی پشتیبان هم باشیم علیرغم ایراداتی که بر او می گیرم معتقدم یکی از شاعران تأثیر گذار آذربایجان است و نامش علاوه برتاریخ زبان و  ادبیات ، در تاریخ سیاسی و اجتماعی این مرزو بوم نیز ثبت خواهد شد .حرف و حدیث پشت سر او زیاد گفته می شود اما این حرف و حدیثها از طرف دوستان به علت شیدایی مفرط و از طرف مخالفان به علت نفرت مفرط می باشد و چنانکه باید و شاید مطابق واقعیت نیستند.
او ازمیان وطن ، هموطن ، تاریخ ، دین وزبان و غیره زبان را مهمترین مشخصة هویت یک ملت می داند این نتیجه گیری نه تنها برداشت شخصی ایجانب در بارة ایشان است بلکه خود نیز بر این باور هستم زیرا وطن آب و خاک است و بدون ساکنان دلبسته و فداکارش معنی ندارد و اهالی یک وطن نیز باید مشترکاتی مانند دین و فرهنگ و تاریخ و زبان داشته باشند تا به عنوان یک ملت و صاحب وطن اظهار وجود نمایند در این میان  زبان سلسله جنبان مؤلفه های مذکوراست و نقش مرتبط کننده را بازی می کند زیرا برای معرفی وطن، ارتباط با هموطن ، ثبت تاریخ خود و عرض اندام و دفاع از تمامیت ملی  زبانی لازم است .
اگر چه بنده و آقای گل اندام در بعضی راهها همراه هستیم اما هم روش نیستیم او در جهت ترغیب و تشویق شعرا و ادبا علی الخصوص جوانان به هویت یابی و احیاء زبان و ادبیات مادری ،گاه افراطی و نیش دار عمل می کند و باعث می شود هواداران احساساتی و متعصبش علیرغم نیت سالم عملکردی نسنجیده داشته باشند و با تبلیغ و تمجید نا موزون سبب بدنامیش شوند کسانی  که از جسارت فوق العادة گل اندام محفل می سازند باید بدانند جسارتی که توأم با حکمت و بصیرت نباشد جسارتی کودکانه بلکه نوعی جنون می باشد آنها که شیفتة حرکت شتابدار خطرپذیر هستند باید بدانند دیر رسیدن تضمینی به مراتب بهتر از پرواز در آسمان مه آلود است

ایراد دیگر آقای گل اندام استفاده نکردن از عوامل و اهرمهای دینی می باشد. برخلاف باور ظاهری عموم که ایشان را فردی غیر مذهبی می شناسند بنده با شناختی که از وی دارم می دانم که اطلاعات ایشان در بارة الهیات همراه با استدلال و بصیرت بوده و برخلاف دین مداران صوری و متعصب ایمانی محکم و خلل ناپذیر ناشی از مطالعة قرآن و سایر کتب دینی همراه با تعمیق و تأمل دارد و صفاتی مانند صداقت ، بی ریائی ،عزت نفس و جوانمردی و غیره را که دینداران مدعی ندارند او بدون ادعا دارد اوبه راحتی می تواند در تبیین و تشریح آرمان های خود به آیات و احادیث استناد نموده و مخاطبان و همراهان بیشتری داشته باشد ولی متأسفانه از آنجا که رنگ و بویی مؤثر و متأثر از آموزه های دینی ارائه نکرده ، منتقدان حتی مخالفانی متنفر برای خود پیدا کرده است

در اینجا روی سخنم علاوه بر جناب محمدی متوجه چند نفر از دوستان دیگرست که معترض انتقاد بنده از آقای واحدی بودند که فعالیت ادبیش در زبان فارسی را بی سر انجام و محکوم به فراموشی دانسته ام.
عزیزان حسن نیت و اخلاص عمل ادبی شما قابل تقدیر است اما اگر این حسن نیت متأثّر از سازش مداری خوش باورانه  باشد قابل تعبیر به ساده لوحی و حتی فریب خوردگی است  
مشکل شما در اینجاست که هم  به اهمیت و تأثیر زبان در ایجاد، حفظ و احیای هویت ملی به درستی پی نبرده اید و نیز دو مقولة جدا از هم را دو موضع متضاد تفسیر می کنید
ما از بین دو یا چندمقولة هم عرض ، اولویت و بهای  بیشتر دادن به یکی را مطرح می کنیم شما ما را دشمن آن یکی می شناسید آیا ما به زبان فارسی بی احترامی می کنیم ؟ آیا ما هموطنان غیر ترک را اجنبی می پنداریم؟
شما در حالی که می بینید پشت و روی کتابهای درسی ، کارت سوخت و حتی قوطی کبریت نقشة بخش جنوبی ایران طراحی ورویش خلیج فارس نوشته می شود و گاه بین آنها  ابرویی نیز باز شده و کلمة همیشه بر آن افزوده می گردد ، یا تعابیری مانند زبان دوم جهان اسلام و تنش های سیاسی بر سر استعمال برخی کلمات دیگر، به ذهن نیمه مست و خوش انگارتان که حسابی تحت تأثیر قرص های روان گردان سیاسی قرار گرفته ، مفاهیمی مانند ناسیونالیسم ، تجزیه طلب و تحریک کننده  خطور نمی کند اما معرفان و مدافعان زبانی را که متکلمانش اکثریت قاطع هموطنان را تشکیل می دهند و قابلیتها و ظرفیتهای ذاتیش  به اثبات رسیده و تاریخش مورد تحریف و تکذیب قرار گرفته کهنه اندیش و متعصب می خوانید!
من خدمت شما  آقایان و همفکرانتان عرض می کنم همچنانکه  دولت آمریکا  برخی جنبش های آزادی خواه و استقلال طلب را تروریست می خواند، شما نیز فریادگران مظلومیت زبان و ادبیات ما را تجزیه طلب و فتنه انگیز خطاب می کنید با این فرق که دولت قلدر منش آمریکا به خاطر منافع خود دیگران را متهم می کند اما شما به علت دست نیافتن به شعور ملی و بلوغ سیاسی ، خودی ها را  تخطئه می نمایید 
شما فریب خوردگان و خوش باوران  شعارهایی مانند برادری و برابری هستید که حکومتها در آستانة حرکات نمایشی مانند انتخابات و راهپیمایی ها جهت جلب رضایت  مردم مطرح و پس از پایان نمایش فراموش می کنند ای کاش وجدانی بیدار داشتید و در وجود خود  درد وسوز جوانان سرکوب شده در راهپیمایی های دریاچة اورمیه را احساس می کردید
آقای محمدی من سئوال شما را از خودتان می پرسم: در چنین وضعیتی وظیفۀ تاریخی شاعر آگاه چیست؟در وضعیتی که طی 90 سال گذشته نام شهرها و روستاهای ما را عوض کرده اند، در فیلمها و سریالها نقش افراد خل و چل را به ما داده اند، تاریخ ما را تحریف و گاه پنهان ساخته اند،ااقسام تبعیض هارا نسبت به ما روا داشته اند، انواع محدودیتها و ممنوعیت ها را در بارة ما اجرا کرده اند ، چهرة علما و ادبا و سایر شخصیتهای ترک را با طرح انواع تهمتها و نسبتها مخدوش نموده اند و با بی رحمی و بی شرمی در مقابل دلهای خونین و دیدگان اشکبار ما دریاچة در حال احتضار ما را رها کرده و به کویرها آب رسانی می کنند راستی در چنین وضعیتی وظیفة تاریخی شاعر آگاه چیست؟
آیا شما در برابر ملت بزرگ ترک احساس شرم نمی کنید که چشمانتان را بر روی این همه حقایق تلخ و درد آور می بندید و به استناد یک شعر گل اندام می گویید: «از نظر کریم کسی که زبان مادری خود را بلد نیست، آدم نیست»؟! یا اینکه « کسی که همزبان او نیست هموطن او بحساب نمی آید، حتی اگر در همسایگی وی سکونت داشته باشد» 
منظورتان از این جملات چیست؟ « اندیشۀ ناسیونالیسم زمانی خطرناک می شود که بذر نفرت را در دل های هوادارانش بکارد و آنها را به مقابله با ملت های دیگر فرا بخواند و. . .
آیا شما تظلم و طلب حقوق حقه را کاشتن بذر نفرت در دلها معنی می کنید؟
شما که شاعری آگاه هستید و  بهتر از ما بر آنچه طی نود سال اخیر بر ما گذشته واقفید ، حال که به یمن انقلاب اسلامی و به برکت پیشرفت علم و ارتباطات و تحت تأثیر بیداری ملتها و به اهتمام جمعی از اهل قلم ، نصفه صدایی  از ندای مظلومیت ما  از زندانهای اختناق و ارعاب به گوش می رسد، نه تنها فرصت را مغتنم نشمرده و با منادیان عزت واصالت  خود همصدا نمی شوید بلکه بر حقارت گرایی و انحطاط طلبی خود بالیده و دامن می زنید  ؟  
در خاتمه باید بگویم مصداق عقاید شما دوستان احساساتی ، متعصب ، تندرو و متأسفانه بی تدبیر و عاقبت نیندیش ما هستند که بی منطق نطق می کنند و بی تأمل عمل می نمایند و دشمنان فرصت طلبی که زیرکانه بهانه ها را صید کرده و علم محافل ساده لوحان و گاه سوء استفاده کنندگان می کنند 


پاسخ:


دوست ارجمند جناب شجاع

ضمن تشکر از بذل توجه شما به موضوع؛ چون بنده را مخاطب قرار داده و هوادار انحطاط طلبی و حقارت گرایی و مخالف حقوق قومی ملت ها معرفی کرده اید، لازم می دانم نکاتی را در این رابطه عنوان کنم. آنچه در شرح مبنای هویت قومی گفته شده به این معنی نیست که مثلا قبل از هگل تفکر ناسیونالیسم در میان نبوده است یا این فکر زاییدۀ خیال چند فیلسوف الست. تفکر قبیله گرایی از دیرباز میان جوامع بوده ولی تحت تأثیر تعلیمات ادیان اقوام مختلف هویت خود را بر اساس اعتقاد مذهبی تعریف کرده اند و مفهوم امت بوجود آمده است. حتی واژۀ ملت نیز در گذشته به معنی کیش بکار می رفته است. اما ملیت گرایی به معنی افرادی که به یک زبان واحد تکلم می کنند و دارای ژن مشترکی می باشند و موضوع روح قومی و سرایت دادن قانون تنازع بقا به زندگی اجتماعی همه اندیشه هایی هستند که در غرب پس از رنسانس پیدا شده و در دوران مشروطه به ایران راه یافته است. اگر اینطور نبود آیا چه دلیلی داشت شاهان صفوی که خود ترک بودند با ترکان عثمانی بجنگند. آیا غیر از این است که در گذشته در تشکیل یک ملت، مذهب نقش اصلی را بازی می کرده است و زبان واحد و خون و تبار اهمیت زیادی نداشته است؟ دیگر اینکه بهترین خدمت یک شاعر به یک زبان از نظر من است که در آن زبان یک اثر ادبی ماندگار خلق کند. مثلا شهریار با خلق حیدربابا دینش را به زبان مادری اش ادا کرده است. شعار دادن از دست هر کسی برمی آید. سه دیگر اینکه شاعر با یک فعال سیاسی متفاوت است. البته شاعرانی هستند که وابستگی های حزبی داشتند و خود را مبارز می خواندند. این ایراد ندارد ولی باید دید آنها در کار شاعری چقدر موفق بوده اند. مثلا اشعار سیاسی سایه که هوادار حزب توده بوده  دارای ارزش ادبی بیشتری است یا اشعار شاملو که در آنها از انسان به مفهوم اومانیستی آن یاد شده است؟ و سرانجام اینکه من هیچ اتهامی به کسی وارد نساخته ام. هدف من رسیدن به وضعیتی است که آدم ها بی آنکه همدیگر را متهم بسازند در جوی احترام آمیز با هم به گفتگو بنشینند. اینکه نوشته ام کریم کسی را که زبان مادری خودش را بلد نیست آدم حساب نمی کند، یک واقعیت است. سخن کریم در این باره کم کم دارد به ضرب المثل تبدیل می شود. و من فقط نظر او را شرح داده ام نه اینکه آن را بد بدانم. واقعا هم سخن کریم حکیمانه است و جا دارد ضرب المثل شود. امیدوارم دشمنی با اشخاص باعث نشود ما از جادۀ انصاف خارج شویم و اخلاق گفتگو را در برخورد با مخالف فکری خود رعایت نکنیم. مدارا عبارت است از تحمل عقیدۀ مخالف و احترام به آن و آن  لازمۀ زندگی در جامعه ای است که زندگی شهروندی را آرام آرام تمرین و تجربه می کند. با تشکر/ محمدی

 

نویسنده: یک شاعر

سلام 
نمی دانم آن زمان که داستان تلخ جنگ در میان بود و بمبهای دشمن بر سر همین مردم ترک آوار میشد این قهرمان ملی شما که عقیده دارید مجسمه اوباید در میدان ایالت ارومیه نصب شود در کجای این ترکستان شرف حضور داشتند ، شاید در بهشت موعودشان در آنسوی ارس خوش می گذشت و فرصتی برای پرداختن به این مساله بسیار جزیی نبود که اکنون در آثارشان خبری از آن نیست اصلا شاید آنهمه مردمی که جان خود را در جنگ از دست دادند زبان مادریشان ترکی نبوده است بگذریم از اینکه هنوز هم گلوله دشمن سینه جوانان این ملت را نشانه میرود ، شاید اینان هم ترک نیستند  اصلابه ما چه ‼‼‼ ما فقط ماموریم به دفاع از زبان مادری و مابقی به ما ربطی ندارد ‼‼.
دوستان : دادو بیداد کردن جسارت نیست ، مبارزه نیست ، هنر نیست بلکه گاها بی ادبی نیز به شمار میرود .
آقای شجاع : حضرتعالی که ادعای شاعری دارید بهتر است به جای خطبه های عریض و طویل ، با دیدگاه تخصصی به بحث در حیطه شعر بپردازید و گرنه پیشنهاد میکنم وقت خود را صرف سایت های سیاسی بفرمایید نه سایتهای ادبی .عقاید شاعر باید در اشعار خودش نیز تجلی پیدا کند وگرنه این این خطبه ها به درد خودتان میخورد . دوست عزیز نشانه شاعر شعر اوست نه مجموعه چرند و پرند . راستی شما یهویی چقدر زود به شعور ملی و نبوغ سیاسی دست یافتید . ماشاء اله ... ماشاءاله .... اسپند دود بفرمایید چشمتان نزنند .
کم کم دارد باورم میشود واحدی شاخص ترین چهره ادبی این شهر است . به کتابفروشی او سرزدم و او را از نزدیک دیدم انسانی است با کمالات فراوان . آداب معاشرت را بلد است ، درمورد هر کتابی که سئوال کردم مطلبی در ذهن داشت ، معلوم بود مطالعه دارد آنهم زیاد ، شاعریست بروز و کتابهای جدیدالانتشار را میشناسد ، معلوماتش بالاست ، در هر مورد ادبی میتوان با او وارد بحث شد ، اغلب جوابهایش منطقی است و همین که در مقابل هیچ یک از نقدهای شما حضرات جبهه گیری نکرده است نشان از شخصیت والای ادبی اوست .
دوستان (قلیزاده ، هارای ، شجاع و ... ) با جانبداریهای غیر معقول بیخود خودتان را گول نزنید و سعی نکنید نظرتان را به زور بر دیگران قالب کنید که هرکس چشم بینا داشته باشد  خورشید را خواهد دید .


نویسنده: علی شجاع


با عرض سلام مجدد
دوست عزیز جناب آقای محمدی اینجانب نگفتم فکرناسیونالیسم زاییدة خیال چند فیلسوف است بلکه گفتم نظرات فلاسفه در تحولات جوامع تأثیر گذار هست اما تعیین کننده نیست زیرا حکومتهای سلطه گر به خاطر انواع منافع سیاسی و اقتصادی اعمال قدرت کرده و معادلات جهانی را بر هم می زنند اینکه فرموده اید:  بهترین خدمت یک شاعر به یک زبان خلق آثار ادبی ماندگارست من نیز با شما هم عقیده ام اینجانب شما را محقق و متفکری قابل تحسین و ارزشمند می شناسم و بی تعارف عرض می کنم مطالب زیادی از محضرتان آموخته ام اگر به خاطر داشته باشید اکثر ما درامتحانات زمان دانش آموزی وقتی به یک سئوال چند قسمتی می رسیدیم همینکه جواب قسمت اول را می نوشتیم به علت  خوشحالی ناشی از بلد بودن جواب سئوال ،‌ قسمتهای بعدی را فراموش کرده باعجله سراغ سئوال بعدی می رفتیم شما نیز در بارة شعرهای ناسیونالیستی گل اندام مطالبات فرهنگی اقتصادی قانونی و . . .را رها کرده حساسیت خود را روی آن قسمت از مفاهیم ناسیونالیست متمرکز نموده اید که به علت استفادة ناشیانة دوستان و سوء استفادة فرصت طلبانة دشمنان بار منفی به خود گرفته 
برای ادامة بحثم لازم است به دو نکته اشاره کنم اول اینکه قبول واقعیت امری الزامی است نه انتخابی ممکن است انسان به هر دلیلی دانسته هایش را درست یا غلط یا ترکیبی از آن دو بر زبان بیاورد ولی ایمانش بر آنچه می اندیشد استوار است و لو منطقش در آن لحظه غلط باشد.دوم اینکه هر انسانی در بارة عکس العملهای متفاوت نسبت به عملهای مشابه اگر بتواند زبانی و اگر نتواند درونی پرسش می کند من بخوبی می دانم که شما درونا حقارت گرا یا انحطاط طلب نیستید اما با توجه به موضع گیری های رضایت مندانه و عدالت پندارانة  خود در قبال آنچه به بهانة ناسیو نالیسم و مفاهیم حاشیه ای آن در حق ما روا می دارند علیرغم میل باطنی خود نمای حقارت گرایان  و انحطاط طلبان را پیدا می کنید زیرا نگرش شما در شرایط حاضر بازنده – برنده می باشد و حرف حساب من این است : حال که طرف مقابل ما تحت حمایت حکومت و قدرتمند است و نگرش برنده – بازنده دارد و نگرش برنده – بازندة ما نیز احتمال دارد به شکست بینجامد(انتقاد نخست بنده از آقای گل اندام)  لا اقل نگرشی برنده – برنده داشته باشیم تا اگر چیزی هم بدست نیاوردیم چیزی از دست ندهیم . 
با احترام : علی شجاع 



نویسنده : علی شجاع


با عرض سلام خدمت دوستی که خودشان را یک شاعر معرفی کرده اند
برادر یا خواهر گرامی :شما که جسارت ما را زیر سئوال می برید چرا جسارت معرفی خود را ندارید؟ما که بسوی هم توپ و گلوله شلیک نمی کنیم تا مثلا استتار موضع کرده باشید؟! نهایت امر این است که چند سطری از خطبه های عریض و طویلم را خدمت شما اختصاص خواهم داد.ابتدا باید عرض کنم تأثیر زبان و فرهنگ ترکی در تبلور غیرت 
و همت جوانانی که در دوران دفاع مقدس داوطلبانه عازم میدانهای نبرد شدند قابل انکار نیست دوم اینکه بنده ادعای شاعری می کنم اما نه شاعری که شعر را فقط برای شعر بخواهد و بی توجه  به  ویرانی  پایه های خانه در پی نقش ایوان باشد.من در شعرم اهدافی را دنبال می کنم  و بحث تخصصی را به متخصصان امر واگذار می نمایم.از سیاست هم همان قدر که بر زبان می آورم می دانم مرا چه کار به سایتهای سیاسی؟در شعرهایم هم اگر چیزی غیر از عقایدم وجود دارد که خودم نمی دانم لطف کرده و تذکربدهید :
چو می بینی که نا بینا و چاه است    اگر خاموش بنشینی گناه است
من بلوغ سیاسی نوشته بودم نه نبوغ سیاسی نمی دانم اشتباه شما سهوی بوده یا عمدی ؟
در هر حال من زمانی چیزهایی از شعور ملی و بلوغ سیاسی فهمیدم که بین سالهای 68 تا 75 بیش از پنجاه قصیدة بالا بلند فارسی سروده بودم و افتخار شاگردی استاد صدری را داشتم اما همین شعور و همین بلوغ به من گفتند که مردم و کشورم ازمن چه می خواهند ، زبان ، تاریخ و ادبیاتم از من چه می خواهند و وظیفة من چیست

پیکر هستی ز آثار خودی است             هر چه می بینی ز اسرار خودی است
وانمودن خویش را خوی خودی است     خفته در هر ذره نیروی خودی است...

(اقبال لاهوری)

      
دوست عزیز اگر شما به کتابفروشی واحدی سرزده از نزدیک  ملاقاتش کرده اید، ما بیش از بیست سال است که باهم دوستیم سریک سفره نشسته و نان و نمک همدیگر را خورده ایم و حتی در مسائل شخصی به یکدیگر کمک کرده ایم منکر کمالات و فضائل او هم نیستیم چنانکه قبل از شما نیز به آنها اشاره کرده ایم رانندگی و دست فرمان آقای واحدی جای صحبت ندارد لاکن  منتهی الیه مسیری که می رود شایستۀ او نیست بلکه مقصدی دیگر او را چشم در راه است


نویسنده: گریم گل اندام


شاعر آدی آرخاسیندا گیزله نن بدخواه!

آدینی هر مصلحت اوزره یازماسان دا سن تیپلی مانقورتلانمیش،ساپی اوزوموزدن اولان بالتالاری بیرخط یازار-یازماز هرکیم تانیمیشدیر!چوخ حؤرمته لاییق شاعیر !! اگر ذره جه غیرتین چاتسایدی وآرپاجا اینصافین اولسایدی بیر اؤتری باخیش منیم (سؤزوم وار سنه دنیا ) کیتابیما نظر سالیب ،سونرادان بویوراردین  ( در زمان داستان تلخ جنگ ...گویا درآن سوی ارس به من خوش می گذشت!)  آرازین اوتاییندا یازیلمیش واوکیتابدا اولان بیر ایکی خوش گذرانلیق چاغلاریما ایشاره ائدیرم:

ص181-آرتیق باشقابیر حسرت وار منیم کؤورک سینمده 
او دا وطن حسرتی دیر سرحدلری اؤتنده...

ص-111-یاغلی سودو ، قایماغی-ایستی چؤرکله یئدیم! ان شان اولان چاغدا دا یئنه آخ وطن دئدیم،یاخیندا اوزاقدا دا یئنه آخ وطن دئدیم! ص-17-امیدوصلیدن ائتمز منی هجر وطن مایوس
کریم درده چتین یئرده دوزر مستانه -مستانه!
ص-190-چاره سیز بیر درده اولدوم مبتلا ایللر کریم
چاره ائتسه بلکه یوردومدان وصال ائیلر منه!
ص-207-غرق حسرت وادی غربتده قالدیم ای وطن
هر نفس آلدیم سنین عشقینله آلدیم ای وطن هرقاریش توپراغینی حیرتله سالدیم یادیما-ابر لیسان تک دولوب هردم بوشالدیم ای وطن-سن ده یرلی گوهر ایدین منسه شیلتاق بیر اوشاق-غافل اولدوم بیر قارانلیق یولدا سالدیم ای وطن-آل کریمی مهربان توپراغینین آغوشونا-بسدی غربت شوره زاریندا سارالدیم ای وطن

حؤرمتلی باصطلاح شاعر
انشا الله سنین  هیکلینی ایالت میدانیندا گؤروب سئوینک!کیشی صفتی اولان معده گوجونه باشقاسینی سوچلاماز !کیتابیم ،وبلاگیم وحیات طرزیم گؤز قاباغیندا  حقیقت آجی اولسادا ناموسلو اولماق لازیمدیر!

شاعیرم مسلکیم اولدوقجا چتین:
باشیم وطنیمین 
اوره ییم سنین!
ان خوش آرزیلاریم بشریتین!



نویسنده: مسعود هارای


حورمتلی یک شاعیر!
سن واختیندا سنه آیید اولان مسئله لر حاقدا دانیشسایدین بوگون آرتیق یک شاعیر دونو گئییب مئیدانا گلمزایدین. 
بیرده سیزین او منطقی یازیلارینیز گئیدیغینیز دونون اتگیندن سوزور ذاتن. 
سیزین آغیلینیزا جبهه ده اولمایان شاعیر دئییل و منیم دوشوندویومه شعیر چوره یینه محتاج اولان،یالتاقلانان، شاعیر بئله یوخ اینسان دا دئییل.
جیسارتین بیر آز آرتیرسا، آدینلا سنه توخونان سوزلره قارشی منطیقی جوابلارینیزی گوزله ییریک.


نویسنده: محمد صبحدل


با سلام 
فکر می کنم مشکل اصلی نه در آقای گل اندام است و نه در آقای واحدی و نه در دیگر دوستان. من مشکل اصلی را در شیوه ی نقد نویسی دوست گرامی ام آقای محمدی می دانم. نوع تالیف نقد ایشان به دلایل مختلف تنش زا است. نویسنده ی یادداشتهای  وبلاگ شاعرا اورمیه اگرچه انگیزه ی لازم را برای نقدنویسی دارد و اگرچه ضرورت وجود چنین فضایی را به درستی درک نموده است و اگرچه در عالم دوستی لااقل برای من انسان صادق و صمیمی ای است ولی در عالم نقدنویسی بضاعت ادبی لازم و از آن مهمتر صداقت لازم برای نوشتن نقدی مانا را ندارد و من حیثیت ادبی ام را در گرو این امر قرار می دهم که این یادداشتها در هیاهوی زمان گم خواهند شد. 
اما من که همیشه به جای پاسخگویی و شرکت در بحثهایی که جنبه ی جنجالی آنها بر وجه تحلیلی آنها می چربد، ترجیح می دهم به نوشتن مقاله ی مستقل و ارائه نظراتم بپردازم، چرا به نوشتن این یادداشت می پردازم؟ دلیل آن سوءتفاهمی است که برای مولفِ یادداشتهای این وبلاگ و برخی خوانندگان به نام "نقد ادبی" مشتبه شده است. 
زمانی که ایشان یادداشتی حول شعر "اوچلوک یوخو" ی من که آنرا در انجمن ادبی به صورت کتبی ارائه نموده بودم نوشتند، من تلفنی نکاتی را متذکر و اغلاطی از نحوه ی بکارگیری ترمینهای نقد ادبی را یادآور شدم. چند نکته را اصلاح کردند و نکات مهمی باقی ماند که من تنها پس از چند هفته که مصمم بودن  ایشان را  در مواضعشان دیدم(که البته حق ایشان است)، به صورت شفاهی در انجمن ادبی توضیح دادم. این نکات هم به محتوای کار ایشان مربوط بود وهم به فرم تنظیم کار.
ایشان مقاله را با چند جمله ستایش اینجانب آغاز کرده بودند، که من البته آنرا بحساب مقاله نه، که به حساب روابط صمیمی و دوستانه امان می گذارم.
از این چند جمله که بگذریم. مستندات ایشان از من فقط به چند نقل قول شفاهی مربوط می شد که حاضران آن جلسه گواه عدم صداقت مؤلف در شیوه نقل مطالب توانند بود. اینکه من گفته ام " زمان در قضاوت ما از پروسه های ادبی تحلیل نهایی را خواهد داد و اثری ممکن است در طول تاریخ بهتر یا متفاوتتر درک شود." با اینکه نقل شود که صبحدل "مدعی است که متعلق به نسل آینده است." زمین تا آسمان تفاوت دارد.
اینکه من بگویم :"متن هنرمندانه باید ظرفیت حرکت به سوی معانی مختلف را داشته باشد وپروسه ی نهایی معناسازی با وجود مخاطب تکمیل می شود" با اینکه نقل شود صبحدل "اعلام کردند که آن شعر فاقد معناست." باز زمین تا آسمان تفاوت دارد.
و بعد شروع به نقل مستنداتی از ادبیات سنتی  بکنند که عین القضات.. و ... دوست عزیزمن مگراین موارد مورد مناقشه اند. این سطرها فقط حکم قلمفرسایی مولف در حجیم جلوه دادن یادداشتش دارد. این امر از یک روحیه ی کلاسیک نشأت می گیرد. امروزه برای نگارش متنی مهم حتما لازم نیست که "کُنت دو مونت کریستو" بنویسی. کافیست حرفت رابنویسی و البته صریح و صادقانه. به خدا همین کافیست.
مستنداتی که به حال و هوای فردی مولف ارجاع داده می شود هم کاملا فردی ست و من جوابی ندارم. این که با مختصری طنز ناهمخوان با کل یادداشت به معده مولف اشاره شود و یا ایشان به جای رنج(که من البته ترجیح می دهم نامش را تلاش بگذارم) تنها به رنجکی قانع شده اند به پروسه ی خوانش ایشان مربوط است و من البته نوع این پروسه را نمی توانم تعیین کنم.
و بعد شعری از باتور را که البته ارائه کننده ی متن آن در جلسه من بودم(والبته تعمد هم داشتم) را مستند قرار داده نوشته اند که"معلوم شد که میان ترکیباتی مثل  اووچ بوجاق قویو  و اوچ قاتلی کفن و اوچ جانلی ملک  در شعر صبحدل با ترکیباتی مثل اوچ آدام و اوچ بوجاق ایشیق در شعر ائنیس باتور  بی ربط نیست و این شک را دامن می زند که ایشان در سرودن این شعر از آن تأثیر گرفته اند."
واقعیتش را بخواهید کمی از خودم ناامید شدم. حداقل انتظار داشتم دوستانی که مرا از نزدیک می شناسند آنقدر شامه ی ادبی در من سراغ داشته باشند که بدانند در صورت احتمال برداشت عبارتی از شاعری، لااقل خودم داوطلبانه اصل منبع را در اختیار  مخاطبان قرار ندهم. لاکن تعمد داشتم و شعر من در همان سال سرایش تاریخ چاپ دارد و شعر باتور نیز تاریخ سرایش بعد از من را دارد. 
من متن اصلی یعنی لاتین شعر را در اختیار اعضای انجمن قرار داده بودم و ترجمه ی آذربایجانی آن کمی عجولانه و تنها برای برقراری ارتباط آن دسته از اعضا که در درک استانبولی متن مشکل داشتند ضمیمه شده بود. ای بسا اگر نشر آن با من هماهنگ می بود ورژن بهتری را ارائه می کردم ولی افسوس که هماهنگ نشده بود و مولف آنقدر در رد کردن نوع شعری ای که من یکی از ارائه کنندگان آن هستم عجله داشت، که حتی زحمت خواندن سایر شعرهای مرا که نسخ چاپی فراوان دارند و در وبلاگ ادبی اینجانب نیز موجودند را به خود نداده بود. حتی می شد به جای نقل غلط چند جمله ی شفاهی از من، 200-300 صفحه متن تحلیلی و مصاحبه و نقد ادبی را که نوشته ام و چاپ شده ی آنها حداقل در خودم و نشریات موجود است بخواهند و آنها را مستند قرار دهند.
حتی وقتی شاعر محترم آقای وفا متن لاتین را ارائه کردند، مولف یادداشتهای این وبلاگ این زحمت را به خود ندادند که بگویند" بابا! فلانی خودش متن لاتین را ارائه کرده بود و این گزینش من بود که آن را در وبلاگ درج نکرده ام و البته خودش هم از درج ترجمه اش خبر ندارد. "
البته ترجمه ترجمه ی درستی است ولی اعتراف می کنم که فقط برای واژه ی قانقارا معادل موجه نیافتم و آ ن را همانطور که استفاده شده بود بکار بردم. از دوستان اگر کسی کمکم کند مدیون او خواهم بود.
بعد  مولف می گوید که ابهام در باتور از نوع دیگری است و ما و البته حتما مولف یادداشتهای وبلاگ حاضر با اساطیر مسحیت آشنا نیستیم . بعد هم تأویلهایی ارائه می کنند که شعر باتور را  معنادار کنند. من تأویل را حیطه ی مخاطب می دانم و به خود حق نمی دهم که تأویل پیشنهاد دهم و لی شما در سوالات مولف محترم از متن باتور کلمات مسیحیت را به پروسه ی مرگ و هبوط تغییر داده و به جای باتور صبحدل بنویسید و سوالات مشابه طراحی کنید درجه ی صداقت ادبی مولف محترم بر شما آشکار خواهد شد.
اما شاهکار مولف در بکار بردن ترمینهایی است که تعاریف استاندارد ادبی دارند. من معنای همنشینی را در جلسات ادبی یکشنبه ها توضیح داده ام و مختصرش اینکه  این یک اصطلاح در زبانشناسی ساختارگرایانه است که سوسور بنیانش نهاد. با تعریف سوسور کلمات یا جانشین اند و یا همنشین. یعنی "به" هیچگاه به جای "است" نمی نشیند  اینان همنشین اند و در جمله ی " سگ لاسه را لیسید" اگر بنویسیم "بنزین کاسه را لیسید" سگ و بنزین جانشین یکدیگرند. این یک تعریف مشخص است و  قید جمله ی"از نظر هم نشینی کلمات با هم غلط است." اوجِ بضاعت ادبی مولف را نشان می دهد. درباره ی  عدول از گرامر و فرایند معناسازی در مقالات مختلف توضیح داده ام و علی الحساب مخاطبان را به مقاله ی "پوئتیکا قیرامماتیکاسی"  که در وبلاگ شخصی ام موجود است و نیز به مصاحبه ی نسبتا طولانی ام با رضا کاظمی ارجاع می دهم.
باقی متن یادداشت و اینکه گادامر و عین القضات  چه می گویند، بی ربط به بحث است. این دو هیچگاه دمخور نبوده اند و شباهت چند جمله اشان نظر به خاستگاه متفاوتشان از جنس دیگریست و قیاس مع الفارق است. من فقط گفته بودم که گادامرمی گوید: "معنا سازی یک پروسه ی باز تولیدی نیست و یک پروسه ی کاملا تولیدی است." یعنی معنا هر بار زاده می شود.
اما تقسیم بندی ایشان در پایان یادداشت اینکه:
دسته ی اول" سنت گرایان هستند" 
"دسته دوم آنهایی هستند که دریافته اند  خلاقیت اصیل نه در تقلید و پیروی از شیوه گذشتگان ممکن می شود و نه در نفی آنان"
"گروه سوم کسانی اند که هیچ تعلق خاطری به گذشته ندارند."
و قراردادن خودشان در دسته ی ممتاز دوم. فقط به درد خودشان می خورد چرا که دسته های دیگری هم هستند و نیز نوع غزل نو و یا شعر سپیدی که دفاع می کنند نه تنها  نشان از خلاقیت اصیل ندارد، بلکه نوعی محافظه کاری شدید، مدام خلاقیت شاعر را نازا می کند و متأسفانه نسل مولف یادداشتهای ادبی وبلاگ شاعران اورمیه دچار نوعی  یائسگی ادبی گشته که با هیچ لجاجتی درمان نمی شود. این نسل خصیصه هایی را به خود نسبت می دهد که به هیچ وجه بر خودش قابل تطبیق نیست. در رابطه با گروه سوم هم وضعت ادبی اینجانب در ادبیات کلاسیک اعم از ترکی و فارسی وادبیات اروپا و نیز تسلطم به ژانرهای ادبی حتی در مقایسه با مدافعان ادبیات کلاسیک بر تمامی دوستان محافل ادبی معلوم است ونیازی به منم منم گفتن ندارد. هرچند شکسته نفسی بی مورد هم به همان مقدار مذموم است. در این مورد با هر کس که مصلحت بدانید در نشستی با شرایط برابر حاضر به مذاکره و مناظره هستم و مطمئن باشید از بعضی کارهای نپخته که در هر نوعِ شعری همیشه وجود دارد بگذریم نسلی که من متعلق به آن هستم  گذشته را عمیق تر از مدافعان صوری گذشته می شناسد. خلاقیت این نسل بومی است ولی نه از نو ایستگاهی اش. ما آرشیوی از بومی بودن را ارائه نمی کنیم. ما در حال حرکت داخل قطار جهان هستیم بی هیچ ادا و اصولی بومیِ بومی هستیم و البته  (خطابم به دکتر ضیایی عزیز است) این به هیچ وجه غربی شدن نیست.
در رابطه با بازی زبانی هم باز به مقاله ی "پوئتیکا قیراماتکاسی" و " سهم شاعرانگی از شهر" ارجاع می دهم و اضافه نویسی را زائد می دانم.

و اما در مورد شاخص ترین شاعر اورمیه :
طرح بحث از همان ابتدا اشکال دارد؛ اگر ما واحدی را شاعر شاخص اورمیه بدانیم باید شعر جدی اورمیه را شعر فارسی  آنهم در ژانرِ "غزل نو"ی محافظه کار (یعنی با گرایش نسبتا سنتی ) بدانیم. یعنی باید غالب شاعران این گرایش را داشته باشند واین گرایش در شعر ارومیه غالبیت داشته باشد و آقای واحدی شاخص این جمع و این گرایش باشد  به والله که چنین نیست و اعتراضها هم از همینجا شکل گرفته است. غزل نو در نحله های شعری این شهر جای ممتازی ندارد و دست بالا در کنار گرایشهای مختلف فقط به عنوان یک گرایش مطرح است. ثانیا شاخص بودن در تعاریف ادبی صرفا ملاک ادبی ندارد خیلی از مسائل در شناختن یک شاعر به عنوان شاخص جای دارند اینجانب در سفرهای مختلف ادبی به عینه دیده ام که در محافل دولتی آقای بیت الله جعفری را شاعر شاخص شهر می دانند و نیز در کشورهای مجاور آقای شامی بیشترین شعر چاپ شده را دارند یعنی محال است بحثی از ادبیات اورمیه بیاید و شعری از ایشان چاپ نشود. اما خیلی ها هم هستند که چون حضور فیزیکی ندارند دیده نمی شوند مثلا علی احمدی آده که در دهه ی60 از اتفاقات ادبیاتمان بود و...
من به رفتار آقای واحدی کاری ندارم آن حیطه به من مربوط نیست. اما شروع نقد شعر گلندام را با طرح نظریات موسولینی و هیتلر صحیح نمی دانم کسی که زیر چکمه ی تبعیض مثل مرحوم سهند می گوید "من دئمیرم اوستون نژاددانام من" و از هویت خود دفاع می کند با کسی که چکمه پوشیده و تبعیض روا می دارد زمین تا آسمان فرق می کند و خلط این مبحث کاری موذیانه است. گذشته ی سیاسی گلندام نیز به من ربطی ندارد. اما استفاده از آن گذشته برای به کرسی نشاندن حرف کمی دور از شرافت است. اینکه بگوییم "در زمان جنگ که....کجا بودی" طرح زیرکانه ی این حرف است "که آی حکومت! ما از پس حرفهای گلندام بر نیامدیم خودت خفه اش کن" ویا "آقای گلندام حالا که حرف حالیت نیست بگویم که به چه مقاماتی فحش داده ای؟"
من این رفتار ها را واقعا در شان یک گفتگوی ادبی نمی دانم فرق انسان و حیوان این است که انسان همیشه چیزهایی در درون دارد که نخواهد به اشتراک همگان بگذارد  اینکه من در فلان مقطع کجا بودم ربطی به کسی جز خودم و خدای خودم ندارد. فکر می کنم در یک بحث ادبی حکومت را به امداد طلبیدن کمی دور از شرافت نیز هست.
در باره آن دوستی هم که به کتابفروشی دوستمان آقای واحدی رفته و تعداد کتابهای مغازه ، ایشان را به سطح معلومات آقای واحدی رسانده اند هم عرض کنم که ملاکشان درست نیست. بیایند من کسانی را معرفی کنم که بیشتر از آن کتابفروشی فقط در منزلشان کتاب دارند. یعنی باید کارمندان "کتابخانه ی ملی ایران" با سوادترینهای مملکتمان باشند؟ من به دانش آقای واحدی احترام قائلم ولی این نوع استدلال را در مورد دانش ایشان صحیح نمی دانم.
در نهایت از آقای محمدی که مشتاقانه و همیشه خواننده ی مطالبشان هستم و از اینکه این ظرفیت را برای بحث دراختیارمان قرار داده اند کمال تشکر را دارم . واقعیت این است که ایرادات من اموری روش شناختی است و ربطی با ارادت شخصی من به ایشان ندارد و صد  البته که ایشان معلم سعه صدرند و در تمام یادداشتهایشان آموزش فضیلت تحمل نظرات دیگران را می دهند.
پاینده ، پویا و خلاق بمانید.


پاسخ:


با تشکر فراوان از دوست فاضل جناب صبحدل

 چون مخاطب مقاله من بودم لازم دیدم چند کلمه ای  بعنوان جواب عرض کنم که بی پاسخ گذاشتن نوشتۀ یک دوست را در باب خودم بی ادبی می دانم. 

1- آقای صبحدل روش نقد بنده را تنش زا و مشکل ساز دانسته اند و برای اثبات نظر خود به مطالبی در بارۀ نقد شعر خودشان پرداخته اند. من می پذیرم که نقد شعر ایشان با عجله صورت گرفته بود و حق مطلب در بارۀ معرفی شعری که جناب صبحدل آن را نمایندگی می کنند، ادا نشده بود و این می تواند ناشی از نقصان فهم و اطلاعات بنده باشد ولی به عدم صداقت من ارتباط ندارد. 

2- تنها انتقاد جدی من به آقای صبحدل این بود که عمداً مبهم می نویسند و امثال ما نمی توانیم با شعر ایشان ارتباط برقرار کنیم. شاید حق با ایشان باشد و مشکل در قصور فهم و کمبود بضاعت ادبی ماست که این همه کهنه ایم و نمی توانیم خودمان را بروز کنیم.

3- مشکل اصلی همۀ ما این است که با آیین گفتگو بیگانه اییم. تاب تحمل عقاید مخالف را نداریم. از مدح و ستایش دیگران شاد می شویم و در مقابل کوچکترین انتقاد از کوره در می رویم و با انواع اتهام ها به انتقاد کننده هجوم می آوریم و اخلاق و انصاف را رعایت نمی کنیم. در این مدت کوتاه که این وبلاگ راه افتاده دوست دشمن از من بدگویی می کنند و برایم هجو می نویسند. من همۀ بدگویی های آنها را بی هیچ سانسوری در مقابل چشم دیگران قرار می دهم، بی آنکه از خودم دفاعی کرده باشم. فکر می کنم با گذشت زمان وضعیت تغییر خواهد کرد. دوستان متوجه خواهند شد که بنده با این علم ناقص خودم توانسته ام یک گام کوچکی بردارم و آن عبارت از این است که ظرفیت نقد پذیری را در بین مخاطبان بالا برده ام. اخلاق مدارا راکه به معنی تحمل عقاید مخالف است ،ترویج داده ام. با مطلق اندیشی مبارزه کرده ام. فضای لازم را برای تمرین نقد نویسی در فضای مجازی فراهم کرده ام و برای اولین بار به شعر و شاعری در این شهر از زاویۀ نقد ادبی پرداخته شده. من در معرفی شاعر لازم می بینم علاوه بر بیوگرافی، کمی هم در بارۀ میزان علم و دانش او، شخصیت اخلاقی اش، گرایش فکری اش به خواننده معلومات بدهم و بعد به شعرش بپردازم. علاوه بر اینها در بارۀ معرفی کریم لازم دیده ام فکر او را ریشه شناسی کنم. هدفم طولانی تر کردن مطلب نیست. سطحی اندیشی ما بسیاری مواقع ناشی از بی توجهی به مبنای فلسفی اندیشه هاست. تاریخی دیدن یک اندیشه به ما معرفت می بخشد. اینها برای بالا بردن آگاهی بعضی از مخاطبان جوان که فرصت مطالعه نداشته اند لازم است. هر کس هم نداند خود شما که اهل قلمید می دانید که نوشتن وقت می برد، انرژی می برد، مخصوصا وقتی یک مشوق اقتصادی در میان نیست، بجایش باید یک انگیزۀ درونی قوی وجود داشته باشد تا یک مقاله ای نوشته شود. انتظار دارم دیگر دوستان دردآشنا، مثل شما در کنار دلسرد کردن بنده، ناسزاهایشان را با جملات دوستانه به پایان ببرند تا بکلی قطع امید نکنیم. عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو. مخصوصا شما که هنرمند به تمام معنی هستید نباید تنها نظر به عیب کنید.سیاه و سفید دیدن امری مذموم است.

4- من صلاحیت علمی و ادبی برای یک نقد حرفه ای را ندارم، شما که مدعی هستید چرا قدم پیش نمی گذارید تا امثال بنده سر جای خودشان بنشینند. بفرمایید جلو بیفتید تا من هم از شما یاد بگیرم . هر وقت بفرمایید من مدیریت وبلاگ را به شما واگذار می کنم. من همین قدر بلدم که یک نقد ساده به شیوۀ سنتی انجام بدهم. شما یک نقد با دیدگاه مدرن در بارۀ یکی از شاعران این شهر بنویسید و در این وبلاگ به نمایش بگذارید تا بی محتوا بودن نقدهای من بر همگان ثابت شود. باور کنید من خوشحال می شوم و اولین کسی خواهم بود که پشت سرتان قرار می گیرم. بشرطی که کاری مستمر باشد و بمنظور دلسرد کردن من صورت نگیرد. عزیز من شعار دادن همیشه آسان تر از عمل کردن است. شعار خرجی ندارد. برای نوشتن یک مقاله اساسی در باب یک موضوع باید زحمت کشید و عرق ریخت آنهم بی هیچ چشم داشت مادی و معنوی از کسی. تازه باید تاب شنیدن ناسزاهای همان کسانی را داشته باشی که برای معرفی آنها از جان و دل زحمت کشیده ای. 

5- اینکه من واحدی را شاخص ترین شاعر شهر معرفی کرده ام جنجال ساز شده. ممکن است علاقۀ من به واحدی مرا به اشتباه انداخته باشد. خود آقای واحدی با فروتنی تمام به آغازین جملۀ من در آن نوشته ایراد گرفتند. آقای واحدی در این شهر یک وزنۀ هستند. گرچه بعضی از رفتار های ایشان به مذاق عده ای خوش نمی آید و جای انتقاد دارد، اما در اینکه ایشان بیشتر از بقیۀ شعرا سرشان توی کار کتاب است و مطالعه دارند، آنهم نه فقط در باب شعر. اصلا شاعری که فقط شعر بخواند باید از او قطع امید کرد. شعر نمی تواند شعور انسان را بالا ببرد. صدای انسان مدرن را باید در لابلای رمان های مدرن شنید. چهرۀ او در لابلای نوشته های فلسفی معاصر قابل مشاهد است. شعر چه دارد به ما بدهد. ما به انسان اندیشه ورز نیاز داریم نه شاعر. تنها اندیشیدن فلسفی است که می تواند عقلانیت ما را ارتقا دهد و آن را از مسحور شدن توسط جادوی شعر در امان دارد. ما نباید شعرزده شویم. واحدی فردی است که در همۀ زمینه ها مطالعه دارد و من چنین اشخاص را دوست دارم. خود شما را هم به همین علت دوست دارم و در برابرت کوتاه می آیم.

با تشکر/ محمدی


نویسنده: صبحدل:


آقای محمدی عزیز قصد من دلسرد کردن نیست. اهل جنجال هم نیستم که اگر می بودم اینقدر صبر نمی کردم تا همه ی حرف و حدیثها را بشنوم و با این فاصله ی زمانی چند سطری بنویسم. خوشحالم که عجله در نوشتن بعضی متون را پذیرفته ای. واقعیتش عجله کیفیت کار را پایین می آورد.  در باره ی خواندن رمان و فلسفه و... من که با شما تعارضی ندارم و من نیز واحدی و جنابعالی را به خاطر همینها دوست دارم.حرف من اینست که اینها دلایل کافی برای کسب پسوندِ ((ترین)) نیستند. این نوع استدلال به صورت بنیانی مشکل دارد. خیلی های دیگر هم این خصایص را دارند. 
و نیز من به شما نگفته ام که چرا این وبلاگ را راه انداخته ای و چرا می نویسی. اگر دقیقتر می خواندی من نوشته بودم که ایراد من روش شناختی است. یعنی اینکه شما به قول خودتان اینقدر بلدید. خب مگر چه شده است؟ ما هم یک پاسخی نوشته ایم. اصلا دعوای ما سر اینها نیست.  
مطمئن باشید من منطق گفتگو را لااقل به اندازه ی شما بلدم. درباره ی اینکه من هم به نقد ادبی بپردازم لطفا به وبلاگ من سر بزنید و پیگیر مطبوعات باشید به  نوبه ی خودم کم ننوشته ام. شاید جوری که شما بخواهید ننوشته ام و به نظریه بیشتر پرداخته ام. به عنوان یک منتقد اگر اثری واقعا انگیزه ی لازم را ایجاد کند حتما به آن نیز می پردازم. پس یقین داشته باشید که لااقل من یکی اهل شعار نیستم و از ۱۰-۱۱ سالگی ام تا کنون ادبیات هیچگاه برایم تفنن نبوده است. من حساب صداقت شخصی شما را از متنتان جدا کرده ام. متن شما در روایت گفته های من دقیق نیست، صادق هم نیست. شاید سهوی رخ داده باشد ولی آن جملات حتی نقل به مضمون گفته های من هم نیستند.
به هر حال شما بگویید که فلانی را دوست دارم و شاخصش می دانم  و من بگویم که من هم دوستش دارم اما شاخصش نمی دانم. خب داریم بحث ادبی می کنیم. چرا از اینکه خیلی ها حرفتان را قبول نمی کنند ناراحتید؟ شما اگر به استدلالتان ایمان دارید بر نظر خود بمانید. مخاطب هم سهم خود را از بین نظرات خواهد برد و نگرانی لزومی ندارد. به  کوتاه آمدن و نیامدن هم نیازی نیست. آنچه از من و شما به جای می ماند نوشته های ماست و تلاش من در نوع نگارشم به گونه ای است که چیزی به داشته های ادبیاتم اضافه کنم.
این نیت من است و سعی می کنم صریح و صادقانه باشد. من هیچگاه سیاه و سفید نمی بینمتان و روی ماهتان را می بوسم و قدر دان زحماتتان هستم.


 نویسنده: قلی زاده


سن کی اؤزگه دئیلسن یاشماق نییه


      سلام اولسون ائلیمیزین ضیالی و  میللی دوشونجئلی عالیملئرینه:
 عزیز و محترم اوخوجولار،اوستادلاریمیز ، شاعیرلریمیز  ، یازارلاریمیز ملاحظه و مشاهده ائدیسینیزکی بو معلوم گئدیشات و یازیلاردان بئلدیر  کی گیملر یاشماقلیدیر و گیملر آیدین آشکار خالقین قانونی و مدنی حاقلارین  یازیب ،دئیب و ایستئیللر .و قارشیلیقدا بیر عده لرده کی عموماً اجیر اولونمو شلاردیلار حاکیمییتی و داحی یاخشی دئسئم ظالیم لری دوشونوب و اوحئسابلادا خالقین  اساسی حاقلارین  قلممه آلانلاری و ها بئله میللی شعور اولانلاری و آیدین ائدئنلری بیر کلمه ده میللتین حاقلارین ورمئمک اوچون اونلاری ساوونوب دئمک و ایستئمکدن قورخوللار و حاقی باتیرب و میللئتی جایدیر ماق اوچون ضیالیلارین  آیدینلارین حئده لییب و دولایسی یوللاریله میللی دوشونجه لی و حاق یولدا ادیم آتانلاری  سارسیدسینلار. باخدیقیمیزدا  کی کئچئن یازیدا پرده آرخاسینا ایشاره ائدمیشدیم  و اودا بیر شاعر آدیلا اوزه چیخمیشدیر .نییه کی سایین  کریم بئی گل اندام  خالقین و عموم میللی دوشونجئلی اینسانلار طرفیندن دستئک لئنیبدیر.
و مئنیم سوزوم او ائجیر اولونموش شاعر اوچوندیر کی  بیزلرده ن دیر و هشتاد بئش ایل فرهنگی و کولتورل  باسقیدا قالماخ ائتگیسیندن مانقوردلاشیب و یا کی آنا دیلین و آنا یوردون پان فارسیسم و داشناکلار  یولوندا بیر قابیل پولا و مقاما ساتیب  بو شاعر ادلی بیر کس دیگر باخیشلاریدا اولارسادا آچیق آیدین سوز ایله میدانا  کئلسین. نه ده ن ارخادا و یاشماقلی صورتده داش آتیر داها بئله اولمامالیدی. آذربایجانین میللی حرکاتی ،میللی حاقلارین ایستئمئکده دیر . و بو میللی دوشونجه لی اینسانلاردان آسیلیدیر. نئجه اولابیلر کی بیر کامل اینسان  ویا بیر میللئت ، توپلوم سئل حاللاردا میللی و قانونی ومدنی حاقلاردان سوز اچیب  دانیشارسا و یا یازارسا تشویقلر اولماسین هئچ ، تنقید لر یئرینه هئجو لر آلتیندا سالینارمی؟
بو گون بیرجئه سایین کریم بئی گل اندام بو حاقلاری ساوونور؟
بو گون کوتلئوی و  ایجتمائی وتوپلوم سئل حاللاردا داها دوز گون دئسئم بئله اوشاقلاردا بو حاقلاری ایستئیر.  توتالیم کی سایین گل اندام بو گونو دا چالیشماسین . بو میللی حرکت دایانارمی؟ 
یاخشیسی بودور کی  آذربایجان میللئتی حاقلارینا یئتسین و تاریخ هر کئسه و بیزئده اورنئکدیر. 
بیر کلمه گونئی آذربایجان میللی حئرکت آراین باخین میلییون لار لا  میللی مدنی اینسانلار واردیر سایین  کریم بئی گل اندام  بیرجه آذربایجانلیدیر  کی گوجو میللئت گوجودیر. هر زامان میللئت چیلیق آرمانی اولوب و زامان زامان موباریزه فورمو دئییشیلیب  اما حاق سئورلیک دایانماییب. و او گون کی سئن ومن بئلئکدئیدیک سایین گل اندام بویله حئده مئلئر یله باشباشایدی  داها قددار وداها کسگین ظالیمله.و بو گون بیر دونیا تجربه و یئنی ایستئکلریله  میللئتین گوزو اچیق وآیدین ضیالی سیدیر . علمی و ادبی ساحسینده  یازیلاری تنقید اولونا بیلر ، امما شخصییت گونوسوندا کیمسه بو ائلین آغ ساققالین و ضیالی لارین تنقید لره  معروض قویانماز.لوطفا حددینیزی بیلین و ادبی ساحسینده عقده لرینیزی پایلاشماین. ساغ اولون  یئنی فیکیر و یئنی یازی لار آرزوسیله ، هئلئلیک

   


نویسنده: رضوانی


            دفتر اشعار جناب کریم گلندام را پیش رو دارم.میخواهم از سر انصاف و عدالت و بی حَب وبغض از شعر این شاعر پرآوازه اورمیه ای سخن بگویم. در دیدار نخست میگویم در قلب این مرد حس وطن پرستانه ای می جوشد که اگر در این راه زیاده روی نکند این حسش را باید گرامی داشت. در گام بعد چنین می پندارم که دیدگاه ماتریالیستی منتسب به او را باید ندیده گرفت  چرا که او از متافیزیک هستی ومعرفت شناسی برداشت درخشانی دارد که این نگاه در بخش بیشتر اشعارش جریان دارد وچنین نگاهی هرگز نمی تواند گستردگی حیات را در قالب منجمد فلسفه  اصالت ماده تعبیر وتفسیر کند. پس باید در رویاروی با این چهره حضور معنویتی متعالی را مشاهده کرد .این چهره شاعریست آگاه و باتجربه که یک سینه سخن دارد  در این دنیا برای همه آدم ها. سخنا نی از جنس عشق به انسان،طبیعت،کائنات و وطن همچنین سخنانی شورافکن از حیرت زدگی آدمی در مقابل پدیده های طبیعی یا احساس غریبگی آدمی در این عالم و یا حرفهائی از جنس تحقق عدالت اجتماعی در جامعه و یا ترویج صلح و دوستی به جای  جنگ وستیز و دغدغه های نیز از گونه ی بی اعتباری دنیا و بی وفای و جفا کاری آن ویا کوتاهی عمر و بی معنائی اش و دم غنیمت شماری زندگی و همین طور تامَلاتی راجع به  حقیقت،مدنیت،حیات،کائنات،مرگ،محبت حقیقی و مواظبت از وجدان ویا سخن های از روزگار جوانی وپیری و محبت های پدر و مادر و مقاومت انسان در مقابل نامردی ها و نامردمی ها و بالاخره داشتن افق دیدی برای زایش امید و فردای بهتر.

        همه این مضامین پیا مهای اویند در شعرهائی که گاه عاشقانه اند گاه معرفت شناسانه گاه اجتماعی و انتقادی و گاهی هم شعاری وسیاسی. با رویکرد زیبا شناسانه باید گفت او شاعریست معنا گرا که درست در نقطه مقابل فرمالیست های افراطی که زبان را لقلقه شعرشان قرار دادند ایستاده است زیاده روی در معنا گرایی هم البته مناسب نیست در داخل پرانتز به نقل از بابک احمدی سخنی از دریدا بشنوید: "همواره از این نکته به حیرت می افتم که ناقدان کار مرا بیان این نکته می پندارند که فراتر از زبان چیزی وجود ندارد وما زندانی زبانیم و در حصار آن به سر می بریم. در واقع حرف من درست برعکس چنین حکمی است ،نقد کلام محوری بیش از هر چیز پژوهش "معنای دیگر"و"وجود دیگری"در زبان است.

       حال برگردیم به سیرسلوک شاعر مورد بحث مان در دفتر شعرش شاعری که پس از تحمل دشواری ها ،چون آهن گداخته محکم استوار شده و اکنون در هیات یک پیشکسوت در آمده است کسی که با تجربه اندوزی هایش تولدی دیگری یافته و امروزش غیر از دیروزش است او اکنون رسالت شاعریش را به دوش میکشد و شرح احوال انسان معاصر را در رویا روای با زشتی ها و پلشتی ها عرضه می دارد .

                                                                                                                                    هر انسان بیر معجزه دیر

معجزه وار اولار آشکار

معجزه وارگیزلی قالار

یئر اوزونون معجزه سی اوددو،سودو،هاوا،تورپاق

کائناتن معجزه سی انسان اولموش بیرجه آنجاق

کیم بیلر نه اولاجاق

بلکه سن ده قالان تورپاق ،اوچان کولک،آخان بیر سو                 

یا دا دایم شعله چکن آتش اولدون

دلی کؤنلوم                                                                                                              

      این طرز شیوه وجودی یک شاعر با نگاه هستی شناسانه اش دوست داشتنی ست .اگر اخلاق شاعر مورد بحث ما تند و تیز است اگر او مشکل پسند ا ست  از هر شعری خوشش نمی آید نباید چوب ملامت را بر سرش بزنیم اگر اهل شعر و ادب و عرفانیم باید شاعر اصیل را عزیز بداریم و برای خوانش شعر هایش وقت بگذاریم

 تورپاق مقدس  دیر

انسان لار اوچون

انسانی تورپاق دان آییرماق اولماز

چوره ک تورپاق داندیر

چوره کدن دویسا

انسانی تورپاق دان دویورماق اولماز 

                                                                                                                                      

      این نغمه فیلسوفانه از یک شاعر عزیز واقعا جاودانی و ماندنی است. این جنس از نغمه های ای بزرگوار گاهی حافظ وار اند ، گاهی مولانا گونه ،وگاهی هم وامدار تاملات حکیم فضولی و ناظم حکمت اند. گفتنی است اشعار تغزلی و لیریک کریم گل اندام مانند اشعار فلسفی و حکمت آمیز او شنیدنی و لذت بخش اند                                       

بیر کبریت ده نه سی ام

ده یمه،توخونما منه

آلیشارم ،یانارام

بیر توز توتموش آینایام

غافیل ال وورما منه

دوشوب یئره سینارام               

بیر کاسا سرین سویام

سویوق باخما اوزومه

بوز باغلاییپ دونارام

آلیشدیر یاندیر منی

سال یئره سیندر منی

بوز کیمی دوندور منی             

آنجاق منیم عزیزیم بیر کره دیندیر منی                                                                                                                  

     نکته دیگر اینکه این شاعر با رهایی از قوالب سنتی وکلاسیک ، و با روی آوردن به شعر  آزاد(سر بست)در زبان ترکی نوآوری های داشته که جایگاه اورا بعنوان یک شاعر معاصر تثبیت کرده است اما این نو آوری ها در آن اندازه ها  نبوده اند که بگوییم او سر دمدار سبک نوینی در شعر گردیده باشد هر چند که شعر او هر روز متحول تر از دیروز می شود. نقصان شعر گلندام در این است که اودر بعضی از اشعارش صرفا شعاری و بیانیه ای و گاهی حتی شدیدا سیاسی و تحکم آمیز حرف می زند اینگونه شعرهایش به هیچ وجه تجلی شاعرانه نداشته و من این قسم از اشعار او را نمی پسندم. گل اندام منهای اینگونه حرفهایش یک شاعر به تمام معنی است که وجود محبت آمیزش را با دیگران تقسیم میکند:

اوز اوزه ساتا شاندا

گؤز-گؤزه توخوناندا

 سلام محبت ا ؤلور

انسان لار دوستلاشاندا

خیر و برکت اؤلور  

حمید واحدی

حمید واحدی

متولد 1343(اورمیه)

آثار منتشر شده:

1-   گزیده ادبیات معاصر شماره 114( مجموعه غزل)-انتتشارات نیستان-1380

2-   چیزی نمانده فراموش خود شوم( مجموعه غزل)-لوح زرین-1386

 

             حمید  واحدی شاخص ترین چهره ادبی اورمیه است. به شاعر غزل معروف است و شهرت او از محدودۀ این شهر فراتر رفته و در سطح کشور مطرح است. در زبان ترکی نیز شعرهایی سروده اما  هنوز آنها را منتشر نساخته است. او همچنین دو کتاب در معرفی شعر شاعران جوان شهرمان چاپ کرده که یکی از آنها به سفارش دفتر شعر جوان با نام شعر جوان آذربایجان غربی دیگری بنام نبض شعرهای مرا بگیر هنوز... با همکاری خانم رؤیا شاه حسین زاده به سفارش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و چند تألیف دیگر که گلچینی از شعر شاعران استانمان می باشد، مانند فصل عشق، پریدند آسمانی ها ، شهادت یولو ، آخرین لحظه و...

       وی همچنین در راه اندازی جلسات شعر خوانی و نقد ادبی در ارشاد و حوزۀ هنری فعال است و شاگردان زیادی را در اینگونه کانون ها تربیت کرده و به عالم ادبیات و اندیشه و قلم سوق داده است. او هم اینک آخرین سال خدمت خود را در آموزش و پرورش سپری می کند و به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول است. به تازگی در همین رشته فوق لیسانس گرفته و علاوه بر آفرینش ادبی کتاب فروشی مختصری نیز دارد که اغلب کتب تخصصی ادبیات و علوم انسانی در آن عرضه می شود.

        آنها که حمید را از نزدیک می شناسند می دانند که او فردی است بسیار نرمخو و اهل مدارا. فردی است پایبند اخلاق. بسیار فروتن و متواضع است. با وجود اینکه اهل نقد و نظر است و در زمینه شناخت شعر و آرایه های ادبی استاد است اما ابدا مغرور نیست و ادعایی ندارد. در شنیدن نظرات  دیگران حوصله زیادی بخرج می دهد و پاسخش منطقی و از روی علم وآگاهی است. حمید براستی دوست داشتنی تر از اشعارش می باشد. البته مثل هر کس دیگر مخالفانی نیز دارد. اما مخالفانش نیز به او احترام قائلند و می دانند که او انسانی است صادق، مهربان و فاضل. برای خود معنویتی دارد که همه کس قادر به درک آن نیست.

    برای معرفی شعر حمید واحدی یا همان سبک غزل او لازم است به سیر غزل فارسی در طول حیاتش نگاه مختصری بیندازیم و بعد جایگاه حمید را در این پروسه مشخص نماییم. می دانیم که غزل فارسی درابتدای پیدایش عبارت بود از همان بخش آغازین قالب قصیده. در آن ایام یعنی در قرن چهارم و همزمان با حکومت سامانیان در ماوراء النهر،قصیده اصلی ترین قالب شعر فارسی بود و کاربردش عبارت بود از مدح و ستایش بزرگان دربار از قبیل شاه و وزیر  و یا  وصف طبیعت و توصیف حوادث و غیره. برای اینکه مضمون قصیده خیلی تکراری و تکلف آمیز جلوه نکند شاعر در مقدمه ابیاتی چند در وصف حال خویش می سرود و در آن از معشوق خویش یاد می کرد.  این بخش قصیده  را تشبیب یا تغزل می گفتند که در قرون بعدی قالب مستقلی شد و رنگ عرفانی بخود گرفت و در دورۀ مغول و تیموری یعنی قرون هفتم و هشتم به مهمترین قالب شعر فارسی تبدیل شد که حافظ آن را به اوج خود رسانید. اگر غزلیات سعدی رنگ زمینی دارد در عوض مولانا در غزلیات شمس تماما از معشوق آسمانی می گوید. و حافظ مفاهیم آسمانی  را زمینی می کند و آن دو را بهم پیوند می زند. حافظ به مسایل اجتماعی زمان خویش نیز نظر دارد و به نوعی مبدع غزل انتقادی است. به طریق طنز مسایل زمانۀ خویش را از قبیل ریاکاری صوفیان و سخت گیری محتسبان و ترشرویی و عبوس زاهدان در غزل به تصویر کشیده است. حافظ نیز در سبک بیان خویش چون دیگر اسلافش از همان اصطلاحات و عبارات مرسوم از قبیل می و ساقی و جام باده و زلف یار و غیره سود جست. با این وجود شاعری بود خلاق که بیشترین تأثیر را بر شاعران بعد از خود گذاشته است. غزل در طول حیاتش فراز و نشیب های زیادی پیموده تا به عهد ما رسیده است. پیچیده گویی های سبک هندی را پشت سر نهاده، گاهی هوای بازگشت به گذشته را در سر پرورانده و در عصر مشروطه مفاهیم تازه ای از قبیل آزادی خواهی و شوق وطن و استبداد ستیزی و غیره را پذیرا شده و به حیاتش ادامه داده است. تا اینکه شعر نو فارسی که بکلی از لحاظ ماهیت با شعر کلاسیک متفاوت بود پا به هستی گذاشت و غزل سنتی را بشدت تحت تأثیر قرار داد و آن را بکلی متحول ساخت. شاعرانی چون شهریار و هوشنگ ابتهاج و رهی معیری هر کدام به نحوی سعی کردند غزل را از کهنگی و تکرار و کلیشه برهانند و آن را از زندان گذشته برهانند اما خودشان در دام غزل سنتی اسیر شدند و با همۀ نوآوری هایی که کردند باز هم در در تقسیم بندی غزل به غزل نو و غزل سنتی نام شان در ردیف سنت گرایان قرار گرفت.

      فروغ فرخزاد، شاعر نو پرداز در دهۀ چهل با تنها غزلی که در استقبال از غزل سایه سرود کودک غزل نو را در زبان فارسی بدنیا آورد. مقایسه این دو غزل بهترین شیوه  است برای شناخت تفاوت های غزل سنتی با غزل نو:

غزل سایه:

امشب به قصۀ دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغر تو چیست که با جرعۀ نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی

می ، جوش می زند به دل خم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می کنی

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگر نوش می کنی

سایه، چو شمع، شعله در فکنده ای به جمع

زین داستان که از لب خاموش می کنی

 

غزل فروغ:

چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی

سنگی و ناشنیده فراموش می کنی

رگبار نو بهاری و خواب دریچه را

از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی

دست مرا که ساقۀ سبز نوازش است

با برگ های مرده هم آغوش می کنی

گمراه تر ز روح شرابی و دیده را

در شعله می نشانی و مدهوش می کنی

ای ماهی طلایی مرداب خون من

خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی

ای درۀ بنفش غروبی که روز را

بر سینه می فشاری و خاموش می کنی

در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سایه از چه سیه پوش می کنی

 

   غزل فروغ هم از لحاظ شکل بیان و هم از لحاظ ساختار معنایی با غزل سایه متفاوت است. همچنین کلمات و تعابیر بکار رفته در غزل سایه بوی کهنگی می دهد، در صورتی که در غزل فروغ تازگی کلمات و ترکیبات محسوس است. مثلا مخفف از یعنی " ز" سه بار در غزل سایه بکار رفته که از ویژگی های غزل سنتی است. در صورتی که در غزل نو کاربرد کلمات بصورت شکسته و مخفف جایز نیست. کلمات وترکیباتی از قبیل ای ماه، ساغر، هشیار و مست،می ، دل خم،جام جهان، خون دل عاشقان از فرط استعمال بوی کهنگی می دهند و در شعر فروغ از این قبیل کلمات و ترکیبات کلیشه ای وجود ندارد. بر عکس کلمات و ترکیباتی چون رگبار نوبهار،خواب دریچه،ضربه های وسوسه،مغشوش،ماهی طلایی مرداب خون من،درۀ بنفش غروب همگی برای اولین بار وارد زبان غزل می شوند و به آن تازگی می بخشند. ارتباط عمودی معنا در شعر سایه ضعیف است وهر چه غزل به انتها نزدیک تر می شود گسست معنا و پراکنده گویی آشکار می گردد در صورتی که در غزل فروغ این وحدت معنا تا انتها حفظ می شود و در آخرین بیت به سامان نهایی می رسد. گویی همۀ غزل مقدمه ای است برای گفتن حرف آخر که او را یعنی فروغ را از چه روی به تاریکی فرا می خوانی وسیاه پوش می کنی یا می کشی و عزادارش می خواهی. ذرۀ بنفش غروب یا همان سایه چرا فروغ را در سینه می فشارد و سایۀ خود را بر او می افکند و او را از تجلی باز می دارد؟ فروغ با این غزل خود راهی را گشود که به آفرینش غزل نو منجر شد. شاعرانی چون سیمین بهبهانی،منزوی، بهمنی این راه را ادامه دادند و غزل دوباره جانی تازه گرفت و پابه پای شعر نو پیش رفت و این بحث که غزل دورانش گذشته است دورانش گذشت.

       دکتر محمدرضا روزبه در صفحه 140کتاب سیر تحول در غرل فارسی برخی از ویژگی های غزل نو را با ذکر مثال شرح داده است. ما در اینجا تنها  به ذکر خلاصه بسنده می کنیم و علاقمندان را به مطالعۀ آن کتاب دعوت می نماییم.

الف) درحوزۀ زبان:

1-   حرکت به سمت سلامت زبان و پرهیز از کهنگی های لفظی

2-   هنجارگریزی زبانی یا انحراف از نرم به نحوی آگاهانه

3-   دوری از مفردات و ترکیبات قراردادی و کلیشه ای

4-   گستردگی واژگانی و به کارگیری واژه های صریح و حشن با صبعۀ امروزی

5-   نزدیک شدن به زبان محاوره

6-   سبک گریزی( گریز از چاچوب سبک های رایج فارسی و مختصات آنها)

ب)در حوزۀ خیال

1 - پیچیده تر و رمزآلوده تر شدن تخیلات شعری

2-تازگی صور ذهنی که عمدتا حاصل تجارب عینی شاعرند

3-پرهیز از کلی نگری ذهنی شعر سنتی

4-رواج ابهام در فضای شعرها

ج)  در حوزۀ احساس:

1-  ثبت مستقیم روحیات و عواطف فردی

2-درونی تر شدن خس ها  و عواطف شاعرانه

3-   غلبۀ یأس و نومیدی و پوچی در احساسات شاعران

4-   غلبۀ عنصر خس بر اندیشه

د- در حوزۀ اندیشه :

1-   دوری از مضامین کهنۀ شعر سنتی

2-   گسترش مضامین عاشقانه رمانتیک

3-   رواج مضامین اجتماعی و سیاسی در زبانی نمادین و رمزآلود

4-   پرداخت به معشوق زمینی یا وهمی

5-   فقدان اندیشه های عمیق فلسفی، عرفانی، تاریخی و...

6-   تأثیر نسبی مکاتب فکری وفلسفی شرقی و غربی

ه- در حوزۀ موسیقی:

1-   تجربۀ اوزان تازه در ابعاد گسترده

2-   توجه به نقش القایی وزن

3-   توجه به موسیقی درونی

و- در حوزۀ شکل:

1-   نوآوری در قافیه همراه با نگرشی تازه

2-   متروک شدن تدریجی سنت های ادبی تضمین و استقبالو...

3-   توالی منطقی و موضوعی ابیات غزل

4-   توجه به فرم ذهنی در غزل( تحت تأثیر شعر نیمایی و سپید)

5-   کوتاه و بلند کردن مصراع ها در غزل

اگر بخواهیم از میان این همه موارد اختلاف غزل سنتی با غزل نو در یک مورد خیلی مهم قدری بیشتر درنگ  کنیم، به نظر ما توجه به فرم ذهنی در غزل شایسته تر است تا در باره اش بحث شود. به بیان رضا براهنی در صفحه 36 کتاب طلا در مس منظور از این شکل ذهنی، محتوای شعر نیست بلکه طرز حرکت محتواست و ارتباطی که اشیا با یکدیگر در شعر پیدا می کنند. شکل ذهنی همان چیزی است که به یک شعر یکپارچگی می دهد.

     غزل سنتی اغلب فاقد شکل درونی است. بجز دربعضی از غزلیات مولانا و حافظ و بیدل این فرم درونی یا همان ساختار در غزل پیشینیان بندرت بچشم می خورد. علت آن تا حدی به این برمی گردد که شعراز درون شاعر برنخاسته است. و یا اینکه  درون شاعر آن درونی نبوده است که در آن فرم خاصی وجود داشته باشد. این بدان معنا نیست که گذشتگان فاقد بینش بوده اند و امروزی ها همه دارای بینش اند. صحبت در تفاوت غزل سنتی و غزل مدرن است، وگرنه بسیاری از شاعران امروز غزلیاتی دارند که آن اصالت غزل سنتی را هم ندارد. همچنین در بعضی از غزلیات گذشتگان فرم ذهنی مورد نظر مشهود است. غزل نو از تجربۀ شخصی شاعر سرچشمه می گیرد و منعکس کنندۀ نگاه او به دنیای اطراف است. نگاه شاعر هر چه عمیق تر باشد شعر او ژرف تر است. به همین خاطر شاعر امروز اگر می خواهد شعرش ژرفا پیدا کند باید خودش به ژرفا برسد. گفتمان حاکم بر زمانه اش را بشناسد و با آن ازتباط برقرار کند. شاعران اصیل گذشته همین کار را کرده اند. مثلا در زمانۀ مولانا بحث اصلی در حوزۀ اندیشه و فرهنگ موضوع عرفان بوده است. مولانا هنگام سرودن غزل هایش ملهم از فضای فکری و احساسی زمانۀ خود بوده و زبانش ترجمان درون اوست . یعنی غزل مولانا تجربۀ درونی اوست و به همین خاطر امروز نیز دارای اصالت است. در صورتی که اگر شاعر امروز بخواهد از مولانا تقلید کند ، بی آنکه فضای فکری او را عمیقا تجربه کرده باشد، شعرش فاقد اصالت خواهد بود. امروز گفتمان دیگری بر جهان حاکم است و شاعر امروز نمی تواند چشم بر مسایل زمانه اش ببندد. گرچه قرار نیست شعر، آنهم از نوع غزل، کار نثر را بدوش بکشد. اما شاعر نیز همچون نویسنده از مسایل زمانه اش تغذیه می کند و دست به تولید می زنند. شاعر اندیشه اش را از فیلتر احساس  عبور می دهد و حس و حال خود را به مخاطب انتقال می دهد، در حالی که نویسنده به روشی دیگر و با زبانی مشروح تر به بیان موضوع می پردازد و قصدش سهیم کردن مخاطب در تجربیاتی است که او آنها را مهم می شمارد و از نابودی آن تجربه ها  در صورت به اشتراک نگذاشتن با دیگری نگران است.

       شاعر در اثر نگرش خاص به هستی که عموما متفاوت با نگرش دیگری است، دست به خلق آثاری می زند که تنها از عهدۀ او ساخته است و دیگری نمی تواند عین آن را خلق کند، چرا که هیچکس در مکانی که او در آن ایستاده و هستی را نگاه می کند قرار ندارد. اصطلاح هایدیگر دازاین هر فرد با به دیگری متفاوت است. من از جایی به جهان می نگرم که هیچکس این جایگاه را ندارد. اگر شعر من بازتاب نگاه شخصی من است باید که با شعر دیگری که در جایگاه دیگری ایستاده و هستی پیرامونش را نظاره می کند متفاوت باشد. هنجار شکنی وسبک گریزی عامدانۀ شاعر امروز متأثراز همین نکته است و تنها گریز از قراردادها و رفع تهمت تقلید دلیل آن نیست. بطور طبیعی هر اثر اصیل و خلاقانه باید ویژگی منحصر به فردی داشته باشد. همین قضیه باعث شده است که در غزل نو بیان شباهت های کلی و سبکی دشوار بشود، بدان معنا که وقتی شعری مثل شعرهای دیگر است دیگر در مقولۀ شعر مدرن جای نمی گیرد و باز همین قضیه باعث شده است که شتاب تحول در شعر امروز بدانجا برسد که شعر پست مدرن پا به عرصۀ وجود بگذارد.

          در شعر نو  فرم درونی دارای آنچنان اهمیتی است که اگر شاعری با آن آشنا نباشد هر چه بسراید بی مایه خواهد بود. در واقع فرم درونی است که به شعر کارکرد می بخشد. درست مثل سوار شدن قطعات یک ساعت بر روی همدیگر که گذشت زمان را نشان می دهد. به این معنا شعر یک نظام است در درون نظان زبان. باید حرکت محتوا دقیق و حساب شده باشد و این البته نباید از روی تکلف صورت بگیرد. اگر شاعر دارای فرم ذهنی باشد این حرکت بطور طبیعی و ساده در شعرش منعکس خواهد شد و نیازی به محاسبات ریاضی ندارد. اصلا اگر شاعری دارای فرم ذهنی باشد زبانش از ذهنش پیروی خواهد کرد. مثلا عمر خیام را در نظر بگیرید. فردی بوده است که نگرش خاصی به هستی داشته است. این نگرش او در تمام رباعیاتش جاری است. در تمام رباعیاتش آن ساختار ذهنی او منعکس شده است. او تنها یک حقیت را به شکل های مختلف بازگو می کند. این فرم ذهنی مثل نخ تسبیح عمل می کند. به واژه هایش وحدت عمل می بخشد. 

        بعضی برای ایجاد فرم درونی از روایت در شعرکمک می گیرند. گرچه روایت به شعر ساختار می بخشد و ارتباط عمودی ابیات را تضمین می کند اما این شیوه شعر را به داستان نزدیک می کند و شعریت آن را زیر سؤال می برد. در شعر روایی مقصود بیان نکته است، اما یک شعر اصیل تنها به بازگویی نکته اکتفا نمی کند بلکه هدف به اشتراک گذاشتن حال شاعر است با مخاطب حتی اگر این حال از فرط پریشانی به بیان در نگنجد. اگر حال پریشان است باید کلام نیز پریشان باشد. اما فرق میان این پریشانی در کلام با آن پریشانی که بحثش رفت و ناشی از فقدان فرم ذهنی شاعر است.

      حال با این مقدمۀ مختصر به سراغ غزل های حمید واحدی می رویم. آیا باید او را یک غزل سرای سنتی بحساب بیاوریم یا غزل سرای مدرن و یا چیزی بین این دو؟ بدون هیچ پیش فرضی به سراغ آخرین مجموعه غزل او می رویم. این مجموعه شامل 46 غزل است که در سال 1385 در 2000 نسخه منتشر شده است تحت عنوان چیزی نمانده است که فراموش خود شوم. به اولین عزل این مجموعه نظرمی اندازیم:

نقاش واژه ام غزلی گاه می کشم

شعر بلند نام تو را آه می کشم

آهی که ریختی به دل چاه آه نیست

دریای ماتمی است که در چاه می کشم

تصویر تو خلاصۀ زیبایی خداست

غیر از تو هر چه به اکراه می کشم

دریا مقابل کرمت شرم قطره ایست

خورشید را پیش رخت ماه می کشم

بانگی رسا میانۀ صد کهکشان سکوت

تنهایی غریو تو را آه می کشم

تصویر قله های بلند کمال را

در پیشگاه روح تو کوتاه می کشم

تا لحظه های شگفت طلوع عدالتت

چشمی به انتظار تو بر راه می کشم

     براستی این غزل را اگر بخواهیم کالبد شناسی کنیم و از زوایای مختلف آن را بررسی نماییم به چه نتیجه ای خواهیم رسید؟ گفتیم که داشتن فرم درونی یکی از مهمترین ویژگی های غزل معاصر است. آیا این غزل فرم درونی دارد؟ در اینکه دارای وحدت معناست شکی نیست. غزل در وصف کسی سروده شده است و از اشاره ها و تلمیحات می توان پی برد که در امام زمان است، هر چند به شاعر فقید قیصر امین پور تقدیم شده است بعلت متأثر شدن از بیتی از یک غزل آن زنده یاد. البته اگر مصرع آخرین نبود خیال می کردیم در وصف حضرت علی(ع) است. بخصوص مفاهیمی از قبیل درد خود را به چاه ریختن، یا عدالت ما را متوجه آن حضرت می کند، اما شاعر با آوردن واژۀ انتظار ذهن ما را به طرف کسی دیگر سوق می دهد. شاعر توانسته است از قابلیت فعل کشیدن استفاده کند و در نقش یک نقاش واژه ، تصویری از شخصیت اسطوره ای شخصیت مورد علاقه اش بیافریند که بی سابقه است. در حقیقت وظیفه ای را که در گذشته بر دوش قصیده بوده او بر غزل بار کرده است و قالب غزل را که انتظار داریم در وصف معشوق باشد در مدح ممدوح بکار گرفته است. و البته با وجود ترکیبات نوی چون شرم قطره،کشیدن غزل و چندین معنی تازه هنوز این غزل از فضای غزل کلاسیک رها نشده و همان تشبیهات گذشته که ممدوح را به اوج علیین می رساندند و مقام او را از هفت آسمان بالاتر می بردند در این غزل مشهود است. این ضعف ناشی از بینش کلی شاعر است به قضیه، یعنی همان فرم ذهنی. گرچه در نحوۀ بیان تازگی زیادی به چشم می خورد و شاعر مثل هر شاعر نوپردازی در مقابل عظمت ممدوح بیشتر از حس و حال خود می گوید ولی تشبیهات موازی موجود در غزل آن را به غزل سنتی نزدیک ساخته است. این غزل را می توان غزل نئو کلاسیک نامید که با وجود تازگی بیان هنوز از فضای ذهنی گذشته سرشار است. غزلی است بینابین و می خواهیم نتیجه بگیریم که حمید واحدی همانطور که خودش نیز اذعان دارد یک شاعر نئوکلاسیک است و در بقیۀ غزل هایش نیز همین خط را دنبال  می کند. شاید مهمترین ایراد او این باشد که بیش از حد بر آرایه های ادبی تأکید دارد. استفادۀ بیش از حد از صنایع لفظی و معنوی این شائبه را دامن می زند که شاعر بسیاری از اشعارش را در حالت هوشیاری سروده است و آن انتظاری  که ما از شاعر داریم برآورده نمی شود.  

     بیشتر غزل های این دفتر از درونمایه انتقادی و اجتماعی برخوردار است و در آن غزلی که جنبۀ تغزلی داشته باشد بچشم نمی خورد. بسیاری از غزل های این دفتر خطاب به دوستان دور یا نزدیک شاعر سروده و تقدیم شده است. او دوستانش را خطاب قرار داده درد خویش را با آنان در میان گذاشته است. دردهایی که بیشتر اجتماعی است و از وضعیت موجود شکایت دارد. این اشخاص عبارتند از : قیصر امین پور،مصطفی خلیلی فر،عبدالحسین شیرپنجه رضایی( تنها)، غلام حسین ساعدی، ارشد محمدی،حسین منزوی،رضا شیخ زاده،سلمان هراتی، مرتضی امیری اسفندقه.

       حمید با مرتضی امیری سالیان زیادی دمخور بوده و از او تأثیر پذیرفته است. امیری کسی است که به قصیده جانی تازه بخشیده و اشعارش در نزد کسانی چون شفیعی کدکنی از اعتبار برخوردار است. امیری در غزل نیز دست بالایی دارد. هم او بود که سالها پیش مرا به حمید وصل کرد و از آن تاریخ تا امروز این دوستی ادامه داشته است و صادقانه می گویم ولله که بی او شهر مرا حبس می شود.

    غزلیات این مجموعه عموما شکایت شاعر است از وضعیت موجود. اینکه این وضع شایستۀ ما نیست و نباید به آن تن درداد:

خمیده پشت چنان چنگ ها چرا شده ایم

چرا خموش چنان سنگ ها چرا شده ایم

زلال بستر دریا محیط زایش ماست

مقیم برکۀ خرچنگ ها چرا شده ایم

ز نور آینۀ ما سپیده روشن بود

اسیر تیرگی رنگ ها چرا شده ایم

مدام آمدن رفتن، آمدن رفتن

دچار حیرت آونگ ها چرا شده ایم

همیشه مقصد ما روشن صداقت بود

مقیم ظلمت نیرنگ ها چرا شده ایم

ز صوت حنجره مان پشت سنگ می لرزید

کنون خموش چنان سنگ ها چرا شده ایم

        در این غزل نیز فرم درونی رعایت شده و از اول تا آخر از یک موضوع سخن می رود. اعتراض به وضعیت موجود و انتقاد از امثال خود که چرا تسلیم وضعیت موجود شده اند. عناصر غزل یکدست است و تصاویر موازی برای انتقال احساس شاعر به مخاطب دست به دست هم می دهند و مخاطب را در فکر فرو می برد و پاسخی را از او طلب می کند. شاعر با طرح پرسش از مخاطب او را به یافتن پاسخ وادار می کند و او را به اندیشه وا می دارد.در غزل دیگری همین معنا را به گونه ای دیگر ارائه می کند:

عجب سکوت مخوفی ، عجب هوای پسی

دگر نمی رسد اینجا کسی به درد کسی

کسی به سمت رهایی نمی گشاید پر

که بسته است فضا ها نه راه پیش و پسی

ز چارچوبۀ گهواره گور می سازند

چه زندگی فجیعی، چه مرگ زود رسی

من از صدای شکستن به خویش می لرزم

که استخوان من تو شکسته اند بسی

(زمنجنیق فلک سنگ فتنه می بارد)

کجاست مأمن سقفی و گوشۀ قفسی

در این نزول بلا کس به داد ما نرسد

خدای من! تو مگر خود به داد ما برسی

      شاعر بی آنکه از روایت کمک بگیرد، با الهام از فرم ذهنی خویش توانسته است فضای مخوفی را که خود تجربه کرده به فضای شعر انتقال دهد و مخاطب را وادار کند که به همراه او از صدای شکستن بلرزد. این تصویر فضای تیره و تار برای نومید ساختن مخاطب نیست، بلکه برای این است که او بصیرت پیدا کند و به فکر چاره جویی بیفتد. در غزلی دیگر ضمن یک روایت نامحسوس وجود خفقان و استبداد را در مقطعی از زندگی خویش محسوس می سازد:

همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد

پدرم دفتر اشعار مرا بو می کرد

آن شب سرد زمستان که مرا می بردند

مادرم گیس سپیدش را پارو می کرد

هیچکس آگهی از گمشدۀ خویش نداشت

شاهدم فاحته ای بود که کو کو می کرد

پای من خواب خیابان ها را می آشفت

پاسبان بر سر من داد و هیاهو می کرد

جرم من گفتن حق بود- اگر جرم بود-

دست شب را سخن روشن من رو می کرد

چه شب بد قلقی بود که از بیم هلاک

عشق را خلق نهان در دل پستو می کرد

من ندیدم اما پشت سرم می گفتند

آه بیچاره چه کار عبث و شومی کرد

خوب از روزن زندان شبم می دیدم

چشم فانوس سحر بود که سو سو می کرد

      این غزل نمونه ای دیگر بود بر این مدعا که حمید واحدی کارکرد تاریخی غزل را از او ستانده و آن را به تمامی در خدمت بیان افکار و اندیشه ای اجتماعی و انتقادی بکار گرفته است. او توانسته است شرایط پلیسی جامعه را بنحو زنده ای به تصویر بکشد. وقتی شاعر دستگیر می شود هر کدام از اعضای خانواده اش رفتاری از خود نشان می دهند که باید نشان دهند. همسر شاعر تنهایی را تمرین می کند. موی سر مادر از غصه همچون برف یکباره سفید می شود. پدر کتاب های او را تفتیش می کند که هر کدام بوی سیاست می دهد آنها را محو کند تا دست پلیس نیفتد. پاسبان نیز مرتب بر سرش داد می کشد. جرمش چیست؟ جرم شاعر بجز حرف حق گفتن چه می تواند باشد؟ آنها که نظاره می کنند دلشان به او می سوزد اما او را در این راه همراهی نمی کنند ، چرا که تلاش او را بی نتیجه می دانند واستبداد آنها را به نومیدی کشانده است. اما او از زندان شب سوسوی روشن امید را نظاره می کند و ایمان دارد که پایان شب سیاه سفید است. این غزل گویای آن است که شاعر سنگینی آوار استبداد را بر دوش خویش حس کرده، حالا این کدام مقطع تاریخی است مهم نیست. همینکه او توانسته است فضای بگیر و ببند را چنان  توصیف کند که مخاطب را به وحشت بیندازد و حس انزجار او را از استبداد و جانبداری او را از شاعر برانگیزد وظیفه اش را به اتمام رسانده است. 

      براستی که حمید واحدی استحقاق آن را دارد که به چهره ای مطرح و ماندگار تبدیل شود. او یکی از آگاهترین شاعران زمانۀ ماست . مطالعه و پژوهش در مسایل ادبیات، اساسی ترین مشغلۀ زندگی اوست. او با اینکه شاعر است ولی مطالعه اش تنها به شعر و مسایل آن محدود نیست. در شعر ترکی یکی از پیشگامان است. به این خاطر که هنوز اشعار ترکی خویش را منتشر نساخته است از معرفی و نقد اشعار ترکی او صرف نظر کردیم و آن را به زمانی دیگر موکول ساختیم. دوستانی که با غزل های فارسی او آشنایی دارند می توانند نظرات خود را در بارۀ او در همین وبلاگ ابراز دارند. من به همین مختصر بسنده می کنم و با غزلی که در  ستایش او و شاید در نقد  او سروده ام این نوشته را به پایان می برم و از توجه دوستان پیشاپیش ممنونم.

او جور کی داغلارا باخدین اوجورده دؤزلره  باخ                

یئرین اوزونده سریلمیش گئنیش دنیزلره باخ                        

یاپیش سن اللریمیزدن چئخارد او ذیروه لره                       

دالینجا چوخلو سورونموش قابارلی دیزلره باخ                     

گؤیون اوزونده گزیر سن  گؤزل ملک لری نن                     

یئرین ده حالینی یؤخلا بو خسته  گؤزلره باخ               

قازاندیغین او ایشیق دان  بیر ایستیکان وئر ایچک                                

بیزیم قارانلئغا  باش چک بیر آزدا بیز لره باخ                     

هنر  دگیل کی همیشه آغ اوزلو دن یازاسان                        

بیر آز دا سن قره گؤنده سارالمیش اوزلره باخ                     

دئمه کثیف دی بو عالم صفاسی یوخدور اونون                          

گزیب دولان سن ایچینده  ایچی تمیز لره باخ

دئمه کی هریانی گزدیم تاپانمادیم سیزی من                   

خریطه لر ده سیلینمیش او آشکار ایزلره باخ 

 بی مناسبت نمی دانم غزلی را که سالها پیش در خطاب به ایشان و در نقد غزلی از او در همان وزن و قافیه سروده ام در اینجا بیاورم. بعضی حرف ها را فقط می شود با شعر بیان کرد.


نقاش واژه ای، غزلی گاه می کشی                                 

تصویر غیر دوست به اکراه می کشی                                    

من رنگ شب برای توتوضیح میدهم                               

نقشی تو از ستاره و از ماه می کشی                                      

گویی هدف رسیدن شاعر به قله است                           

آن قله را تو بهر چه کوتاه می کشی                            

 در زیر کوه درد کمر خم نموده ایم                       

بر جای کوه درد چرا کاه می کشی                                 

آنجا که لازم است نظر بر پیادگان                              

تصویر مات از رخ یک شاه می کشی                             

از چاله در نیامده ایم ، احتیاط کن                                   

وقتی که آه بر دل هرچاه می کشی                                  


 

نویسنده : پیمان ارموی

سلام
یاخجی سفسته یدی....
من نمیدونم از کجا شد شاخص ترین شاعر ارومیه.... مغرضانه ننویسید... می دانید چقدر شاعر بزرگتر و معروفتر از آقای حمید واحدی داریم....شما چرا آنها را نادیده گرفته... و جانبدارانه مقاله می نویسید... مردم ارومیه بهترین شاخص برای معرفی شاخص ترین شاعر ارومیه می باشند... این مردم بیچاره چند بیت از ایشان را حفظ هستند و یا چند نفر از مردم عادی ایشان را میشناسند؟(به غیر از شاعران و ادبا)
چقدر ایشان در نزد خود شاعران محبوب هستند؟
لطفاً حرمت قلم را نگه داشته و واقعیات را بنویسید.




پاسخ:

   سلام دوست گرامی

از اینکه نظر داده اید سپاسگزاریم. خوب می شد  از شاعرانی که معروفتر و بزرگتر از آقای واحدی هستند نامی به میان می آو ردید. من نمی دانم بزرگی یک شاعر را شما در چه چیزی می دانید. آیا اینکه مردم عادی شاعری را بشناسند دلیل بزرگی اوست؟ لابد شاعری مثل ده ده کاتب باید بزرگترین شاعر اورمیه باشد، در حالی که طبق معیارهای ما ایشان شعری که ارزش ادبی داشته باشد ندارند. آقای واحدی فردی فرهیخته و در ادبیات صاحب نظرند. ایشان نیز مثل هر شاعر دیگری بی عیب و نقص نیستند و  ما در معرفی او به بعضی از ایرادهای شعر ایشان اشاره کرده ایم. شما هم بجای کلی گویی می توانید در بارۀ ایشان و شعرشان نظری دارید بنویسید و مطمئن باشید که بدون سانسور آن را در معرض دید خوانندگان وبلاگ قرار خواهیم داد. من برداشت خودم را نوشته ام . شما هم برداشت خودتان را بنویسید. هدف ایجاد یک گفتگوی سالم است که از طریق آن سطخ آگاهی ما از شعر و شاعران دیارمان بالاتر برود.  در ضمن آقای واحدی اشعار ترکی خودشان را منتشر نکرده اند و من برای طولانی نشدن مطلب به اشعار ترکی ایشان نپرداخته ام ؛ وگرنه مهمترین بخش خلاقیت شاعری ایشان در زبان ترکی است که امیدوارم روزی فرصت پرداختن به آن را پیدا کنیم. در هر حال با این نظر شما که مردم عادی بهترین شاخص اند برای بزرگی یک شاعر موافق نیستم. 


  نویسنده : پیمان          

سلام
من کجا از دده کاتب نام بردم که شما زود نیت خود را آشکار کردید.. خیلی زود فهمیدم چه نیتی دارید... تخریب شعرای آذربایجان.....
از اینکه به دده کاتب توهین می کنید متشکرم.... کارمان به جایی رسیده است که به عارف بزرگواری مثل او ایراد می گیریم.
دده کاتب یکی از بزرگترین شاعران معاصر آذربایجان می باشد.
شاعر باید درد ملت خویش را بگوید. به همین خاطر نیز اشعاری که حاوی دردها و آلام ملت می باشد...در تاریخ ثبت خواهد شد... نه اینکه بنشینیم و برای گل وبلبل شعر بگوئیم.
حالا که بحث را مغرضانه به طرف دده کاتب کشاندید...خوب است خدمتتان عرض کنم...چند سال پیش به استانبول رفته بودم... و در آنجا با چند تن از ادبای آنجا به طور تصادفی روبرو شده و گرم صحبت شدیم... از ارومیه فقط دده کاتب را می شناختند و می گفتند که خوش به حالتان چنین شخصیتی در شهرتان می باشد.

و اما گفته اید طبق معیارهای ما... شعر دده کاتب ارزش ادبی ندارد....(از خنده روده بر شدم)
طبق معیارهای ما(مردم)  نیز اشعار شما و امثال شما ارزش ادبی ندارند. واقعاً برایتان متأسفم...به بهانه بالا بردن یکی دیگری را تخریب می کنید و اسم خودتان را ادیب گذاشته اید...



پاسخ:


 سلامی دوباره خدمت دوست ناشناس


من با چه زبانی باید حریفان را حالی کنم که انتقاد به معنی توهین یا تخریب کسی نیست. این جمله که شعر کسی ارزش ادبی ندارد آیا از نظر شما توهین است. پس در این صورت شما هم به ما توهین کرده اید. ولی من حرف شما را توهین به حساب نمی آورم.  آن فقط یک اظهار نظر است و به نظرتان احترام قائلم. هر کس آزاد است نظر خودش را بیان کند. تنها از طریق انتقاد و کنار گذاشتن تعصبات خشک و خالی است که می توانیم به شاعران شهرمان کمک کنیم که رشد کنند و در سطح کشور و حتی در سطح جهان برای خود جایی باز کنند. ملتی که ضعف خود را نشناسد و نسبت به برطرف کردن آن اقدامی نکند در لاک خودش حبس خواهد شد و در رقابت جهانی هیچ امتیازی نصیبش نخواهد شد. من در نقد آقای واحدی فقط محاسنش را بازگو نکرده ام. جایی که بنظرم رسیده از شعر ایشان انتقاد کرده ام. در شرح سیر غزل فارسی شعر ایشان را نئوکلاسیک دانسته ام یعنی زبانش هنوز نو نشده است و از این حرف من او نباید برنجد. و در دو تا غزلی که خطاب به ایشان سروده ام از ایشان خواسته ام از برج عاج عرفان پایین بیاید و به زمین آلودۀ ما سرکی بکشد و تیره روزی ما تیره بحتان را مشاهده کند و در شعرش منعکس کند. در شطرنج زندگی حواسش به پیاده ها باشد نه به شاه و وزیر. آقای واحدی نباید این انتقاد مرا توهین بحساب آورد. با اینکه او قالب غزل را که در اصل برای بیان مفاهیم تغزلی است در خدمت بیان دردهای اجتماعی بکار گرفته است و در هیچکدام از غزلیات او از گل و بلبل سخن نرفته است. البته این ایراد بر او باقی است که هنوز در چهارچوب غزل زندانی است. امید واریم در سیر تکامل فکری خودش روزی به این برسد که در غزل نمی گنجد و رها شود از هر چه قالب است. 

     مردم عادی ملاک تشخیص شعر خوب و بد نیستند. ما باید کمک کنیم درک و فهم مردم خود را در بارۀ شعر و انواع دیگر ادبی بالا ببریم نه اینکه خود را در حد ذوق و سلیقۀ آنها پایین بیاوریم. بسیاری از آثار هنری از فیلم سینمایی گرفته تا موسیقی و نقاشی و رمان وجود دارد که مردم عادی در هیچ کشوری از آنها استقبال نمی کنند اما این چیزی از اهمیت و ارزش آنها کم نمی کند. اینکه شعر خوب آنست که به بیان درد مردم بپردازد نظر خوبی است گرچه نمی توانیم بگوییم هر شعری که از از این ویژگی عاری است بی ارزش است. محتوای شعر زیاد مهم نیست. مهم طرز بیان آن محتواست. بعضی خیال می کنند اگر از درد مردم بنویسند حتما نوشتۀ آنها ارزش پیدا خواهد کرد هر چند بیان شان  کهنه و کلیشه ای و تکراری باشد. همین تصور نادرست باعث شده هر از راه رسیده ای به تقلید از شاعران گذشته چیزهایی بهم ببافد و اسمش را شعر بگذارد و به خورد همان مردم به قول تو بدبخت قالب کند. اما اگر نقد درست در شهر و جامعه وجود داشته باشد آنها جرأت پیدا نمی کنند هر مهملی را به چاپ برسانند و ذوق مردم را فاسد کنند. شاعری که با جهان نو و اقتضاآت آن آشنا نیست نمی تواند اثری بیافریند که بدردبخور باشد حتی در سطح منطقه ای. به قول فروغ هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد. امیدوارم به جای خنده بهمدیگر، دست هم را بگیریم و در ترویج روحیۀ انتقاد پذیری بهم کمک کنیم.  


   

نظر : م. شورش


          سلام و عرض ادب جناب محمدی.

از چون شمایی غیر از این انتظار نمی رفت. خسته نباشید.                                               


پاسح:  ؟!


نویسنده: قالان


من نمی دانم که  مؤلف وقتی کاملا دیکتاتورانه  می گوید :"حمید واحدی شاخص ترین چهره ی ادبی شهر ارومیه است " به کدامین ملاکهای انتقادی توجه دارد. جملات مؤلف محترم که خیلی هم تلاش می کند روپوش علمی خود را حفظ کند(والبته متاسفانه دم خروس خیلی وقت است که پیداست.) به هیچ ملاک ادبی ای مستند نیستند. شاخص ترین چهره کسی نیست که یک ژانر ادبی از پیش تعیین شده را با مهارتی متوسط بنوازد، شاخص کسی ست که کار شاخص کند و آقای واحدی با کمال احترام به شخصیت فردی شان کاری که بتوان عنوان شاخص را برای آن بکار برد نکرده اند و حتی صدای ویژه ی خود را در غزل ندارند و اینجانب حاضرم با آوردن کامل مثالها و در موقعیتی فراختر به اثبات کامل این مطلب بپردازم که صد البته باید به ادعاهای مولف محترم این نوشته نیز رسیدگی کرد. آقای واحدی در همان تعریف غزل نو نیز در کلاسیکترین وضعیت آن قرار دارند و از کنسرواتترین غزل نو گویان معاصر به شمار می آیند. نه خودشان و نه هیچ یک از شاگردان ایشان کار شاخصی نداشته اند که بداعتی ادبی به حساب آید. یک نوازنده هر چقدر هم که ماهر باشد جای آهنگساز نمی نشیند. کارهای آقای واحدی در کنار نو آوری های مرحوم رزم آرا(فقط نگاه کنید به دوشعر چاپ شده در آدینه)، خلیل شیخلو(حتی اگر بحثهای ادبی وی را به حق نپسندیم) ، جسارت ادبی و روحیه ی جدی تنقیدی  صبحدل(حتی اگر تجربه گرایی اش در شعر بر پاره ای لذتها سایه افکند)، سابقه ی شامی(حتی اگر خیلی از ما منظومه های گاهی طولانی او را کسل کننده بدانیم) ، عصیانگری کریم گل اندام(حتی اگر سنگینی سیاست در پاره ای از آثارش متن را نفله کند)، تخیل غنی صیاد گلی پور(باوجود اینکه کسی از او انتظار تسلط عمیق به صناعات ادبی را ندارد خلاقیت غریزی بالای او انکارناپذیر است) ، آثار رویا شاه حسین زاده(با وجود تلاش نه کاملا موفقانه اش در ارائه صدای زنانه) و خیلی ها که اگر نام ببرم مثنوی هفتاد من کاغذ شود به هیچ وجه شاخص نیستند و این پیوست شاخصترین شاعر ارومیه با چندصد تن چسب رازی به ایشان نمی چسبد مگر اینکه روابط دوستانه و شناخت شخصی مولف محترم از شاعر بر شناختش از آثار شاعر سایه بیفکند. البته منکر ارزشهایی در آثار واحدی نیستم. حتی یک نوازنده ی ماهر ارزشهایی در کار خود نهفته دارد. اما نوازنده را در جایگاه آهنگساز نشاندن  را خطا می دانم وشاید اگر مولف، ایشان را در جایگاه سلطان الشعرایی شاعران ارومیه ننشانده بودند این مطلب را نمی نوشتم. تاریخ ادبیات اصول پیچیده ای دارد و پروسه های ادبی از قوانین پیچیده ای طبعیت می کنند، درک تاریخی از موقعت زبان و نیاز ادبیات  با تعیین جایگاه شاعر در ادبیات ارتباط مستقیم دارد. به همین دلیل است که خیلی از شاعران با وجود ارائه ی آثار حتی از نظر ادبی بالاتر جایگاه ادبی شامی را ندارند و این امر با روابط دیالکتیکی ادبی قابل توضیح است. در رابطه با دده کاتب هم قوانینی حاکم است که نظریه ی ادبی و نیز ساختارهای اجتماعی آن را تایید می کنند و قصد من به هیچ وجه پرداختن به هیچکدام از آنها نیست. آقای واحدی گل تازه ای به سر ادبیات این شهر نزده اند و تحلیلهای ادبی ایشان ار کتابهای محافظه کار شفیعی کدکنی تجاوز نمی کند. در رابطه با تبحر ایشان در شعر ترکی هم مخاطبان را به همان شعری خود در مقاله تان ذکر نموده اید ارجاع می دهم که می دانم به صورت مکتوب از ایشان گرفته اید و در تبلیغنامه تان گنجانده اید. مخاطبان حرفه ای ترکی سیطره ی شفاهی گرایی و اغلاط فاحش املایی را تشخیص می دهند که البته در جامعه ای که زبان مادری تدریس نمی شود طبیعی است. ولی این امر با ادعای مولف  مبنی بر اینکه آقای واحدی در خفا و در آثار ارائه نشده ی ترکی شان ید بضا دارند منافات دارد.
با تشکر از زحمات شما


پاسخ:


با تشکر از اعلام نظرتان. چقدر خوب بود با اسم واقعی تان نظر می دادید. ما از اظهار نظر دوستان استقبال می کنیم، با شناختی که از آقای واحدی دارم ایشان نیز انتقادپذیرند و هیچ مشکلی نیست که خود را معرفی کنیم. اینهایی که نوشته ام نظرات شخصی من بوده است. چه بسا به قول شما رابطۀ دوستی من با واحدی مانع از آن شده است که شعر ایشان را بی طرفانه بررسی کنم. حقیقت نه در نظرات من و نه در نظرات شماست. حقیقت از برخورد نظرات ما متولد می شود. بیایید بدون جبهه گیری و با زبانی عاری از خشونت و توهین نقد ادبی را در این شهر توسعه بدهیم. نقد مکتوب که بشود به نظرات همدیگر استناد کرد. لازمه اش این است که ریاکاری را و تعارف را کنار بگذاریم و نظرات خود را شجاعانه ابراز کنیم و به پای حرف خود بایستیم. اگر به آن باور داریم. در عیر این صورت اشتباهات خود را بپذیریم.  بنده علمی نیست بنده هم می پذیرم. این یک وبلاگ دوستانه است و می خواهیم هر کس به اندازۀ وسعش نظراتش را بیان کند. خیلی خودمانی و دوستانه. اصلا ما هیچ ادعایی نداریم. ما یک عده کم سوادیم که نقد علمی بلد نیستیم. شما که بلدید به ما یاد بدهید. یک مقاله علمی در ارتباط با مطلب ما بنویسید و عملا نشان دهید که نقد علمی چگونه است. به وبلاگ ما افتخار نمی دهید در وبلاگ خودتان بنویسید. اصلا اینجا را تعطیل می کنیم و به شما ملخق می شویم. هدف ما که مطرخ کردن خودمان نیست. ما می خواهیم موضوع نقد ادبی در این شهر جا بیفتد. شاعران از دیر باز عادت کرده اند شعرشان را در مجالس بخوانند و به به بشنوند و این آنها را دچار توهم کرده است. در برابر کوچکترین انتقاد تاب تحمل ندارند. بجای دفاع منطقی از خودشان و یا قبول انتقاد راه دیگری برمی گزینند و آن هوچیگری و ناسزا گویی است. بیایید دست به دست هم دهیم و این وضع را اصلاح کنیم. فرهنگ تحمل را بالا ببریم. انتقادپذیری تمرین کنیم. حالا واحدی شاخص است یا نیست زیاد مهم نیست. می خواهیم به امثال واحدی کمک کنیم خودشان را بهتر بشناسند. آثاری ناب تر بیافرینند و آوازۀ آنها از شهر اورمیه بیرونتر برود. هر تعداد شخصیت فرهنگی که در این شهر پرورده شود بنفع ماست و به نفع مردم. شهر ما نباید دچار فقر فرهنگی بشود. آدم های ما نباید از لحاظ فکری کوتوله باقی بمانند. این دیار در طول تاریخ یکی از مراکز تولید اندیشه بوده است. شما واقعا اگر در این شعر شاعرانی می شناسید که شایستگی بیشتری دارند آنها را معرفی کنید. در اینجا یا هر جای دیگری که صلاح می دانید. با هم دعوا نداریم. من برای آموزش خودم تصمیم دارم همۀ نظرات را حتی اگر توهین و ناسزا هم باشد منعکس کنم. عمل ما در این مدت نشان داده است که خوی دیکتاتوری نداریم. این وصله به ما نمی چسبد. 




نویسنده : محمد صبحدل


      با سلام خدمت دوست گرامی آقای محمدی و جناب آقای قالان، من نیز چون آقای محمدی معتقد هستم که فضای ادبی کمی صراحت می خواهد و فکر می کنم اگر بحث رودررو و با اسم حقیقی پیگیری شود بهتر است. نزدیک بودن نسبی (تاکید می کنم نسبی) نظرات من با نظرات آقای قالان موجب شده بود که تعدادی از عزیزان ونیز آقای محمدی فکر کنند که قالان من هستم ولیکن دوستان ادبی دور و نزدیک همه می دانند این حقیر در مباحث ادبی با هیچ کس تعارف ندارم و صریحتر از نظرات آقای قالان را به صورت علنی بارها مطرح کرده ام و می کنم. کسی اگر انکار کند که آقای واحدی از شاعران شناخته شده ی این شهر است واقعا ادبیات این شهر را نمی شناسد و البته  که آقای واحدی ار شاعران شاخص شهر هستند و صد البته ایشان را شاخصترین شاعر ارومیه نمی دانم و لی ایشان در زمره چند غزلسرای شناخته شده ی شهر هستند. 
از آقای محمدی هم می خواهم که به جای دلخور شدن و موضع گرفتن بر ادعای خود مبنی بر ایجاد فضای دموکراتیک در وبلاگشان جهت ایجاد گفتمان و یادگیری همگانی که ما همه محتاج آن هستیم باقی بمانند و خیلی دنبال پلیسی گری و شناسایی کسانی که پیام می گذارند نباشند تا سوء تفاهمی مشابه پیش نیاید. به هر حال فضای مجازی خصیصه های خود را دارد و ما که در آن فعالیت می کنیم مطمئنا باید آن را شناخته باشیم.
به هر حال من قالان نیستم ولی پاره ای (وفقط پاره ای) از نظرات ایشان را قبول دارم.


پاسخ:

   متشکر از نظر لطف شما. دست قالان عزیز را هم می فشاریم. امید که از این پس با ما از در صلح  درآید.


نویسنده: یه شاعر


جناب محمدی سلام 

خسته نباشید 

پست جدیدتان را خواندم . 
حاصل این خوانش فقط آهی بود که از عمق سینه برامد . 


پاسخ: 


     کاش بجای آه، نظر انتقادی خودتان را بیان می کردید تا ما بهتر متوجه اشتباهات خود می شدیم. از آه شما چیزی دستگیر ما نشد. مانده ام آن را چگونه تأویل کنم. مثل سروده های جناب صبحدل می ماند. 

       در هر حال هیچکدام از ماها به تنهایی چیزی نیستیم. اما اگر خرد جمعی راهنمای باشد امید است به پاره ای  از حقیقت دست پیدا کنیم. حقیت از قبل گفتگوی دوستانه رو می نماید. گفتگویی عاری از ریاکاری و فریب در جوی صمیمی و خودمانی. با تشکر از شما که مطلب بیمقدار ما را در خور توجه دانسته اید و برای مطالعۀ آن وقت گذاشته ایید. نفس تان گرم. 


نویسنده: قالان  


با سلام 
از آقایان محمدی و صبحدل هر دو تشکر می کنم. هم از این نظر که برای ادبیات شهرمان زحمت می کشند هم به خاطر نزدیکی برخی آرای آقای صبحدل با حرفهای من و هم به خاطر دست دوستی آقای محمدی که من هم به گرمی می فشارم. فقط این جمله ی" کاش... از در صلح در آید". آقا مگر ما سر جنگ داریم یک نظر شما می دهید می شود تئز، یک نظر هم ما می دهیم می شود آنتی تئز ، سنتزش را هم مخاطب ایجاد می کند. انتظار که ندارید هرچه می نویسید وحی منزل تلقی شود. به قول خودتان مخالف رفتار ادبی ای هستید که شاعران باید به به و چه چه بشنوند. لابد منتقدین هم که نباید به به و چه چه بشنوند. من فکر می کنم برای پخته تر شدن قلم شما این تضارب آرا لازم است و مطمئنا دقت شما را در بیان مطالبتان افزایش خواهد داد.
به هر حال از شما متشکرم .


پاسخ:

 

با تشکر فراوان. همیشه از تضارب آرا استقبال کرده ام و هیچگاه روی نظرات خودم پافشاری نکرده ام. من واقعا می خواهم یاد بگیرم. نیازمند راهنمایی شماها هستم. 



نویسنده : فرهاد



       منتقد عزیز نامم فرهاد است و در بهشت شهرهای آذربایجان(اورمیه) زندگی می کنم و خواستم نظر خودم را راجع به ویلاگتان گفته باشم و هیچ نام مستعار دیگری ندارم.لطفا زود قضاوت نکنید .نمیدانم که شما میخواهید شاعران شهرمان را معرفی کنید یا شانشان را پایین بیاورید؟دلم برای شاعر بعدی میسوزد که به قول خودتان میخواهید او را معرفی کنید.
دو چیز طیره عقل است
دم فرو بستن به وقت گفتن
و گفتن به وقت خاموشی



پاسخ:



سلام فرهاد عزیز


      اگر کمی عمیق تر شوید خواهید دید که من شأن هیچ شاعری را پایین نیاورده ام. با تک تک شاعرانی که معرفی شده اند سالیان سال است دوست هستم و با هم نشست و برخاست داریم. به همه شان ارادت دارم  و با توافق هم این وبلاگ را دایر کرده ایم. این وبلاگ شخصی نیست و متعلق است به جمعی از شاعران این شهر. هر کسی آزاد است نظرات خودش را بیان کند و هدف اصلی ما توسعۀ فرهنگ نقد و ترویج آیین گفتگوست تا از این راه شاعران ما به عیب کار خود آگاه شوند و شعر و ادبیات این شعر رشد کند و در سطخ ملی و حتی در سطح دنیا مطرح شود. حالا احتمال دارد  ما هم در پاره ای موارد راه خطا برویم. در هر حرکتی احتمال خطا هست. شما اگر موارد خطای ما را با دلیل و منطق گوشزد کنید ما استقبال می کنیم و خود را اصلاح می کنیم. وقتی نظر کلی می دهید  ما نمی توانیم  حرف شما را بپذیریم. با اینحال نظرات شما را هر چه که باشد تأیید می کنیم تا دوستان همگی آن را بخوانند. شاعر بعدی در  طی روزهای آینده معرفی خواهد شد.  حدس می زنید چه کسی باشد؟  منتظر نظرات سازنده تری از طرف شما هستیم.

نویسنده : ثمین

دوستان سلام . بنده ضمن احترام به تمامی شاعران ارومیه ، بالاخص شاعرانی که دوست عزیزمان قالان به اسامی آنها اشاره نمودند با جسارت تمام  و بدون هیچگونه غرض ورزی و جانبداری عرض می نمایم آقای حمید واحدی تنها شاعریست که از  خوانش اشعارش لذت بردم . شعر واحدی همیشه حرفی برای گفتن دارد .درصورت نیاز علمی تر بحث خواهم کرد .

  

نویسنده : قالان


با تشکر از ثمین عزیز
ایشان از شعر آقای واحدی لذت می برند و این خیلی خوب است ما هم از اثر ایشان بی بهره نیستیم. اما بحث در عبارت "تنها شاعر" است که باید بگویم زیادند کسانی که ما از شعر آنها بیشتر از شعر آقای واحدی لذت می بریم. صد البته ما نیز تشنه ی بحث علمی هستیم. از نو آوری ها و بدعتهای آقای واحدی بگویید. چیزی که به ادبیات ما بیفزاید نه تکرار داشته هایمان باشد. ما نیز با کسی غرض ورزی نداریم و لی با جسارت و صداقت عرض می کنم آقای واحدی را در جایگاه "ترین" نمی دانم و دلایل علمی و تئوریک هم دارم. شاخصه های لذت بردن زیادند و ممکن است کسی از یک دوبیتی فولکلوریک که  ایرادات وزنی و ساختاری داشته باشد به مراتب بیشتر از غزل حافظ لذت ببرد.



نویسنده: منوچهر


چقدر این کلمات "ترین" و "تنها" و "مطلق" و... آزاردهنده اند. اینهمه چوب مطلقیت را می خوریم ولی باز هم دست بر نمی داریم.




نویسنده: ثمین


ما را نمی توان یافت بیرون از این دو حالت / یا ناقص الکمالیم یا کامل القصوریم


نویسنده: بهروز عرب زاده


درود بر دوستان بزرگوار 
مایل نبودم در این بحث مشارکت کنم . اما بر حسب وظیفه و قولی 
که به جناب محمدی بزرگوار داده بودم چند کلمه ای به اختصار به 
عرض دوستان می رسانم . ابتدا باید تشکر داشته باشم از جناب 
محمدی بخاطر این حرکت خوب و قابل تقدیر و درود بفرستم به 
جناب واحدی دوست نازنین و پر تلاشم که در سنوات گذشته از 
از محضرشان   بسیار سخن آموخته ام .
1- نقد جناب محمدی را بیش از آنکه نقدی بر واحدی شاعر 
بدانم بیشتر نقدی بر واحدی دوست و همراه می بینم و 
البته تاریخچه ی نصف و نیمه ای از سیر غزل پارسی 
2- واحدی دوست و همراه را بسیار دوست دارم که فردی آگاه 
با دانش روز و اطلاعات جامع هستند اما واحدی شاعر را 
آنچنان که جناب محمدی سعی درشناساندن وی بعنوان شاعری 
مطرح دارند زیاد باب میلم نیست چرا که مطرح بودن وی را 
حتی در خارج از استان همنشینی مداوم و مستمر با اهالی 
حوزه و حضور دائمی  ایشان در همایش ها و بزرگداشت ها و 
مراسمات دولتی که در اقصی نقاط کشور برگزار می شود 
می دانم نه حضور شعر ناب ایشان و اگر جائی هم از ایشان یاد 
می شود به لطف همان دوستان حوزوی ست که از نظر بخش 
عمده ای از  ادبیات ایران مطرود و شاعران مناسبتی هستند .
بی شک حضور نهادی بنام حوزه نه تنها موجب رشد و شکوفائی 
ادبیات نشد بلکه باعث تخریب و خسارات جبران ناپذیری 
در فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم گردید و استعداد های 
بزرگی را اسیر خود خواهی های مناسبتی و سفارشی نمود 
و بجز پرورش شاعران و نویسندگان مناسبتی و فشردن گلوی 
شعر و ادبیات مستقل کار مفیدی انجام نداد که بحث مستقلی 
را می طلبد 
3- اگر چه تخصص بنده در غزل نیست اما شعر جناب واحدی 
را دارای پارامتر ها و المان های شعر امروز نمی بینم . 
دلیل آن را شاید با مطاله ی اشعاری از دوستان شاعرم در 
سایر نقاط کشور بدست آورد شاعرانی چون . سعید میرزائی 
سید مهدی موسوی – هادی خوانساری – محمدرضا حاج رستمبگلو
فاطمه اختصاری – علی رضا آشوری و بسیاری دیگر که 
نام بردنشان از حوصله ی این بحث خارج است
4- با همه ی این تفاصیل منکر قدرت شاعری جناب واحدی نیستم 
و شعر های مقبول بسیاری از ایشان به یاد دارم و بی شک 
جزو شاعران غزل سرای مطرح ارومیه هستند . که نه تنها 
خدمات بسیاری در آن شهر انجام داده اند بلکه شعرشان نیز 
الهام بخش جوانانی بوده است که در حلقه های آموزشی وی 
گرد آمده اند  
5- فارغ از نام ها و نشان ها و تعریف و تمجید ها و یا برعکس -
شعر را مقوله ای کاملا انتزاعی می دانم که مخاطب خود را 
می یابد و سیکل تکاملی خود را در پروسه ی ذهنی اجتماع  
طی می کند . پس دلیلی نمی بینم که بر منتقد یا مخالف و 
موافق به دیده ی تحقیر بنگرم . و چوب وا مصیبتا بر دست 
گرفته به هر سوی بچرخانم .همانگونه که هیچ چیز مطلقی 
را باور ندارم همانگونه نیز زیبائی و یا زشتی مطلق را نیز 
نمی توانم متصور باشم  و معتقدم که هر نوشته چه شعر باشد 
و چه نثر مخاطب خاص خود را داراست و هر انچه بر     
زبان من یا منتقد و یا موافق و یا مخالف به بیرون می آید 
لزوما حقیقت محض نیست بلکه تراوشاتی ست از ذهن فرد و 
نوع طبیعت زیبا پسندانه ی وی . پس دعوا بر سر واژه ها و 
کلمات را بکناری نهاده و تنها برداشت خود را بیان کنیم که 
این کار بیشتر به صواب نزدیک است 

29.82012
بهروز عرب زاده 
استانبول 


       با تشکر از جناب عرب زاده بخاطر اعلام نظرشان. واقعیت این است که من اصراری بر نظرات خودم ندارم.  بهر حال بقول گادامر  مفسر در نقد و تأویل متن از پیشداوری رها نیست و  هدف من همانطور که بارها تکرار کرده ام فراهم کردن زمینۀ نقد و نظر برای دوستان است. همینکه دوست صاحب نظری چون شما  از دیار غربت به جمع ما می پیوندید و نظر گاه خود را با ما در میان می گذارید من احساس می کنم که زحماتم به هدر نرفته است.



نویسنده: ثمین


به نظر می رسد دوستانی که به دلایل مختلف ... از قافله شعر و ادبیات جا مانده اند زخمهای کهنه شان سر باز کرده است و با اظهار نظرهای احساسی و نامعقولانه سعی در به کرسی نشاندن فرمایشات خویش را دارند .
چه بسا بدبینی ها و انتقادهای برخی دوستان باعث شد تا باغ سرسبز شعر و ادبیات شهرمان به زردی گراید .
چه بسیار شاعران پرتوان و جوانی که در انجمن های ادبی حضور داشتند و بواسطه تفکرات غلط و نظرات مغرضانه و غیر تخصصی برخی ، حضورشان در این محافل کم رنگ شده است .
دوستان : واحدی بواسطه تفکر موجوددرشعرش واحدی شده است و اگر مطرح بودنش  را بواسطه حوزه و ... بدانیم بی انصافی است و اگر دیدگاه بهروز عرب زاده این باشد جای بسی تاسف دارد .
دوستان من ، اگر میخواهیم قدمی مثبت در جهت پیشرفت ادبیات شهرمان برداریم بیایید صمیمانه دست هم را بفشاریم .


نویسنده: بهروز عرب زاده


با درود و وقت بخبر خدمت تمام دوستان گرامی 

اگر چه معتقد به جدل کلامی انهم با شخصیتی که بصورت کاملا مجازی بدون هیچ نشانه و هویتی چه بصورت ایمیل و چه بصورت سایت یا وبلاگی ابراز عقیده فرموده اند -  نیستم اما بر حسب روشن شدن افکار عمومی و از آنجا که نام بنده به میان امده خود را موظف به جوابگوئی می دانم . 
 از آنجا که  نه  تنها در  جنسیت وسن وسال و  منزلت ادبی  دوست عزیزمان جناب ثمین دچار تردید هستم  بلکه اهلیت ایشان را نیز  در ورود به مباحث فنی و ادبی عجولانه و غیر منطقی می دانم          زیرا شناختی از وی چه بصورت نوشتاری و یا شفاهی در دست نیست تا با بررسی ان به نوع دیدگاه و پایه ی علمی و گفتاری ایشان پی برد . اما مبنا را بر این می گذارم که این دوست مجهول الاثر و نشان  رهگذری علاقه مند به ادبیات و دلسوزی کم اطلاع  هستند ..
این دوست بزرگوار در ابتدای فرمایشات شان که فکر می کنم مخاطب شان بنده باشم می فرمایند :دوستانی که به دلایل مختلف از قافله ی شعر و ادبیات بجا مانده اند و زخم های کهنه شان سر باز زده ..........
با عنایت به فرمایش ایشان از انجائی که اطلاعات و معلومات ادبی شان را در حد و اندازه های کوچک و منطقه ای می بینم  لذا  نامبرده را به  بعضی از ادرس های  اینترنتی ارجاع می دهم  (البته اگر بتوانند از سد فیلتر های موجود بگذرند تا با ادبیات روز فارسی زبانان ارتباط برقرار کنند )که آثار صوتی و کلیپ های ساخته شده از اشعارم چه در آلمان و چه در ترکیه  و شعر ها و  نوشته ها و ترجمه های این جانب چه به زبان های  فارسی و ترکی استانبولی و عربی و انگلیسی و روسی در آن منتشر شده است . تا با مطالعه ی آنها ضمن آشنائی با ادبیات روز دنیا با بنده ی حقیر نیز از نزدیک آشنا شوند . بی شک عدم حضور فیزیکی بنده در ارومیه و حتی ایران سبب دوریم از ادبیات نبوده و نخواهد بود و مفتخرم که بگویم نه تنها در سطح ایران بلکه در سطح فارسی زبانان دنیا و حتی مجامع ادبی ترکیه بنده ی ناچیز شناخته شده و با اکثریت شاعران امروز فارسی زبان در اقصی نقاط دنیا از نزدیک مراوده ی کلامی و دوستی دارم  و این مراودات موجب اموختن ادب از اساتید و دوستان بزرگوارم می شود . ( البته با پوزش از همه ی عزیزان هنرمند و  اساتید بزرگوارم  که ناچار به معرفی و بنوعی تعریف از خود شدم . که زیبنده ی خود نمی دانم )

( ابن سایت ها و منابع تنها بخش کوچکی از صدها سایت و منبع و وبلاگ هائی ست که اثار بنده را منعکس می کنند  )
http://behroozarabzadeh.blogfa.com/
ادبیات معاصر
http://behroozarabzadeh.blogspot.com/ ادبیات معاصر نوشته ها و اثار ترکی استانبولی و عربی و انگلیسی
http://www.facebook.com/pages/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%B2/128917920516526?ref=hl

http://www.facebook.com/groups/m.sutedelan/

http://www.facebook.com/barabzadeh
https://plus.google.com/u/0/117903972388411124104/posts
https://twitter.com/behr10
http://vafabehrooz.persianblog.ir/
http://www.youtube.com/results?search_query=behroozarabzadeh&oq=be&gs_l=youtube.1.0.35i39l2j0l8.5638.10780.0.13742.7.5.2.0.0.0.769.1564.0j3j1j6-1.5.0...0.0...1ac.1.NHaqiD8FJnI

لر . behrooz arabzadeh بهروز عرب زادهの動画/ビデオの視聴再生と ...
nicoga.in/moviewatch/?... - Bu sayfanın çevirisini yapPaylaş
Tüm nicoga.in sonuçlarını engelle
لر . behrooz arabzadeh بهروز عرب زادهの動画/ビデオの視聴再生と関連するDVDや写真集などの通販できる商品リストページ.


1. Прикладное программное обеспечение - زند
www.application-software.info/.../ز... -  
دفتر نقاشی ..بهروز عرب زاده behrooz arabzadeh. دفتر نقاشی از کتاب دست های آویز شاخه ها . بهروز عرب زاده با صدای زری مینوئی ........هر روز گذر می کنم از دفتری که رد ...
2.


behrooz arabzadeh (behroozarabzadeh) на Мой мир@Mail.Ru
my.mail.ru/mail/behroozarabzadeh/ -  
Зарегистрироваться. behrooz arabzadeh в моём мире. Пожалуйста, зарегистрируйтесь, чтобы связаться с пользователем behrooz arabzadeh. Заполнив ...


این دوستمان در جائی دیگر از باغ سر سبزشعر و ادبیات ارومیه سخن گفته اند که گویا عده ای با انتقاد موجب زردی این باغ شده اند . این گفتار بهترین جکی بود که در سال جاری مرا خنداند که از این بابت از جناب ثمین تشکر می کنم که در این دیار غربت لبخند را بر لبانم هدیه فرمودند . در خصوص این باغ بهتر است لااقل نمونه ای ارائه شود که حداقل سوسوئی در آسمان شعر ایران کرده باشد . بگذریم از اینکه ستاره ای یاشد.  و اگر بوده مطمئن باشید پرورش یافته ی آن بیابان لم یزرع نیست در باغی دیگررشد و  میوه داده است که نمونه اش را می توان استاد دکتر اسماعیل یورد شاهیان عنوان کرد که امروز به تنهائی آبروی همه ی ما را در مجامع ادبی فارسی زبان خریده اند.
و اما در پایان سخن شان تاسف خورده اند به حال بنده ی حقیر که مطرح بودن   دوست ارجمندم جناب واحدی بزرگوار را مرتبط به حوزه و ارشاد کرده ام با احترام بی پایان به ساحت دوست و استاد ارجمندم جناب واحدی به جناب ثمین اعلام می کنم که بیشتر تاسف بخورند  زیرا معتقدم نه تنها ایشان بلکه بسیاری دیگر تنها با حضور در چنین مکان هائی ست که شناخته شده اند به شهادت صدها مدرک و دلیل بر  این باورم که   در فضائی که شاعر بجز تریبون دولتی و با نظارت مستقیم نهادهای مربوطه قادر به ابراز وجود نیست طبیعی ست که مجبور  باشد  از این تریبون ها استفاده کند و جناب واحدی را نیز شاعری میانه رو که نیم چشمی به حوزه و نیم چشمی به خارج حوزه داشته می بینم . بقول دوست شاعر طنز پردازم رحیم رسولی یکی به میخ و یکی به نعل   
چنانچه قبلا هم به عرض رساندم جناب واحدی را یکی از افراد زحمت کش پر تلاش و آگاه و یکی از غزل سرایان شناخته شده ی ارومیه می دانم که  کما بیش در خارج از استان نیز در نزد اهالی حوزوی و شاعران حلقه های ارشادی و گاه درنشریات شان  شناخته شده ودارای ارج و منزلت است   . و بشخصه بعضی از آثارشان را دوست داشته و می پسندم . و همیشه به رسم ادب و دوستی ارادت خاصی به ایشان داشته و خواهم داشت و اگر نقدی بر وی وارد می شود دلیل بر عداوت و نپسندیدن شخصیت جناب واحدی نیست. بلکه هنر مقوله ای جدا از شاعر است و طبیعتا نقدی جدا را نیز می طلبد 


بر این باور بوده و هستم که نبض ادبیات امروز ایران خارج از چهارچوب های دولتی چه حوزه و چه ارشاد و چه سایر متصدیان فرهنگی متعدد در حال تپش است . و اکثریت شاعران و نویسندگان بزرگ و تاثیر گذار ادبیات ایران کسانی هستند که خارج از این دوایربا فلاکت و بدبختی های متعدد در حال خدمت رسانی به فرهنگ هستند و قلم شان را نه تنها به چند سکه ی مناسبتی نمی فروشند بلکه بخاطر شناخته شدن  و ورود در این مجامع مجبور نیستند اثاری سفارشی – مناسبتی و خارج از عقیده ی  شخصی شان خلق کنند و البته گاهی هم چند اثر اجتماعی و انتقادی  نصف و نیمه ای خلق کرده تا خود را بنوعی در اذهان عمومی مردم تبرئه کنند . 
باز تکرار می کنم زیبائی مقوله ای ثابت و محض نیست . بتعداد مخاطبان -  تاویل های متعدد و دیدگاه های مختلف وجود دارد پس قرار نیست از چیزی که من لذت می برم همه لذت ببرند و یا چیزی را که من نمی پسندم دیگران هم نپسندند. زمانی ما می توانیم طبق فرمایش شما دست در دست هم بدهیم که ما دست شما را ببینیم دوست بزرگوارم جناب ثمین  . وقتی خود شما ناشناسید چگونه می توانیم دست تان را بفشاریم.  بهتر است ابتدا برادری خود را ثابت کنید بعد ادعای ارث و میراث بکنید  

بهروز عرب زاده 
5 سپتامبر 2012 
  استانبول



نویسنده: شاهرخ رضوانی


       حمید واحدی دغدغۀ ناب سرودن،خوب گفتن ومتفاوت نوشتن را دارد ومعتقد است که شاعربا توسن اندیشه دررکاب غزل است که لب چشمه های حیات شعر می رسد آنهم شعری ناب او می خواهد با قالب شگفت آور کهن (غزل)شعر تازه ودلنشین بسراید ودوست ندارد که هرگز غزلش نخ نما شود ودر رخوت مرداب ها ومحبس زمان ها بماند بلکه آرزو میکند شعرش چون شعر جاودانه حافظ رها شود.برای شناختن واحدی باز هم می توان گفت :کسی که آتشفشان درد است و شعرش گدازه ها است                                    

سخت است درکویرعطشناک درد زیستن

بی آب در تفیدگی خاک زیستن

  درچارچوب بسته تقدیر پرزدن

 چون سنگ پشت در قفس لاک زیستن

       واحدی از حافظ به شهریار واز شهریار به سایه وازسایه به سیمین بهبهانی و از سیمین به حسین منزوی دل می بندد واز اینجا بعد خودش میشود .واحدی شاعر غزل سراست که بقول خودش غزل سپید می گوید اما من این عنوان را نمی پسندم ومی گویم غزل های او معجونی از اندوخته ها وآموخته ها ی اوست از این بزرگان که با  زبانی متفاوت یعنی امروزی سروده شده اند ونزد صاحبان اندیشه ارج وجایگاهی دارند درخوروشایسته.حسن کار حمید واحدی در اینست که او از بستررمانتیک وتغزل گرائی برخاسته  اما در اینجا متوقف نشده است و قدمی فراتر نهاده در عرصه اندیشه های جامعه شناختی ورود کرده واز دردها و رنج های سرزمین اش سخن می گوید در این راه حمید در آغاز راه است و سعی او اینست در این سیر وسلوک بامداد شعر در غزل شود

  خالی است جسم شهر من از روح تازه ها

   شهری پر از عبور ومرور جنازه ها

    شهری که مرده شوی فراوان در آن مقیم

    با گور های تازه بنام مغازه ها

   ویژگی شعر واحدی را می توان در چند فصل احصاءکرد:

1-   کاربرد ماهرانه صور خیال( از تشبیه ،استعاره  ،کنایه ،تمثیل )

      2-فوران حس وعاطفه شاعرانه از ضمیر ناخود آگاهش در مواجهه با زندگی                                      

3-انتخاب اوزان عروضی مناسب با سخنی که بایدعرضه کند

 4-تغزل گرائی همراه با گرایش های انتقادی اش         

 5-برگزیدن واژه های  جدید شاعرانه که شعرش را روح تازه ای می بخشد           

6-اجرای ساختاری مبتکرانه که موجب هماهنگی مضمون ومحتوا وفرم شعر می شود                                              

      آنچه من در شعرواحدی نمی بینم اندیشه ورزی ونگره های فلسفی وهستی شناختانه است که این ویژگی را هم حافظ داشت وهم شاملو و هم سیمین دارد وهم سایه اما منزوی که واحدی از هواداران سرسخت اوست جهان بینی اش خلاصه می شد در عاشقانه ها .اما واحدی با الهام گرفتن از او در انعکاس دردهای زمانه اش هویت خود را مستقل می کند و غزل های می سازد که آینه های احساس ها و عاطفه ها و دردهای مردم روزگارند حمید واحدی هنوز آن نیست که باید باشد او یک قدم مانده به اوج برسد.              

میان این همه آهن میان این همه دود

   چه گونه می شود آینه محبت بود

   به غیر سوت ترن یا نفیر ناوی نیست

    کجاست صوت مزامیردلکش داوود

       بنظر می رسد حمید واحدی با تولد دیگرش بدون اینکه از چارچوب غزل رها شود مرزهای تازه ای را کشف کرده و دنیای عارفانه سهراب سپهری را تا اندازهای شناخته است این حضور او بخاطر تعلقات مذهبی واحدیست  که اشعارش در این باب او را به سرودن عارفانه های آئینی سوق داده است و این گرایش او را از سپهری واز اخوان تا قیصر امین پور رسانده است.نمونه ها                                                                              آهی که ریختی به دل چاه آ ه نیست

      دریا ماتمی است که در چاه می کشم

       که به اقرار خودش در سرودن آن  از قیصر امین پور وامداراست

       این جزر ومد چیست ه تا ماه می رود

     دریای د رد کیست که در چاه می رود                                            همچنین در این بیت :

اگر باران نبارد دشت به سجاده خواهد شد

اگر باران نبارد رود بی تفسیر خواهد ماند

 که درزیرنویس کتاب اولش واحدی ما را ارجاع می دهد به این سطر از شعر سپهری

من مسلمانم، قبله ام یک گل سرخ،جا نمازم چشمه، مهرم نور ، دشت سجاده من

  واحدی اخوان را سوارخنگ شهامت می خواند و بیاد اوغزلی می سراید با این مطلع:                           

رفت آن که رند بی بدل روزگار بود

بر خنگ راهوار شهامت سوار بود

   ارجاعاتی  از این دست در هر دو مجموعه  شعر واحدی  بسیار است که برای جلوگیری از اطاله کلام بهمین مختصر بسنده می کند.    

      بجاست ترکیبات و تشبیهات اشعار حمید واحدی را از کتاب دومش که تازگی دارند و دیگران نگفته اند جهت شنا ساندن این غزل سرای خوب انتخاب و رونمائی کنم تا معلوم شود او غزل نخ نما نمی گوید

زنبورهای شایعه – کندوهای دروغ-لجن آهنگ ها- سماع دشت دل-چراغ اشاره ها-مه گناه-چکادغرور-کوزه احساس-جنگل تزویر-دیو سکوت-جنگل بکر غزل-وادی مضمون لطیف -قلک فریب-آفتاب فاجعه-رگبار یاس-رود شعور-ماهی وصال-حنجره اشتها-برج غرور-جغرافی تغزل-پیراهن عشق-دریای با کرامت وصل- کتاب حوصله-ابرصحبت-کتاب پنجره ها-سرود سرخ عطش-سفر احساس-کتاب هستی-چراغ گوهر ناب مراد-سبوی عاطفه- کهکشان سکوت-گنجشک عاطفه-باغ تشنه طبع-کشتی خورشید-آفتاب فریاد-گنجشک های فرصت-درخت سبز شعر-پیراهن سعادت و...        

 تک بیتی هائی ازاشعار او پایان بخش این نوشتار خواهد بود

در دسترسم پنجره ای بود به اشراق                  

افسوس که این پنجره را باز نکردم

***                      

عجب سکوت مخوفی عجب هوای پسی           

دگر نمی رسد این جا کسی به درد کسی

***             

کسی به سمت رهائی نمی گشاید پر                  

که بسته است فضا ها نه راه پیش وپسی

***                

دریا کجاست کاین همه رود بدیهه ساز               

نام ورا به زمزمه آواز کرده اند

***                      

 زلال بستر دریا محیط زایش ماست                   

مقیم برکه خرچنگ ها چرا شده ایم  

***                  

مدام آمدن و رفتن ، آمدن رفتن                          

 دچار حیرت آونگ ها چرا شده ایم  

***                 

می خواستم که شعر من  این مرهم جدید              

بر زخم های کهنه مردم دوا شود

***                      

من با تمام ثانیه های غریب خویش                    

بیگانه ام اگر چه شدند آشنای من

***                       

درد غریب خاطر من درد بی کسی است             

این درد را برای که گویم خدای من

***                  

 در این شبان یائسه تنها امید  توست

  روشنگر چراغ دل سوت وکورها  

***                 

درخت فصل پاییزم که برگ زرد می ریزم         

 مزن ای رهگذر بر من تلنگر،درد می ریزم

***        

چیزی نمانده است فراموش خود شوم                 

 آئینه ای بیار برادر برای من



نویسنده: ثمین


دوست عزیز آقای عرب زاده : سلام 
1- فضای مجازی این امکان را فراهم نموده است که هرکس در هر سن و جنسیت ، قادر به شرکت در چنین مباحثی باشد و نیازی به داشتن مشخصات قد ، وزن ، شماره کفش و ... از طرف مقابل نیست و مشکل همین جاست که به جای پرداخت به شعر واحدی به نقد شخصیت طرف مقابل نموده و از خود تعریف و تمجید نموده اید .
2- با تمام احترامی که به شخصیت شما قائلم نمی دانم چرا برخی از گفته های بنده را بخود گرفته اید (شاید...) و جالب اینکه سریعا در مقابل آن موضع اتخاذ فرموده اید که پیشهاد میکنم در خصوص دلایل آن کمی تامل فرمایید .
3- شاید عده ای از دوستان که دست به قلم دارند آثار شما را خوانده باشند و نیازی به روشن نمودن افکار عمومی در خصوص خودتان نیست که از کوزه همان برون تراود که در اوست و ای کاش همه مشکل ما عبور از سد فیلترهای موجود جهت آشنایی با زبان فارسی بود ولا غیر .
4- از اینکه آثار یک شاعر هم وطن به زبانهای مختلف ترجمه و منتشر میشود بر خود می بالم .
5- از اینکه یک شاعر هم وطن به سبب سکونت در غیر وطن (شاید ) و به سبب عبور از فیلترهاو ((مرزها)) برخود می بالد و زبان کنایه و ... دوستان را مورد لطف قرار میدهد احساس .... میکنم .
6- در پایان از جناب واحدی عزیز که به جای پرداختن به شعر ایشان ، مجبور به پرداخت دیگر موارد شدم پوزش می طلبم .



نویسنده: علی شجاع


با سلام و عرض ادب :
اینکه آقای محمدی آقای واحدی را شاخص ترین چهرۀ ادبی اورمیه معرفی کرده نکته ای  قابل توجه نیست زیرا شعار دادن و ادعا کردن کاری بس آسان است که از دست هرکسی برمی آید مهم معیارو استدلالی است که باید در کنار  آن ذکر شود. 
آقای محمدی با این ادعای خود و در ادامه با تعریف و تمجید اغراق آمیزش از آقای واحدی نه تنها لطفی در حق ایشان نکرده بلکه این شبهه را برای خوانندگان پیش آورده که یا ملاحظات همکار ی و دوستی و روابط دوستانه  بربیان  واقعیات سایه افکنده ویا دایرۀ اطلاعات و آگاهی آقای محمدی از زمانۀ  خود ومعیارها و مؤلفه های ارزش گذاری و جایگاه سایر ادبا و شعرا محدوتر و ناقص تر از چیزی بوده که تصورش را می کرده اند

آقای محمدی در بخش عمده ای از معرفی ایشان  از اصل موضوع دور شده و به تدریس و تعلیم پرداخته که به نظر می رسد  می خواسته مسیر فکری خوانندگان را هدایت کرده و غیر مستقیم بگوید که چه نظری باید بدهند 

شعر هر شاعری را در دو بعد می توان بررسی کرد یکی اینکه با چه زبانی و چه سبکی شعر می گوید ، چگونه می گوید و عناصری که به شعر شعریت می بخشند از قبیل تصویر و خیال و عاطفه و موسیقی و غیره چقدر و چگونه در شعر او نمایان هستند به این لحاظ آقای واحدی حق مطلب را ادا کرده زیرا ترکیبات و تصاویر نو و کمیاب در شعرهایش چشمگیر است و صنایع ادبی نیز در اشعار ایشان به وفور یافت می شود و از نظر زبان نیز دوشادوش شعرای مطرح و معروف کشوری حرکت می کند 

دیگری ، در واقع بررسی خود شاعر است اینکه ذهنیت و فکر خود را درگیر چه موضوعاتی کرده ، در مقابل حوادث و اوضاع عصر خود چه موضعی گرفته و احساسات و دغدغه هایش با تلخی ها و شیرینی های جامعه ای  که در آن زندگی می کند تا چه حد هماهنگ می باشد و بطور کلی چه می گوید و چطور رفتار می کند؟

آقای واحدی موقعیتها و امتیازاتی دارد که خیلی ها آرزویش را دارند و حسرتش را می کشند . 
دبیر ادبیات است و شغلی متناسب با حال و هوای شعر و شاعری دارد . با بیشتر شاعران سرشناس آشناست و با بعضی از آنها در ارتباط می باشد، از آخرین رویدادهای فرهنگی و ادبی استان و کشور باخبر است و خود نیز در جریان بعضی از آنها قرار دارد ، مجری بسیاری از محافل ادبی و برنامه های رادیوئی و تلویزیونی بوده و از همه مهمتر کتاب شناس و کتابفروشی حرفه ایست که به منابعی بزرگ و معتبر دسترسی دارد و با بیشتر ناشران و کتاب فروشان در ارتباط می باشد هنگام نقد اشعار دیگران دقیق و تیز بین است و گاه  به نکته ای اشاره می کند که 
خیلی ها متوجه آن نمی شوند با منتقدان خود نیز با  حوصله وحسن خلق برخورد کرده و از لجبازی و مقابله به مثل پرهیز می کند 
هم چنانکه  بسته بندی و کادو پیچی زیبا و عالی یک چیز ارزش آن را بیشتر از آنچه هست نشان می دهد اوصاف و محاسن فوق نیز در مورد آقای واحدی چنین نقشی را بازی میکنند.

حال با این اوصاف و محاسن ایراداتی بر او وارد است که البته نظرات شخصی اینجانب می باشد و احتمال دارد از نظر برخی ایراد نباشند
1- هر چند شاعری برجسته و معروف است و زبانی معاصر دارد ولی جایگاهش را متناسب با امکانات ، موقعیت و شرایطی که ذکر شد با توجه به سابقه و تجربة شاعری اش نیافته و کارهایش تفاوت عمده ای با شاعران جوان معاصر ندارد ،انتظاری بسیار بیش از این از او می رود.

2-به نظر می رسد بیشتر مفاهیم و پیامهایی را که در اشعار خود ارائه می دهد از طریق مطالعة کتاب کسب نموده و حاصل  تجربة شخصی و عملی او نیستند زیرا اغلب  شعرهایش روح و عاطفه ای تکان دهنده ندارند و نیز باتوجه به پراکندگی معنایی و گاه تناقض به نظر می رسد با بکار گیری کلماتی معین به معنا سازی پرداخته زیرا یک خط مشخص فکری در شعرهایش دیده نمی شود و شعرهایش عموما یا مداحی رنگارنگ عاشقانه است یا با لحنی مأیوس و محزون زمین و زمان و اشیاء بی تأثیر را به باد انتقاد می گیرد همچنین رگه هایی از افکار مرتاضانه و متحجرانه نیز در شعرهایش دیده می شود.
3-دیدگاه ایشان در بارة شعر و شاعر هر چه باشد مانند «هنر برای هنر » یا «چگونه گفتن مهم است نه چه گفتن » که برای برخی شعرا توجیهی جهت شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت تاریخی به شمار می رود ، از آنجا که دیدگاه بنده «شعر سلاح مبارزة شاعراست»می باشد ، شاعرانی مانند آقای واحدی را اگر نگویم ترسو بی شک محتاط و محافظه کار می شناسم زیرا تا کنون جلوه ای جسورانه از او مشاهده نشده و اغلب در محافلی که شخصی دارای مقام و موقعیتی  خاص حضور دارد ، با ملاحظة مذاق او و با توجه به فضای حاکم ابراز عقیده می کند.مثلا در شب شعری که به مناسبت سالگرد آزادسازی خرمشهر در اردوگاه معلم برگزار شده بود ایشان که مجری برنامه بودند از فرصت پیش آمده کمال استفاده را برای تعریف شعرایی مانند قیصر امین پور و غیره کرده و چند قطعه شعر و رباعی نیز از آنها خواندند در حالیکه حتی یک بیت از شهریار و سهند و بختیار و مانند آنها بر زبان نیاوردند!؟لاکن بنده به خود می بالم که در همان مراسم در کنار یک شعر حماسی مناسبتی شعر تراکتور را خواندم و ملامت و اعتراض لازم را نیزاز طرف آقایان  نوش جان کردم  


4 - توجه نکردن به مخاطب از دیگر ایرادات آقای واحدی می باشد  که بارها نیز به  اینجانب توصیه کرده اند که شرایط شنوندگان و ضعف و قوت دریافت آنها را در نظر نگیرم به عقیدة اینجانب  شاعری که به مخاطب توجه نکند زندگی اجتماعی ندارد و نمی خواهد به دنیای خود پیامی بدهد مگر اینکه شعرش را خطاب به ارواح و اجنه بخواند!
5- آقای واحدی خیلی و قتها اشکالی را که به دیگران می گیرد ، خود نیز مرتکب آن می شود و گاه ایراداتی که به بعضی ها می گیرد آن قدر بی اساس است که این شبهه پیش می آید که  یا می خواهد خود را مطرح سازد و به اصطلاح خودی نشان دهد یا اینکه می خواهد شعر طرف را مخدوش نماید


6- به طور عمومی هر شاعر با سابقه و با تجربه از نظر هدفمندی یا بی هدفی خط و مشیی مشخص دارد و این خط و مشی به طور کلی از سه حالت خارج نیست یا در برابرشرایط حاکم سکوت کرده  و فارغ از مسائل و مصائب ملی و میهنی و جهانی به سرودن اشعار عاشقانه ، عارفانه ، مناسبتی و مانند اینها می پردازد و راهی جدا از مردم اختیار می کند و یا بی اعتنا به خط و نشانهای صاحبان قدرت و مقام ،  حرف دل انسانها و انسانیت را فریاد می کشد و در این راه پذیرای پی آمدهای سخت و گاه خطرناک می شود ویا حد و حدود و خط قرمزی برای خود تعیین کرده و با جسارتی جزئی در محدوده ای معین به جولان می پردازد لیکن در سی سال گذشته آقای واحدی در هیچ کدام از این سه گروه موضعی صریح و شفاف اتخاذ نکرده و تنها به اقتضای فرصتهای پیش آمده اعلام موضع نموده است و به اصطلاح ترکی « یوموشاق یئرین بئلداری دی » چنین حالتی  از نظر اینجانب دون شخصیت شاعرانه می باشد 
7- علیرغم اینکه در جلسات عمومی و خصوصی کسانی مانند بنده و آقای گل اندام و . . .  به کرات نسبت به تخریب و تضعیف و تحقیر  زبان و ادبیات ترکی توسط رسانه ها و مطبوعات هشدار می دهیم و علیرغم اینکه بارها به اثبات رسیده که نهادهای دولتی از شاعران به عنوان سیاهی لشکر و آلت دست استفاده می کنند متأسفانه آقای واحدی در آن برنامه ها و جلسات با چنان شوق و شتابی شرکت می کند که گویی با سیب قرمز برایش دعوت نامه فرستاده اند البته من منتقد شرکت در این برنامه ها نیستم  بلکه نسبت به بی تفاوتی، سازشکاری و عدم استفادة ایشان و هرکس دیگر از فرصتهای فوق در را ستای دفاع از زبان و ادبیات مادری اعتراض دارم . تنها نفعی که حضور بی خاصیت شعرای مطرح در این برنامه ها دارد شاید یک وعده شام یا ناهار بعلاوة چند قلم مادیات محقر باشد که هر شاعر منیع و غیرتمندی عطایش را به لقایش می بخشد 

8- بزرگترین عیب آقای واحدی این است که نسبت به ضروریات و شرایط زمان خود عموما بی اعتناست و توجهی به  نیازهای فرهنگی و اجتماعی و مطالبات  ملت  و مملکت خود ندارد و در سرودن شعر ،رسالت و تعهدی انسانی و اجتماعی بر خود قائل نیست زیرا هر شاعری باید خود را نماینده و سخنگوی خاستگاه و طبقة خود بداند و فرازهایی از پیامهای شعرش در تحسین یا تقبیح قشر خود باشددر حالی که از اغلب شعرهای ایشان جوهر یاس و شکست تراوش می کند
در وضعیتی که مقامات و نهادهای دولتی از حداکثر امکانات و فرصتها  برای تقویت و ترویج زبان فارسی استفاده می کنند و حداکثر محدودیتها و ممنوعیتها را گاه با توجیهات اغفال آمیز و گاه مغرضانه  برای زبان ترکی 

و ترک زبانها اعمال می کنند آقای واحدی و امثال ایشان که زبان مادریشان ترکی می باشد باید بدانند که فارسی سرایان هم از نظر کمیت و هم از نظر کیقیت بسی جلوتر از آنها  هستند و شاعری مانند آقای واحدی و امثالهم گیرم که شاخص ترین چهرة ادبی شهرشان  باشند در گرد و غبار شعرای پایتخت نشین و بعضا تحت الحمایة دولت ، فراموش شده و عددی به حساب نخواهند آمد  مع الاسف آقای واحدی با توجه به ظرفیتها و موقعیتهایی که دارد قدمی مؤثر در راه مبارزه با آن سادیسم فرهنگی دولتی برنمی دارد! واگرچه اشعار زیادی به زبان ترکی دارد اما از آنجا که اساس کارش به فارسی می باشد هنوز شاعر ی فارسی گو شناخته می شود

اگر ایشان   در برابر هم زبانان خود  احساس مسئولیت می کند و خود را ملزم به ادای دِین عینی و انجام وظیفة ملی می داند ،  باید بداند امروز در میان هموطنان و فردا در صفحات تاریخ ، سربازی جسور ، جایگاهی بس رفیع وعزیزتر از ژنرالی بی خاصیت و بی کفایت خواهدداشت  
من به هیچ کس از جمله آقای واحدی توصیه نمی کنم با چه زبانی و چگونه شعر بگویند اما با توجه به مطالبی که در بارة شعرای پایتخت نشین و شعرای تحت حمایت دولت و نیات و نقشه های پیدا و پنهانشان  گفتم هشدار می دهم کاری که شما می کنید عمر تلف کردن است  و راهی که می روید به پو چستان
حساسیت اینجانب نسبت به آقای واحدی به این دلیل است که ایشان همشهری و هم زبان من است و متأسفم که چراغی را که به خانۀ خودش رواست روشنی بخش معابد بیگانگان قرارداده است .
تردیدی نیست که  آقای واحدی یکی از استعدادهای کم نظیر آذربایجان بوده و از پتانسیلی قوی و عظیم برای تقویت و ترویج زبان و ادبیات ملی و مادری ما و تکوین شکل  مدرن آن برخوردار می باشند  و اگر گامهایی مؤثر در این راه بردارند نامشان در تاریخ فرهنگی ما به عنوان  افتخاری ماندگار خواهد درخشید
.



نویسنده: کریم گل اندام


سالاملار وسایغیلاریملا
------------------
حؤرمتلی شاعیر دوستوم حمیدواحدی حاقیندا

حمید واحدینی چوخ سئویرم،آمما حقیقتی اوندان آرتیق!باخمایاراق کی، آنا دیلینده تنقیدی فیکیر سؤیله مک سون درجه ده چتین وبعضا اوخوجولاراوچون آنلاشیلماز حددینده دیر، لاکین نئجه کی، دفعه لرله قید ائتمیشم بوساحه ده چالیشماق لازیم وعین حالدا بو یولو هامارلاماق گرکدیر.بونو اساس توتاراق شاعیر دوستوم حمید واحدی نین یارادیجیلیغینا سؤکه نیب،شاعیرین ایچ اوزونوآچماق نیتینده یم.چلیشاجاغام شاعیری اولدوغوکیمی،اؤز شعرلری ایله اوخوجویا تانیتدیریب وشخصیت جهتدن تحلیل ائدیم.معلوم اولدوغو کیمی هر شاعیرین شعری شاعیرین حس لره بورونموش دوشونجه لرینین محصولودور.هئچ شاعیر ،اورک دویغولارین، اومانیستی یاخود خصوصی قایغیلارینی ایستر بیر نفر ایستر سه ده بیر میللت اوچون اینامیندان کناردا حصر ائده بیلمز باشقا سؤزله هر شاعیرین شعری اونون ایچ اوزونون آیناسی دیر!دئمک ایستردیم شاعیر دوستوم علی شجاع جنابلارینین عزیز شاعیریمیز حمید واحدی حاقیندا یازدیغی تنقیدی فیکیرلری ایله عمومی نظردن راضی لاشدیغیمی بیلدیریرم یالنیز بیر فرق له:شجاع جنابلاری شاعیر حمید واحدی نین داورانیشی،باریش واحتیاطلی سیاستی، فورصت گودنلیک واپورتونیستی رفتارلارینی قاباریق شکیلده تحلیل ائدیب واونوقیناییب دیر،عین حالدا حمید واحدی جنابلارینین یئنی تیپلی غزللرینین نه درجه ده گؤزل بدیع،جیلالانمیش ،برلی –بزکلی صنعت وهنر فورمالارینا مالک اولدوغون دا نظردن قاچیرمامیشدی.لاکین علی شجاع داحاقلی اولاراق قیدائتمیشدیر کی، هر شاعیرین تحفه سینین ایچی اوزقابیغیندان قات-قات اؤنملیدیر.فورما ایله محتوا هر ایکیسی گؤزل اولاندا شاعیر پارلاق بیر شکیلده خاطیره لره هوپور.بزنکلی فورما، گوجلو دئییم طرزی ایله  بیرله شیرسه شعرتایسیزوعوضسیز اولور!هونروصنتکارلیق اعجازی ایله بورونموش لاکین محتواسیز شعرلرایچی بوش دؤهوللر کیمی سسی گوجلولاکین تاثیرسیز اولور!عین حالداگؤزل ،بکر محتوالی ،آممافورما باخیمیندان ناقص ،ضعیف شعرلرده اسکی پارچایا بورونموش قیزیلا بنزرکی کیمسه ده اونو آچیب باخماغا رغبت اولماز!
    حمید واحدی دوستوموز تانینمیش شاعیردیر
آمماکیمین گؤزونده،کیملرین ایچینده؟طبیعی دیر کی،تانینمیش شاعیرلرین معین حوزه سی،دایره سی ،چئوره سی وار !بوگون تانینماق اوچون تریبونلار انجمنلر ،کنگره لر ، جشنواره لرین یؤندمینه اویغون اولماقلا،اقتدار قایدا-قانونلارینا بویون ایمکله تانینماق ممکون اولور!رادیو تلئوزیون دا بوقانون دان مستثنی
دئییل!خصوصی مقاقلارلا گؤروشن شاعیرلرین جرگه سینده اولماق نه هر شاعیرین الیندن گلر ،نه ده هر شاعیره یاراشار!!اقتدارا باغلیلیق یا اقتداراقارشی دورماق تام بام-باشقامقوله لردیرکی، اودا نه هر شاعیرین الیندن گلر نه ده هر شاعیره یاراشار!!سون قضاوتی تاریخا بوراخیریق!هر حالدا شاعیرین اوریینی سیخان واونون بؤیوک غایه سینه چئوریلن بیرموضوع اولمالیدیر. اؤلچولن زامان معلوم اولور چتین سیناقلارواقتیندا شاعیری بوروین حس لر هانسی نوعدن عبارتدیر.اومودسوزلوقدوراونوبوروین،یوخسا چارپیشماق ودؤیوشمک حسلری؟.آیدینلاشدیرماق لازیمدیر تسلیم روحو اونو بوروموش ،یوخسا موباریزه روحو؟.منفعت اورتایاگلدیکده معلوم اولمالیدیر کی،شاعیر میللتین شعور سویه سین یوکستمک ایستگینده دیر یوخسا،اؤزونو گؤزه سوخوب شخصی منفعتینی اوستون توتماق نیتینده
شاعیر وار کی،انقلابی فلسفه ،دویوشکن احوال-روحیه دن یاشامیندا،کاراکتئرینده بیر علامت یوخدور.بو تیپلی شاعیرلر شعرلرینین چاپ اولدوغونا، آغالار الیندن اؤدوللر آلدیقلارینا ، رادیولاردا تلئوزیونلاردا انجمنلرده تعریف اولدوقلارینا رغما،میللتین دار گونونده دیللری قیسا،میللتین وار گونونده ایسه حؤرمتلرینی ایتمک مجبوریتینده دیرلر!اصیل محک اقتدارا باغلیلیق یولو ایله اؤدوللنمکده یوخ،بلکه میللت جرگه سینده اولماق،قالماق،اؤلمک وابدی لشمکده دیر!!شبهه یوخدور کی،هربیرشاعیرمعین صینیفده ،طبقه ده دوغولوب بویا باشا چاتیب ویارادیجیلیغا باشلاییب ائله جه ده ممکون دور اؤز صینیف یاطبقه سینه صادیق قالاراق اونون آماللارینی ترنم ائتسین یا باشقا بیر طبقه نین قوللوقچوسو اولسون!شاعیر اؤز کیملیگیندن خبرسیزده
اولابیلر،آلدانادابیلر،ساتیلادابیلر،ودوغولدوغوجمعیتین منفتینه قاتیلادابیلر،دوغولدوغوطبقه نی ازیب اوزه ریندن آتیلادا بیلر!هرحالدا هرشاعیر بیر صینیفین منفعتینی نماینده لیک ائدیر!شاعیر اؤز طبقه سینه عاید اولان انسانلاری،حتی ان یاخین دوستلارین  بویوندوروق آلتیناسالادابیلر،یازنجیرلرینی قیرماق اوچون مبارزه یولوناسسله یه ده بیلر.اودورکی شاعیر شعرینین خالیقی وشعر شاعیرین بایراغیدیر
شاعیرده اولان شخصیت ده بوبیرلشمه دن یارانیر!
یئری وار عزیز شاعیریمیزین (چیزی نمانده است فراموش خود شوم )آدلی کیتابینا اؤتری بیر نظر سالاق:

کیتابین آدی وائله جه ده اونون اوز قابیغی بورولغانلی بیر قارانلیق قویونو گیجللتمک حسلری ایله بیزه گؤسترمکده دیر.شاعیرین بو بورولغانلی قارانلیقدااسیر اولدوغوندان حیکایت ائدیر.شعاردان عمله قده راولان فرقلره باخماق ایسته ییریک!(درموسمی که کاوه به زنجیر مانده است-ننگ است هم عقیده ضحاک زیستن)بونوسؤیله ین شاعیر اگر ضحاکلار مجلیسینده       
ال اؤپنلر سیراسیندااؤدوللنمک آرزیسیندااولور
سااوندا شاعیرین نه درجه ده وئردیگی شعاردان 
اوزاقلاشدیغینی باشادوشمک اولار !

چاره سیزلیگه تسلیم

(سخت است درقلمرو ظلمت پذیر جهل
باایده های روشن ادراک زیستن  
آلودگان بستر خاکیم ای خوشا،
چون آب دربسیط زمین پاک زیستن) باشقا بیر یئرده یئنه:
(دنبال من مگرد که درمرز جسم نیست 
محدوده قلمرو جغرافیای من
ازمن مپرس اهل کجایم که گمشده است
درازدهام شهر بلا روستای من)

نوستالژی
(زنور آینه ما سپیده روشن بود
اسیر تیرگی زنگ ها چراشده ایم؟
سماع دشت دل ما به چنگ باران بود 
رضا بدین لجن آهنگ ها چرا شده ایم؟)

معلوم دئیل شاعیر هانسی زاماندان سؤز آچیب واونون حسرتین یئییر

پاتلاییشیندان دانیشیر

اؤلگون بیرشهرین جنازه لر ایچینده ، دمیر سیمنت واؤلوم توزوندا نفس آلدیغیندان سؤز آچان شاعیر هئچ بیر سببکارا ایشاره ائتمه دن مسئله نین اوستوندن کئچیر :
(خالی است جسم شهر من از روح تازه ها
شهری پر ازعبور ومرور جنازه ها
امشب دوباره من فوران کرده ام ببین
آتشفشان دردم وشعرم گدازه ها )
شاعیر نفرت ولکانی اولماق عوضینه درد ولکانینا چئوریلیر!چون سببکاری تانیماییر یااورتادا یوخدورتا اونانفرت یارادابیلسین !سونرا یوشویوب 
الیندن بیر ایش گلمه دیگینی بئله ترنوم ائدیر:
(مراست گوشه دنجی به باغ آرامش
چرا چو خیل کلاغان به قیل وقال افتم)
امیر بازاری یانیر یانسین شاعیره بیر دستمال اولسون!بوغزلده ابتذالا دوشمک واهیمه سی،وبوکیمی حس لر شاعیری عذاب ایچینده یاشاتدیریر!:
(مباد آنکه زاوج چکادهای غرور 
به دره های غم آلود ابتذال افتم!

عامی کوتله لرین ساده لوحجاسینااولان ایناملارینی داها دا گوجلندیرمک نه دئمکدیر؟
(زمان به مقدم سبزتوسجده خواهدکرد
زمین به حرمت نامت بلند خواهد شد)

بوگونکو یاشامدان قورخونج شکیلده یاد ائتمک

(من ازصدای شکستن به خویش میلرزم
که استخوان من وتو شکسته اند بسی
زمنجنیق فلک سنگ فتنه می بارد
کجاست مامن سقفی و گوشه قفسی)
بئله اولور کی،شاعیر قفس گوشه سینده سارالا-سارالا سلامت قالماغی دؤیوش مئیدانینداقیزارا قیزارا اؤلمکدن اوستون توتور! اوطالعین قارشیسیندا تسلیم اولور هئچ بیر اختیاری اولمادان هر ایشه بویون اه ییر!:

(همپای مرگ ثانیه ها پیر می شویم
از قله های عمر سرازیر می شویم
دریای پر تلاطم شوقیم ای دریغ
در آفتاب فاجعه تبخیر می شویم)

بو قده ر اومودسوزلوق جارچیسی اولان شاعیر باشقا شاعیرلرین کال اولدوغوندان نیگرانلیق حسی کئچیردیر!

(میخواهد ازمن وتو چه دردی دوا کند
این شعرهای لوسو مکش مرگ مایتان؟)

شاعیرین آرزیسی حق یولونو توتماق، جسارتلی اولماق دیر :

(جرم من گفتن حق بود اگر جرمی بود
دست شب را سخن روشن من رو میکرد) لاکین بونو سؤیله ین شاعیر عملده الی ایله گؤزو قارانلیق گئجه نین الینه باخیرواوندان دیلک اومور!ائله محض بونا گؤره دیرکی،شاعیر اؤز ایچریسینده گئدن ضدیتلره واقف اولور:

(ّبه  نهرشهر رگانم چه گند جاری شد
درخت های خیابان جان من خشکید؟
گدازه های دلم سرد سرد سرد شدند
دریغ ودرد که آتشفشان من خشکید)

سانکی،هرشئی بیتیب

(افسوس پری داشتم وباز نکردم
درگستره تجربه پرواز نکردم)

(گذشتندازمن آری شهسواران،من همان راهم
که از اندوه ماندن برسرخود گرد می ریزم

گذشتم ازشب تاریک وحشت باچراغ درد
به گوش شهر ظلمت ناله شبگردمی ریزم)


پاسیو اولماق وچاره سیز قالماق و باشا کول اله مک قالسین بیر طرفده ندن شاعیر ظولمت گئجه سینده(شبگرد)باشقا سؤزله دارغا اولوب قارانلیق گئجه نین امین-آمانلیغینی هارایلاییر؟!!

عشق

بعضاشاعیرچیخیش یولونو عشقده گؤرور لاکین هر کسه معلوم اولدوغو کیمی عشق ساده عین حالدا بوروشوق ومرکب بیر مقوله دیر شاعیر عشقین هانسی مضموندا اولوغوندان اوخوجوسوایله سؤز آچماییر:
(عشقی اگر نبود درین تنگنای خاک
انسان چه می نمود الاهی بدون عشق؟)

شاعیر بیر غزلینده مخاطبی قودرت صاحیبلری اولدوغو اوچون اونلاریننین 
طینت وخصوصیتلرین ساییب و گیزلی سیمالارینی خالقا آشکار ائدیر لاکین  میللته ائتدیکلری سونسوز جفاکارلیقلاری بیر اوقده ردهاولسون آچیق شکیلده افشا اولماییر!

(پشت نماز ناقص اینان شکسته است 
زیراکه نیت پشت قدقامت نکردند
طول تمام عمر خودرا کسب کردند
یک لحظه اما کسب حیثیت نکردند)




اومودسوزلوقلا دولو شاعیرین دونیا گؤروشونه بیرده نظر سالاق:
شب سیاه دلم را ولی پگاهی نیست
وچشم برسخن من گواه می ریزد 
هراس ریختنم هست مثل چاه کنی،
که ترس برسرش آوارچاه می ریزد
"سیاه نامه ترازخودکسی نمی بینم"
قلم به حال من اشک سیاه می ریزد

شاعیر سای سیز واراقی اولان اؤزغصه کیتابینین اوخوماق ایله باشا چاتمایاجاغینی ترنم ائدیر!

(باخواندنش تمام نمی شد مصیبتم 
برگ کتاب غصه من بی شماره بود
وبئله لیکله تکرار-تکرار اؤزچاره سیزلیگینه تسلیم اولدوغونا اعتراف ائدیر!

(شب از لجاجت خود دست برنمی دارد...

رسیده ایم به بن بست کوچه ها وکسی 
قدم زکوچه بن بست بر نمی دارد)

کیتابدا بیرنئچه شعر تانینمیش دوست –آشنا شاعیرلره اتحاف اولونوب. بیر تمطراقلی شعر ده 
شاعیر- تنقیدچی دوستوموز ارشد محمدی جنابلارینا تقدیم وسونولوب،ارشد محمدی نین آدی چکیلمز اولسایدی اوخویان ظن ائدردی کی،شعیر نئلسون ماندئللا اوچون یازیلمیشدیر ! اونا گؤره ده یئرسیز دئیلدیر کی ارشدبیک ده چالیشیب قارشیلیقلی اولاراق جناب واحدی دن (
سرشناسترین شاعیر ...صفتی ایله یاد ائدیب بورجونو اؤده سین!

کیتابدا بعضامصراع لار وارکی،شاعیر (اختیارات شاعیری)ییرتیق –یاماغی ایله اوخوجونو راضی سالماق ایسه ییر! مثال اوچون :

(آن شب سرد زمستان که مرا میبردند
مادرم گیس سپیدش را پارو می کرد)و..

بعضاده معین ترکیبلر گؤزه چارپیرکی ،سؤزیئریسی وار اوجومله دن:

بردند رودها به عمیق زمین پناه
یا:
کام چومن تلخی ...
یا:
جوبار نمی رقصد،گلزار نمی روید
یا: 
من آن برج بلند مردی ومردانگی هستم(حشودئییل،آمماحشو کیمی گؤرونور
یا:
رنگی نداشت شعر سپیدو سیایتان

بیر واقتدا آنتاگونیستی بیر معنا ترکیبده گؤرونور:
(درآفتاب فاجعه تبخیر می شویم!)گونشدن منفی بیرصفت یارانیب

شاعیر عملسیزلیگین توجیه ائتمک ایسته ییر :

(گرشانه کنم خالی ازین بار عجب نیست
زیرا ثمر باغ جهان  بار ملال است
دردا که هدر گشتن ما رهگذران نیز 
در معبر مسدود خیابان زوال است 
باآنکه جهان پر شده از لقمه حرامان 
من شاعرم و روزی من سحر حلال است )
اوخوجو باشا دوشمه ییر اقتدارلا باریشماق (لقمه حراملیق دیر ،یوخسا سحر حلال؟؟!!

شاعیر تام باشا دوشمور،ائله جه ده باشا سالماییر شوشه دیر یوخسا داش دیر:
(ندانم آنکه در آخر کدام می شکنیم
حدیث ماو ستم مثل شیشه و سنگ است)
مگرد اینهمه دنبال رنگ آبی عشق
"بهر کجا که روی آسمان همین رنگ است"

مهدی اخوان ثالث روانشاد کودتای 28 مرداد 1332-ده بیزیم واحدی جنابلاریندان داها اورکلی واومودلو گؤرونور حال بوکی، مهدی اخوان سیاسی –اجتماعی بوغونتولوق دوره لرینین شاعیری دیروبو قده ر آیدین سؤیله ییر:
بیا ره توشه برداریم قدم درراه بی برگشت بگذاریم،ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است!!
ندن شاعیر سؤیله یه بیلمه سین :"ستم" داش اولوب ،من شوشه اولسام دا نه قده ر سینارامسا دا آرتیق ایتیله شرم!
ودئییر:
فضای شعر نفس گیر وواژه ها دلگیر 
مجال دم زدنی نیست قافیه تنگ است!

واقعیت دن قاچماق شاعیرین سون علاجی اولور!

به جز سراب دروغین نبود بیداری
مرا به جانب سر چشمه های خواب ببر 

معلوم دئییل شاعیر کیمدن کؤمک اومماقدادیر ؟
او ،کوتله نی اؤز آردیجان چکمک عوضینه واهی بیر قوه دن اونو واقعیتدن اوزاقلاشدیرماغ اوچون یاردیم دیله ییر .اواوزونه ده اینامی یوخدور:

میان اینهمه آهن میان اینهمه دود
چگونه میشود آئینه محبت بود ؟
بگو برای چه تخم امید میکاری
به باد میرود اینجا تمام بودو نبود
میان ظلمت زندان کینه گم گشتم
که کس دریچه مهری بروی من نگشود
خوشا توان سفر کردنم چو مرغان بود
ولی کجاست گذرنامه ورود و خروج؟
وداع، همنفس من ! هوا نفس گیر است
مجال گفت و شنودی نمانده پس بدرود!

کیتابین سونونجو شعرینده شاعیر آرزولاییر اونون
شعری حافظین شعری کیمی زامانین داریسقال دوستاغیندان قورتولوب ابدی لشسین عین حالدا اونون شعری (همچون لنجی درساحل بی دردی لنگر نیندازد،ترانه بی شیله-پیله اش آذین قلب مردم بی دست وپا شود ،برزخمهای کهنه مردم دوا شود،
هرگز نخواستم غزلم نخ نما شود، من خواستم چنین و چنان، تا چه ها شود...)
اومود ائدیرم حافظ سویه سینه یوکسلمک آرزیسیندا اولان شاعیر دوستوم واحدی جنابلاری حافظ کیمی جسارتلی اولماغی باجاریب فلکین تاوانین یاریب باشقا بیر گؤرکم یاراتماغا آددیملاسین اوندایقین اولا بیلر اونون شعری ظلمتده یاشایان میللتینه یول گؤسترن دان اولدوزونا چئوریله بیلر .

سون سؤز

شهرت طلبلر،اؤدول  آلماق عطشینده اولانلار، یوکسلمک آرزیسی ایله دریدن –قابیقدان چیخانلار،قودرتله باریشانلار،میلیونلار  ائوسیز ،ایشسیزو چتینلیکله ال با یاخا اولان میللتدن اوزاقلاشانلارالبت کی،بؤیوک قودرتلره آرخالانیب اؤزونو یوکستمکله باشقا یازارلاری، شاعیرلری ساتادا بیلرلر آتادا، لاکین بیر تاریخ محکی ده اورتادا وار ! کؤپوکلر اوزه چیخسالاردا اونلارین حبابدان اولان بنالارین پارتلادیب،وصدفلری درینلیکلرده قالسالار دا اوزه چیخارار!!

شاعیر دوستوم حمید واحدی یه گؤزل ذوق صاحبی اولدوغو اوچون قاباقجیل فلسفی دوشونجه یه یییه لنمگی،میللتلرین موباریزه تاریخی ایله تانیش اولماغی،عمومی منافعین اوغروندا جهد گؤسترمک قابیلیتی آرزیلاییرام وامینم هربیریمیزین عمللریمیزله یازدیقلاریمیز آراسیندااولان بوشلوغو صداقتله ، لیاقتله دولدورماغا یئترینجه زامانیمیز وار   

حؤرمتله کریم گول اندام
اورمو-شهریور آیی1391-جی ایل



نویسنده : شیرین


    آقای فرهاد شما چرا از آقای عرب زاده می پرسید مگه از دنیای مجازی خبر ندارید خوب اینهمه موتورهای جستجو گر برای چی و چه کسی دارن کار می کنند زحمت سرچ کردن بخودتون بدین فکر نمکنم نیازی به پرسیدن باشه . یا شما قصد و غرضی دارین یا اینکه اطلاعات دنیای مجازی ندارین وگرنه هر عاقلی می داند با سرچ نام و نام خانوادگی هم بزبان فارسی و هم لاتین ده ها مورد در خصوص هر کسی که دستی در نوشتن دارد پیدا می شود .


نویسنده: فرهاد

اولا من از آقای عرب زاده سوال کردم و دوما شما چرا این وسط نخود هر آشی میشید؟در ضمن بنده مطالب آقای عرب زاده را خواندم ولی فقط چند وبلاگ و چندین سایتی که آنها را هم آقای عرب زاده خودشان به روز می کنند را پیدا کردم و در آخر اگرشما حرفی با بنده دارید لطفا با نام واقعی خودتان در بحث شرکت کنید و از آقای محمدی هم این سوال را میپرسم که چرا وقتی بنده انتقاد میکنم آن را در سایت نمیگذارید تا همه ببینند ولی فردی که خود را شیرین معرفی میکند سریع مطلب او را منعکس می کنید.


پاسخ:

         دوست عزیز، من نه شما را می شناسم و نه شیرین را. چون سؤال شما از آقای عرب زاده به موضوع ما که معرفی و نقد شعر حمید واحدی بود مربوط نمی شد و نیز چون آقای عرب زاده آدرس سایت های مورد نظر را در ضمن مطالب خود آورده بودند من لازم ندیدم سؤال شما را در متن قرار بدهم و تنها به تأیید آن در بخش نظرات بسنده کردم. خواهش می کنم بار دیگر ما را به شیرین کاری متهم نکنید. هر چند که بطور طبیعی میان تلخ و شیرین فرق هاست. از شوخی که بگذریم، اگر در بارۀ شعر آقای کریم گل اندام نظری دارید مرقوم بفرمایید تا آن را به دیگر دوستان انعکاس بدهیم. با تشکر



 نویسنده: دیر آشنا


با عرض ادب و سلام خدمت استاد بزرگوارم جناب گل اندام!!!
عرض کرده بودم که باید مجسمه شما را وسط میدان ایالت نصب کنند!
دست مریزاد . تا چون شمایی نباشد چه کاه هایی به کوه تبدیل خواهند شد !


نویسنده: نیما


     سلام. علیرغم انتقادهایی که از حمید واحدی شده و بعضی نیز بجا ست ، اگر منصفانه قضاوت کنیم او مهمترین شاعر این شهر است به چند دلیل:
1-  واحدی یک کتاب خوان حرفه ای است و به تنهایی بیشتر از مجموع کسانی که از او انتقاد کرده اند کتاب حوانده و با ادبیات و مسایل پیرامون آن آشنایی دارد.
2- او مثل بعضی ها شعار نمی دهد و  اشعارش فی نفسه شعر است،گر چه ممکن است پیام آن مورد پسند ما نباشد
3- واحدی انسانی است اندیشمند، عارف و پایبند اخلاق
4- واحدی انسانی است ملایم، منظقی و صبور که در مقابل مخالفانش به توهین ، تحقیر و پرخاش متوسل نمی شود.
5- سخن واحدی دارای پشتوانۀ علمی است و او انسانی است آگاه به مسایل زمانه و  مثل بعضی ها از روی معده حرف نمی زند.  این ها پاره ای از ویژگی های واحدی است. او بی شک در تاریخ ادبیات این شهر چهره ای ماندگار است و شخصیتی است قابل احترام و تقدیر . برایش آرزوی موفقیت داریم.




مناف صابری <amir_nutrition@yahoo.com>
چهارشنبه 6 آذر 1392 @ 08:43 ق.ظ
با سلام 
بنده به استاد ارجنمد وبزگوار اقای حمید واحدی افتخار می کنم چونکه 28 سال بیش زمانی که دبیر واستاد ما بودند از جوانی طبع شعر داشتند ودر اخر درس یک شعری می خواندند ایشان انسان وارسته وبزگواری هستند که هیچ موقع خودشان را مطرح نمی کنند وبه اجتماع وکشور عزیزمان خدمت می کنند بنده یک شعری ازایشان به خاطرم دارم که همیشه با خودم زمزمه میکنم . برای استادم ارزوی موفقیت سلامتی صحت وسربلندی ارزو می کنم
مناف صابری


ادامه مطلب ...