اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

محمد صبحدل


 

محمد صبحدل

متولد 1356  ( اورمیه)

 

         در فضیلت آقای صبحدل هر چه بنویسم کم است. در زمینه نشر ادبیات داستانی به زبان آذری بسیار کار کرده اند.  نشر بوتا را مدیریت می کنند و در حوزه فرهنگ در فضای مختلف حضور فعال دارند. پرانرژی اند و خستگی ناپذیر. به زبان ترکی تسلط فراوان دارند و خوب صحبت می کنند و تحلیل می کنند. نقاد خوبی هستند و نفوذ کلام دارند و مهمتر اینکه  جوانند و فرصت زیادی دارند تا باز هم بخوانند و بنویسند و نظرگاه های خویش را تکمیل یا تغییر دهند. در این نوبت به بهانه نقد شعر صبحدل می خواهیم با ایشان دیالوگی برقرار کنیم و حقیقتا قصدمان بهره مند شدن از نقطه نظرات این جوان فرهیخته است. واقعا می خواهیم بیاموزیم نه اینکه آموزش دهیم. اوچلوک یوخو عنوان شعری است که باعث این مباحثات شد:

 

اوچلوک یوخو

 

سئوینجیمی داشدان کسیر

وسونونجو سومویومو

                         قورتورولماقدان.

سانجلیر سؤزوم.

یوردومون زمی لرینده،

        تؤره نیر اوچ بوجاق قویولارلا

اوچ قاتلی بیر کفنی قوسدورور

                         اوچ جانلی بیر ملک بدنینده

و دانیشیغیم سئوزومده سانجلیر یئنی دن   اوووق- اوووق

                                        اوچ جانلی بیر ملک بدنینده

الندیرین منی هی!  اوووق- اوووق        الندیرین می هی!

بیرینجی جمده ییمی کئچیردیم                      اوچونجو قاتدان اؤترسم

الکدن آرتیرا بیلمم                الندیرین منی هی!

یامان یالانلیغا دوشدوم                   گولو یئل ایله بؤلوشدوم

یئل اسدی هندیوریمدن                  گول اوچون اؤلدوم اؤلوش...

 

و دانیشیغیم سؤزومده سانجیلیر یئنی دن

 

اوچ جانلی بیر ملک بدنینده     سئوینجیمی داشدان کسیر

و قایتاریر کفنین اوچونجو قیرناسینی بیرده

 

الکدن آرتیق الکدیر       الندیرین منی هی!

 

      آقای صبحدل در شعر زبانی متفاوت دارد و مدعی است که متعلق به نسل آینده است. ایشان در یکی از جلسات انجمن ادبی  که روزهای یکشنبه هر هفته برگزار می شود  شعر فوق را  خواندند که عده ای  از حاضران مثل من نتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند و اعلام کردند که آن شعر فاقد معناست. آقای صبحدل در شرح شعر مذکور  بحث هرمنیوتیک را به میان کشیدند و بر نقش مخاطب در رسیدن بر معنا تأکید کردند.

          تأکید ایشان بر نقش مخاطب، سخن عین القضات را  بیادم آورد که گفته است: جوانمردا ! این شعرها را چون  آیینه دان! آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود؛ اما هر که درو نگه کند، صورت خود تواند دید. همچنین می دان که شعر را در خود هیچ معنی نیست؛اما هر کسی از او آن تواند دیدن که نقد روزگار بود و کمال کار اوست...     ( مکتوبات/ ج اول/ص216/ چاپ 1362)

               با خود گفتم لابد قصور از من است که عادت کرده ام دنبال معناهای دم دستی بگردم و خود را به رنج نمی اندازم که در باره متنی غور کنم و یا اصلا معده امثال بنده برای هضم چنین غذاهایی ساخته نشده است. اگر چنین است شرط صداقت و انصاف آن است که به جای ایراد گرفتن از غذا به ضعف معده خود اعتراف کنم:

       اگر فهم نکنی ای دوست، آن از قلت ممارست دان؛ زیرا که عادت نکرده یی که جز مظنونات و مستحسنات و مشهورات دانی و شنوی، و طبعت زبون شده است. چنانکه معده هر کسی را عادت شده باشد که جز گوشت مرغ هضم نتواند کرد. و چون گوشت گاو خورد، این کس معده او بار آن نکشد، چه عادت ندارد به هضم طعام غلیظ. و تو خوی فرا کرده ای که هر گز چیزی نیاموزی، الا چیزی که زود ادراک کنی. و بار تأمل و تروی نتوانی کشیدن. و چون چیزی گویند که تأمل بسیار خواهد، یک ساعت تأمل کنی پس طبعت ملول گردد، و از آن اعراض کنی. و اگر خواهی که چیزی بدانی که در عالم کسی نداند الا تنی چند، رنجکی باید بر خود نهادن.( همان منبع/ ص 122).

       من  رنجک زیادی بر خود نهادم و در منزل بارها و بارها شعر مذکور را خواندم تنها چیزی که دستگیرم شد احساسی مبهم بود از فضای مبهم و تهوع آور و  مقداری دریغ و افسوس از وضعیت موجود و آنچه بر سر شاعر آمده. در جلسه بعد که شعری از ائنیس باتور قرائت کردند؛ معلوم شد که میان ترکیباتی مثل  اووچ بوجاق قویو  و اوچ قاتلی کفن و اوچ جانلی ملک  در شعر صبحدل با نرکیباتی مثل اوچ آدام و اوچ بوجاق ایشیق در شعر ائنیس باتور  بی ربط نیست و این شک را دامن می زند که ایشان در سرودن این شعر از آن تأثیر گرفته اند.  چون مقایسه کردیم مجبوریم شعر یاد شده را هم بیاوریم:


 

                اینری 


 Igne Natura Renovatur Integra) )     

( طبیعی بدیعی لییی بیرلشدیرن اویون)       

  شاعر: ائنیس باتور( شاعر ترک)

    آذری تورکجه سی: محمد صبحدل    



        

تورپاق ایچیندن چاتلادی،

نهنگ بیر پرده دوشدو.

 

قوراق، دئدی لر، ایندی سی،

بو بوزلاق ، شیمال حوزنونون،

اوزاق اولمالی، دئدی لر، قارانلیق.


سو و آتش بوراخیلمالی، اوزاغین

بیر شرحی اولمالی، دئدی لر.


چیققین لاریندا اومیدسیزلییی داشیان

اوچ آدامی دوشوندولر، "اورایا" قووولان،

درییه یازی ایشله ین یئددی قادینی

دوشوندولر، سوسوشلاری نین آجی بیر دادی اولان.

 

بیر سحر گونشین دوغولمادیغینی خاطیرلادیلار،

بیریابانجی نین اوچ بوجاق بیر ایشیغا بورونه رک

گلدییی نی، چیلپاق دنیزی سؤیله دییی نی، درین

دری حرف لرینی ساحیله تؤکمه یه گئتدیک لرینی 

 قادینلارین.

و زامانین، اؤلچونون اولدوغو،

هر شئیین قانقارا و بوش یئره.

 

قویولار آچدیلار و درین باسدیردیلار تورپاغی،

موحاکیمه ائتدی لر یابانجینی، قیریشیق آلنینی لاغا قویدولار،

شاهدامارینی. کول ایسته دیلر، ماوی یوخدور، دئدی لر،

قیرمزی.

گؤی افوقه ییغیلدی، داغین قوپدوغو یئره، چوخ غلیظ.

توپلاندیلار و سیلیک بیر سیم وول ایشله دیلر رنگه:


                 آ 

        عی        س     ا

                ی

                ل

              ی

 

اوزاغین بیر آچیخلاماسی اولمالی، دئدی لر.


      پر واضح است که ابهام موجود در شعر فوق از جنس دیگر است. مقداری به نا آشنایی ما با معنی بعضی از واژه ها ارتباط دارد و بخشی نیزمربوط است به نا آشنایی ما با اساطیری که در حول و حوش به صلیب کشیده شدن عیسی موجود است که شاعر با روایت بخشی از آن مخاطب را به نقطه پایان سرنوشت مسیح یعنی صلیب هدایت می کند که در دوردست افق شرحی روی یک پرده بزرگ با ترکیب آبی آسمان و سرخی غروب سمبلی از صلیب کشیده می شود از حروف متقاطع که معنی می دهد آسلی عیسی( عیسای مصلوب) و یا عیسی آسیلی. شعر جنبه نمایشی دارد و در آن از محاکمه و بر صلیب کشیده شدن یک غریبه یعنی مسیح که از خورشید برمی گردد و روشنایی می آورد سخن می رود. به نظر می رسد سخن ازمسیح باز مصلوب است که پس از غروب و برنیامدن خورشیدن یعنی یک دوره تاریکی ظهور می کند  ولی همچنان غریبه است و  او را دوباره به صلیب می کشند.تمام فضا سازی ها و  واژه ها و لحن اسطوره ای روایت در ما حسی ایجاد می کند و حتی اگر همه زوایا در نگاه اول روشن نشود در مراجعات بعدی و در اثر گفتگو با متن بتدریج در می یابیم که صحبت از چیست.  و سؤلاتی از این دست را به متن می دهیم و در پی جواب برمی آییم: چرا باید دوردست شرحی باید داشته باشد؟ نقش صلیبی که از حروف متقاطع بعنوان نماد برپا می شود برای چیست؟ آن زن ها که حروف را روی پوست حک می کنند کیانند؟ خشکسالی و ترک برداشتن خاک چه ارتباطی با ظهور مسیح دارد؟ آن سه نفر فراری که نومیدی را روی دوش خود حمل می کنند، کیانند؟ آن پرده بزرگ چیست؟ آیا نقش صلیب روی آن به نمایش درمی آید؟ آب و آتش که باید رها شود نشان چیست؟آیا بحث در باره یک کارناوال و نمایش است شبیه آنچه در تعزیه امام حسین(ع) انجام می دهیم؟بین منظره طبیعی افق و این بازی چه تناسبی وجود دارد؟ در هر صورت مهم این است که جمله ها از لحاظ دستور زبان همگی درستند و مخاطب در برخورد اولیه سرخورده نمی شود و فضای متن او را بخود می خواند. تقریبا شبیه شعر ناصری است از احمد شاملو.

     و اما در شعر آقای صبحدل اشکال کار آنجاست که مخاطب در همان شروع تو ذوقی می خورد. شاعر به او می گوید که من قواعد دستور زبان را بهم زده ام. 

       ( سئوینجیمی داشدان کسیر= شادیم را از سنگ می برد) نه تنها بی معنی است بلکه از نظر هم نشینی کلمات با هم غلط است. نه معنی ظاهری دارد و نه معنی کنایی. اما اگر بجای جمله نخستین می گفتیم: (سئوینجیمی داشا دؤنده رییر= شادیم را به سنگ مبدل می سازد ) این همنشینی معنادار می شد. چرا که در سنت ادبی داریم مثلا نانم آجر شد و در زبان ترکی داریم ( روزی سی داشا دؤندی) یعنی این قبیل ترکیبات معنی دار هستند. ما نمی توانیم مثلا برای فعل جمله معنی فرض کنیم که فاقد رسایی  باشد.

        هر نوشته ای باید بتوند حداقل یک ارتباطی هر چند ضعیف-با مخاطب برقرار کند تا مخاطب علاقمند شود آن را دوباره و سه باره بخواند تا معنی های دیگری در آن کشف کند. در غیر این صورت مخاطب چیزی را که اصلا نفهمد آن را کنار خواهد زد و وقتش را صرف آن نخواهد کرد.آقای صبحدل شعر را با موسیقی اشتباه می گیرد. شعر در کنار تحریک عواطف مخاطب به او مفهومی را القا می کند و او را در اندیشه فرو می برد. موسیقی احساسی مبهم  از شادی یا غم در شنونده می آفریند اما کارکرد شعر غیر از این است.

         آیا براستی مقصود امثال گادامر و یا عین القضات خودمان واقعا این است که متن در خود هیچ معنایی ندارد؟ آیا هرمنیوتیک معنایش همین است؟ از نظر شلایرماخر که از بنیانگذاران هرمنیوتیک است مفسر در برخورد اول با متن یا آن را درک می کند یا به درک کلی و مبهم از آن نایل می شود و در قدم های بعدی با تجزیه و تحلیل متن ابهاماتش برطرف می شود و به درک روشنتری از متن می رسد. از نظر او مفسر چیزی به متن نمی افزاید بلکه با حرکت دوری یعنی رفت و برگشت از جزء به کل و برعکس معنای موجود در متن را کشف می کند.  از نظر هایدگر اصولا ماهیت خود فهم هرمنیوتیکی است و جنبه تاریخی دارد و چون موقعیت هر مفسر از لحاظ تاریخی و اجتماعی و غیره با دیگری متفاوت است لذا تفسیر او از هستی که به منزله یک متن است متفاوت خواهد بود. گادامر که از شاگردان هایدگر است بحث امتزاج افق ها را پیش می کشد و معتقد است که مفسر با پیش فرض های مخصوص بخود به سراغ متن می رود. افق دید مفسر با افق متن با هم برخورد می کند و افق تازه ای گشوده می شود. از نظر او فهم در اثر گفتگوی مفسر با متن اتفاق می افتد و معنایی که خلق می شود بی ارتباط با جهان ذهنی مفسر نیست. یعنی فهم مفسر قطعیت ندارد  و چه بسا مفسری دیگر در جایی دیگر با تصورات ذهنی دیگر از همان متن معنایی دیگر استخراج کند که او را اقناع کند گر چه برای دیگری آن معنا مورد تردید باشد. مهم این است که ما همواره هر اثری را متفاوت با دیگری می فهمیم نه لزوما بهتر از آنها.

      ترویج نظریه هرمنیوتیک بهانه ای شده است در دست کسانی که دچار فقر معنا هستند. می گویند اگر متن فاقد معناست ایرادی ندارد.  خود مخاطب زحمت بکشد و معنایی اختراع کند و به متن ارجاع دهد. گیرم که آن معنا را کسی قبول نداشته باشد. اگر این استدلال را بپذیریم می توانیم ادعا کنیم که یک قدم از مدرنیسم جلوتر گذاشته ایم و به دیدگاه پست مدرنیسم رسیده ایم و می توانیم مخالفان خود را به قصور فهم و عقب ماندگی تاریخی متهم کنیم. در جامعه تکثر گرای امروز هر کسی آزاد است کلای خود را عرضه نماید. ما که بخیل نیستیم. بقول مولانا: متاع کفر و دین بی مشتری نیست/ گروهی این گروهی آن پسندند.

      به طور کلی شاعرانی که در این وبلاگ معرفی شده اند و معرفی خواهند شد وضعیت شان از سه حال خارج نیست. دسته اول سنت گرایان هستند. شعرشان با شعر هفت قرن پیش آنچنان تفاوتی ندارد. در زندان گدشته محبوسند و در آن فضا تنفس می کنند و می آفرینند. مشتری آنها ذهن هایی است که بقول عین القضات به عادت چسبیده اند.  به ادبیات رسمی خو گرفته اند و از هر چیز تازه ای روی گردانند. اینان دارای حس نوستالژی هستند و آن را در سروده های خود منعکس می سازند. عناصر شعرشان مثل عناصر فکرشان از گذشته آب می خورد و نه به لحاظ فرم و زبان و نه به لحاظ درون مایه چیز تازه ای ندارند.  از نظر آنان انسان متمدن از سرچشمه زیبایی دور افتاده و دیگر فرشته الهام به سراغش نمی آید. هر چه به گذشته برگردیم به اصالت خود نزدیک تر شده ایم. مثل ژان ژاک روسو معتقدند انسان متمدن انسان فاسدی است.

         این یک دیدگاه است و مخصوص ما ایرانی ها هم نیست. در ادبیات هر ملتی این ها وجود دارند و اتفاقا در اکثریت هستند و گاه منابع قدرت را نیز در حوزه های فرهنگی از قبیل مراکز دانشگاهی در دست دارند

        دسته دوم آنهایی هستند که دریافته اند  خلاقیت اصیل نه در تقلید و پیروی از شیوه گذشتگان ممکن می شود و نه در نفی آنان. هیچ اندیشه ای فی البداهه پدید نمی آید و اثری که رو به آینده دارد باید ریشه دار باشد.  هیچ فکری نیست که به مغز گذشتگان نرسیده باشد. مثلا همین اندیشه هرمنیوتیک یا نظریه تأویل که فکر می کنیم یک نظریه قرن بیستمی است هقت قرن پیش به ذهن عین القضات خودمان رسیده است و آن را هر چند با اشاره مطرح کرده است. اما گویی در آن وضعیت تاریخی کسی آن را نمی توانسته است فهم کند و باید هفت قرن می گذشت تا حرف او تبدیل به یک نظریه می شد. یا حتی رگه های نظریه پست مدرنیسم در بسیاری سروده های مولانا دیده می شود. ممکن است کمی خنده دار بنظر آید و عده ای بگویند در عصری که هنوز از مدرنیسم خبری نبوده چگونه مولانا به شیوه پست مدرن ها سخن گفته است؟ منظورم بیان شباهت اندیشه هاست نه اینکه بگویم مولانا پست مدرن بوده است. برای مثال می توانیم به داستان موسی و شبان او در مثنوی استناد کنیم که چوپان از خدا تصوری مخصوص بخود دارد و به شیوه خود عبادت می کند و عبادت او حضرت موسی ( ع) را به خشم می آورد و بر او می خروشد که تصور تو در باره خدا اشتباه است. خدا را شبیه خود پنداشته ای و خیال می کنی مثل تو نیاز به خواب و خوراک دارد. خدا از صفاتی که به او منتسب می کنی مبراست و عبادت تو عین کفر است:

این چه کفر است و چه ژاژست و فشار/ پنبه ای اندر دهان خود فشار

زین سخن تو گر نبندی حلق را/ آتشی آید بسوزد خلق را

     می بینیم که موسی(ع) به شیوه تهدید متوسل می شود و چوپان را متهم به کفر می کند و او را از گفته اش پشیمان می سازد. اما  داستان به نفع چوپان ادامه می یابد و موسی ( ع) از جانب حق درمی یابد که ایرادش به چوپان بیمورد بوده و بی جهت او را آزرده است. مأمور می شود او را بیابد و به او اعلام کند که:

هیچ آداب و ترتیبی مجو/ هر چه می خواهد دل تنگت بگو

موسیا آداب دانان دیگرند/ سوخته جان و روانان دیگرند

هر کسی را عادتی بنهاده ایم/ هر کسی را اصطلاحی داده ایم

      آیا این همان نظریه  تکثرگرایی نیست که پست مدرنیسم بر اساس آن بنا شده است؟ بنابراین کوته فکری است که خیال کنیم گذشتگان چیزی حالیشان نبوده و آنچه را که ما می بینیم و درک می کنیم آنها قادر به دیدنش نبودند. اما این بدین معنا نیست که شیفته آنها باشیم و خود را دست کم بگیریم. چرا که بقول یکی از بزرگان ما اگر کوتوله هم که باشیم کوتوله هایی هستیم که بر دوش آن غولان سوار شده ایم و دنیا را بهتر از آنها می بینیم.  قلمرو دید ما از گذشتگان وسیع تر است و ما پیرتر از آنها هستیم. یعنی بیشتر از آنها عمر کرده ایم و آیندگان نیز نسبت به ما پیرترند و لابد باتجربه تر.

   و اما گروه سوم کسانی اند که هیچ تعلق خاطری به گذشته ندارند.  تعمدا به زبانی شعر می گویند که بکلی با زبان گذشتگان متفاوت باشد.  اگر دسته اول سنت زده بودند؛ اینان از سنت زده هستند. نگاه به ادبیات جهان امروز دارند و رصد می کنند که ببینند در شعر و ادبیات دنیا چه چیزی مد است. کدام مکتب ادبی و کدام تئوری مطرح است. سعی می کنند براساس تئوری جدید حرکت کنند. بر اساس تئوری شعر می سازند گر چه ممکن است شعرشان به دل کسی ننشیند. یا کسی اصلا زبان آنها را نفهمد. گاهی عمدا معناگریزی می کنند و یا چنان گرامر زبان را بهم می ریزند که هیچ معنایی را نمی شود از کلام شان دریافت کرد. متاسفانه آقای صبحدل در بعضی از اشعارش به این گروه نزدیک می شود. گر چه ایشان با ادبیات سنتی هم به اندازه کافی آشنایی دارند ولی نمی دانم درابهام گویی چه یافته اند که از آن دفاع می کنند؟! قرار نیست قواعد زبان را بهم بریزیم و تعمدا قید معنا را بزنیم تا ثابت کنیم ما در هنر پیشرو هستیم. این ها بازی های زبانی در اروپا شد و به جایی نرسید. در کشور ما تعدادی به تقلید از موج آفرینان غربی سالهاست اشتباه آنان را تکرار می کنند و جز اتلاف وقت عده ای جوان کم تجربه، دست آوردی نداشته است. در این برهه از تاریخ رسالت بزرگتری بر دوش شاعر است. شاعر اگر حرفی برای گفتن ندارد سکوتش بهترین شعر اوست.   

       بر خلاف آقای صبحدل من معتقدم انسان هر چقدر فرزانگی اش زیاد می شود به زلالی می رسد و به سادگی روی می آورد. حتی در فلسفه نیز فیلسوف واقعی از مغلق گویی پرهیز می کند. اگر در کارش صداقت داشته باشد سعی خواهد کرد مفاهیم پیچیده و انتزاعی را به کمک تمثیل قابل فهم سازد. قبول دارم که پاره ای اندیشه ها و حالات انسانی پیچیده اند و بقول شمس تبریز زبان تنگ است و بقول ویتگنشتاین بسیاری از سوء تفاهم های بشر در طول تاریخ بخاطر آن است که زبان توانایی بیان نیات درونی ما را ندارد.  به قولی بیشتر درگیری ها بخاطر آن است که منظور هم را نمی فهمیم.

             حال که زبان خود بخود باعث سوء تفاهم است پس چرا با پیچیده گویی تعمدی این سوء تفاهم را بیشتر می کنیم. البته ممکن است عنوان شود که شرایط سانسور گوینده را مجبور می سازد نیات خود را پوشیده بیان کند. اما باید دانست که آن پوشیدگی اگر آنقدر زیاد باشد که هیچکس نتواند آن را دریابد پس فایده آن سخن چیست؟ در شرایط سانسور و اختناق زبان جنبه استعاری بخود می گیرد و نمادین می شود. در عصر پهلوی هر شاعری از شب حرف می زد همه درمی یافتند که مرادش چیست و حتی خود سانسورکنندگان نیز می دانستند که طرف چه می گوید منتها از لحاظ قانونی نمی توانستند یقه اش را بگیرند و بگویند تو چرا در شعرت از شب حرف زده ای. این ایرادی ندارد که با بیان استعاری منظور خود را بطور غیر مستقیم بیان داریم و اتفاقا حتی در شرایط غیر سانسور نیز این شیوه هنری تر است و به مخاطب امکان می دهد ذهن خود را بکار اندازد و در آفرینش معنا مشارکت کند . به هر حال هر شعری باید ابتدا یک معنای ظاهر داشته باشد. اگر شعری هیچ معنی ظاهری نداشت مثل شعر آقای صبحدل آدم با تکیه به چه وسیله ای در آن معنی باطنی بجوید. آیا تا حالا هیچ مفسری برای حروف مقطعه در قرآن تفسیر نوشته است جز اینکه گفته اند از اسرار ازلی است و جز خدا و پیامبرش کسی معنای آنها را نمی داند. اما مثلا در باره درخت ممنوعه چقدر تاویل صورت گرفته. یکی می گوید سیب. دیگری گندم. آن یکی درخت معرفت. این یکی حوا. و و...

        برای این شاعر جوان شهرمان آرزوی موفقیت داریم و می دانیم که آنقدر سعه صدر دارد که انتقادهای ما را تحمل کند گر چه ممکن است آن را قبول نداشته باشد. تنها انتقاد من در این نوشته ابهام گویی ایشان است در این شعر و اگر پاسخی دارند آماده شنیدنش هستم. امید که مزد مرا آنگونه کف دست مان نگذارند که آقای شامی گذاشت. راحت است منتقد را به کم اطلاعی و عدم صداقت و سطحی بودن و غیره متهم کنیم. امیدوارم صبحدل از آن دسته از هنرمندانی نباشد که نقد را برنمی تابند و به جای استقبال از منتقد و پاسخ منطقی به او اخلاق را زیر پا گذاشته و شخصیت انتقاد کننده را مورد هدف قرار می دهند. تحمل نظرات دیگران فضیلتی است که لازم است آن را برای خود و دیگران آرزو کنیم.



نویسنده: ض. روشن


       سلام بر شما دوستان ارجمند که چراغ ادبیات را در این سرزمین در هوای طوفانی با هر وسیله ی ممکن روشن نگه می دارید.

          من محمد صبحدل را بی هیچ اغراقی از جمله با سواد ترین و مطلع ترین افراد ارومیه در دو مقوله ی شعر و ادبیات داستانی می دانم و با صدای بلند اعلام می کنم که روزی حافظه ی جمعی این سرزمین بر تلاشهای او مهر تأیید خواهد زد. وقتی صبحدل با حرارت و شوق جوانانه از نظریات و عقایدش دفاع می کند و دلیل می آورد با آنکه نمی توانم تأییدش کنم اما لذت می برم . اینها و صدها نکته ی دیگر از خوبی ها و محاسن صبحدل را می توانم با صدای بلند فریاد بزنم.

        و صد البته با همان صدای بلند می توانم اعلام کنم که من نمی توانم با شعری از جنس شعر صبحدل ارتباط برقرار کنم چون آن را فاقد عنصر اصالت می دانم . این نوع شعر علاوه بر آنکه به قول آقای محمدی به فساد زبان منجر می شود چون اله مانهای اصیل و جوهری را در خود ندارد و تقلیدی دست چندم از یک نوع شعر در غرب است نمی تواند با این سرزمین هماهنگی داشته باشد. شعر اصیل غربی که عنصرهائی بومی و متناسب با آن فرهنگ را در خود نهفته دارد ( مثل نمادهای مسیحیت ، اشارات داستانی و حماسی مربوط به آن دیار و...) در ذهن خواننده ی غربی تاثیری دلنشین می گذارد چون تمام عناصر آن برگرفته از فرهنگ همان منطقه است حال تصور کنید همین شعر به شکلی ناشیانه توسط یک شاعر اهل ترکیه یا کشور واسطه و دست دومی از این گونه ، به نوعی بازنویسی شود و به خورد ترک مسلمان ( نه لزوماًبه مفهوم معتقد ، بلکه پرورش یافته در فرهنگ اسلامی) ساکن استانبول داده شود وآنگاه به وسیله ی یک شاعر از گوشه و کنار این کشور به بازنویسی چندباره برسد ( مشابهت های شعر انیس باتور را با شعر آقای صبحدل در نظر بگیرید) چه انتظاری از خواننده ی این سرزمین دارید ؟ یا باید تهمت کهنه گرائی و سنتی و عقب مانده را به جان بخرد و مخالفت کند و یا آنکه بی دریافت معنا و مفهومی فریاد زنده باد سر دهد.

    صبحدل را تا حدی از دور و نزدیک می شناسم و تحسین گر تلاشهایش هستم اما صادقانه می گویم شعرش را و شعر دوستانش را فاقد اصالت می دانم و معتقدم نوعی دنباله روی از جو غالب فضای جوان پسند سایبری و نیز هراس از تهمت عقب ماندگی آنان را از شیوه ی درست زبانی و شعری دور کرده است . شعر بخشی از معنایش را مدیون مفاهیم بینامتنی و بین مصراع هاست. در حقیقت شاعر با فاصله گذاری میان مصراع ها و رها کردن بخشی از معنا ، وظیفه ی پیداکردن بخش دوم معنا را بر عهده ی خواننده می گذارد و اوست که باید میان مصراع ها و گزاره ها پلی بزند و به شاهد معنا دست یابد اما اگر این فاصله آنقدر زیاد باشد که امکان پل زدن وجود نداشته باشد و یا اصولاً دو طرف ساحل معنائی وجود نداشته باشد که خواننده میانشان پل بزند از او چه انتظاری می توان داشت جز انگشت حیرت بر دندان گذاشتن؟
      به یقین اگر روزی شعری از این جنس با مولفه های بومی و این سرزمینی پا به عرصه ی ادبیات گذاشت من نیز چون ارشد محمدی از موجودیت آن دفاع خواهم کرد و در کنار این دوستان خواهم بود به شرط آنکه کمترینه ی معنا ( حتی اگر شده نزد شاعر) در آن حضور و وجود داشته باشد 

اگر ضرورت ایجاب کرد علاقه مندم این مباحث ادامه یابد ضمن آنکه اعلام می کنم اگر چه اعتقادی  به اینگونه شعر با عناصر غیر اصیل ندارم اما به نظرات صبحدل احترام می گذارم و حق او و دیگران می دانم که به شیوه ی دلخواهشان شعر بگویند .




نویسنده: بهروز عرب زاده(وفا)- مقیم ترکیه

    ضمن درود و  سپاس خدمت همه ی دوستان ارجمند-  خصوصا جناب محمدی و جناب صبحدل گرامی 
بنده بی آنکه وارد بحث شعر جناب صبحدل شوم بر آنم که به ترجمه ی ایشان پرداخته و نکاتی چند را بعرض برسانم . 
ابتدا اجازه می خواهم نگاهی اجمالی به بیوگرافی و معرفی  شاعر بزرگ ترک -  استاد "انیس باتور" بی اندازم که   در ادامه ی     متولد 1952 در اسکی شهر ترکیه است وی شاعر – نویسنده –ENİS BATUR   بحث نیز  بی تاثیر نخواهد بود .

  انیس باتور روزنامه نگار – استاد دانشگاه و برنامه ساز رادیو و  تلویزیون است که تحصیلات آکادمیک خود را در ترکیه و فرانسه به پایان برده و چندی نیز در برنامه های فرهنگی یونسکو همکاری کرده است . نخستین کتاب وی به سال 1973 به چاپ رسیده و هم اکنون بیش از سی کتاب از وی که حدود بیست و سه جلد آن را اشعار وی شامل می شود منتشر شده است . ( جهت پیگیری دوستان علاقه مند کلیه ی آثار ایشان در ذیل آورده شده است ) انیس باتور از شاعران پیشرو در زبان و اندیشه ی معاصر است . شعرش آزاد (لیریک ) و زبانش برای عوام نامفهوم و برای خواص سخت است . استفاده از واژه های بدیع و کلمات مهجور و گاه خارج از عرف متداول – ابداع ترکیبات ثقیل و تصاویر غریب که هر خواننده ی حرفه ای را به چالش می کشد از نشانه های بارز واژگانی وی است . شاعرانگی در شعر انیس در کلیت است که اتفاق می افتد . نه در بند های از هم گسسته . به عبارتی انیس به پارامتر های  شعر درگیر  که اولین نمونه های ان در زبان فارسی با نوشته های اینجانب و نام گذاری این نوع شعر بنام درگیر توسط منتقد و شاعر فقید -  استاد زنده یاد آژنگ – شکل گرفت نزدیکی خاصی دارد . جهان بینی انیس آمیخته درزبانی ست که کشف آن به قدرت ما در کنار هم نهادن پازل هائی ست که جدا از هم خلق و در تصویر نهائی خود نمائی می کنند .  هر بند ما را به بند قبل خود جهت کشف کلیت سوق می دهد و در نهایت با تکرار های مجدد و نقب به ابتدا و چیدن تصاویر متعدد در کنار هم  است که به تصویر نهائی می رسیم . هر خوانش به کشف تازه ای در  شعر می انجامد. شعر اگر چه خطی جلوه می کند اما در عمق است که جریان دارد . چشم مبتدی در مواجه با اثر قدرت آنالیز واژگان را در نمی یابد و چشم های حرفه ای  نیز نیازمند ابزارهای تشخیص می شوند .  شاعر فرا پس مدرن و از کلیشه های متداول در زبان و اندیشه می گریزد . زاویه ی دید شاعر از دریچه ای ست که جهان بمثابه دهکده ی کوچکی ست که درد های مشترک را حمل می کند و در چنین جهانی ست که انیس واژه هایش را به رقص می نشاند و زاویه ی دیدش را نقاشی می کند ..... به همین مقدار بسنده می کنم و نوشتن در خصوص انیس را به بحثی دیگر وا می گذارم و به مبحث اصلی که ترجمه ی جناب صبحدل است می پردازم .
نخست باید از دوست ارجمند جناب صبحدل تشکر ویژه ای داشته باشم که با معرفی آثار انیس باتور گامی در شناساندن چهره های ادبی معاصر به اهل فرهنگ دیارمان بر داشته اند . بی شک تداوم این مسیر آرزوی قلبی اینجانب است .  چرا که امروز بیش از هر زمانی نیازمند زبان و اندیشه های معاصر هستیم . همانگونه که دوستان ارجمندم واقفند ترجمه ی هر اثر هنری خصوصا شعر  فی نفسه سخت و طاقت فرساست و اینکه مترجم توانسته جان و روح کلام را از زبان مبدا به زبان مقصد منتقل کند  مشکل عمده ای ست که سال هاست در فرهنگ مان خود نمائی می کند چرا که یا مترجمین ما شاعر و نویسنده نبوده اند و یا شاعرین و نویسندگانمان نا آگاه از زبان مبدا . به همین انگیزه با  ترجمه های قابل قبول اندکی مواجه بوده ایم . اما در خصوص ترجمه ی اشعار از گویش استانبولی به گویش آذری نوع درگیری مان از جنس دیگری ست چرا که قرار نیست تنها حروف لاتین گویش استانبولی را به حروف فارسی بعنوان ترجمه ی آذری  انجام داده باشیم . ( زبان ترکی از گویش های متعددی بهره مند است از جمله گویش های  استانبولی – آذری – ترکمنی – ازبکی – قرقیزی -  مغولی-  چارژوئی و ......تعدادی دیگرکه از این بحث جدا و بحثی دیگر را می طلبد )         در گیری ذهنی ما با ترجمه ی این گویش ها که هر کدام دارای اصالت تاریخی وپیشینه ی ادبی و  گذشته ای جدا از هم هستند حائز اهمیت است چرا که در عین تشابه در دنیائی متفاوت سیر می کنند در نتیجه ترجمه ی هر یک از ان ها   نیازمند خروج از تاثیر گویش مبدا و کنسانتره در گویش مقصد است همانگونه که قبلا اشاره شد هدف -  برگردان حروف لاتین به الفبای فارسی و یا بالعکس نیست چرا که کارکرد کلمات به نسبت گویش ها دارای کارکرد متفاوت و گاه مغایر با هم است و از جانبی نفوذ فرهنگ ها و واژه های بیگانه به نسبت هم نشینی جغرافیائی آن گویش  - کلمات بسیاری را ابداع و یا منهدم کرده است .  اجتماع این عوامل وعواملی مشابه – نه تنها کارکرد   واژه ها را دگرگون کرده بلکه باعث رشد عمیق  اختلافات گویش های هم خانواده و آفتی برای انتقال مفهوم از گویشی به گویش دیگر شده است . بشخصه با توجه به اینکه تحصیلات آکادمیک را به گویش استانبولی انجام داده و به سبب هم نشینی و مراودات مستمر با گویش های مختلف حداقل به چهار گویش زبان ترکی تسلط نسبی دارم ترجمه ی گویش استانبولی را به گویش آذری و یا بالعکس  دشوار تر  از ترجمه ی آن به فارسی می دانم چرا که مترجمین بخاطر تشابه واژگانی  به دام  گویش  مبدا گرفتار شده و اصالت گویش مقصد را به فراموشی می سپارند و در حقیقت ترجمه ی حروف لاتین به حروف فارسی صورت گرفته و به نام ترجمه عرضه می گردد . متاسفانه ترجمه ی جناب صبحدل نیز از این امر مستثنی نیست خصوصا با انتخاب انیس باتور که حتی بسیاری از  خواص ترک -  خود بر دریافت مفهوم و حتی درک لغات بکار رفته اش اظهار عجز می نمایند . اینکه در این سال های دوری از وطن -  همشهریانم بدان حد از  دانش ادبی کشور ترکیه رسیده اند که می توانند اشعار انیس باتور را بهتر از مردمان این کشور درک کنند برای من جای افتخار و غرور دارد . اما یقین دارم که اینگونه نیست . چرا که خود جناب صبحدل نیز در پاره ای از موارد درک صحیحی از واژه های بکار گرفته شده ندارند چرا که در اندک مواردی که گویش استانبولی را به گویش آذری ترجمه کرده اند به راه خطا رفته اند برای مثال   ÇORAK    به را به معنی قوراق (بسازیم ) آورده اند   در  حالی که به معنی صحرای لم یزرع و اصطلاحی ست که   به   صحرای سینا بکار گرفته می شود و یا در جائی که  معنی واژه ای را ندانسته اند به همان صورت اولیه فقط با حروف فارس نوشته اند  SUSUŞLARINİN  " سوسوشلاری نین"  براستی این واژه در گویش آذری به چه معنی ست  شاید بنده نا آگاه باشم از این واژه  البته از معنی آن در استانبولی می گذریم که طبیعتا کلمه ای مهجور  و نا آشنا برای دوستان می باشد   - و یا همچنین است KANKARA”"قانقارا ......... در اینجا نمی خواهم که به آنالیز کلی این متن بپردازم اما سخنم   این است که شعری را که خواص کشور مبدا خود در دریافت آن دچار سختی اند آوردن آن به همان صورت اولیه با حروف فارسی در گویش مقصد که تنها اطلاعاتشان از آن گویش   از طریق سمعی و بصری آنهم بصورت مجازی ست چه  گره ای  از عقب افتادگی شدید فرهنگی و ادبی مردم    را باز  خواهد کرد جز آنکه گره ای دیگر بی افزاید . عده ای نفهمیده به به و چه چه خواهند گفت و عده ای دیگر با نفهمیدن – حیران معلومات گوینده خواهند شد و علت نفهمیدن را گردن نا آگاهی و کم سوادی خود خواهند انداخت . و جریان سخنرانی ملا نصرالدین اتفاق خواهد افتاد . در اینجا قصد آن ندارم که کار ارزشمند و پسندیده ی جناب صبحدل را کوچک و بی فایده قلمداد کنم و تازیانه ی انتقاد بی پرده را بر تن   کار نیکوی جناب صبحدل  فرود آورم . اما ای کاش این کار ارزشمند -  با ترجمه ی  گویش آذری که زبان مادری مشترک مان است صورت می پذیرفت تا ضمن بهره مندی دوستان علاقه مند و فهم دشواری زبان انیس باتور راه برای حفظ ارزش ها و اصالت گویش آذری نیز هموار می شد.  بی شک ضعف و نقصان  همین عوامل اساسی ست    که جناب محمدی نیز  در نقد خود به خطا می روند و استنباطشان به محاکمه ی مسیح و شعر ناصری شاملوی بزرگ می رسد. چرا که شعر برای اهل خواص نیز به انگیزه ی بیگانه بودن کلمات قابل درک نیست . ضمن عذر خواهی از دوستان بزرگوارم جناب محمدی مهربان  و جناب صبحدل بزرگوار-  متن  شعر انیس باتور       -    را تقدیم حضور شما و دوستان بزرگوار می کنم .

. ........................
Toprak içinden çatladı,
dev bir zar düştü.

Çorak, dediler, şimdisi,
bu buzul, kuzey hüznünün,
uzak olmalı, dediler, karanlık.

Su ve ateş bırakılmalı, uzağın
bir açıklaması olmalı, dediler.

Çıkınlarında umutsuzluğu taşıyan
üç adamı düşündüler, 'oraya' kovulan,
deriye yazı işleyen yedi kadını
düşündüler, susuşlarının acı bir tadı olan.

Bir sabah güneşin doğmadığını ansıdılar,
bir yabancının üçgen bir ışığa bürünerek
geldiğini, çıplak denizi söylediğini, derin
deri harflerini kıyıya dökmeğe gittiklerini
kadınların.

Ve zamanın, ölçünün olduğunu,
herşeyin kankara ve boşyere.

Kuyular açtılar ve derin gömdüler toprağı,
yargıladılar yabancıyı, kırışık alnını yerdiler,
şahdamarını. Kül istediler, mavi yoktur, dediler,
kırmızı.

Gök ufuğa birikti, dağın koptuğu yere, koyul.

Toplandılar ve silik bir siMge işlediler renge:

A
İ S A
I
L
I

Uzağın bir açıklaması olmalı, dediler.
.................................................................................................................................................................آثار انیس باتور ................................................
ESERLERİ:



دوست عزیز آقای عرب زاده

از اطلاعات مفید شما در باره شاعر ترک در نشست ها با ذکرنام شما استفاده خواهد شد. در مورد واژه قوراق اشتباهی از طرف شما صورت گرفته. در ترکی ما به معنی قورولوق یا همان صحرای لم یزرع می باشد. حرف آغارین را با ضمه بخوانید نه با واو. ضمنا اگر با مشورت اهل قلم آن دیار شعر یاد شده را برای ما تشریح کنید ممنون می شویم. اگر درونمایه شعر در باره مسیح و تصلیب او نیست پس در باره چیست؟ ما را از اشتباه در بیاورید. از نظر من شاعر با حروف بازی کرده و حرف اصلی همان تصویر حروف است  به شکل صلیب که آسلی عیسی ( عیسای مصلوب) خوانده می شود. در نظر بگیرید که در متون مقدس عیسی همان کلمه است. کلمه خدا. شاعر کلمه را به صلیب کشیده  به عنوان نمادی از عیسی. این تاویل من است و می تواند خطا باشد. 


با تشکر: محمدی



نویسنده: حسین ولیزاده


سلام اولسون عزیز اورمولو شاعرلر . شاید تورکی دیلینده منیم بر آزجا اشکالم اولا که اونودا اوز بیوکلویوکوزی باغشلیاسیز .
بوش الیمی تمام عزیز قلم گوتورنلر اوزالدرام و اولاردان ایسترم که 
بیزیم سایتمزیزین باش اوجالیغینا گور چالشالار . 
تمام مطلب لری چه شعر اولا چه داستان و چه مقاله در هر ضمینه ده ایسی گوجاغیمزنان میزبان لارییخ .
امیدوارام که عزیز دوستلاریم و عزیز استادلاریم بو ضمینه ده بیزیم 
الیمیزدن یاپشماقینان تمام قلم گوترنلرده بیر یول گرسدن اولالار .

حسین ولی زاده انجمن نویسندگان ارومیه نین قلم گوترنلرینن
شاد یاشین



پاسخ: 


عزیز دوست آقای ولیزاده


هر بیر یئنی دوست تاپماق بیزی سئویندیرییر. اورمونون قلم چالان لاری و ضیالی لاری بیر بیرین تاپیب بیر بیرینه دایاق اولمالی دیرلار. سسیمیزی اوجالتمالییق و دنیایا یایمالییق.  دعو تینیزی قبول ائدیب  و  وئردیگینیز لینکی گؤز اؤنونه قویورام کی دوستلار سیزی تاپیب و  دویسونلار. سیزده بیزه  لینک وئرسینیز ممنون اولاریق.



نویسنده: یازارلار گروهونون بیر سیراسی


سالاملار  دعوتیمیزی قبول ائتدیینیز اوچون ممنونوق
حؤرمتله لینک اولدونوز
ده یرلی تنقیدینیز و اؤنرینیزی بیزدن اسیرگه مه یین لوطفا

سه شنبه 20 تیر ماه سال 1391 ساعت 8:52 PM