اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

نقد خواننده محور و چالش هایش

نویسنده: محمدی


               مروری بر شیوه های رایج نقد


 

     در آغازین سالهای قرن بیستم موضوع زبان و نقش آن در زندگی آدمی به یکی از بحث های اساسی محافل روشنفکری در جهان غرب تبدیل می شود. با طرح نظریۀ هرمنیوتیک توسط اشلایر ماخر ، پژوهشگر آلمانی در رشتۀ الهیات ، موضوع تفسیر متون دینی و چگونگی جریان فهم مورد بحث قرار گرفت و توسط محققان بعدی نظیر دلتای و گادامر پیگیری و تکمیل گردید. نکتۀ اساسی در نظریۀ اشلایر ماخر  تشریح رابطۀ متقابل جزء و کل در فهم معنای متون است.فهم جزء توسط کل و فهم کل توسط جزء . بدین معنی که ما معنی تک تک واژه های یک جمله را با مراجعه به کل جمله می فهمیم و معنی جمله را هم با در نظر گرفتن معنی تک تک واژه ها می فهمیم. گادامر موضوع امتزاج افق ها را پیش کشید بدین معنی که در فهم یک متن افق دید مفسر  که عبارت از پیش فرض های اوست به افق دید مؤلف نزدیک می شود و با آن امتزاج پیدا می کند و فهم تازه ای ایجاد می شود. این بحث ها با بحث زبان شناسی که زبان شناس معروف سویسی، فردینان دو سوسور، آغاز کرده بود  منجر به پیدایش نظریۀ ساختار گرایی  شد.

        به نظر سوسور زبان یک نظام است  که از اجزای کوچکتر ساخته شده. قواعد هم نشینی و جانشینی دو اصلی است که باعث پیدایش بی نهایت عبارت های معنی دارد می شوند. با هم نشینی واج ها که کوچکترین واحدهای آوایی زبانند نشانه ساخته می شود. نشانه دالی است که به مدلولی در خارج دلالت می کند. مدلول ممکن است امری محسوس باشد مثل اشاره به یک موجود واقعی در عالم خارج یا مفهومی انتزاعی و ذهنی باشد مثل واژۀ عدالت، عشق و غیره و یا مفهومی خیالی و موهوم باشد مثل سیمرغ و یا مفهومی باشد که به گذشته یا آینده مربوط است و در زمان حال در عالم خارج وجود ندارد. نشانه یا قراردادی است یا طبعی. واژۀ سگ یک امر قرار دادی و اختیاری است. برای اشاره به مدلول سگ در زبانهای دیگر واژه های دیگری بکار می رود. یا مثلا چراغ قرمز بطور قراردادی علامت توقف است. اینها نشانه های وضعی است که نماد خوانده می شوند. اما نشانۀ طبعی ساختۀ انسان نیست. مثل تب که نشانۀ بیماری است و یا دود که دلالت بر وجود آتش دارد. این قبیل نشانه ها را نمایه می نامند. انواع دیگر نشانه نیز وجود دارد مثل شمایل که تصویر چیزی است. پیرس ، فیلسوف امریکایی، ماهیت سه گانۀ ساختار زبان را مطرح کرد و معنا یا تعبیر را به مقولۀ دوگانۀ سوسور یعنی دال و مدلول افزود. به این صورت که تصور مدلول از شخصی به شخص دیگر تفاوت دارد و او این تفاوت معنا را تعبیر نامید. به نظر او هر کس با توجه به تجربۀ شخصی از مدلولی ویژه تصوری خاص دارد. مثلا تعبیر یک آدم مرفه شهری از واژۀ خانه با برداشت یک آدم فقیر روستانشین متفاوت است. این بدین معناست که هر واژه ای می تواند مشمول اصل هرمنیوتیک واقع شود. بطور کلی انسان تنها موجودی است که تجربیات حسی خود را در قالب نشانه رمزگذاری می کند و آنها را به بایگانی ذهن و خاطره می سپارد و بدینگونه مفاهیم انتزاعی و ذهنی تولید و بکار گرفته می شوند. به عبارتی دیگر پیدایش مفاهیم انتزاعی از همین تجربیات روزمرۀ حسی سرچشمه می گیرد. انسان از طریق همین نشانه پردازی هاست که به موجودی خیال پرداز و اندیشه ورز تبدیل شده است. انسان بصورت دسته جمعی زبان را ساخته و آن را تکامل می بخشد در حالی که  خودش مخلوق همین مخلوق است. یعنی اگر زبان نبود انسان به مفهوم موجودی اندیشه ورز و خیال پرداز وجود نداشت. اینکه هایدگر زبان را خانۀ هستی می نامد  قصدش تأکید بر اهمیت نقش زبان است در زندگی آدمی.انسان که خود بخشی از هستی است در این خانه پرورش می یابد. انسان خود هستی است که به زبان درآمده است و هستی از طریق انسان خود را آشکار می سازد. انسان زبان هستی است. نقد نو از نتایج زبان شناسی نوین است.

      گروهی از نظریه پردازان به این باور رسیدند:حالا که زبان امری مستقل و خودبسنده است و نیازی به مرجع بیرونی ندارد، پس اصرار نقد سنتی بر توجه به زندگی نامۀ مؤلف و شرایط زیست بوم او بی مورد و زاید است و وجود یک متن  به تنهایی برای قضاوت ما کفایت می کند. ما کاری به نیت مؤلف نداریم. متن خود زنده و گویاست و در برابر ما حضور دارد و با ما حرف می زند و معنای خود را آشکار می سازد. مهم این است که ما در خوانش یک متن قواعد آن را مراعات کنیم و هدف اصلی تولید معناست نه کشف معنا. یعنی خوانندۀ متن یک رویکرد انفعالی ندارد و برعکس در اثر برخورد فعالانه و مشارکت در امر معناسازی به تعابیر تازه ای می رسد که مؤلف خود از آن بی خبر بوده.  از نظر ناقدان آمریکایی چون ویمست و بردزلیهر اثر ادبی تمام اطلاعات لازم برای درک آن را در دل خود دارد و رفتن به دنبال نیت مؤلف کاری زاید است. از طرفی با توجه به وجود صداهای مختلف در یک متن ادبی و جابجایی مؤلف با شخصیت های داستان از کجا باید تشخیص داد که نیت مؤلف کدام است؟ در انبوه صداهایی که اثری مثل جنایات و مکافات را می سازند داستایفسکی را در کجای اثر باید پیدا کرد؟

       اینگونه بود که کسی مثل رولان بارت موضوع مرگ مؤلف را اعلام کرد و مؤلف را از کانون توجه نقد نو خارج کرد. این نکته اساسی ترین تفاوت نقد نو و نقد سنتی به شمار می رود. در نقد ادبی به شیوۀ سنتی، قصد منتقد پی بردن به معنای متن است به گونه ای که با نیت مؤلف سازگارباشد. یعنی قصد خواننده باید رسیدن به معنای مورد نظر نویسنده باشد و نباید برداشت خود را به متن تحمیل کند. در نقد نو قضیه برعکس می شود و نویسنده کنار گذاشته می شود و منتقد یا خواننده  به مطالعه و بررسی متن  با توجه به الگوهای نشانه ای می پردازد و در استخراج معنا مشارکت دارد. پس از اعلام مرگ مؤلف، در دهۀ 1970 در آمریکا نقد خواننده محور شکل گرفت که بر نسبی گرایی در فهم قائل بود و به هرمنیوتیک تأکید داشت. مهم آن نیست که متن چه می گوید، مهم این است که خواننده از مطالعۀ یک متن چه دریافتی دارد. یک متن الزاما یک معنا ندارد و هر خواننده با توجه به تجربۀ زندگی و ساختار فکری اش می تواند معنای منحصر به فرد از یک متن بدست دهد. موضوع سیالیت معنا و سرگشتگی یا آپوریا  نخستین بار توسط دریدا مطرح شد. دانیلد هرش بر تمرکز نقد نو بر معنای متن جانب داری می کند. او میان معنا و دلالت تمایز قائل است. در حالیکه دیوید بلیچ معتقد است که ادراک اثر ادبی تابع شخصیت خواننده است. میخائیل باختین از فرضیۀ بازگشت جاودانی معنا پرده برمی دارد که همچون ققنوس پیوسته ازخاکستر خود سربرمی آورد. البته در لباس و قالبی تازه. الیوت پیشنهاد کرد نقد درست آن است که معطوف به شعر باشد نه شاعر. فرمالیسم روسی اولویت را به شکل هنری می دهد و معنا را امری کلیشه ای و تکراری می داند. نقد زیبایی شناختی بر این باور است که وظیفۀ یک اثر هنری  مثل شعرانتقال معرفت نیست، بلکه شعر خود همان معرفتی است که باید انتقال شود.

     نظریۀ نقد خواننده محور پرسش ها و مخالفت هایی را در پی داشته است. این نظریه همچنین به پاره ای کچ فهمی ها و نیز هرج و مرج در عرصۀ ادبیات دامن زده است. این تنها سنت گرایان نیستند که با نقد هرمنیوتیک به معنایی که ذکر شد مخالفند، بلکه بسیاری از پیروان دیگر مکاتب ادبی با این برداشت از نقد نو مخالفند و آن را ناقص ارزیابی می کنند. دیدگاه روانشناسی متن را انعکاس حالات روانی نویسنده در یک دورۀ معین می داند و در بررسی متن متدهای روان شناسی را در نظر می گیرد. از دیدگاه رمانتیسیسم نیز یک اثر محصول نبوغ مؤلف است و اصلا اثر هنری یا ادبی پرتوی از یک وجود والاست و راهی است بسوی شناخت و تعظیم مؤلف. اهمیت شناخت مؤلف اهمیتش کمتر از شناخت آثار او نیست.  و هدف باید رسیدن به سرچشمۀ معرفت باشد که خود مؤلف است.  نقد جامعه شناختی متن را یک محصول اجتماعی بشمار می آورد و آن را متأثر از فرهنگ حاکم بر عصر مؤلف می داند . در واقع نویسنده بی آنکه خود بداند متأثر از باورهای زمانۀ خویش است. فوکو هرگونه تولید دانش و فرهنگ را متأثر از خواست قدرت می داند و مطابق نظر او نویسنده خواسته و ناخواسته تحت تأثیر ایدئولوژی حاکم است. نقد رتوریکی بر جنبه های بلاغی و معنی و بیان توجه بیشتری می دهد. نظریۀ انتقادی  بر جنبۀ رهایی بخش اثر هنری از سلطۀ فرهنگ سازی بورژوازی توجه نشان می دهند. نقد مارکسیستی بر عنصر اعتراض و جهت گیری اثر ادبی صحه می گذارد و اینکه در پشت یک اثر ادبی ایدئولوژی  کدام طبقه پنهان است. همۀ این مکاتب معنامحور هستند و از نقدخواننده محور بخاطر نادیده گرفتن نیت مؤلف انتقاد می کنند. از نظر فوکو در پیدایش یک اثر ادبی منتقد باید اپیستمه یا زمینۀ گفتمانی را که باعث پیدایش آن اثر شده مطالعه و کشف کند. اینکه چرا در یک دورۀ تاریخی همۀ آدم ها مثل هم می اندیشند و دلیل شباهت های درون مایۀ آثار خلق شده در یک دورۀ تاریخی چیست؟ مثلا چرا همۀ آثار تولید شده در قرون 6 الی 7هجری در ایران رنگ عرفانی دارد. از تفسیر قرآن گرفته تا آثار منثور و منظوم ادبی همگی دیدگاه عرفانی دارند؟ آیا منتقدی که برای مثال بر روی متن دیوان حافظ کار می کند اگر این زمینه ها را از نظر دور بدارد و از گفتمان عرفانی در آن عهد غافل باشد و نیز زندگی شخصی شاعر و ارتباطاتش را  نداند و با فضای ذهن شاعر بیگانه باشد بعنوان مثال از این یک بیت حافظ چه تعبیری خواهد داشت:

دیدی آن قهقهۀ کبک خرامان حافظ

 که ز سرپنجۀ تدبیر قضا غافل بود

در اینجا منتقد سنتی که به تاریخ ادبیات آگاه است نیت حافظ را دریافت خواهد کرد و کبک خرامان  استعاره ای  بشمار خواهد آورد که به زندگی شخصی مشخص در عهد حافظ یعنی به ابواسحاق آل اینجو  اشاره دارد. اما منتقد نقد نو آن استعاره را به هر کسی که غافل از تدبیر قضا باشد نسبت می دهد. آن شخص می تواند یک شخص عادی باشد که از اسب غرور افتاده و یا یک حاکم مقتدری باشد مثل  صدام ، قذافی و... . نیت حافظ برای او اهمیت ندارد.

    راه درست کدام است. پاسخ این است که هیچکدام و بعبارتی دیگر همۀ آنها. مهم این است که بجای اصرار در جانب داری از یکی از آنها  همۀ این شیوه ها را در مطالعه و نقد آثار ادبی در مد نظر داشته باشیم و کاربست هر کدام از شیوه ها به دیدگاه منتقد و نوع ژانر ادبی مورد بحث بستگی خواهد داشت. تعصب و مطلق اندیشی مردود است. چه از نوع سنتی آن و چه مدرنش.

    

نویسنده: نصیبه


  با سلام لطفا در این جمله کلمه نیست را به نیت تبدیل کنید: منتقد سنتی که به تاریخ ادبیات آگاه است "نیست "حافظ را دریافت خواهد کرد. من خیلی از این مقاله بهره بردم اگر ممکن است نویسنده فرهیخته آدرس درج مقالات دیگرشان را هم بدهند تا من برای تز دکتری استفاده کنم. مایه خوشوقتی خواهد بود اگر از مقالاتتان به ایمیل من ارسال فرمایید تا تعاملی علمی برقرارشود 


با احترام نصیبه از تبریز



باسلام و عرض ادب
مصاحبه ای که بیشتر مربوط به اشعار ترکی مولوی و ترکی خراسانی است با استاد دکتر حسین محمدزاده صدیق انجام داده که برای اولین بار دراین وبلاگ منتشر میشود. از شما دعوت می کنیم این مصاحبه را که به مناسبت چاپ جدید «اشعار ترکی مولوی» است مطالعه فرمایید.
http://salariyan.blogfa.com/post-1192.aspx 

 

 

علی رزم آرای: 

 

      با سلام خدمت آقای محمدی. مقاله نقد خواننده محور و چالش هایش را خواندم. چیزی که در این نوشته نظر مرا جلب کرد خلط مبحث و موضوع دو رویکرد جداگانه در امر خواندن و نقد یک اثر ادبی در این نوشته بود. اذعان می کنید که ادبیات مخاطب یا خواننده محور با نقد ادبی خواننده محور دو موضوع جدا از هم هستند. اولی ادبیات را برای مخاطب می بیند و می خواهد ، دومی ادبیات را از منظر مخاطب و خواننده نقد می کند. موضوع دیگر اینکه در نقد خواننده محور دو رویکرد زمانی متفاوت وجود دارد. رویکرد اول سایه خواننده بر متن را ارجح می داند و در غیبت و یا مرگ مؤلف خواننده را اصل و اساس قرار می دهد. اما در رویکرد دوم  این متن است که با گستره و وسعت بزرگ خود خواننده را غرق خود می کند. یعنی این متن است که خواننده را هدایت می کند نه بلعکس  و در اینجا خواننده یا مخاطب همه جوره در اختیار متن است. می خواهم بگویم دوست عزیزی که زحمت این مقاله را کشیده گستره متن ادبی را کوچکتر از ان فرض کرده که باید! متن ادبی انقدر وسیع است که  مؤلف و خواننده و یا خوانندگان خود را در خود غرق کرده و اصولا ً به همین دلیل خارج از  دنیایی متن نباید به دنبال ارجاعات گشت مگر اینکه متن خود ایجاب کند که در آثار پست مدرنیستی و فرامدرن این اتفاق می افتد. در آخر از شما به خاطر ایجاد فضایی که در آن حرف های ناگفته بسیاری زده می شود بسیار سپاسگزارم. 

   

 

عیسی مجیدی

عزیز دوستوم
سیزین بلاقینیزی یازیلارینی چوخ سئودیم
دکتر حسین محمدزاده صدیقین «محاکمة اللغتین» باره‌سینده‌کی تحقیقاتینی و اویغور تورکجه‌سی متن‌لرینی و باشقا مقاله‌لرینی منیم بلاقیمدا گؤره بیلرسینیز. محاکمة اللغتین امیر علیشیر نوایی‌نین اثریدیر. یاخینلاردا «سنگلاخ» - میرزا مهدی خان استرآبادی- کتابینی‌دا اوستادین تصحیحی ایله بلاقدا پایلاشاجاغام.
ساغ اول
وار اول
یوردوموز یووامیز بلاقی
http://isamajidi.blogfa.com