اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

خلیل شیخلو

         


   خلیل شیخلومتولد( 1344 ) اولین دفتر شعرش را در سال 1377 منتشر کرده در 2000 نسخه توسط انتشارات فرهنگی – هنری نارنج، با عنوان " بی حضور تو" . در این کتاب او تجربه های تازه ای را در جهان شعر تمرین کرده است. در این گام اول گاه به شعر نزدیک و گاهی از آن دور می شود. او در تلاش است برای خود راهی پیدا کند. خود را به هر دری می زند تا فردیت خویش را در عالم شعر به ثبت برساند.

        در شعر او عنصر خیال نقش اساسی بازی می کند. شعر او همانقدر که از عاطفه تهی است به همان میزان از خیال سرشار است. همه چیز از تخیل می روید، حتی پسر موبوری مثل خود شاعر، و دختر سیاه چشمی که نقش معشوق را دارد؛ گر چه ممکن است وجود خارجی نداشته باشد. شعر خلیل برای خود جهانی است مستقل از جهان عین. از نظر او لازمه شعر و هنر بازآفرینی واقعیت نیست. خلق جهانی تازه است که فقط در عالم هنر حضور دارد  وتنها اهالی هنر از آن کامیابند:

گفته باشم ؛
آب نطلبیده مراد است.
از آب باریکه ای بنام خیال
درخت می روید
پرنده می روید
ماهی می روید
وام خانه، جهازیه،...
دختری با چشم و ابروی سیاه
پسری مو بور می روید
ممنونم
فوق العاده ممنونم
از این که به دنیا آمده ام. 
(بی حضور تو. ص59)
دریغ که کسی خلیل را جدی نگرفت. در دیاری که ذهن ها به به ادبیات رسمی خو گرفته است  البته که صدای تازه خلیل شنیده نمی شود. صدای او در میان صداهای بیشمار گم می شود. او خود همین نگرانی را دارد:
 دیگر از من گذشته است
قایم باشک بازی
تازه می ترسم گم بشوم
یعنی گمم کنید و...
می دانید، در ولایت ما هر اسب یا الاغی که فرتوت شد
بی افسار و زین رو به بیابان رهایش می کنند/ یا از گرسنگی تلف شود، یا طعمه...
حالا درست که من نه اسبی فرتوتم و نه الاغی پیر/ و از آدمی زادم
اما شعرهایم وقتی نه دستمالی برای اشک مادران می شود/ نه سلاحی برای تاراندن کابوس ها
می ترسم به بهانه بازی رو به تنهایی و تاریکی رهایم کنید و.../بمیرم
نیز، اگر چه در اتاقم، کنار زن و چای و سیگار
عُقم می گیرد از خوشیِ بخت. ( بی حضور تو ص 53)
        اما خلیل بخاطر فرتوت بودنش رها نمی شود.  برعکس بخاطر نو بودن زبان و تازگی بیانش  غریب می ماند.     خلیل خود مدعی است که رسالت و تعهد شاعر معطوف به شعر اوست و شعر وسیله مبارزه نیست. شعر نوعی هنر است و هنر در دایره سرگرمی و تفنن است و نوعی بازی با کلمات. اما در شعر او گاه خلاف این دیده می شود. زبان او گاهی چنان جسورانه بر علیه وضع موجود می شورد که خواننده  شعرش خیال می کند با یک مبارز سیاسی طرف است. شعر او بسیاربیشتر از دستمالی می شود برای پاک کردن اشک مادران داغدیده. برنده تر از هر سلاحی برای تاراندن کابوس ها. اگر چه او نمی خواهد پا از گلیم خویش درازتر کند:
به آب و نان نیازی نیست
بگذارید انتظار بکشم/ ...گریه کنم
انتظار و گریه
تنها گلیمی است
که کوتاه تر از پاها نبوده است ( بی حضور تو . ص24)
          دومین دفتر شعرش را تحت عنوان " می توانی بیش ار این ناز کنی" در 72 صفحه  در سال 1388توسط  نشر یاز اورمیه منتشر کرده. خلیل در این مجموعه بیشتر از پیش راه خود را یافته و حرفی برای گفتن پیدا کرده است. او سعی دارد از قابلیت های زبان فارسی حداکثر استفاده را ببرد.  امثال و حکم رایج در زبان را به استخدام شعردر می آورد و از ترکیب آنها شعری منحصر به فرد خلق می کند که حاوی معنایی تازه است و این پیوند او را با پیشینة زبان و سنت ادبی آشکار می سازد. برخوردی خلاقانه با سنت ادبی و بازتولید فرهنگ گذشته با زبانی تازه، بی آنکه شاعر در دام سنت گرفتار شود :
من دندان هایم را دوست می دارم
چرا که امنیت آدمی / در سایة همین دو ردیف دندان آدمی است
که به روی جگر می گذارد
من زبانم را دوست دارم
چرا که هیچوقت سرخ نمی شود
و اینگونه سرم، همیشه سبز است
شکر خدا صاحب دو ردیف دندانم
و یک زبان- به زردی پاییز-
ضامن سلامت و امنیت

( می توانی بیش از ناز کنی. ص3)

      درون مایه برای خلیل چندان مهم نیست. از نظر او شاعر نه مبارز سیاسی است ونه فیلسوف و اندیشه پرداز. شاعر فقط شاعر است و در خدمت زبان. شاعر باید جادوی زبان را بشناسد و بداند که با زبان چگونه رفتار کند که سخنش رنگ شعر بگیرد. فرقی نمی کند در باره چه موضوعی شعر می گوید. مسایل اجتماعی و سیاسی باشد، یک مقوله فلسفی و هستی شناسانه باشد و یا به تغزل بپردازد. آنچه مهم است نحوه بیان اوست نه چیزی که می گوید. به اصطلاح معروف چگونه گفتن مهمتر از چه گفتن است. یعنی فرم نسبت به درونمایه در اولویت است. تغزل در شعر او جایگاه خاصی دارد. به این نمونه دقت کنید تا با زبان تغزل او آشنا شوید:
همه می دانند
اگر مثلا کیف کسی گم شود
نباید دنبال حوله یا شانه  بگردد
اما هر چیز من که گم می شود
دنبال تو می گردم
آیا تو مساوی هستی
 با همه آن چیزهایی که من گم می کنم؟
( می توانی...ص4)
     از دیگر عناصر شعر خلیل طنز اوست. طنزی که ممکن است دیکتاتورها را نیز خوش آید و آنها را بخنداند، هر چند نتواند خوی آنها را تغییر دهد:
تصور کنید؛ دیکتاتور
 بدون دندان ، پشت تریبون
برای آدم ها سخنرانی کند
خود پدر من هرگاه بدون دندان ها ی مصنوعی حرف می زد
همه از خنده روده بُر می شدیم
و هر گاه آنها را دوباره می گذاشت به دهن
چنان غضبناک می نمود
 که از ترس زهره ترک می شدیم
ای کاش من کرم آفریده می شدم
تا همه دندان ها را می خوردم
و یقین رازی است که خدای متعال
نه مرا کرم آفرید
 نه دیکتاتورها را بدون دندان
وگرنه بجای ترس و لرز
 دنیایی پر از خنده  می داشتیم ( می توانی...ص 40)
      والبته چه دنیای زیبایی می شد اگر خلیل کرم آفریده می شد و دندان تمام دیکتاتورهای عالم را می خورد. می توانستیم بجای اینکه از دست آنها گریه کنیم؛ بر آنها بخندیم. ولی خوب لابد حکمتی در کار بوده که خلیل آدم آفریده شده. اگر خلیلی در عالم آدم ها نبود چه کسی می توانست قضیه به این مهمی را کشف و مطرح کند.
        در کنار زبان طنز؛ استفاده از عناصر دنیای مدرن از دیگر مشخصه های شعر اوست. او مثل بعضی ها در عصر چوپانی زندگی نمی کند. او یک آدم مدرن شهری است و در خانه اش تلویزیون تماشا می کند. وقتی  در باره فقر می گوید کاملا به شیوه امروزی است. دغدغه یک آدم فقیر در جهان امروز آن نیست که مثلا تلویزیون ندارد. بلکه نگران است که مبادا تلویزیونش خراب شود:
تلویزیون چیز خوبی است
بچه های مرا مشغول می کند
و خدا نکند که خراب بشود
تا بیایم یکی دیگر بخرم
حتما کمرم خواهد شکست.
***
اشک در چشم دخترم حلقه می زند
و بعد می بینم که در خلوت
برای سلامت تلویزیون دعا می کند؛
یا برای دنبال کردن برنامه کودک
شاید هم بخاطر من
که کمر شکسته نشوم.
***
به هر صورت
این آغاز یک بت پرستی جدید است
و باید بهوش بود. ( می توانی...ص42)
    البته من نفهمیدم ضرورت این بند آخر چیست؟ بنظرم وصله ای ناجور آمد. نیازی به این شعار نبود. دو بند اول همدیگر را تکمیل می کنند و ساختمان شعر کامل می شود. این ضعف در بعضی دیگر از اشعار او به چشم می خورد. شاید شاعر با این شگرد می خواهد ساختارشکنی کند و ناگهان چیزی می گوید که خواننده اصلا انتظارش را ندارد. اما از نظر من این نه تنها چیزی به شعر نمی افزاید بلکه آنرا فرو می کاهد. حرف بر سر فقر و غیره است نه کالا پرستی یا فیتیشیزم.
       برای آقای خلیل شیخلو شاعر جوان شهرمان سلامتی و موفقیت آرزو داریم و امیداریم او این نوآوری را در زبان بومی خودش نیز بکار بندد. از اشعارچاپ نشده  این شاعردو شعر انتخاب کرده ایم که  برای نقد و نظر دوستان در این صفحه منتشر می کنیم و  منتظریم  دوستان اهل نظر و از جمله خود آقای شیخلو خود از این صفحه دیدن کنند و نظراتشان را با ما در میان نهند :
(1)
محبوبم
با این دهن خالی از دندان
خنده دار است بگویم؛
" دوستت دارم"
نه !
بدون دندان
با لب و لوچه کج و معوج
 و این همه شعر عاشقانه
که روی دستم باد کرده
کاش دلم پنجره ای می داشت
و چیزی به اسم دهان
 نبود هر گز
(2)
 آقای نجار
یک میز بسازید برای من
از چوب های زیبا.
با پایه های محکم
که بتوان روی آن
شعر ساخت/ شام خورد...
آقای نجار
یک میز بسازید برای من
که به هر جا دلم خواست / ببرم
و هم در آخر
روی آن دراز بکشم/ بمیرم
آقای نجار
می خواهم اسم این میز را
وطن بگذارم
عجله کنید
من از سال های غربت
خسته شده ام.

 





نویسنده: یه شاعر 
جناب محمدی سلام 
روزتون خوش . 

نمیدونم سطح ارتباط شما با جناب ض - روشن تا چه حده اما این نوشته شونو  درباره ی شعر شاه حسین اده امروز خوندم 


( یک خواهش از شاعر محترم به شرط آنکه دیگران نخوانند-....


کاش یکی بهشون بگه 
1- خواهش خصوصی رو وقتی توقع دارید دیگران نخوننش نیتونید ایمیل بزنید یا تو وبلاگ خود شاعر بنویسید 
2  با این تاکیدی که روی جمله ی امیدوارم دیگران نخوانند  ----اتفاقا دیگران رو برای خوندن ترغیب میکنه 
3 نگران شعر رویا شاه حسین زاده نباشن 
چون شعر ایشون نیازی به این دلواپسی های مادرانه نداره 
4 برخلاف ایشون که سعی دارن شعر شاه حسین زاده رو به شهرشون بچسبونن - اصلا چنین  احساسی ندارم 
قطعا شاه حسین زاده مال ارومیه نیست و نخواهد بود چون برای شاعر شدن و شاعر موندن دست این شهر رو نگرفته و نخواهد گرفت چون اینجا آدمها بجای گرفتن دستت پاتو می کشن تا بیفتی 
5  بنده متاسفانه روحیه ی منتقدی تو این شهر ندیدیم که توی چشماش  خیره بشیم و نقدی در حد شعر بشنوم . تو این شهر اگه از شعر کسی خوب بگی میگن یا شیفته ی شعرشی یا شیفته ی خودش 
7

امیدوارم روزی ادبیالت این شهر اونقدر قد بکشه که خاله زنک بازی ها و حرفای لب حوضی و نقدای قهوه خانه ای و نگرانی های موذیانه ریشه کن بشن 


8------------------

جناب ارشد ! اینا رو یه جوری به ایشون بگین . 


برای خیلی چیزا تو این سرزمین متاسف بودم 
اینم روش

پنجشنبه 11 خرداد ماه سال 1391 ساعت 1:41 PM



نویسنده: ض. روشن

خدمت خواهر ارجمند ( یه شاعر محترم)
با سلام خدمت شما
 
اگر اجازه بدهید دست از سر بانو شاه حسین زاده برداریم و با هم مستقیم همکلام شویم ( اگر چه این آفت پشت مونیتور رایانه پنهان شدن و فحش های چارواداری دادن و سپس از ترس به عهده گرفتن مسئولیت حرف ها ،خود را با نام مستعار یه شاعر( و چه فروتن و متواضع که در جهانی که بزرگترین شاعران از بر دوش گرفتن عنوان شاعری ابا دارند ایشان با فروتنی خود را شاعر می دانند) نامیدید. اصلا بگذارید صحبت از نقد نکنیم چون در فضائی که شما به تحلیلی علمی از یک شعر دست می زنید و پس از بر شمردن چندین و چند نقطه قوت یک شاعر با هزار ترفند مستقیم و غیر مستقیم جهت فهماندن یک تذکر قصد دارید جلوی لغزشی احتمالی را بگیرید اما غافل از اینکه آن شاعر، چندین و چند دوست، همکار و یا حتی چند ایاغ دارد که تاب نقد ندارند و نوچه وار به فحاشی دست می یازند و مدل چاله میدانی شمشیر از رو می بندند و چنان از طرف شاعر محترم حرف می زنند که انسان گمان می کند با خود شاعر طرف صحبت است دیگر چه کسی جرات نقد شعر دارد ؟و صد البته این همان فضائی است که همان پشت مونیتور نشینها می پسندند و دوست دارند شکل
 دست پنجم و کاریکاتور گونه ای از شعرهای دهه چهل شاملو را اگر بر گرده ی ما تحمیل کردند جز به به و چهچه گفته نشود چرا که ممکن است شیشه ی نازک تنهائی خود خواسته شان ترک بردارد و مزاج مبارک بلغمی شود .اما یادآوری چند نکته:
1- در آن نقد بارها از خانم شاه حسین زاده تمجید شده و ایشان چند گام از دیگر شاعران زن این شهر برتر دانسته شده است ( اگر باور ندارید دوباره بخوانید)
2- بنده قصد آن نداشتم که شعر ایشان را منتسب به ارومیه کنم و اصولا اعتراضم بر این بود که چرا نباید از دردهای این دیار هم سخن گفت؟

جمعه 19 خرداد ماه سال 1391 ساعت 4:23 PM

نویسنده :  ض. روشن

قصد جسارت به محضر ایشان را ندارم اما روی سخنم با شاعرک مآبانی است که خون و گوشت و پوستشان از آب و خاک این دیار پر رنج پرورش یافته اما در هر فرصتی با اخ و تف از این شهر یاد می کنند و بزرگترین آرزویشان این است که جوجه شاعران هم مسلکشان در پایتخت نیم نگاهی هم به آنها بیندازدن و تف مبارکشان بر صورت شهرستانی اینان بنشیند غافل از اینکه اگر کمترین حرمتی هم دارند از برکت مردان و زنان این دیار است و آنان ٬ آنان هستند ( متوجه هستید چه عرض می کنم؟)و صد البته کسی نیست به امثال شما بزرگواران بگوید اگر این شهر اینقدر اخ و تف است چرا مدام حاجتتان را در امامزاده های آن جستجو می کنید ؟ و مدام برای خواندن شعری هر چند آنچنانی در انجمن های این شهر تشریف دارید و چرا به کعبه آمالتان نمی روید تا ما با فلاکت اورموی خود بسوزیم و بسازیم؟
سخن به درازا نکشد لطفا همچنانکه ما در جلسات ادبی بی پروا و با نام از عقایدمان سخن می گوییم برای یکبار هم که شده از پشت مونیتورهایتان بیرون بیایید و با نام و عنوان از سخنتان دفاع کنید وکاری نکنید این بار با آدرس و نشانی بخشی از کپی کاری هایتان را برملا کنیم همان کپی هائی که با نام شعر و با هزار منت برای ما شهرستانی های مظلوم می خوانید و می چاپید
و کلام آخر اینکه الا تهرانیا انصاف می کن نقد من خاله زنک بازی و ... بود یا دفاع چشم بسته شما
 به همراه چادر به کمر بستن و از خواهر دفاع کردن که مگر آبجیت مرده که بگذارم به تو حمله ای بکنند و نازکتر از گل به شعرتان بگویند

جمعه 19 خرداد ماه سال 1391 ساعت 4:43 PM