اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

پاسخ به یک نظر

پاسخ به یک نظر:




بی هیچ مقدمه ای لازم دیدم، ابتدا نظر همشهری محترم را که منتظر جواب هستند بطور کامل در اینجا درج کنم و بعد به بهانه پاسخ به درخواست ایشان مطالبی را با همه دوستانی که گاه گاهی به این وبلاگ سر می زنند برسانم. یک دوست ناشناس به تازگی این نظر را در ذیل یکی از مطالب گذاشته بودند:



درود. 
صد حیف که اینجا اینگونه از حرکت ایستاد. به عنوان یک نویسنده و شاعر از شما تقاضا می کنم در صورتی که هنوز مجالی برای اداره وبلاگ و انتشار مطالب ادبی دارید کار وبلاگ را از سر بگیرید و اجازه ندهید نظرات ناروای عده ای شما را از رسیدن به این مهم باز دارد. شما تازه تازه داشتید نفسی به پیکر مرده ی نقد شعر در این شهر می دادید که گویا از خیرش گذشتید. من در جریان بحث های و جدل های گاه خارج از حیطه ی ادبیاتی که در اینجا گشوده شد بودم. 
شعر و داستان شهر ما بسیار نیازمند تریبون های ادبی اینچنینی هست که شما در حد بضاعتتان خوب حرکت می کردید و عمیقا جای تقدیر داشت و دارد. 
بنابراین کاش رونقی دیگر باره به اینجا بدهید تا ادبیات نحیف و بی بنیه ی ما قدمی به پیش بردارد. 
شهر ما دیرزمانی است که دیگر هیچ استعدادی در آن به عرصه شعر وارد نشده است. شهرستانهای اطراف بسیار باانگیزه تر و سنجیده تر از مرکز استان فعالیت می کنند. 
شما بایستی با نقد شعر پیشکسوتان چراغی پیش روی استعدادهای جوان ادبی بگیرید، نه تنها شما که همه‌ی اساتیدی که دانش و تجربه ی ادبی دارند. صرفا با محافلی مثل محفل چهارشنبه‌های حوزه، تکانی در شعر ما اتفاق نخواهد افتاد. باید از چه چه و به به ها بگذریم و بی رحمانه پای در وادی نقد بگذاریم و ضعف‌هایی را که در پیکره ی ادبیات‌مان هست عیان کنیم. 
دیگر بار از تلاش‌های فرهنگی شما به سهم خود سپاس گذارم و قدردان نوشته های انتقادی‌تان. 
موفق باشید. امیدوارم خبرهای خوبی از این وبلاگ بشنویم.
: سلام همشهری
:
:
5.234.101.56 ایران
ارزیابی: + 0 - 0
شنبه 13 مهر 1392 @ 19:56






      با تشکر فراوان از دوست عزیزی که ما را به ادامه راه تشویق کرده اند و از توقف نقد شعر شاعران شهرمان در این وبلاگ  متأسف شده اند، لازم دیدم دلایل سرخوردگی خودم را از ادامه کار به اطلاع ایشان و سایر دوستانی که مکرر همین سوال را از من می پرسند برسانم. راستش وقتی تصمیم گرفتیم این کار را شروع کنیم به قول حافظ ما ز یاران چشم یاری داشتیم؛ اما در عمل معلوم شد، خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم. به جای اینکه دست ما را بگیرند و اشتباهات ما را با نقدی دوستانه یادآور شوند به فحاشی و ناسزاگویی متوسل شدند. من هر چه کوتاه آمدم و مدارا پیشه کردم آنها بیشتر تشویق شدند و انواع توهین و بد بیراه نثارمان کردند. با خود اندیشیدم این کار من وقتی به مذاق یاران خوش نمی آید چرا کامشان را تلخ نمایم. تصمیم گرفتم سر خویش گیرم و به گوشه ای خزم و کار به کار کسی نداشته باشم. حتی قصد داشتم مطالبی که تا حالا نوشته شده بود حذف کنم که حیفم آمد و دیدم که بالاخره گوشه ای از فعالیت ادبی من و دوستان در برهه ای از تاریخ این شهر در این وبلاگ ثبت شده و شاید در آینده بدرد بخورد. بهتر است فعلا بماند. از نظر من، اهل قلم این شهر به سه دسته تقسیم می شوند که هر سه دسته با من علم مخالفت بلند کردند:


1- دسته ای که تحت تأثیر جریان های ادبی غرب، اصولا شعر را در لفاظی خلاصه می کنند و هیچ کارکرد اجتماعی برای آن قایل نیستند و می گویند که شعر همان است که به زبان کودکانه می گوییم : اتل متل تتوله

 و تنها هنر در این تکه آهنگ و واج آرایی است که خوش آیند کودک است و بی آنکه از معنی آن سردربیاورد از آن خوشش می آید و لذت می برد. پس ما هم مثل کودکان، در شعر نباید دنبال معنی باشیم و هر کس می تواند برای خودش یک معنی به شعر تحمیل کند فارغ ار اینکه شاعر چه می خواسته بگوید. آنچه مهم است فرم است و معنا و محتوا در شعر در اولویت نیست. این افراد مطالبی در باره فرمالیسم خوانده اند که سخت به مذاق شان خوش آمده و دیده اند که پس می شود بدون اینکه مثل مولانا در بحر مکاشفه مستغرق شوی و یا مثل حافظ خطر کنی و با پلیدی های اجتماع در بیفتی، می توانی با شناخت ساختارکلمات و رابطه آنها با همدیگر، با استفاده از آنچه در زبان شناسی مدرن مورد بحث است شعر گفت و همه را مات و مبهوت کرد و آنها را به تکاپوی فکری انداخت که بلکه در جملات بی معنی آقایان معنیی پیدا کنند. این گروه ما را به بیسوادی و عدم اطلاع از نظرات رولان بارت و اشکلوفسکی و سوسور و دیگر متفکران سده اخیر متهم کردند و از اینکه خیلی ارتجاعی می اندیشم مرا مورد لطف قرار دادند. بی آنکه توجه کنند من با نظریه فرمالیسم مخالف نیستم. می گویم اولا آن نظرات وحی منزل نیست و بسیاری دیگر از بزرگان نقد ادبی معاصر با آنها مخالفند و ثانیا نظرات آنها را درست بفهمیم و در تقلید از آنها افراط نورزیم. وگرنه آشنازدایی از روش های بیانی که کلیشه شده اند وظیفه اصلی هر هنرمند خلاق است و بدون بهم زدن نرم های رایج و بهم ریختن عادت ها، هنری خلق نمی شود. به قول خافظ ، شاعر فقط از راه  "خلاف آمد عادت "می تو اند به هدفش برسد. پل والری وقتی می گویند که : متن به محض انتشار به صورت ابزار در می آید که هر کس می تواند از آن استفاده کند و هر کس بنا به توانایی اش آن را مورد استفاده قرار دهد. هیچ تضمینی نیست که کسی که آن متن را ساخته است بتواند بهتر از دیگری از آن استفاده کند.(ص 180/درآمدی تاریخی بر نظریه ادبی از افلاتون تا بارت)  

تقریبا حرف درستی می زند. برای مثال کسی که چکش را می سازد اینطور نیست که بهتر از هر کسی بتواند آن را بکار برد و چه بسا بعضی از استفاده کنندگان از چکش مهارت بهتری در استفاده از آن از خود نشان دهند که به فکر سازنده نمی رسیده. وقتی متن را بعنوان یک ابزار در نظر بگیریم چه بسا خواننده چیزی در متن بیابد که به فکر مؤلف نرسیده. این همان است که رولان بارت از آن بعنوان مرگ مؤلف نام می برد. اما بحث اینجاست که آن متن باید طبق قواعد زبان ساخته شود تا قابل استفاده باشد، وگرنه دادائیست ها هم مدعی بودند هنرمندان واقعی آنها هستند که قواعد زبان را بهم می ریزند و متنی ارائه می دهند که هیچکس نتواند چیزی از آن سردرآورد. خطی می نوشتند که نه خود می توانستند بخوانند و نه دیگری. ما با این مخالفیم. با دادائیسم که  در لباسی نو در نوشته های بعضی از دوستان به چشم می خورد و هیچ ربطی به نظریه اشکلوفسکی ندارد. اینکه شعر باید با سخن عادی متفاوت باشد و پس از شنیدن آن فقط معنا در یاد نماند و بافت کلام به فراموشی سپرده نشود حرف درستی است. اما باید دانست که اگر شنونده هیچ معنایی در شعر نیابد و یا معنای یافته شده برایش جالب نباشد لفظ به تنهایی قادر نحواهد بود تحسین او را برانگیزد و در یاد او بماند. از طرفی نباید فراموش کرد که در جامعه ما که نثر فرا گیر نیست و بحث های اجتماعی و فلسفی از طریق رمان و داستان و غیره درجامعه جریان ندارد بخشی از وظیفه نثر در تغییر جامعه و اصلاح فرهنگ مردم بر عهدۀ شعر است و شعر کارد کرد اجتماعی خود را از دست نداده و هنوز در میان عامه هوادارانی دارد. اگر مثل "مالارمه" که می گفت شعر باید آنقدر پیچیده باشد که فقط عده ای خواص متخصص در شعر از آن سردربیاورند،  عمل کنیم ، در آن صورت وظیفه اجتماعی شاعر را نفی کرده ایم و او را به برج عاج نشانده ایم. شاعری بریده از اجتماع و بی خیال نسبت به پیرامون خود که تنها دلخوشی اش سرهم بندی واژه هاست. شبیه کسی که مشغولیتی جز ساختن جدول کلمات متقاطع و یا حل آن ندارد. آخر این کار چه لذتی می تواند داشته باشد؟ ای صنعت گران لفظ. این کار چه فرقی با کار شاعرانی دارد که در تاریخ ادبیات به معماسازی و لغز گویی شهره اند. این دوستان به جای ارائه پاسخی قانع کننده به من حمله ور شدند که کهنه اندیشم و مراد آنها را درنمی یابم.


2- دسته دوم شاعرانی هستند درست برعکس دسته اول، که اگر آنها افراطی اند اینها هم تفریطی اند. یعنی بی آنکه توجهی به جریانات ادبی روزگار خود داشته باشند همچنان در گرداب تقلید از گذشتگان دست و پا می زنند و نمی فهمند که عصر چوپانی مدت هاست سپری شده و دیگر ما سوار اسب نمی شویم و با شمشیر نمی جنگیم. این افراد درنمی یابند که شعر کلاسیک با همه متانتش زمانه اش به سر آمده و آن زبان کهنه شده و دیگر قادر نیست عواطف و هیجانات انسان این عصر را بازتاب دهد. زبان کلیشه شده ای که خاصیتش را از دست داده و کسی را به هیجان نمی آورد. وقتی از لزوم آشنایی زدایی در فرم  با آنها حرف می زنیم بر می آشوبند و ما را متهم می کنند که چون خودم مثل آنها نمی توانم شعر بگویم پس حسودی می کنم. و یا اینکه با این نوشته ها می خواهم خودم را مطرح کنم و بشناسانم. آنها می دانند که من عمرم را در مطالعه آثار کلاسیک صرف کرده ام و به این خاطر جرأت نکرده اند بگویند از شعر و ادبیات کلاسیک بی اطلاع هستم. آنگونه که دسته اول مرا متهم کردند که از نقد مدرن بی اطلاع هستم. این دسته که تا حدودی هم من با آنها همراهی نشان دادم و بخاطر پیش کسوت بودن رعایت شان کردم، متاسفانه بدترین حملات را علیه من راه انداختند تا جایی که آقای شامی عزیز در شعری بنده را به سگی تشبیه کردند که از روی عجز و درماندگی عو عو  می کنم و قادر نیستم کسی را بطور جدی گاز بگیرم. آن شعر را من عینا در وبلاگ درج کردم که افراد با انصافی مثل شما ببینند و از میزان نقد پذیری اینان آگاه شوند. این افراد بشدت خود شیفته اند و در برابر نقد و انتقاد عکس العمل شدید از خود نشان می دهند. البته من هیچ بی حرمتی در حق اینان نکردم و نخواهم کرد. امثال شامی حقی برگردن ماها دارند و بنده وقتی نوجوانی بیش نبودم می رفتم خدمت ایشان و رهنمود می گرفتم. و حالا فکر می کنم که او دیگر تغییر نخواهد کرد. همان شامی سی سال پیش است. و تلاش در جهت تغییر دیدگاه ایشان بیفایده است و باعث رنجش ایشان و هواداران شان می شود. همه شان هم مثل همند. فردا اگر بردارم در باره مثلا آقای خداوندگار چیزی بنویسم ممکن است دلخور شود و مثل آقای شامی رفتار کند. لذا بهتر دیدم کاری به کار این گروه نداشته باشم. پیران پیش کسوت چنین معامله ای با ما کردند و جوانان آوانگارد آنگونه برخورد کردند. من چاره ای نداشتم که جز اینکه فضولی در کارشان را متوقف کنم و اهل قلم را  بیش از این با خودم دشمن نسازم.


3- گروه دیگری از دوستان که کمی انصاف داشتند آنها هم اعلام کردند که بشرطی حاظرند همکاری کنند که زبان نقد به ترکی باشد و حتی اگر شعر فارسی نقد می شود این کار به زبان ترکی صورت بگیرد که بلکه در ترویج نثر ترکی که بکلی مغفول مانده قدمی برداشته شود. به درخواست آنها تن می دادم اگر مطمئن می شدم که دوستان اهل قلم - لااقل تعداد قابل توجهی از آنها- از این کار استقبال می کنند. برداشت من این است که نثر ترکی را بسیاری از دوستان نمی توانند راحت بخوانند. و از طرفی نمی خواستم این وبلاگ منحصر به شاعران ترکی گوی این شهر باشد. گاهی از مناطق فارس زبان وارد می شوند و نقدهای ما را می بینند و نظر می دهند. از طریق نوشته های ما با شاعران شهرمان آشنا می شوند. 

    آری همشهری عزیز! این ها بخشی از دلایلی بود که مرا از ادامه کار سرخورده کرد و علیرغم علاقه ام به ادامه فعالیت مصلحت دیدم یک چندی کار را متوقف کنیم و بنگریم اوضاع تغییر کند. به قول مولانا: مدتی این مثنوی تأحیر شد/مهلتی بایست تا خون شیر شد. و باز به گفتۀ او: ای دریغا،عرصۀ افهام خلق/سخت تنگ آمد ندارد خلق، حلق. و بازهم به قول مولانا:

این سخن شیر است در پستان جان

بی کشنده خوش نمی گردد روان

مستمع چون تشنه و جوینده شد

واعظ ار مرده بوَد، گوینده شد 

  حال اگر دوستانی هستند که می خواهند و لازم می بینند این روند از سر گرفته شود، می توانیم با رویکردی تازه تر و بهتر از پیش دوباره شروع کنیم. به چند شرط:

1- همه باورد داشته باشند که آنچه من می نویسم تنها بخش اندکی از حقیقت است و بخش اعظم آن تنها از قبل گفتگو و تبادل نظر میان موافق و مخالف امکان تجلی می یابد. من شاید از سر ندانم کاری گفته باشم آقای واحدی شاخص ترین چهره ادبی شهرمان است. این را دیگر نباید پیرهن عثمان کرد و  و هم واحدی و هم مرا مورد حمله قرار داد که نه، او و تو پشه ای بیش نیستید پیش ما فیل ها. طبیعی است که ما هم جواب دهیم که همان پشه هم خودتانید ما هیچ نیستیم. ما هیچ ادعایی نداریم. چه بسا در نظرات خودمان اشتباه می کنیم و مهم نیست. مهم آن است که به اشتباه خود اذعان کنیم و نقد پذیر باشیم. هدف من از راه انداختن اینگونه نقد و نظرها بیشتر ترویج روحیه نقدپذیری بود و به همین خاطر از نقدهایی که در باره خودم  شد هر گز برآشفته نشدم و بارها از کسانی که دلخور شده بودند عذر خواهی کردم که لااقل نشان دهم عذر خواهی ما را کوچک نمی کند. 

2- همه همکاری کنند. و تنها من پاسخگو نباشم. من فقط نقش هماهنگ کننده داشته باشم. وبلاگ را مثل مجله ای در نظر بگیریم که هر کس قسمتی را برعهده داشته باشد و هر کس خود را موظف بداند در باره هر مطلب جدید نظر بدهد و نظرات دیگران را نقد کند

3- احترام متقابل حفظ رعایت شود. این بدان معنی نیست که به تحسین همدیگر مشغول شویم از همدیگر انتقاد نکنیم. انتقاد همراه با رعایت احترام باشد و به شخصیت کسی توهین روا نداریم

4- منتقد نباید دچار احساسات شود و عقل و خویشتن داری را فدای عواطف سازد. همواره باید در نقد جنبه های مختلف یک اثر را دید و محاسن و معایب آن را بدون حب و بغض بازگو کرد. رفیق بازی در کار نقد ما را بجایی نمی رساند. نون به هم قرض دادن در اینجا گرسنگی کسی را برطرف نمی کند. نقد باید که بی طرفانه باشد.

5- در کنار نقد و بررسی آثار، هر از چند گاهی مقاله های آموزشی پیرامون ادبیات در حد ضرورت درج شود و  دوستان تازه کار که فرصت مطالعه منابع اصلی یا دسترسی به آنها را ندارند بهره مند شوند.

دوستان اگر پیشنهاد بهتری دارند دریغ نورزند.

با تشکر- محمدی( آیدین)-