اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

خلیل شیخلو

         


   خلیل شیخلومتولد( 1344 ) اولین دفتر شعرش را در سال 1377 منتشر کرده در 2000 نسخه توسط انتشارات فرهنگی – هنری نارنج، با عنوان " بی حضور تو" . در این کتاب او تجربه های تازه ای را در جهان شعر تمرین کرده است. در این گام اول گاه به شعر نزدیک و گاهی از آن دور می شود. او در تلاش است برای خود راهی پیدا کند. خود را به هر دری می زند تا فردیت خویش را در عالم شعر به ثبت برساند.

        در شعر او عنصر خیال نقش اساسی بازی می کند. شعر او همانقدر که از عاطفه تهی است به همان میزان از خیال سرشار است. همه چیز از تخیل می روید، حتی پسر موبوری مثل خود شاعر، و دختر سیاه چشمی که نقش معشوق را دارد؛ گر چه ممکن است وجود خارجی نداشته باشد. شعر خلیل برای خود جهانی است مستقل از جهان عین. از نظر او لازمه شعر و هنر بازآفرینی واقعیت نیست. خلق جهانی تازه است که فقط در عالم هنر حضور دارد  وتنها اهالی هنر از آن کامیابند:

گفته باشم ؛
آب نطلبیده مراد است.
از آب باریکه ای بنام خیال
درخت می روید
پرنده می روید
ماهی می روید
وام خانه، جهازیه،...
دختری با چشم و ابروی سیاه
پسری مو بور می روید
ممنونم
فوق العاده ممنونم
از این که به دنیا آمده ام. 
(بی حضور تو. ص59)
دریغ که کسی خلیل را جدی نگرفت. در دیاری که ذهن ها به به ادبیات رسمی خو گرفته است  البته که صدای تازه خلیل شنیده نمی شود. صدای او در میان صداهای بیشمار گم می شود. او خود همین نگرانی را دارد:
 دیگر از من گذشته است
قایم باشک بازی
تازه می ترسم گم بشوم
یعنی گمم کنید و...
می دانید، در ولایت ما هر اسب یا الاغی که فرتوت شد
بی افسار و زین رو به بیابان رهایش می کنند/ یا از گرسنگی تلف شود، یا طعمه...
حالا درست که من نه اسبی فرتوتم و نه الاغی پیر/ و از آدمی زادم
اما شعرهایم وقتی نه دستمالی برای اشک مادران می شود/ نه سلاحی برای تاراندن کابوس ها
می ترسم به بهانه بازی رو به تنهایی و تاریکی رهایم کنید و.../بمیرم
نیز، اگر چه در اتاقم، کنار زن و چای و سیگار
عُقم می گیرد از خوشیِ بخت. ( بی حضور تو ص 53)
        اما خلیل بخاطر فرتوت بودنش رها نمی شود.  برعکس بخاطر نو بودن زبان و تازگی بیانش  غریب می ماند.     خلیل خود مدعی است که رسالت و تعهد شاعر معطوف به شعر اوست و شعر وسیله مبارزه نیست. شعر نوعی هنر است و هنر در دایره سرگرمی و تفنن است و نوعی بازی با کلمات. اما در شعر او گاه خلاف این دیده می شود. زبان او گاهی چنان جسورانه بر علیه وضع موجود می شورد که خواننده  شعرش خیال می کند با یک مبارز سیاسی طرف است. شعر او بسیاربیشتر از دستمالی می شود برای پاک کردن اشک مادران داغدیده. برنده تر از هر سلاحی برای تاراندن کابوس ها. اگر چه او نمی خواهد پا از گلیم خویش درازتر کند:
به آب و نان نیازی نیست
بگذارید انتظار بکشم/ ...گریه کنم
انتظار و گریه
تنها گلیمی است
که کوتاه تر از پاها نبوده است ( بی حضور تو . ص24)
          دومین دفتر شعرش را تحت عنوان " می توانی بیش ار این ناز کنی" در 72 صفحه  در سال 1388توسط  نشر یاز اورمیه منتشر کرده. خلیل در این مجموعه بیشتر از پیش راه خود را یافته و حرفی برای گفتن پیدا کرده است. او سعی دارد از قابلیت های زبان فارسی حداکثر استفاده را ببرد.  امثال و حکم رایج در زبان را به استخدام شعردر می آورد و از ترکیب آنها شعری منحصر به فرد خلق می کند که حاوی معنایی تازه است و این پیوند او را با پیشینة زبان و سنت ادبی آشکار می سازد. برخوردی خلاقانه با سنت ادبی و بازتولید فرهنگ گذشته با زبانی تازه، بی آنکه شاعر در دام سنت گرفتار شود :
من دندان هایم را دوست می دارم
چرا که امنیت آدمی / در سایة همین دو ردیف دندان آدمی است
که به روی جگر می گذارد
من زبانم را دوست دارم
چرا که هیچوقت سرخ نمی شود
و اینگونه سرم، همیشه سبز است
شکر خدا صاحب دو ردیف دندانم
و یک زبان- به زردی پاییز-
ضامن سلامت و امنیت

( می توانی بیش از ناز کنی. ص3)

      درون مایه برای خلیل چندان مهم نیست. از نظر او شاعر نه مبارز سیاسی است ونه فیلسوف و اندیشه پرداز. شاعر فقط شاعر است و در خدمت زبان. شاعر باید جادوی زبان را بشناسد و بداند که با زبان چگونه رفتار کند که سخنش رنگ شعر بگیرد. فرقی نمی کند در باره چه موضوعی شعر می گوید. مسایل اجتماعی و سیاسی باشد، یک مقوله فلسفی و هستی شناسانه باشد و یا به تغزل بپردازد. آنچه مهم است نحوه بیان اوست نه چیزی که می گوید. به اصطلاح معروف چگونه گفتن مهمتر از چه گفتن است. یعنی فرم نسبت به درونمایه در اولویت است. تغزل در شعر او جایگاه خاصی دارد. به این نمونه دقت کنید تا با زبان تغزل او آشنا شوید:
همه می دانند
اگر مثلا کیف کسی گم شود
نباید دنبال حوله یا شانه  بگردد
اما هر چیز من که گم می شود
دنبال تو می گردم
آیا تو مساوی هستی
 با همه آن چیزهایی که من گم می کنم؟
( می توانی...ص4)
     از دیگر عناصر شعر خلیل طنز اوست. طنزی که ممکن است دیکتاتورها را نیز خوش آید و آنها را بخنداند، هر چند نتواند خوی آنها را تغییر دهد:
تصور کنید؛ دیکتاتور
 بدون دندان ، پشت تریبون
برای آدم ها سخنرانی کند
خود پدر من هرگاه بدون دندان ها ی مصنوعی حرف می زد
همه از خنده روده بُر می شدیم
و هر گاه آنها را دوباره می گذاشت به دهن
چنان غضبناک می نمود
 که از ترس زهره ترک می شدیم
ای کاش من کرم آفریده می شدم
تا همه دندان ها را می خوردم
و یقین رازی است که خدای متعال
نه مرا کرم آفرید
 نه دیکتاتورها را بدون دندان
وگرنه بجای ترس و لرز
 دنیایی پر از خنده  می داشتیم ( می توانی...ص 40)
      والبته چه دنیای زیبایی می شد اگر خلیل کرم آفریده می شد و دندان تمام دیکتاتورهای عالم را می خورد. می توانستیم بجای اینکه از دست آنها گریه کنیم؛ بر آنها بخندیم. ولی خوب لابد حکمتی در کار بوده که خلیل آدم آفریده شده. اگر خلیلی در عالم آدم ها نبود چه کسی می توانست قضیه به این مهمی را کشف و مطرح کند.
        در کنار زبان طنز؛ استفاده از عناصر دنیای مدرن از دیگر مشخصه های شعر اوست. او مثل بعضی ها در عصر چوپانی زندگی نمی کند. او یک آدم مدرن شهری است و در خانه اش تلویزیون تماشا می کند. وقتی  در باره فقر می گوید کاملا به شیوه امروزی است. دغدغه یک آدم فقیر در جهان امروز آن نیست که مثلا تلویزیون ندارد. بلکه نگران است که مبادا تلویزیونش خراب شود:
تلویزیون چیز خوبی است
بچه های مرا مشغول می کند
و خدا نکند که خراب بشود
تا بیایم یکی دیگر بخرم
حتما کمرم خواهد شکست.
***
اشک در چشم دخترم حلقه می زند
و بعد می بینم که در خلوت
برای سلامت تلویزیون دعا می کند؛
یا برای دنبال کردن برنامه کودک
شاید هم بخاطر من
که کمر شکسته نشوم.
***
به هر صورت
این آغاز یک بت پرستی جدید است
و باید بهوش بود. ( می توانی...ص42)
    البته من نفهمیدم ضرورت این بند آخر چیست؟ بنظرم وصله ای ناجور آمد. نیازی به این شعار نبود. دو بند اول همدیگر را تکمیل می کنند و ساختمان شعر کامل می شود. این ضعف در بعضی دیگر از اشعار او به چشم می خورد. شاید شاعر با این شگرد می خواهد ساختارشکنی کند و ناگهان چیزی می گوید که خواننده اصلا انتظارش را ندارد. اما از نظر من این نه تنها چیزی به شعر نمی افزاید بلکه آنرا فرو می کاهد. حرف بر سر فقر و غیره است نه کالا پرستی یا فیتیشیزم.
       برای آقای خلیل شیخلو شاعر جوان شهرمان سلامتی و موفقیت آرزو داریم و امیداریم او این نوآوری را در زبان بومی خودش نیز بکار بندد. از اشعارچاپ نشده  این شاعردو شعر انتخاب کرده ایم که  برای نقد و نظر دوستان در این صفحه منتشر می کنیم و  منتظریم  دوستان اهل نظر و از جمله خود آقای شیخلو خود از این صفحه دیدن کنند و نظراتشان را با ما در میان نهند :
(1)
محبوبم
با این دهن خالی از دندان
خنده دار است بگویم؛
" دوستت دارم"
نه !
بدون دندان
با لب و لوچه کج و معوج
 و این همه شعر عاشقانه
که روی دستم باد کرده
کاش دلم پنجره ای می داشت
و چیزی به اسم دهان
 نبود هر گز
(2)
 آقای نجار
یک میز بسازید برای من
از چوب های زیبا.
با پایه های محکم
که بتوان روی آن
شعر ساخت/ شام خورد...
آقای نجار
یک میز بسازید برای من
که به هر جا دلم خواست / ببرم
و هم در آخر
روی آن دراز بکشم/ بمیرم
آقای نجار
می خواهم اسم این میز را
وطن بگذارم
عجله کنید
من از سال های غربت
خسته شده ام.

 





نویسنده: یه شاعر 
جناب محمدی سلام 
روزتون خوش . 

نمیدونم سطح ارتباط شما با جناب ض - روشن تا چه حده اما این نوشته شونو  درباره ی شعر شاه حسین اده امروز خوندم 


( یک خواهش از شاعر محترم به شرط آنکه دیگران نخوانند-....


کاش یکی بهشون بگه 
1- خواهش خصوصی رو وقتی توقع دارید دیگران نخوننش نیتونید ایمیل بزنید یا تو وبلاگ خود شاعر بنویسید 
2  با این تاکیدی که روی جمله ی امیدوارم دیگران نخوانند  ----اتفاقا دیگران رو برای خوندن ترغیب میکنه 
3 نگران شعر رویا شاه حسین زاده نباشن 
چون شعر ایشون نیازی به این دلواپسی های مادرانه نداره 
4 برخلاف ایشون که سعی دارن شعر شاه حسین زاده رو به شهرشون بچسبونن - اصلا چنین  احساسی ندارم 
قطعا شاه حسین زاده مال ارومیه نیست و نخواهد بود چون برای شاعر شدن و شاعر موندن دست این شهر رو نگرفته و نخواهد گرفت چون اینجا آدمها بجای گرفتن دستت پاتو می کشن تا بیفتی 
5  بنده متاسفانه روحیه ی منتقدی تو این شهر ندیدیم که توی چشماش  خیره بشیم و نقدی در حد شعر بشنوم . تو این شهر اگه از شعر کسی خوب بگی میگن یا شیفته ی شعرشی یا شیفته ی خودش 
7

امیدوارم روزی ادبیالت این شهر اونقدر قد بکشه که خاله زنک بازی ها و حرفای لب حوضی و نقدای قهوه خانه ای و نگرانی های موذیانه ریشه کن بشن 


8------------------

جناب ارشد ! اینا رو یه جوری به ایشون بگین . 


برای خیلی چیزا تو این سرزمین متاسف بودم 
اینم روش

پنجشنبه 11 خرداد ماه سال 1391 ساعت 1:41 PM



نویسنده: ض. روشن

خدمت خواهر ارجمند ( یه شاعر محترم)
با سلام خدمت شما
 
اگر اجازه بدهید دست از سر بانو شاه حسین زاده برداریم و با هم مستقیم همکلام شویم ( اگر چه این آفت پشت مونیتور رایانه پنهان شدن و فحش های چارواداری دادن و سپس از ترس به عهده گرفتن مسئولیت حرف ها ،خود را با نام مستعار یه شاعر( و چه فروتن و متواضع که در جهانی که بزرگترین شاعران از بر دوش گرفتن عنوان شاعری ابا دارند ایشان با فروتنی خود را شاعر می دانند) نامیدید. اصلا بگذارید صحبت از نقد نکنیم چون در فضائی که شما به تحلیلی علمی از یک شعر دست می زنید و پس از بر شمردن چندین و چند نقطه قوت یک شاعر با هزار ترفند مستقیم و غیر مستقیم جهت فهماندن یک تذکر قصد دارید جلوی لغزشی احتمالی را بگیرید اما غافل از اینکه آن شاعر، چندین و چند دوست، همکار و یا حتی چند ایاغ دارد که تاب نقد ندارند و نوچه وار به فحاشی دست می یازند و مدل چاله میدانی شمشیر از رو می بندند و چنان از طرف شاعر محترم حرف می زنند که انسان گمان می کند با خود شاعر طرف صحبت است دیگر چه کسی جرات نقد شعر دارد ؟و صد البته این همان فضائی است که همان پشت مونیتور نشینها می پسندند و دوست دارند شکل
 دست پنجم و کاریکاتور گونه ای از شعرهای دهه چهل شاملو را اگر بر گرده ی ما تحمیل کردند جز به به و چهچه گفته نشود چرا که ممکن است شیشه ی نازک تنهائی خود خواسته شان ترک بردارد و مزاج مبارک بلغمی شود .اما یادآوری چند نکته:
1- در آن نقد بارها از خانم شاه حسین زاده تمجید شده و ایشان چند گام از دیگر شاعران زن این شهر برتر دانسته شده است ( اگر باور ندارید دوباره بخوانید)
2- بنده قصد آن نداشتم که شعر ایشان را منتسب به ارومیه کنم و اصولا اعتراضم بر این بود که چرا نباید از دردهای این دیار هم سخن گفت؟

جمعه 19 خرداد ماه سال 1391 ساعت 4:23 PM

نویسنده :  ض. روشن

قصد جسارت به محضر ایشان را ندارم اما روی سخنم با شاعرک مآبانی است که خون و گوشت و پوستشان از آب و خاک این دیار پر رنج پرورش یافته اما در هر فرصتی با اخ و تف از این شهر یاد می کنند و بزرگترین آرزویشان این است که جوجه شاعران هم مسلکشان در پایتخت نیم نگاهی هم به آنها بیندازدن و تف مبارکشان بر صورت شهرستانی اینان بنشیند غافل از اینکه اگر کمترین حرمتی هم دارند از برکت مردان و زنان این دیار است و آنان ٬ آنان هستند ( متوجه هستید چه عرض می کنم؟)و صد البته کسی نیست به امثال شما بزرگواران بگوید اگر این شهر اینقدر اخ و تف است چرا مدام حاجتتان را در امامزاده های آن جستجو می کنید ؟ و مدام برای خواندن شعری هر چند آنچنانی در انجمن های این شهر تشریف دارید و چرا به کعبه آمالتان نمی روید تا ما با فلاکت اورموی خود بسوزیم و بسازیم؟
سخن به درازا نکشد لطفا همچنانکه ما در جلسات ادبی بی پروا و با نام از عقایدمان سخن می گوییم برای یکبار هم که شده از پشت مونیتورهایتان بیرون بیایید و با نام و عنوان از سخنتان دفاع کنید وکاری نکنید این بار با آدرس و نشانی بخشی از کپی کاری هایتان را برملا کنیم همان کپی هائی که با نام شعر و با هزار منت برای ما شهرستانی های مظلوم می خوانید و می چاپید
و کلام آخر اینکه الا تهرانیا انصاف می کن نقد من خاله زنک بازی و ... بود یا دفاع چشم بسته شما
 به همراه چادر به کمر بستن و از خواهر دفاع کردن که مگر آبجیت مرده که بگذارم به تو حمله ای بکنند و نازکتر از گل به شعرتان بگویند

جمعه 19 خرداد ماه سال 1391 ساعت 4:43 PM

نظرات 6 + ارسال نظر
میرزایی سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ب.ظ http://shahram13.blogfa.com

سلام. به رسم قول و ادب سر زدم و خواندم.

انجمن های ادبی ارشاد شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ق.ظ http://azsheartashear.blogfa.com/

جناب محمدی سلام
ضمن عرض ادب
نوشته تان را کامل خواندم
سر فرصت بر میگردم تا نظرم را برایتان بنویسم چون شعر آقای شیخلو را دوست دارم و فکر میکنم جزء معدود اسمهاییست که از ارومیه فراتر خواهد رفت ...

وبلاگتان را لینک کردم .
با احترام

یه شاعر پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ب.ظ

جناب محمدی سلام
روزتون خوش .

نمیدونم سطح ارتباط شما با جناب ض - روشن تا چه حده اما این نوشته شونو درباره ی شعر شاه حسین اده امروز خوندم


( یک خواهش از شاعر محترم به شرط آنکه دیگران نخوانند-....


کاش یکی بهشون بگه
1- خواهش خصوصی رو وقتی توقع دارید دیگران نخوننش نیتونید ایمیل بزنید یا تو وبلاگ خود شاعر بنویسید
2 با این تاکیدی که روی جمله ی امیدوارم دیگران نخوانند ----اتفاقا دیگران رو برای خوندن ترغیب میکنه
3 نگران شعر رویا شاه حسین زاده نباشن
چون شعر ایشون نیازی به این دلواپسی های مادرانه نداره
4 برخلاف ایشون که سعی دارن شعر شاه حسین زاده رو به شهرشون بچسبونن - اصلا چنین احساسی ندارم
قطعا شاه حسین زاده مال ارومیه نیست و نخواهد بود چون برای شاعر شدن و شاعر موندن دست این شهر رو نگرفته و نخواهد گرفت چون اینجا آدمها بجای گرفتن دستت پاتو می کشن تا بیفتی
5 بنده متاسفانه روحیه ی منتقدی تو این شهر ندیدیم که توی چشماش خیره بشیم و نقدی در حد شعر بشنوم . تو این شهر اگه از شعر کسی خوب بگی میگن یا شیفته ی شعرشی یا شیفته ی خودش
7

امیدوارم روزی ادبیالت این شهر اونقدر قد بکشه که خاله زنک بازی ها و حرفای لب حوضی و نقدای قهوه خانه ای و نگرانی های موذیانه ریشه کن بشن


8------------------

جناب ارشدی ! اینا رو یه جوری به ایشون بگین .


برای خیلی چیزا تو این سرزمین متاسف بودم
اینم روش

علیرضا علیزاده-تهران چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:43 ق.ظ

سروده های آقای شیخلو را خواندم لذت بردم. حالا باید بلند شوم، تنها شعر های خوب که هر از گاه از راه می رسند، می توانند مرا به راه رفتن وا بدارند. حالا می خواهم بدوم.

کریم گل اندام سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ http://vatangoxusu

سالاملار وسایغیلاریملا
------------------
حؤرمتلی شاعیر دوستوم حمیدواحدی حاقیندا

حمید واحدینی چوخ سئویرم،آمما حقیقتی اوندان آرتیق!باخمایاراق کی، آنا دیلینده تنقیدی فیکیر سؤیله مک سون درجه ده چتین وبعضا اوخوجولاراوچون آنلاشیلماز حددینده دیر، لاکین نئجه کی، دفعه لرله قید ائتمیشم بوساحه ده چالیشماق لازیم وعین حالدا بو یولو هامارلاماق گرکدیر.بونو اساس توتاراق شاعیر دوستوم حمید واحدی نین یارادیجیلیغینا سؤکه نیب،شاعیرین ایچ اوزونوآچماق نیتینده یم.چلیشاجاغام شاعیری اولدوغوکیمی،اؤز شعرلری ایله اوخوجویا تانیتدیریب وشخصیت جهتدن تحلیل ائدیم.معلوم اولدوغو کیمی هر شاعیرین شعری شاعیرین حس لره بورونموش دوشونجه لرینین محصولودور.هئچ شاعیر ،اورک دویغولارین، اومانیستی یاخود خصوصی قایغیلارینی ایستر بیر نفر ایستر سه ده بیر میللت اوچون اینامیندان کناردا حصر ائده بیلمز باشقا سؤزله هر شاعیرین شعری اونون ایچ اوزونون آیناسی دیر!دئمک ایستردیم شاعیر دوستوم علی شجاع جنابلارینین عزیز شاعیریمیز حمید واحدی حاقیندا یازدیغی تنقیدی فیکیرلری ایله عمومی نظردن راضی لاشدیغیمی بیلدیریرم یالنیز بیر فرق له:شجاع جنابلاری شاعیر حمید واحدی نین داورانیشی،باریش واحتیاطلی سیاستی، فورصت گودنلیک واپورتونیستی رفتارلارینی قاباریق شکیلده تحلیل ائدیب واونوقیناییب دیر،عین حالدا حمید واحدی جنابلارینین یئنی تیپلی غزللرینین نه درجه ده گؤزل بدیع،جیلالانمیش ،برلی –بزکلی صنعت وهنر فورمالارینا مالک اولدوغون دا نظردن قاچیرمامیشدی.لاکین علی شجاع داحاقلی اولاراق قیدائتمیشدیر کی، هر شاعیرین تحفه سینین ایچی اوزقابیغیندان قات-قات اؤنملیدیر.فورما ایله محتوا هر ایکیسی گؤزل اولاندا شاعیر پارلاق بیر شکیلده خاطیره لره هوپور.بزنکلی فورما، گوجلو دئییم طرزی ایله بیرله شیرسه شعرتایسیزوعوضسیز اولور!هونروصنتکارلیق اعجازی ایله بورونموش لاکین محتواسیز شعرلرایچی بوش دؤهوللر کیمی سسی گوجلولاکین تاثیرسیز اولور!عین حالداگؤزل ،بکر محتوالی ،آممافورما باخیمیندان ناقص ،ضعیف شعرلرده اسکی پارچایا بورونموش قیزیلا بنزرکی کیمسه ده اونو آچیب باخماغا رغبت اولماز!
حمید واحدی دوستوموز تانینمیش شاعیردیر
آمماکیمین گؤزونده،کیملرین ایچینده؟طبیعی دیر کی،تانینمیش شاعیرلرین معین حوزه سی،دایره سی ،چئوره سی وار !بوگون تانینماق اوچون تریبونلار انجمنلر ،کنگره لر ، جشنواره لرین یؤندمینه اویغون اولماقلا،اقتدار قایدا-قانونلارینا بویون ایمکله تانینماق ممکون اولور!رادیو تلئوزیون دا بوقانون دان مستثنی
دئییل!خصوصی مقاقلارلا گؤروشن شاعیرلرین جرگه سینده اولماق نه هر شاعیرین الیندن گلر ،نه ده هر شاعیره یاراشار!!اقتدارا باغلیلیق یا اقتداراقارشی دورماق تام بام-باشقامقوله لردیرکی، اودا نه هر شاعیرین الیندن گلر نه ده هر شاعیره یاراشار!!سون قضاوتی تاریخا بوراخیریق!هر حالدا شاعیرین اوریینی سیخان واونون بؤیوک غایه سینه چئوریلن بیرموضوع اولمالیدیر. اؤلچولن زامان معلوم اولور چتین سیناقلارواقتیندا شاعیری بوروین حس لر هانسی نوعدن عبارتدیر.اومودسوزلوقدوراونوبوروین،یوخسا چارپیشماق ودؤیوشمک حسلری؟.آیدینلاشدیرماق لازیمدیر تسلیم روحو اونو بوروموش ،یوخسا موباریزه روحو؟.منفعت اورتایاگلدیکده معلوم اولمالیدیر کی،شاعیر میللتین شعور سویه سین یوکستمک ایستگینده دیر یوخسا،اؤزونو گؤزه سوخوب شخصی منفعتینی اوستون توتماق نیتینده
شاعیر وار کی،انقلابی فلسفه ،دویوشکن احوال-روحیه دن یاشامیندا،کاراکتئرینده بیر علامت یوخدور.بو تیپلی شاعیرلر شعرلرینین چاپ اولدوغونا، آغالار الیندن اؤدوللر آلدیقلارینا ، رادیولاردا تلئوزیونلاردا انجمنلرده تعریف اولدوقلارینا رغما،میللتین دار گونونده دیللری قیسا،میللتین وار گونونده ایسه حؤرمتلرینی ایتمک مجبوریتینده دیرلر!اصیل محک اقتدارا باغلیلیق یولو ایله اؤدوللنمکده یوخ،بلکه میللت جرگه سینده اولماق،قالماق،اؤلمک وابدی لشمکده دیر!!شبهه یوخدور کی،هربیرشاعیرمعین صینیفده ،طبقه ده دوغولوب بویا باشا چاتیب ویارادیجیلیغا باشلاییب ائله جه ده ممکون دور اؤز صینیف یاطبقه سینه صادیق قالاراق اونون آماللارینی ترنم ائتسین یا باشقا بیر طبقه نین قوللوقچوسو اولسون!شاعیر اؤز کیملیگیندن خبرسیزده
اولابیلر،آلدانادابیلر،ساتیلادابیلر،ودوغولدوغوجمعیتین منفتینه قاتیلادابیلر،دوغولدوغوطبقه نی ازیب اوزه ریندن آتیلادا بیلر!هرحالدا هرشاعیر بیر صینیفین منفعتینی نماینده لیک ائدیر!شاعیر اؤز طبقه سینه عاید اولان انسانلاری،حتی ان یاخین دوستلارین بویوندوروق آلتیناسالادابیلر،یازنجیرلرینی قیرماق اوچون مبارزه یولوناسسله یه ده بیلر.اودورکی شاعیر شعرینین خالیقی وشعر شاعیرین بایراغیدیر
شاعیرده اولان شخصیت ده بوبیرلشمه دن یارانیر!
یئری وار عزیز شاعیریمیزین (چیزی نمانده است فراموش خود شوم )آدلی کیتابینا اؤتری بیر نظر سالاق:

کیتابین آدی وائله جه ده اونون اوز قابیغی بورولغانلی بیر قارانلیق قویونو گیجللتمک حسلری ایله بیزه گؤسترمکده دیر.شاعیرین بو بورولغانلی قارانلیقدااسیر اولدوغوندان حیکایت ائدیر.شعاردان عمله قده راولان فرقلره باخماق ایسته ییریک!(درموسمی که کاوه به زنجیر مانده است-ننگ است هم عقیده ضحاک زیستن)بونوسؤیله ین شاعیر اگر ضحاکلار مجلیسینده
ال اؤپنلر سیراسیندااؤدوللنمک آرزیسیندااولور
سااوندا شاعیرین نه درجه ده وئردیگی شعاردان
اوزاقلاشدیغینی باشادوشمک اولار !

چاره سیزلیگه تسلیم

(سخت است درقلمرو ظلمت پذیر جهل
باایده های روشن ادراک زیستن
آلودگان بستر خاکیم ای خوشا،
چون آب دربسیط زمین پاک زیستن) باشقا بیر یئرده یئنه:
(دنبال من مگرد که درمرز جسم نیست
محدوده قلمرو جغرافیای من
ازمن مپرس اهل کجایم که گمشده است
درازدهام شهر بلا روستای من)

نوستالژی
(زنور آینه ما سپیده روشن بود
اسیر تیرگی زنگ ها چراشده ایم؟
سماع دشت دل ما به چنگ باران بود
رضا بدین لجن آهنگ ها چرا شده ایم؟)

معلوم دئیل شاعیر هانسی زاماندان سؤز آچیب واونون حسرتین یئییر

پاتلاییشیندان دانیشیر

اؤلگون بیرشهرین جنازه لر ایچینده ، دمیر سیمنت واؤلوم توزوندا نفس آلدیغیندان سؤز آچان شاعیر هئچ بیر سببکارا ایشاره ائتمه دن مسئله نین اوستوندن کئچیر :
(خالی است جسم شهر من از روح تازه ها
شهری پر ازعبور ومرور جنازه ها
امشب دوباره من فوران کرده ام ببین
آتشفشان دردم وشعرم گدازه ها )
شاعیر نفرت ولکانی اولماق عوضینه درد ولکانینا چئوریلیر!چون سببکاری تانیماییر یااورتادا یوخدورتا اونانفرت یارادابیلسین !سونرا یوشویوب
الیندن بیر ایش گلمه دیگینی بئله ترنوم ائدیر:
(مراست گوشه دنجی به باغ آرامش
چرا چو خیل کلاغان به قیل وقال افتم)
امیر بازاری یانیر یانسین شاعیره بیر دستمال اولسون!بوغزلده ابتذالا دوشمک واهیمه سی،وبوکیمی حس لر شاعیری عذاب ایچینده یاشاتدیریر!:
(مباد آنکه زاوج چکادهای غرور
به دره های غم آلود ابتذال افتم!

عامی کوتله لرین ساده لوحجاسینااولان ایناملارینی داها دا گوجلندیرمک نه دئمکدیر؟
(زمان به مقدم سبزتوسجده خواهدکرد
زمین به حرمت نامت بلند خواهد شد)

بوگونکو یاشامدان قورخونج شکیلده یاد ائتمک

(من ازصدای شکستن به خویش میلرزم
که استخوان من وتو شکسته اند بسی
زمنجنیق فلک سنگ فتنه می بارد
کجاست مامن سقفی و گوشه قفسی)
بئله اولور کی،شاعیر قفس گوشه سینده سارالا-سارالا سلامت قالماغی دؤیوش مئیدانینداقیزارا قیزارا اؤلمکدن اوستون توتور! اوطالعین قارشیسیندا تسلیم اولور هئچ بیر اختیاری اولمادان هر ایشه بویون اه ییر!:

(همپای مرگ ثانیه ها پیر می شویم
از قله های عمر سرازیر می شویم
دریای پر تلاطم شوقیم ای دریغ
در آفتاب فاجعه تبخیر می شویم)

بو قده ر اومودسوزلوق جارچیسی اولان شاعیر باشقا شاعیرلرین کال اولدوغوندان نیگرانلیق حسی کئچیردیر!

(میخواهد ازمن وتو چه دردی دوا کند
این شعرهای لوسو مکش مرگ مایتان؟)

شاعیرین آرزیسی حق یولونو توتماق، جسارتلی اولماق دیر :

(جرم من گفتن حق بود اگر جرمی بود
دست شب را سخن روشن من رو میکرد) لاکین بونو سؤیله ین شاعیر عملده الی ایله گؤزو قارانلیق گئجه نین الینه باخیرواوندان دیلک اومور!ائله محض بونا گؤره دیرکی،شاعیر اؤز ایچریسینده گئدن ضدیتلره واقف اولور:

(ّبه نهرشهر رگانم چه گند جاری شد
درخت های خیابان جان من خشکید؟
گدازه های دلم سرد سرد سرد شدند
دریغ ودرد که آتشفشان من خشکید)

سانکی،هرشئی بیتیب

(افسوس پری داشتم وباز نکردم
درگستره تجربه پرواز نکردم)

(گذشتندازمن آری شهسواران،من همان راهم
که از اندوه ماندن برسرخود گرد می ریزم

گذشتم ازشب تاریک وحشت باچراغ درد
به گوش شهر ظلمت ناله شبگردمی ریزم)


پاسیو اولماق وچاره سیز قالماق و باشا کول اله مک قالسین بیر طرفده ندن شاعیر ظولمت گئجه سینده(شبگرد)باشقا سؤزله دارغا اولوب قارانلیق گئجه نین امین-آمانلیغینی هارایلاییر؟!!

عشق

بعضاشاعیرچیخیش یولونو عشقده گؤرور لاکین هر کسه معلوم اولدوغو کیمی عشق ساده عین حالدا بوروشوق ومرکب بیر مقوله دیر شاعیر عشقین هانسی مضموندا اولوغوندان اوخوجوسوایله سؤز آچماییر:
(عشقی اگر نبود درین تنگنای خاک
انسان چه می نمود الاهی بدون عشق؟)

شاعیر بیر غزلینده مخاطبی قودرت صاحیبلری اولدوغو اوچون اونلاریننین
طینت وخصوصیتلرین ساییب و گیزلی سیمالارینی خالقا آشکار ائدیر لاکین میللته ائتدیکلری سونسوز جفاکارلیقلاری بیر اوقده ردهاولسون آچیق شکیلده افشا اولماییر!

(پشت نماز ناقص اینان شکسته است
زیراکه نیت پشت قدقامت نکردند
طول تمام عمر خودرا کسب کردند
یک لحظه اما کسب حیثیت نکردند)




اومودسوزلوقلا دولو شاعیرین دونیا گؤروشونه بیرده نظر سالاق:
شب سیاه دلم را ولی پگاهی نیست
وچشم برسخن من گواه می ریزد
هراس ریختنم هست مثل چاه کنی،
که ترس برسرش آوارچاه می ریزد
"سیاه نامه ترازخودکسی نمی بینم"
قلم به حال من اشک سیاه می ریزد

شاعیر سای سیز واراقی اولان اؤزغصه کیتابینین اوخوماق ایله باشا چاتمایاجاغینی ترنم ائدیر!

(باخواندنش تمام نمی شد مصیبتم
برگ کتاب غصه من بی شماره بود
وبئله لیکله تکرار-تکرار اؤزچاره سیزلیگینه تسلیم اولدوغونا اعتراف ائدیر!

(شب از لجاجت خود دست برنمی دارد...

رسیده ایم به بن بست کوچه ها وکسی
قدم زکوچه بن بست بر نمی دارد)

کیتابدا بیرنئچه شعر تانینمیش دوست –آشنا شاعیرلره اتحاف اولونوب. بیر تمطراقلی شعر ده
شاعیر- تنقیدچی دوستوموز ارشد محمدی جنابلارینا تقدیم وسونولوب،ارشد محمدی نین آدی چکیلمز اولسایدی اوخویان ظن ائدردی کی،شعیر نئلسون ماندئللا اوچون یازیلمیشدیر ! اونا گؤره ده یئرسیز دئیلدیر کی ارشدبیک ده چالیشیب قارشیلیقلی اولاراق جناب واحدی دن (
سرشناسترین شاعیر ...صفتی ایله یاد ائدیب بورجونو اؤده سین!

کیتابدا بعضامصراع لار وارکی،شاعیر (اختیارات شاعیری)ییرتیق –یاماغی ایله اوخوجونو راضی سالماق ایسه ییر! مثال اوچون :

(آن شب سرد زمستان که مرا میبردند
مادرم گیس سپیدش را پارو می کرد)و..

بعضاده معین ترکیبلر گؤزه چارپیرکی ،سؤزیئریسی وار اوجومله دن:

بردند رودها به عمیق زمین پناه
یا:
کام چومن تلخی ...
یا:
جوبار نمی رقصد،گلزار نمی روید
یا:
من آن برج بلند مردی ومردانگی هستم(حشودئییل،آمماحشو کیمی گؤرونور
یا:
رنگی نداشت شعر سپیدو سیایتان

بیر واقتدا آنتاگونیستی بیر معنا ترکیبده گؤرونور:
(درآفتاب فاجعه تبخیر می شویم!)گونشدن منفی بیرصفت یارانیب

شاعیر عملسیزلیگین توجیه ائتمک ایسته ییر :

(گرشانه کنم خالی ازین بار عجب نیست
زیرا ثمر باغ جهان بار ملال است
دردا که هدر گشتن ما رهگذران نیز
در معبر مسدود خیابان زوال است
باآنکه جهان پر شده از لقمه حرامان
من شاعرم و روزی من سحر حلال است )
اوخوجو باشا دوشمه ییر اقتدارلا باریشماق (لقمه حراملیق دیر ،یوخسا سحر حلال؟؟!!

شاعیر تام باشا دوشمور،ائله جه ده باشا سالماییر شوشه دیر یوخسا داش دیر:
(ندانم آنکه در آخر کدام می شکنیم
حدیث ماو ستم مثل شیشه و سنگ است)
مگرد اینهمه دنبال رنگ آبی عشق
"بهر کجا که روی آسمان همین رنگ است"

مهدی اخوان ثالث روانشاد کودتای 28 مرداد 1332-ده بیزیم واحدی جنابلاریندان داها اورکلی واومودلو گؤرونور حال بوکی، مهدی اخوان سیاسی –اجتماعی بوغونتولوق دوره لرینین شاعیری دیروبو قده ر آیدین سؤیله ییر:
بیا ره توشه برداریم قدم درراه بی برگشت بگذاریم،ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است!!
ندن شاعیر سؤیله یه بیلمه سین :"ستم" داش اولوب ،من شوشه اولسام دا نه قده ر سینارامسا دا آرتیق ایتیله شرم!
ودئییر:
فضای شعر نفس گیر وواژه ها دلگیر
مجال دم زدنی نیست قافیه تنگ است!

واقعیت دن قاچماق شاعیرین سون علاجی اولور!

به جز سراب دروغین نبود بیداری
مرا به جانب سر چشمه های خواب ببر

معلوم دئییل شاعیر کیمدن کؤمک اومماقدادیر ؟
او ،کوتله نی اؤز آردیجان چکمک عوضینه واهی بیر قوه دن اونو واقعیتدن اوزاقلاشدیرماغ اوچون یاردیم دیله ییر .اواوزونه ده اینامی یوخدور:

میان اینهمه آهن میان اینهمه دود
چگونه میشود آئینه محبت بود ؟
بگو برای چه تخم امید میکاری
به باد میرود اینجا تمام بودو نبود
میان ظلمت زندان کینه گم گشتم
که کس دریچه مهری بروی من نگشود
خوشا توان سفر کردنم چو مرغان بود
ولی کجاست گذرنامه ورود و خروج؟
وداع، همنفس من ! هوا نفس گیر است
مجال گفت و شنودی نمانده پس بدرود!

کیتابین سونونجو شعرینده شاعیر آرزولاییر اونون
شعری حافظین شعری کیمی زامانین داریسقال دوستاغیندان قورتولوب ابدی لشسین عین حالدا اونون شعری (همچون لنجی درساحل بی دردی لنگر نیندازد،ترانه بی شیله-پیله اش آذین قلب مردم بی دست وپا شود ،برزخمهای کهنه مردم دوا شود،
هرگز نخواستم غزلم نخ نما شود، من خواستم چنین و چنان، تا چه ها شود...)
اومود ائدیرم حافظ سویه سینه یوکسلمک آرزیسیندا اولان شاعیر دوستوم واحدی جنابلاری حافظ کیمی جسارتلی اولماغی باجاریب فلکین تاوانین یاریب باشقا بیر گؤرکم یاراتماغا آددیملاسین اوندایقین اولا بیلر اونون شعری ظلمتده یاشایان میللتینه یول گؤسترن دان اولدوزونا چئوریله بیلر .

سون سؤز

شهرت طلبلر،اؤدول آلماق عطشینده اولانلار، یوکسلمک آرزیسی ایله دریدن –قابیقدان چیخانلار،قودرتله باریشانلار،میلیونلار ائوسیز ،ایشسیزو چتینلیکله ال با یاخا اولان میللتدن اوزاقلاشانلارالبت کی،بؤیوک قودرتلره آرخالانیب اؤزونو یوکستمکله باشقا یازارلاری، شاعیرلری ساتادا بیلرلر آتادا، لاکین بیر تاریخ محکی ده اورتادا وار ! کؤپوکلر اوزه چیخسالاردا اونلارین حبابدان اولان بنالارین پارتلادیب،وصدفلری درینلیکلرده قالسالار دا اوزه چیخارار!!

شاعیر دوستوم حمید واحدی یه گؤزل ذوق صاحبی اولدوغو اوچون قاباقجیل فلسفی دوشونجه یه یییه لنمگی،میللتلرین موباریزه تاریخی ایله تانیش اولماغی،عمومی منافعین اوغروندا جهد گؤسترمک قابیلیتی آرزیلاییرام وامینم هربیریمیزین عمللریمیزله یازدیقلاریمیز آراسیندااولان بوشلوغو صداقتله ، لیاقتله دولدورماغا یئترینجه زامانیمیز وار

حؤرمتله کریم گول اندام
اورمو-شهریور آیی1391-جی ایل

aref sasani جمعه 16 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:34 ق.ظ http://www.aref67.blogfa.com

مجموعه شعر بنده باعنوان اشک قلم از انتشارات آناس ( اختر ) به چاپ رسید

مراکز فروش:

تهران - نشر و پخش قلم کیمیا - میدان انقلاب - خ لبافی نژاد - نرسیده به خ دانشگاه - پلاک 174 - قلم کیمیا ضمنا این انتشارات مسئو لیت پخش در سایر شهرستانها را نیز به عهده دارد .02166970747

فروشگاه اینترنتی کتاب به آدرس http://pakhsheketab.com/ - آقای امید عبادی

تبریز- نشر اختر - اول خ طالقانی - جنب داروخانه رازی

تبریز- کتابفروشی سعادت - روبروی مصلی - نبش خ فردوسی

اصفهان - کتابفروشی باستان - آدرس: خ آمادگاه - مقابل هتل عباسی - طبقه همکف - جنب دفتر هواپیمایی 03112229607

شیراز - خ صورتگر - کتابفروشی دانش 07112309261

گرگان - شهر کتاب - چاله باغ نبش قدس 13

کاشان - خانه کتاب - چهارراه آیت الله کاشانی - روبروی جهاد کشاورزی

مراغه - کتابفروشی تبیانی و دانشمند

میانه - کتابفروشی قلم وشهر کتاب و نسیم دانش

بناب - کتابفروشی شمس و طباطبایی و موسوی

زنجان - خ سعدی - کتابفروشی سهروردی

زنجان - خ سعدی کتابفروشی مهدیس

ارومیه - خ امام - کوچه ارگ - کتابفروشی واحدی

دوستانی که مایل به دریافت کتاب از طریق پستی باشند می توانند با بنده تماس بگیرند 09149283159





به آتش می کشی



تا که می خندی زمستان را به آتش می کشی



دربیا خورشید من! جان را به آتش می کشی



شعله پوشیدی مگر تو؟ خانه ی من سوخته



می روی بیرون خیابان را به آتش می کشی



چشم هایت را اگر خواندم جهنم شک نکن



با نگاهت هر مسلمان را به آتش می کشی



دختر کولی ! به رقص آ باز مثل گردباد



تا ببینی یک بیابان را به آتش می کشی



من نمی گویم که آتش را گلستان می کنی



تا که می خندی گلستان را به آتش می کشی



چشم های تو مغول هستند و من ایرانی ام



سخت می تازی تو ایران را به آتش می کشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد