اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

اورمو شاعیرلری (شاعران اورمیه)

وبلاگ گروهی جمعی از شاعران اورمیه

محمد صبحدل


 

محمد صبحدل

متولد 1356  ( اورمیه)

 

         در فضیلت آقای صبحدل هر چه بنویسم کم است. در زمینه نشر ادبیات داستانی به زبان آذری بسیار کار کرده اند.  نشر بوتا را مدیریت می کنند و در حوزه فرهنگ در فضای مختلف حضور فعال دارند. پرانرژی اند و خستگی ناپذیر. به زبان ترکی تسلط فراوان دارند و خوب صحبت می کنند و تحلیل می کنند. نقاد خوبی هستند و نفوذ کلام دارند و مهمتر اینکه  جوانند و فرصت زیادی دارند تا باز هم بخوانند و بنویسند و نظرگاه های خویش را تکمیل یا تغییر دهند. در این نوبت به بهانه نقد شعر صبحدل می خواهیم با ایشان دیالوگی برقرار کنیم و حقیقتا قصدمان بهره مند شدن از نقطه نظرات این جوان فرهیخته است. واقعا می خواهیم بیاموزیم نه اینکه آموزش دهیم. اوچلوک یوخو عنوان شعری است که باعث این مباحثات شد:

 

اوچلوک یوخو

 

سئوینجیمی داشدان کسیر

وسونونجو سومویومو

                         قورتورولماقدان.

سانجلیر سؤزوم.

یوردومون زمی لرینده،

        تؤره نیر اوچ بوجاق قویولارلا

اوچ قاتلی بیر کفنی قوسدورور

                         اوچ جانلی بیر ملک بدنینده

و دانیشیغیم سئوزومده سانجلیر یئنی دن   اوووق- اوووق

                                        اوچ جانلی بیر ملک بدنینده

الندیرین منی هی!  اوووق- اوووق        الندیرین می هی!

بیرینجی جمده ییمی کئچیردیم                      اوچونجو قاتدان اؤترسم

الکدن آرتیرا بیلمم                الندیرین منی هی!

یامان یالانلیغا دوشدوم                   گولو یئل ایله بؤلوشدوم

یئل اسدی هندیوریمدن                  گول اوچون اؤلدوم اؤلوش...

 

و دانیشیغیم سؤزومده سانجیلیر یئنی دن

 

اوچ جانلی بیر ملک بدنینده     سئوینجیمی داشدان کسیر

و قایتاریر کفنین اوچونجو قیرناسینی بیرده

 

الکدن آرتیق الکدیر       الندیرین منی هی!

 

      آقای صبحدل در شعر زبانی متفاوت دارد و مدعی است که متعلق به نسل آینده است. ایشان در یکی از جلسات انجمن ادبی  که روزهای یکشنبه هر هفته برگزار می شود  شعر فوق را  خواندند که عده ای  از حاضران مثل من نتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند و اعلام کردند که آن شعر فاقد معناست. آقای صبحدل در شرح شعر مذکور  بحث هرمنیوتیک را به میان کشیدند و بر نقش مخاطب در رسیدن بر معنا تأکید کردند.

          تأکید ایشان بر نقش مخاطب، سخن عین القضات را  بیادم آورد که گفته است: جوانمردا ! این شعرها را چون  آیینه دان! آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود؛ اما هر که درو نگه کند، صورت خود تواند دید. همچنین می دان که شعر را در خود هیچ معنی نیست؛اما هر کسی از او آن تواند دیدن که نقد روزگار بود و کمال کار اوست...     ( مکتوبات/ ج اول/ص216/ چاپ 1362)

               با خود گفتم لابد قصور از من است که عادت کرده ام دنبال معناهای دم دستی بگردم و خود را به رنج نمی اندازم که در باره متنی غور کنم و یا اصلا معده امثال بنده برای هضم چنین غذاهایی ساخته نشده است. اگر چنین است شرط صداقت و انصاف آن است که به جای ایراد گرفتن از غذا به ضعف معده خود اعتراف کنم:

       اگر فهم نکنی ای دوست، آن از قلت ممارست دان؛ زیرا که عادت نکرده یی که جز مظنونات و مستحسنات و مشهورات دانی و شنوی، و طبعت زبون شده است. چنانکه معده هر کسی را عادت شده باشد که جز گوشت مرغ هضم نتواند کرد. و چون گوشت گاو خورد، این کس معده او بار آن نکشد، چه عادت ندارد به هضم طعام غلیظ. و تو خوی فرا کرده ای که هر گز چیزی نیاموزی، الا چیزی که زود ادراک کنی. و بار تأمل و تروی نتوانی کشیدن. و چون چیزی گویند که تأمل بسیار خواهد، یک ساعت تأمل کنی پس طبعت ملول گردد، و از آن اعراض کنی. و اگر خواهی که چیزی بدانی که در عالم کسی نداند الا تنی چند، رنجکی باید بر خود نهادن.( همان منبع/ ص 122).

       من  رنجک زیادی بر خود نهادم و در منزل بارها و بارها شعر مذکور را خواندم تنها چیزی که دستگیرم شد احساسی مبهم بود از فضای مبهم و تهوع آور و  مقداری دریغ و افسوس از وضعیت موجود و آنچه بر سر شاعر آمده. در جلسه بعد که شعری از ائنیس باتور قرائت کردند؛ معلوم شد که میان ترکیباتی مثل  اووچ بوجاق قویو  و اوچ قاتلی کفن و اوچ جانلی ملک  در شعر صبحدل با نرکیباتی مثل اوچ آدام و اوچ بوجاق ایشیق در شعر ائنیس باتور  بی ربط نیست و این شک را دامن می زند که ایشان در سرودن این شعر از آن تأثیر گرفته اند.  چون مقایسه کردیم مجبوریم شعر یاد شده را هم بیاوریم:


 

                اینری 


 Igne Natura Renovatur Integra) )     

( طبیعی بدیعی لییی بیرلشدیرن اویون)       

  شاعر: ائنیس باتور( شاعر ترک)

    آذری تورکجه سی: محمد صبحدل    



        

تورپاق ایچیندن چاتلادی،

نهنگ بیر پرده دوشدو.

 

قوراق، دئدی لر، ایندی سی،

بو بوزلاق ، شیمال حوزنونون،

اوزاق اولمالی، دئدی لر، قارانلیق.


سو و آتش بوراخیلمالی، اوزاغین

بیر شرحی اولمالی، دئدی لر.


چیققین لاریندا اومیدسیزلییی داشیان

اوچ آدامی دوشوندولر، "اورایا" قووولان،

درییه یازی ایشله ین یئددی قادینی

دوشوندولر، سوسوشلاری نین آجی بیر دادی اولان.

 

بیر سحر گونشین دوغولمادیغینی خاطیرلادیلار،

بیریابانجی نین اوچ بوجاق بیر ایشیغا بورونه رک

گلدییی نی، چیلپاق دنیزی سؤیله دییی نی، درین

دری حرف لرینی ساحیله تؤکمه یه گئتدیک لرینی 

 قادینلارین.

و زامانین، اؤلچونون اولدوغو،

هر شئیین قانقارا و بوش یئره.

 

قویولار آچدیلار و درین باسدیردیلار تورپاغی،

موحاکیمه ائتدی لر یابانجینی، قیریشیق آلنینی لاغا قویدولار،

شاهدامارینی. کول ایسته دیلر، ماوی یوخدور، دئدی لر،

قیرمزی.

گؤی افوقه ییغیلدی، داغین قوپدوغو یئره، چوخ غلیظ.

توپلاندیلار و سیلیک بیر سیم وول ایشله دیلر رنگه:


                 آ 

        عی        س     ا

                ی

                ل

              ی

 

اوزاغین بیر آچیخلاماسی اولمالی، دئدی لر.


      پر واضح است که ابهام موجود در شعر فوق از جنس دیگر است. مقداری به نا آشنایی ما با معنی بعضی از واژه ها ارتباط دارد و بخشی نیزمربوط است به نا آشنایی ما با اساطیری که در حول و حوش به صلیب کشیده شدن عیسی موجود است که شاعر با روایت بخشی از آن مخاطب را به نقطه پایان سرنوشت مسیح یعنی صلیب هدایت می کند که در دوردست افق شرحی روی یک پرده بزرگ با ترکیب آبی آسمان و سرخی غروب سمبلی از صلیب کشیده می شود از حروف متقاطع که معنی می دهد آسلی عیسی( عیسای مصلوب) و یا عیسی آسیلی. شعر جنبه نمایشی دارد و در آن از محاکمه و بر صلیب کشیده شدن یک غریبه یعنی مسیح که از خورشید برمی گردد و روشنایی می آورد سخن می رود. به نظر می رسد سخن ازمسیح باز مصلوب است که پس از غروب و برنیامدن خورشیدن یعنی یک دوره تاریکی ظهور می کند  ولی همچنان غریبه است و  او را دوباره به صلیب می کشند.تمام فضا سازی ها و  واژه ها و لحن اسطوره ای روایت در ما حسی ایجاد می کند و حتی اگر همه زوایا در نگاه اول روشن نشود در مراجعات بعدی و در اثر گفتگو با متن بتدریج در می یابیم که صحبت از چیست.  و سؤلاتی از این دست را به متن می دهیم و در پی جواب برمی آییم: چرا باید دوردست شرحی باید داشته باشد؟ نقش صلیبی که از حروف متقاطع بعنوان نماد برپا می شود برای چیست؟ آن زن ها که حروف را روی پوست حک می کنند کیانند؟ خشکسالی و ترک برداشتن خاک چه ارتباطی با ظهور مسیح دارد؟ آن سه نفر فراری که نومیدی را روی دوش خود حمل می کنند، کیانند؟ آن پرده بزرگ چیست؟ آیا نقش صلیب روی آن به نمایش درمی آید؟ آب و آتش که باید رها شود نشان چیست؟آیا بحث در باره یک کارناوال و نمایش است شبیه آنچه در تعزیه امام حسین(ع) انجام می دهیم؟بین منظره طبیعی افق و این بازی چه تناسبی وجود دارد؟ در هر صورت مهم این است که جمله ها از لحاظ دستور زبان همگی درستند و مخاطب در برخورد اولیه سرخورده نمی شود و فضای متن او را بخود می خواند. تقریبا شبیه شعر ناصری است از احمد شاملو.

     و اما در شعر آقای صبحدل اشکال کار آنجاست که مخاطب در همان شروع تو ذوقی می خورد. شاعر به او می گوید که من قواعد دستور زبان را بهم زده ام. 

       ( سئوینجیمی داشدان کسیر= شادیم را از سنگ می برد) نه تنها بی معنی است بلکه از نظر هم نشینی کلمات با هم غلط است. نه معنی ظاهری دارد و نه معنی کنایی. اما اگر بجای جمله نخستین می گفتیم: (سئوینجیمی داشا دؤنده رییر= شادیم را به سنگ مبدل می سازد ) این همنشینی معنادار می شد. چرا که در سنت ادبی داریم مثلا نانم آجر شد و در زبان ترکی داریم ( روزی سی داشا دؤندی) یعنی این قبیل ترکیبات معنی دار هستند. ما نمی توانیم مثلا برای فعل جمله معنی فرض کنیم که فاقد رسایی  باشد.

        هر نوشته ای باید بتوند حداقل یک ارتباطی هر چند ضعیف-با مخاطب برقرار کند تا مخاطب علاقمند شود آن را دوباره و سه باره بخواند تا معنی های دیگری در آن کشف کند. در غیر این صورت مخاطب چیزی را که اصلا نفهمد آن را کنار خواهد زد و وقتش را صرف آن نخواهد کرد.آقای صبحدل شعر را با موسیقی اشتباه می گیرد. شعر در کنار تحریک عواطف مخاطب به او مفهومی را القا می کند و او را در اندیشه فرو می برد. موسیقی احساسی مبهم  از شادی یا غم در شنونده می آفریند اما کارکرد شعر غیر از این است.

         آیا براستی مقصود امثال گادامر و یا عین القضات خودمان واقعا این است که متن در خود هیچ معنایی ندارد؟ آیا هرمنیوتیک معنایش همین است؟ از نظر شلایرماخر که از بنیانگذاران هرمنیوتیک است مفسر در برخورد اول با متن یا آن را درک می کند یا به درک کلی و مبهم از آن نایل می شود و در قدم های بعدی با تجزیه و تحلیل متن ابهاماتش برطرف می شود و به درک روشنتری از متن می رسد. از نظر او مفسر چیزی به متن نمی افزاید بلکه با حرکت دوری یعنی رفت و برگشت از جزء به کل و برعکس معنای موجود در متن را کشف می کند.  از نظر هایدگر اصولا ماهیت خود فهم هرمنیوتیکی است و جنبه تاریخی دارد و چون موقعیت هر مفسر از لحاظ تاریخی و اجتماعی و غیره با دیگری متفاوت است لذا تفسیر او از هستی که به منزله یک متن است متفاوت خواهد بود. گادامر که از شاگردان هایدگر است بحث امتزاج افق ها را پیش می کشد و معتقد است که مفسر با پیش فرض های مخصوص بخود به سراغ متن می رود. افق دید مفسر با افق متن با هم برخورد می کند و افق تازه ای گشوده می شود. از نظر او فهم در اثر گفتگوی مفسر با متن اتفاق می افتد و معنایی که خلق می شود بی ارتباط با جهان ذهنی مفسر نیست. یعنی فهم مفسر قطعیت ندارد  و چه بسا مفسری دیگر در جایی دیگر با تصورات ذهنی دیگر از همان متن معنایی دیگر استخراج کند که او را اقناع کند گر چه برای دیگری آن معنا مورد تردید باشد. مهم این است که ما همواره هر اثری را متفاوت با دیگری می فهمیم نه لزوما بهتر از آنها.

      ترویج نظریه هرمنیوتیک بهانه ای شده است در دست کسانی که دچار فقر معنا هستند. می گویند اگر متن فاقد معناست ایرادی ندارد.  خود مخاطب زحمت بکشد و معنایی اختراع کند و به متن ارجاع دهد. گیرم که آن معنا را کسی قبول نداشته باشد. اگر این استدلال را بپذیریم می توانیم ادعا کنیم که یک قدم از مدرنیسم جلوتر گذاشته ایم و به دیدگاه پست مدرنیسم رسیده ایم و می توانیم مخالفان خود را به قصور فهم و عقب ماندگی تاریخی متهم کنیم. در جامعه تکثر گرای امروز هر کسی آزاد است کلای خود را عرضه نماید. ما که بخیل نیستیم. بقول مولانا: متاع کفر و دین بی مشتری نیست/ گروهی این گروهی آن پسندند.

      به طور کلی شاعرانی که در این وبلاگ معرفی شده اند و معرفی خواهند شد وضعیت شان از سه حال خارج نیست. دسته اول سنت گرایان هستند. شعرشان با شعر هفت قرن پیش آنچنان تفاوتی ندارد. در زندان گدشته محبوسند و در آن فضا تنفس می کنند و می آفرینند. مشتری آنها ذهن هایی است که بقول عین القضات به عادت چسبیده اند.  به ادبیات رسمی خو گرفته اند و از هر چیز تازه ای روی گردانند. اینان دارای حس نوستالژی هستند و آن را در سروده های خود منعکس می سازند. عناصر شعرشان مثل عناصر فکرشان از گذشته آب می خورد و نه به لحاظ فرم و زبان و نه به لحاظ درون مایه چیز تازه ای ندارند.  از نظر آنان انسان متمدن از سرچشمه زیبایی دور افتاده و دیگر فرشته الهام به سراغش نمی آید. هر چه به گذشته برگردیم به اصالت خود نزدیک تر شده ایم. مثل ژان ژاک روسو معتقدند انسان متمدن انسان فاسدی است.

         این یک دیدگاه است و مخصوص ما ایرانی ها هم نیست. در ادبیات هر ملتی این ها وجود دارند و اتفاقا در اکثریت هستند و گاه منابع قدرت را نیز در حوزه های فرهنگی از قبیل مراکز دانشگاهی در دست دارند

        دسته دوم آنهایی هستند که دریافته اند  خلاقیت اصیل نه در تقلید و پیروی از شیوه گذشتگان ممکن می شود و نه در نفی آنان. هیچ اندیشه ای فی البداهه پدید نمی آید و اثری که رو به آینده دارد باید ریشه دار باشد.  هیچ فکری نیست که به مغز گذشتگان نرسیده باشد. مثلا همین اندیشه هرمنیوتیک یا نظریه تأویل که فکر می کنیم یک نظریه قرن بیستمی است هقت قرن پیش به ذهن عین القضات خودمان رسیده است و آن را هر چند با اشاره مطرح کرده است. اما گویی در آن وضعیت تاریخی کسی آن را نمی توانسته است فهم کند و باید هفت قرن می گذشت تا حرف او تبدیل به یک نظریه می شد. یا حتی رگه های نظریه پست مدرنیسم در بسیاری سروده های مولانا دیده می شود. ممکن است کمی خنده دار بنظر آید و عده ای بگویند در عصری که هنوز از مدرنیسم خبری نبوده چگونه مولانا به شیوه پست مدرن ها سخن گفته است؟ منظورم بیان شباهت اندیشه هاست نه اینکه بگویم مولانا پست مدرن بوده است. برای مثال می توانیم به داستان موسی و شبان او در مثنوی استناد کنیم که چوپان از خدا تصوری مخصوص بخود دارد و به شیوه خود عبادت می کند و عبادت او حضرت موسی ( ع) را به خشم می آورد و بر او می خروشد که تصور تو در باره خدا اشتباه است. خدا را شبیه خود پنداشته ای و خیال می کنی مثل تو نیاز به خواب و خوراک دارد. خدا از صفاتی که به او منتسب می کنی مبراست و عبادت تو عین کفر است:

این چه کفر است و چه ژاژست و فشار/ پنبه ای اندر دهان خود فشار

زین سخن تو گر نبندی حلق را/ آتشی آید بسوزد خلق را

     می بینیم که موسی(ع) به شیوه تهدید متوسل می شود و چوپان را متهم به کفر می کند و او را از گفته اش پشیمان می سازد. اما  داستان به نفع چوپان ادامه می یابد و موسی ( ع) از جانب حق درمی یابد که ایرادش به چوپان بیمورد بوده و بی جهت او را آزرده است. مأمور می شود او را بیابد و به او اعلام کند که:

هیچ آداب و ترتیبی مجو/ هر چه می خواهد دل تنگت بگو

موسیا آداب دانان دیگرند/ سوخته جان و روانان دیگرند

هر کسی را عادتی بنهاده ایم/ هر کسی را اصطلاحی داده ایم

      آیا این همان نظریه  تکثرگرایی نیست که پست مدرنیسم بر اساس آن بنا شده است؟ بنابراین کوته فکری است که خیال کنیم گذشتگان چیزی حالیشان نبوده و آنچه را که ما می بینیم و درک می کنیم آنها قادر به دیدنش نبودند. اما این بدین معنا نیست که شیفته آنها باشیم و خود را دست کم بگیریم. چرا که بقول یکی از بزرگان ما اگر کوتوله هم که باشیم کوتوله هایی هستیم که بر دوش آن غولان سوار شده ایم و دنیا را بهتر از آنها می بینیم.  قلمرو دید ما از گذشتگان وسیع تر است و ما پیرتر از آنها هستیم. یعنی بیشتر از آنها عمر کرده ایم و آیندگان نیز نسبت به ما پیرترند و لابد باتجربه تر.

   و اما گروه سوم کسانی اند که هیچ تعلق خاطری به گذشته ندارند.  تعمدا به زبانی شعر می گویند که بکلی با زبان گذشتگان متفاوت باشد.  اگر دسته اول سنت زده بودند؛ اینان از سنت زده هستند. نگاه به ادبیات جهان امروز دارند و رصد می کنند که ببینند در شعر و ادبیات دنیا چه چیزی مد است. کدام مکتب ادبی و کدام تئوری مطرح است. سعی می کنند براساس تئوری جدید حرکت کنند. بر اساس تئوری شعر می سازند گر چه ممکن است شعرشان به دل کسی ننشیند. یا کسی اصلا زبان آنها را نفهمد. گاهی عمدا معناگریزی می کنند و یا چنان گرامر زبان را بهم می ریزند که هیچ معنایی را نمی شود از کلام شان دریافت کرد. متاسفانه آقای صبحدل در بعضی از اشعارش به این گروه نزدیک می شود. گر چه ایشان با ادبیات سنتی هم به اندازه کافی آشنایی دارند ولی نمی دانم درابهام گویی چه یافته اند که از آن دفاع می کنند؟! قرار نیست قواعد زبان را بهم بریزیم و تعمدا قید معنا را بزنیم تا ثابت کنیم ما در هنر پیشرو هستیم. این ها بازی های زبانی در اروپا شد و به جایی نرسید. در کشور ما تعدادی به تقلید از موج آفرینان غربی سالهاست اشتباه آنان را تکرار می کنند و جز اتلاف وقت عده ای جوان کم تجربه، دست آوردی نداشته است. در این برهه از تاریخ رسالت بزرگتری بر دوش شاعر است. شاعر اگر حرفی برای گفتن ندارد سکوتش بهترین شعر اوست.   

       بر خلاف آقای صبحدل من معتقدم انسان هر چقدر فرزانگی اش زیاد می شود به زلالی می رسد و به سادگی روی می آورد. حتی در فلسفه نیز فیلسوف واقعی از مغلق گویی پرهیز می کند. اگر در کارش صداقت داشته باشد سعی خواهد کرد مفاهیم پیچیده و انتزاعی را به کمک تمثیل قابل فهم سازد. قبول دارم که پاره ای اندیشه ها و حالات انسانی پیچیده اند و بقول شمس تبریز زبان تنگ است و بقول ویتگنشتاین بسیاری از سوء تفاهم های بشر در طول تاریخ بخاطر آن است که زبان توانایی بیان نیات درونی ما را ندارد.  به قولی بیشتر درگیری ها بخاطر آن است که منظور هم را نمی فهمیم.

             حال که زبان خود بخود باعث سوء تفاهم است پس چرا با پیچیده گویی تعمدی این سوء تفاهم را بیشتر می کنیم. البته ممکن است عنوان شود که شرایط سانسور گوینده را مجبور می سازد نیات خود را پوشیده بیان کند. اما باید دانست که آن پوشیدگی اگر آنقدر زیاد باشد که هیچکس نتواند آن را دریابد پس فایده آن سخن چیست؟ در شرایط سانسور و اختناق زبان جنبه استعاری بخود می گیرد و نمادین می شود. در عصر پهلوی هر شاعری از شب حرف می زد همه درمی یافتند که مرادش چیست و حتی خود سانسورکنندگان نیز می دانستند که طرف چه می گوید منتها از لحاظ قانونی نمی توانستند یقه اش را بگیرند و بگویند تو چرا در شعرت از شب حرف زده ای. این ایرادی ندارد که با بیان استعاری منظور خود را بطور غیر مستقیم بیان داریم و اتفاقا حتی در شرایط غیر سانسور نیز این شیوه هنری تر است و به مخاطب امکان می دهد ذهن خود را بکار اندازد و در آفرینش معنا مشارکت کند . به هر حال هر شعری باید ابتدا یک معنای ظاهر داشته باشد. اگر شعری هیچ معنی ظاهری نداشت مثل شعر آقای صبحدل آدم با تکیه به چه وسیله ای در آن معنی باطنی بجوید. آیا تا حالا هیچ مفسری برای حروف مقطعه در قرآن تفسیر نوشته است جز اینکه گفته اند از اسرار ازلی است و جز خدا و پیامبرش کسی معنای آنها را نمی داند. اما مثلا در باره درخت ممنوعه چقدر تاویل صورت گرفته. یکی می گوید سیب. دیگری گندم. آن یکی درخت معرفت. این یکی حوا. و و...

        برای این شاعر جوان شهرمان آرزوی موفقیت داریم و می دانیم که آنقدر سعه صدر دارد که انتقادهای ما را تحمل کند گر چه ممکن است آن را قبول نداشته باشد. تنها انتقاد من در این نوشته ابهام گویی ایشان است در این شعر و اگر پاسخی دارند آماده شنیدنش هستم. امید که مزد مرا آنگونه کف دست مان نگذارند که آقای شامی گذاشت. راحت است منتقد را به کم اطلاعی و عدم صداقت و سطحی بودن و غیره متهم کنیم. امیدوارم صبحدل از آن دسته از هنرمندانی نباشد که نقد را برنمی تابند و به جای استقبال از منتقد و پاسخ منطقی به او اخلاق را زیر پا گذاشته و شخصیت انتقاد کننده را مورد هدف قرار می دهند. تحمل نظرات دیگران فضیلتی است که لازم است آن را برای خود و دیگران آرزو کنیم.



نویسنده: ض. روشن


       سلام بر شما دوستان ارجمند که چراغ ادبیات را در این سرزمین در هوای طوفانی با هر وسیله ی ممکن روشن نگه می دارید.

          من محمد صبحدل را بی هیچ اغراقی از جمله با سواد ترین و مطلع ترین افراد ارومیه در دو مقوله ی شعر و ادبیات داستانی می دانم و با صدای بلند اعلام می کنم که روزی حافظه ی جمعی این سرزمین بر تلاشهای او مهر تأیید خواهد زد. وقتی صبحدل با حرارت و شوق جوانانه از نظریات و عقایدش دفاع می کند و دلیل می آورد با آنکه نمی توانم تأییدش کنم اما لذت می برم . اینها و صدها نکته ی دیگر از خوبی ها و محاسن صبحدل را می توانم با صدای بلند فریاد بزنم.

        و صد البته با همان صدای بلند می توانم اعلام کنم که من نمی توانم با شعری از جنس شعر صبحدل ارتباط برقرار کنم چون آن را فاقد عنصر اصالت می دانم . این نوع شعر علاوه بر آنکه به قول آقای محمدی به فساد زبان منجر می شود چون اله مانهای اصیل و جوهری را در خود ندارد و تقلیدی دست چندم از یک نوع شعر در غرب است نمی تواند با این سرزمین هماهنگی داشته باشد. شعر اصیل غربی که عنصرهائی بومی و متناسب با آن فرهنگ را در خود نهفته دارد ( مثل نمادهای مسیحیت ، اشارات داستانی و حماسی مربوط به آن دیار و...) در ذهن خواننده ی غربی تاثیری دلنشین می گذارد چون تمام عناصر آن برگرفته از فرهنگ همان منطقه است حال تصور کنید همین شعر به شکلی ناشیانه توسط یک شاعر اهل ترکیه یا کشور واسطه و دست دومی از این گونه ، به نوعی بازنویسی شود و به خورد ترک مسلمان ( نه لزوماًبه مفهوم معتقد ، بلکه پرورش یافته در فرهنگ اسلامی) ساکن استانبول داده شود وآنگاه به وسیله ی یک شاعر از گوشه و کنار این کشور به بازنویسی چندباره برسد ( مشابهت های شعر انیس باتور را با شعر آقای صبحدل در نظر بگیرید) چه انتظاری از خواننده ی این سرزمین دارید ؟ یا باید تهمت کهنه گرائی و سنتی و عقب مانده را به جان بخرد و مخالفت کند و یا آنکه بی دریافت معنا و مفهومی فریاد زنده باد سر دهد.

    صبحدل را تا حدی از دور و نزدیک می شناسم و تحسین گر تلاشهایش هستم اما صادقانه می گویم شعرش را و شعر دوستانش را فاقد اصالت می دانم و معتقدم نوعی دنباله روی از جو غالب فضای جوان پسند سایبری و نیز هراس از تهمت عقب ماندگی آنان را از شیوه ی درست زبانی و شعری دور کرده است . شعر بخشی از معنایش را مدیون مفاهیم بینامتنی و بین مصراع هاست. در حقیقت شاعر با فاصله گذاری میان مصراع ها و رها کردن بخشی از معنا ، وظیفه ی پیداکردن بخش دوم معنا را بر عهده ی خواننده می گذارد و اوست که باید میان مصراع ها و گزاره ها پلی بزند و به شاهد معنا دست یابد اما اگر این فاصله آنقدر زیاد باشد که امکان پل زدن وجود نداشته باشد و یا اصولاً دو طرف ساحل معنائی وجود نداشته باشد که خواننده میانشان پل بزند از او چه انتظاری می توان داشت جز انگشت حیرت بر دندان گذاشتن؟
      به یقین اگر روزی شعری از این جنس با مولفه های بومی و این سرزمینی پا به عرصه ی ادبیات گذاشت من نیز چون ارشد محمدی از موجودیت آن دفاع خواهم کرد و در کنار این دوستان خواهم بود به شرط آنکه کمترینه ی معنا ( حتی اگر شده نزد شاعر) در آن حضور و وجود داشته باشد 

اگر ضرورت ایجاب کرد علاقه مندم این مباحث ادامه یابد ضمن آنکه اعلام می کنم اگر چه اعتقادی  به اینگونه شعر با عناصر غیر اصیل ندارم اما به نظرات صبحدل احترام می گذارم و حق او و دیگران می دانم که به شیوه ی دلخواهشان شعر بگویند .




نویسنده: بهروز عرب زاده(وفا)- مقیم ترکیه

    ضمن درود و  سپاس خدمت همه ی دوستان ارجمند-  خصوصا جناب محمدی و جناب صبحدل گرامی 
بنده بی آنکه وارد بحث شعر جناب صبحدل شوم بر آنم که به ترجمه ی ایشان پرداخته و نکاتی چند را بعرض برسانم . 
ابتدا اجازه می خواهم نگاهی اجمالی به بیوگرافی و معرفی  شاعر بزرگ ترک -  استاد "انیس باتور" بی اندازم که   در ادامه ی     متولد 1952 در اسکی شهر ترکیه است وی شاعر – نویسنده –ENİS BATUR   بحث نیز  بی تاثیر نخواهد بود .

  انیس باتور روزنامه نگار – استاد دانشگاه و برنامه ساز رادیو و  تلویزیون است که تحصیلات آکادمیک خود را در ترکیه و فرانسه به پایان برده و چندی نیز در برنامه های فرهنگی یونسکو همکاری کرده است . نخستین کتاب وی به سال 1973 به چاپ رسیده و هم اکنون بیش از سی کتاب از وی که حدود بیست و سه جلد آن را اشعار وی شامل می شود منتشر شده است . ( جهت پیگیری دوستان علاقه مند کلیه ی آثار ایشان در ذیل آورده شده است ) انیس باتور از شاعران پیشرو در زبان و اندیشه ی معاصر است . شعرش آزاد (لیریک ) و زبانش برای عوام نامفهوم و برای خواص سخت است . استفاده از واژه های بدیع و کلمات مهجور و گاه خارج از عرف متداول – ابداع ترکیبات ثقیل و تصاویر غریب که هر خواننده ی حرفه ای را به چالش می کشد از نشانه های بارز واژگانی وی است . شاعرانگی در شعر انیس در کلیت است که اتفاق می افتد . نه در بند های از هم گسسته . به عبارتی انیس به پارامتر های  شعر درگیر  که اولین نمونه های ان در زبان فارسی با نوشته های اینجانب و نام گذاری این نوع شعر بنام درگیر توسط منتقد و شاعر فقید -  استاد زنده یاد آژنگ – شکل گرفت نزدیکی خاصی دارد . جهان بینی انیس آمیخته درزبانی ست که کشف آن به قدرت ما در کنار هم نهادن پازل هائی ست که جدا از هم خلق و در تصویر نهائی خود نمائی می کنند .  هر بند ما را به بند قبل خود جهت کشف کلیت سوق می دهد و در نهایت با تکرار های مجدد و نقب به ابتدا و چیدن تصاویر متعدد در کنار هم  است که به تصویر نهائی می رسیم . هر خوانش به کشف تازه ای در  شعر می انجامد. شعر اگر چه خطی جلوه می کند اما در عمق است که جریان دارد . چشم مبتدی در مواجه با اثر قدرت آنالیز واژگان را در نمی یابد و چشم های حرفه ای  نیز نیازمند ابزارهای تشخیص می شوند .  شاعر فرا پس مدرن و از کلیشه های متداول در زبان و اندیشه می گریزد . زاویه ی دید شاعر از دریچه ای ست که جهان بمثابه دهکده ی کوچکی ست که درد های مشترک را حمل می کند و در چنین جهانی ست که انیس واژه هایش را به رقص می نشاند و زاویه ی دیدش را نقاشی می کند ..... به همین مقدار بسنده می کنم و نوشتن در خصوص انیس را به بحثی دیگر وا می گذارم و به مبحث اصلی که ترجمه ی جناب صبحدل است می پردازم .
نخست باید از دوست ارجمند جناب صبحدل تشکر ویژه ای داشته باشم که با معرفی آثار انیس باتور گامی در شناساندن چهره های ادبی معاصر به اهل فرهنگ دیارمان بر داشته اند . بی شک تداوم این مسیر آرزوی قلبی اینجانب است .  چرا که امروز بیش از هر زمانی نیازمند زبان و اندیشه های معاصر هستیم . همانگونه که دوستان ارجمندم واقفند ترجمه ی هر اثر هنری خصوصا شعر  فی نفسه سخت و طاقت فرساست و اینکه مترجم توانسته جان و روح کلام را از زبان مبدا به زبان مقصد منتقل کند  مشکل عمده ای ست که سال هاست در فرهنگ مان خود نمائی می کند چرا که یا مترجمین ما شاعر و نویسنده نبوده اند و یا شاعرین و نویسندگانمان نا آگاه از زبان مبدا . به همین انگیزه با  ترجمه های قابل قبول اندکی مواجه بوده ایم . اما در خصوص ترجمه ی اشعار از گویش استانبولی به گویش آذری نوع درگیری مان از جنس دیگری ست چرا که قرار نیست تنها حروف لاتین گویش استانبولی را به حروف فارسی بعنوان ترجمه ی آذری  انجام داده باشیم . ( زبان ترکی از گویش های متعددی بهره مند است از جمله گویش های  استانبولی – آذری – ترکمنی – ازبکی – قرقیزی -  مغولی-  چارژوئی و ......تعدادی دیگرکه از این بحث جدا و بحثی دیگر را می طلبد )         در گیری ذهنی ما با ترجمه ی این گویش ها که هر کدام دارای اصالت تاریخی وپیشینه ی ادبی و  گذشته ای جدا از هم هستند حائز اهمیت است چرا که در عین تشابه در دنیائی متفاوت سیر می کنند در نتیجه ترجمه ی هر یک از ان ها   نیازمند خروج از تاثیر گویش مبدا و کنسانتره در گویش مقصد است همانگونه که قبلا اشاره شد هدف -  برگردان حروف لاتین به الفبای فارسی و یا بالعکس نیست چرا که کارکرد کلمات به نسبت گویش ها دارای کارکرد متفاوت و گاه مغایر با هم است و از جانبی نفوذ فرهنگ ها و واژه های بیگانه به نسبت هم نشینی جغرافیائی آن گویش  - کلمات بسیاری را ابداع و یا منهدم کرده است .  اجتماع این عوامل وعواملی مشابه – نه تنها کارکرد   واژه ها را دگرگون کرده بلکه باعث رشد عمیق  اختلافات گویش های هم خانواده و آفتی برای انتقال مفهوم از گویشی به گویش دیگر شده است . بشخصه با توجه به اینکه تحصیلات آکادمیک را به گویش استانبولی انجام داده و به سبب هم نشینی و مراودات مستمر با گویش های مختلف حداقل به چهار گویش زبان ترکی تسلط نسبی دارم ترجمه ی گویش استانبولی را به گویش آذری و یا بالعکس  دشوار تر  از ترجمه ی آن به فارسی می دانم چرا که مترجمین بخاطر تشابه واژگانی  به دام  گویش  مبدا گرفتار شده و اصالت گویش مقصد را به فراموشی می سپارند و در حقیقت ترجمه ی حروف لاتین به حروف فارسی صورت گرفته و به نام ترجمه عرضه می گردد . متاسفانه ترجمه ی جناب صبحدل نیز از این امر مستثنی نیست خصوصا با انتخاب انیس باتور که حتی بسیاری از  خواص ترک -  خود بر دریافت مفهوم و حتی درک لغات بکار رفته اش اظهار عجز می نمایند . اینکه در این سال های دوری از وطن -  همشهریانم بدان حد از  دانش ادبی کشور ترکیه رسیده اند که می توانند اشعار انیس باتور را بهتر از مردمان این کشور درک کنند برای من جای افتخار و غرور دارد . اما یقین دارم که اینگونه نیست . چرا که خود جناب صبحدل نیز در پاره ای از موارد درک صحیحی از واژه های بکار گرفته شده ندارند چرا که در اندک مواردی که گویش استانبولی را به گویش آذری ترجمه کرده اند به راه خطا رفته اند برای مثال   ÇORAK    به را به معنی قوراق (بسازیم ) آورده اند   در  حالی که به معنی صحرای لم یزرع و اصطلاحی ست که   به   صحرای سینا بکار گرفته می شود و یا در جائی که  معنی واژه ای را ندانسته اند به همان صورت اولیه فقط با حروف فارس نوشته اند  SUSUŞLARINİN  " سوسوشلاری نین"  براستی این واژه در گویش آذری به چه معنی ست  شاید بنده نا آگاه باشم از این واژه  البته از معنی آن در استانبولی می گذریم که طبیعتا کلمه ای مهجور  و نا آشنا برای دوستان می باشد   - و یا همچنین است KANKARA”"قانقارا ......... در اینجا نمی خواهم که به آنالیز کلی این متن بپردازم اما سخنم   این است که شعری را که خواص کشور مبدا خود در دریافت آن دچار سختی اند آوردن آن به همان صورت اولیه با حروف فارسی در گویش مقصد که تنها اطلاعاتشان از آن گویش   از طریق سمعی و بصری آنهم بصورت مجازی ست چه  گره ای  از عقب افتادگی شدید فرهنگی و ادبی مردم    را باز  خواهد کرد جز آنکه گره ای دیگر بی افزاید . عده ای نفهمیده به به و چه چه خواهند گفت و عده ای دیگر با نفهمیدن – حیران معلومات گوینده خواهند شد و علت نفهمیدن را گردن نا آگاهی و کم سوادی خود خواهند انداخت . و جریان سخنرانی ملا نصرالدین اتفاق خواهد افتاد . در اینجا قصد آن ندارم که کار ارزشمند و پسندیده ی جناب صبحدل را کوچک و بی فایده قلمداد کنم و تازیانه ی انتقاد بی پرده را بر تن   کار نیکوی جناب صبحدل  فرود آورم . اما ای کاش این کار ارزشمند -  با ترجمه ی  گویش آذری که زبان مادری مشترک مان است صورت می پذیرفت تا ضمن بهره مندی دوستان علاقه مند و فهم دشواری زبان انیس باتور راه برای حفظ ارزش ها و اصالت گویش آذری نیز هموار می شد.  بی شک ضعف و نقصان  همین عوامل اساسی ست    که جناب محمدی نیز  در نقد خود به خطا می روند و استنباطشان به محاکمه ی مسیح و شعر ناصری شاملوی بزرگ می رسد. چرا که شعر برای اهل خواص نیز به انگیزه ی بیگانه بودن کلمات قابل درک نیست . ضمن عذر خواهی از دوستان بزرگوارم جناب محمدی مهربان  و جناب صبحدل بزرگوار-  متن  شعر انیس باتور       -    را تقدیم حضور شما و دوستان بزرگوار می کنم .

. ........................
Toprak içinden çatladı,
dev bir zar düştü.

Çorak, dediler, şimdisi,
bu buzul, kuzey hüznünün,
uzak olmalı, dediler, karanlık.

Su ve ateş bırakılmalı, uzağın
bir açıklaması olmalı, dediler.

Çıkınlarında umutsuzluğu taşıyan
üç adamı düşündüler, 'oraya' kovulan,
deriye yazı işleyen yedi kadını
düşündüler, susuşlarının acı bir tadı olan.

Bir sabah güneşin doğmadığını ansıdılar,
bir yabancının üçgen bir ışığa bürünerek
geldiğini, çıplak denizi söylediğini, derin
deri harflerini kıyıya dökmeğe gittiklerini
kadınların.

Ve zamanın, ölçünün olduğunu,
herşeyin kankara ve boşyere.

Kuyular açtılar ve derin gömdüler toprağı,
yargıladılar yabancıyı, kırışık alnını yerdiler,
şahdamarını. Kül istediler, mavi yoktur, dediler,
kırmızı.

Gök ufuğa birikti, dağın koptuğu yere, koyul.

Toplandılar ve silik bir siMge işlediler renge:

A
İ S A
I
L
I

Uzağın bir açıklaması olmalı, dediler.
.................................................................................................................................................................آثار انیس باتور ................................................
ESERLERİ:



دوست عزیز آقای عرب زاده

از اطلاعات مفید شما در باره شاعر ترک در نشست ها با ذکرنام شما استفاده خواهد شد. در مورد واژه قوراق اشتباهی از طرف شما صورت گرفته. در ترکی ما به معنی قورولوق یا همان صحرای لم یزرع می باشد. حرف آغارین را با ضمه بخوانید نه با واو. ضمنا اگر با مشورت اهل قلم آن دیار شعر یاد شده را برای ما تشریح کنید ممنون می شویم. اگر درونمایه شعر در باره مسیح و تصلیب او نیست پس در باره چیست؟ ما را از اشتباه در بیاورید. از نظر من شاعر با حروف بازی کرده و حرف اصلی همان تصویر حروف است  به شکل صلیب که آسلی عیسی ( عیسای مصلوب) خوانده می شود. در نظر بگیرید که در متون مقدس عیسی همان کلمه است. کلمه خدا. شاعر کلمه را به صلیب کشیده  به عنوان نمادی از عیسی. این تاویل من است و می تواند خطا باشد. 


با تشکر: محمدی



نویسنده: حسین ولیزاده


سلام اولسون عزیز اورمولو شاعرلر . شاید تورکی دیلینده منیم بر آزجا اشکالم اولا که اونودا اوز بیوکلویوکوزی باغشلیاسیز .
بوش الیمی تمام عزیز قلم گوتورنلر اوزالدرام و اولاردان ایسترم که 
بیزیم سایتمزیزین باش اوجالیغینا گور چالشالار . 
تمام مطلب لری چه شعر اولا چه داستان و چه مقاله در هر ضمینه ده ایسی گوجاغیمزنان میزبان لارییخ .
امیدوارام که عزیز دوستلاریم و عزیز استادلاریم بو ضمینه ده بیزیم 
الیمیزدن یاپشماقینان تمام قلم گوترنلرده بیر یول گرسدن اولالار .

حسین ولی زاده انجمن نویسندگان ارومیه نین قلم گوترنلرینن
شاد یاشین



پاسخ: 


عزیز دوست آقای ولیزاده


هر بیر یئنی دوست تاپماق بیزی سئویندیرییر. اورمونون قلم چالان لاری و ضیالی لاری بیر بیرین تاپیب بیر بیرینه دایاق اولمالی دیرلار. سسیمیزی اوجالتمالییق و دنیایا یایمالییق.  دعو تینیزی قبول ائدیب  و  وئردیگینیز لینکی گؤز اؤنونه قویورام کی دوستلار سیزی تاپیب و  دویسونلار. سیزده بیزه  لینک وئرسینیز ممنون اولاریق.



نویسنده: یازارلار گروهونون بیر سیراسی


سالاملار  دعوتیمیزی قبول ائتدیینیز اوچون ممنونوق
حؤرمتله لینک اولدونوز
ده یرلی تنقیدینیز و اؤنرینیزی بیزدن اسیرگه مه یین لوطفا

سه شنبه 20 تیر ماه سال 1391 ساعت 8:52 PM 

محمود صادق پور ( شامی)

محمود صادقپور  متخلص به شامی

متولد 1327 شهرستان اورمیه روستای بارجوق

آثار چاپ شده:

 طبیعتین قوینوندا ( اورمیه ، انتشارات رودکی، 1369)- داشلی یول( اورمیه ، نشر یاز، 1384)

         

             شامی نیاز به معرفی ندارد. به چند دلیل او شناخته شده ترین شاعر اورمیه می باشد. بخاطر سابقه اش در شعر ترکی، بخاطر حضورش در رادیو در سال های گذشته ، بخاطر مورد توجه واقع شدن توسط آشیق ها که شعر او را در محافل عمومی با آواز می خوانند، بخاطر فعال بودن خود شاعر در طی سالیان گذشته و شرکتش در مجالس شعرخوانی و حضورش در محافل ادبی، بخاطر سادگی و روانی بیانش و به اصطلاح دلنشین بودن کلامش. اما این همه محبوبیت و مقبولیت او نزد عامه مردم مانع از آن نمی شود که سروده های او را با متد نوین به بوته نقد نگدازیم و عیار سخنش را برای نسل جوان مشخص نسازیم. البته او ممکن است از این کار ما دلخور شود ولی ما در نقد اثر هر شاعری بنا را بر مرگ مؤلف می گذاریم و با اثر ادبی سر و کار داریم و تمام قضاوت ما با استناد به نوشته هایی است که پیش رویمان است و در بند این نیستیم که شاعر مورد بحث در برابر نوشته های ما چه واکنشی از خود بروز خواهد  داد. او می تواند نظرات خود را در بخش نظرات بنویسد و ما آن را در معرض قضاوت عمومی قرار خواهیم داد. باید این نکته را در نظر داشت که در این وبلاگ تنها به معرفی و نقد آثار شاعرانی می پردازیم که حداقل در بین شاعران شهرمان مطرح و تأثیرگذار می باشند. و شامی از آن زمره است.

      او شاعر نسبتا پرکاری است، گرچه تنها دو مجموعه از آثارش چاپ شده ولی اشعار چاپ نشده زیادی دارد که مقدار زیادی از آنها را از زبان خودش شنیده ایم و در محافل ادبی در باره اش بحث ها کرده ایم. اما آنچه در این جلسات خصوصی گفته ایم می بایست روزی در همچو فضایی به قضاوت عمومی گذاشته می شد و نسل جوان شناخت بیشتر و بهتری از این چهره ماندگار در تاریخ ادبیات اورمیه بدست می آورد و در زمان حیات شاعر با او دیالوگ پسندیده ای برقرار می کرد.

           شامی نماینده نسلی از شاعران آذربایجانی است که در فضایی زندگی می کنند و نفس می کشند که ما آن را فضای کلاسیک می نامیم. فضایی که از هفتصد سال پیش با نسیمی و سپس فضولی، قوسی تبریزی، نباتی، واقف و... شروع می شود و در شعر شهریار، علی آقا واحد، سهند و کریم مشروطه چی و تعدادی از شاعران آنسوی ارس ادامه می یابد و برای خود جا باز می کند و تبدیل به یک سنت ادبی می شود که شیفتگانی برای خود دارد و هوادارانی. در اورمیه و دیگر شهرهای آذربایجان، مردم عموما با این شیوه از شعر آشنایی دارند و ذوق آنان  شعر مدرن را برنمی تابد. حال می خواهیم به بهانه نقد شعر شامی با زبان و محتوای شعر کلاسیک آذربایجان بیشتر آشنا شویم و نقاط مثبت و منفی آن را بشناسیم. این نوع شعر ویژگی هایی دارد که در اینجا با استناد به شعر شامی پاره ای از آنها را ذکر می کنیم. در اورمیه شاعرانی مثل شامی، ده ده کاتب، مظفر خداوند گار ، سنجیده و بهرام اسدی و تعدادی دیگر از شاعران این سبک را نمایندگی می کنند. البته شامی سرآمد آنان است. و آنها خود به این واقعیت اذعان دارند که شامی یک سر و گردن از همة آنان بالاتر است و ماندگارتر. با این حال علاقه ما به شامی و شعر او و برتری  مقام و جایگاه او، مانع از این نمی شود که سروده های او را به محک نزنیم و ارزش ادبی آنها را معین نکنیم. نخستین بار سی و پنج سال پیش با او و شعرش آشنا شدم و شاید هم او باعث شد به شعر روی بیاورم. آنوقت ها من دانش آموز بودم و در محافل ادبی آن روزگار به او به چشم یک استاد می نگریستم و آرزو می کردم روزی چون او بتوانم زبان باز کنم و حرف دلم را بر زبان بیاورم و هرگز پیش بینی نمی کردم که روزی این سخن ارسطو را برای او نقل کنم که گفت : "من افلاطون را دوست دارم، اما حقیقت را بیشتر از افلاطون دوست دارم." بالاخره آدمی در طی زمان دیگرگون می شود و دیدگاهش در باره بسیاری چیزها دچار دگردیسی می گردد و ما هم از این مستثنی نیستیم. بهتر است بگویم بحث یک نسل در میان است و فقط شامی مطرح نیست. از یک سبک شاعری حرف می زنیم که بسیار محافظه کار و گذشته گراست. این سبک در همه زبان ها تقریبا شبیه به هم است. در زبان فارسی نیز وضع چنین است. مطابق بینش کلاسیک، آنچه  شعر نامیده می شود عبارت است از یک سری سخن تزیین شده با وزن و قافیه و دیگر آرایه های ادبی. یعنی اگر آن زیور آلات را از شعر بگیریم چیزی از آن باقی نمی ماند جز یک سخن عادی که می شد با زبان نثر آن را بهتر بیان کرد. البته مقصود نفی ارزش زیباشناختی عناصری مثل وزن و قافیه نیست. آرایه های ادبی همچنان که از اسمش پیداست کلام را آرایش می دهند و  این عناصر نباید در جای جوهر شعر  بنشیند و سخن منظوم را بعنوان شعر قالب کند.

      همانطور که نیما گفته است آنچه شاعر امروز را با شاعر دیروز متفاوت می سازد نگاه اوست به پیرامونش، به طبیعت، به هستی، به جامعه، به انسان و غیره. انسان مدرن بکلی با انسان سنت زده متفاوت است و موارد مذکور را بنحوی دیگر می بیند و اگر قرار است درک خود را از پیرامونش به شعر بکشد زبانی متفاوت بکار می گیرد. زبان او با ذهنش هماهنگ است و درونمایه و برونمایه شعرش با هم سازگاری دارند. طبیعی است انسان های سنت زده زبان او را درک نکنند و او را برنتابند، ولی زمان به نفع اوست و او چشم بر آینده دارد، درست برخلاف انسان سنتی که نگاهش به گذشته است و گذشتگان را الگوی خود قرار می دهد. نبود فضای نقد در شعر آذربایجان باعث اینهمه درجا زدن و تکرار مکررات بوده. زیباشناسی شعر کلاسیک بر الگوهای دوران روستانشینی یا فئودالیته مبتنی است و از عناصر دوران مدرن و مقتضیات آن در اینگونه اشعار خبری نیست. برای اینکه روی هوا حرف نزده باشیم با نمونه های از اشعار شامی بحث را پیش می بریم.

     مجموعه طبیعتین قوینوندا بهترین آثار این شاعر گرانمایه را دربر دارد. این مجموعه همانطور که از اسمش پیداست بیشتر در وصف طبیعت است. وصف بیرونی از مناظر و عناصری که پیش چشم شاعر است. علیرغم زیبایی و سادگی و روانی زبان، متأسفانه بدلیل نگاه سطحی، شاعر با طبیعت یکی نمی شود و در آن استحاله پیدا نمی کند. شاعر مثل دوربین عکاسی از ظاهر طبیعت عکس هایی زیبا می گیرد و مشاهدات خود را گزارش می کند. کتاب با توصیفی از زیبایی های زادگاه شاعر شروع می شود:

سازیمی آلمیشام اله                قوشام سنه دستان اورمو

اودار سولار دیاری سان          هریانین باغ بوستان اورمو

گؤزللیگین وصفه گلمز          عالم سنه حیران اورمو

چای لارین شارهاشار آخار     یاشیللانار هریان اورمو

شاعر سنه ماهنی قوشار         گؤرمیه سن خزان اورمو

    بعد از وصف جغرافیای شهر به تاریخش روی می آورد و از مشاهیرش یاد می کند. این شعر مورد توجه آشیق ها قرار گرفته و روی آن آهنگ گذاشته و خوانده اند. طبیعی است وقتی این شعر را آشیق به همراه سازش با بیانی گیرا دکلمه می کند و از رادیوی محلی می خواند ساکنان منطقه را خوش می آید و شاعر را تحسین می کنند که شهرشان را چنین زیبا وصف کرده. در یک بار شنیدن همه معانی آن را می فهمند و با آن ارتباط برقرار می کنند. حالا این را مقایسه کنید با شعر اسماعیل مددی در باره اورمیه که تا کسی شرحش را نخواند نمی تواند با شعر ارتباط برقرار کند و طبیعی است که آن را پس می زند و از این استقبال می کند. طبیعت گرایی شاعر در حد شیفتگی وی به مناظر طبیعی است و فقدان آگاهی شاعر از تهدیدهای پیش رو  مانع از آن می شود که در شعر او با طبیعت اظهارهمدردی شود و در نتیجه شعر صرفا جنبه سرگرم کنندگی پیدا می کند و در آن از آگاهی عمیق خبری نیست. آگاهی از آنچه طبیعت را تهدید می کند و امروز ما آن را به عینه می بینیم. دیگر از آن رودهای خروشان خبری نیست و دریاچه اورمیه با مرگ دست و پنجه نرم می کند.

      در تغزلاتش نیز توصیف وضعیت جسمانی معشوق مد نظر است و از عشقی سخن می رود که عصرش سپری شده:

یاحق قوشو تک سسله یه رم هر گئجه یاری           

یار- یار دییه رم تا کی اولار دوز گئجه یاری

بیر کیمسه یاتانماز گئجه راحت هاراییمدان            

از بس کی سیزیلتیم اوجالار عرشه یوخاری

بیر لاله یاناق، پوسته دوداق، آهو باخیشلی             

بیر دفعه الیمدن آپاریب صبر و قراری

مجنون کیمی هر یئرده منی دیللره سالدی          

بیر قدی اوجا گؤزلری گؤی، تئللری ساری...

     در اینگونه تغزلات، شاعر  زیبایی معشوق را چنان وصف می کند که انگار یک منظره بی جان  در برابر اوست. گویی این معشوق روح ندارد، حس ندارد، درد و غمی در وجودش نیست. یک تابلو نقاشی است. همیشه قدش بلند و گونه هایش سرخ است، نگاهش مثل نگاه آهوست و... شاعر در دوری او آرام و قرار ندارد. این معشوق معمولا خیالی است و عشق شاعر عشق کلیشه ای. شاعر این عشق را تجربه نکرده. این معشوقی است کلی که در دیوان سایر شعرا هم با همان ویژگی ها وجود دارد. شاعر گویی ناگزیر است آن قرارداد های زیبایی را که پیشینیان معین کرده اند در وصف معشوقش بکار بگیرد. مثلا در همین غزل رعایت قافیه باعث شده شاعر زلف یارش را به رنگ زرد یا طلایی فرض کند در حالی که معشوق مو طلایی و چشم آبی در این منطقه نادر است. مخلص کلام اینکه شعر او از تجربه فردی سرچشمه نمی گیرد، بلکه جنبه کلیشه ای دارد. امروزه واقعا کسی بخاطر معشوق تاصبح ناله و زاری نمی کند. با وجود اینهمه ابزار ارتباطی دوری مفهوم خود را از دست داده است. عشق به سبک لیلی و مجنون امروزه کمیک و مایه خنده است. تعابیر تازه ای از عشق مطرح است.  توصیف لب و لوچه معشوق مضحک به نظر می رسد. عشق یک رابطه روحانی است و توجه صرف به شکل و شمایل معشوق صداقت آن را زیر سؤال می برد. اگر گاهی ناگزیر از توصیف زیبایی او هستیم نباید از روش های کلیشه ای و قراردادی استفاده کنیم.

       تغزل و یا هر نوع شعری باید قابل گسترش باشد. اگر می گوییم که شعر سخنی فشرده است باید بتوانیم آن را باز کنیم و شرح دهیم. در شعر این دوستان چیزی قابل شرح وجود ندارد. و نه چیزی که خواننده را به تفکر وادارد. فقر معنا وجود دارد. و همه اینها برمی گردد به نگاه شاعر که دنیا را از چشم گذشتگانی چون فرخی و منوچهری می بیند. البته از منظر سرگرمی، ذوق شامی قابل تحسین است. زبانش بسیار روان و قابل فهم است و برای بسیاری از طبقات اجتماعی لذت بخش:

ایندی بیلدیم که بو ظلمت نیه دنیانی توتوب

یاریم گون اوزونو زلف پریشانی توتوب 

تؤکولوب هر طرفه سئل کیمی قیوریم قیوریم

بیر ایپک پرده کیمی راه تماشانی توتوب

نئجه من ساکت اولوم یاریمی اغیار آلسین

قیزاران گؤزلریمی غیرتیمین قانی توتوب

قیرمیزی دون دگیلی دلبریمین اگنینده

آهیمین آتشی دیر دامن جانانی توتوب...( طبیعتین قوینوندا/ص 27)         

      آنها که از شعر انتظار زیادی ندارند و آن را همان بیان موضوعات پیش پاافتاده با زبانی آهنگین می دانند وقتی اینگونه غزلی را از شامی می شنوند به وجد می آیند و اینها هم لازم است و کسی حق ندارد آن مردم و شاعر آنها را مذمت کند. اگر به دموکراسی قائلییم باید وجود گونه های مختلف ادبی را به رسمیت بشناسیم و آنها را ارج نهیم. بیان تفاوت گونه های ادبی به معنی کم ارزش کردن یکی و ترجیح دیگری نیست. جامعه ترکیبی از سطوح مختلف اجتماعی است و هر سطحی زبان و ادبیات مخصوص به خود را دارد. همانطور که در موسیقی. سبک های مختلف موسیقی هر کدام خریدارانی دارد و اگر نداشت آن سبک از بین می رفت: متاع کفر و دین بی مشتری نیست/ گروهی این گروهی آن پسندد.

       بخش دیگری از شعر شامی را وطنیات تشکیل می دهد. لحن شاعر در اینگونه اشعار حماسی می شود و ستایش مفاخر ترک و دلاوری مردان و زنان این دیار در برابر دشمنان محتوای شعر را تشکیل می دهد. گاهی اینگونه اشعار تنها به وصف مناظر و مشاهیر آذربایجان محدود می شود که خیلی تکراری و بی مزه می گردد. همیشه نام بردن از بابک و کوراوغلو و ستارخان و غیره در شعر آن را یکنواخت و کسل کننده می سازد. مخصوصا در عصر جنگ ستارگان، این شاعران از اسب و شمشیر سخن به میان آورند:

ساواش گونو سوار اولسا آتا تورک

آلقیش دییه ر تؤرک اوغلونا " آتاتورک" 

داغ دره ده یئل توزونا چاتانماز

اگر آتین بئلی اوسته یاتا تورک

توتار بوغار جایناقیندا قوش کیمی

قاری دوشمان گیرمیش اولسا چاتا تورک...    ( طبیعتین قوینوندا/ص28)

   البته گاهی که شعر شامی از این کلیشه ها فاصله می گیرد، خلاقیت روی می نماید و شعرهایی از این دست بدست او خلق می شود:

آییل گونش، آییل گونش

اؤلکه میزه یاییل گونش

بابک یوردو قارانلیقدیر

اودلار یوردو دومانلیقدیر

چیخ دره لر قوجاقیندان

اود گؤتورک اوجاقیندان

زر ساچلاری یای اوزونه

حسرت قالسین آی اوزونه

ظلمت باغرین اویا اویا

چیخ افوقی قانا بویا

چؤلوموزه برکت وئر

خالقیمیزا حرکت وئر... ( طبیعتین قوینوندا/ ص 45)

شامی خود را شاعر خلق نامیده و در بسیاری از اشعارش از درد مردم گفته، از بدبختی طبقة زحمتکش، از استثمار آنان، ظلم و ستمی که در حق آنان رفته و می رود. اینها موفق ترین نمونه های شعر شامی است:

من کوتله لر شاعری یم / انسان لاردان یازاجاغام

ئولمه میشم تا دیری یم / اصلان لاردان یازاجاغام

گؤن قووورموش قارا، آریق / آیاقیندا کوهنه چاریق

داش باغلامیش یاریق  یاریق / دابان لاردان یازاجاغام

یئری سؤکوب اکن لردن / چؤلده زحمت چکن لردن

آلین تری تؤکن لردن / دهقان لاردان یازاغام

ایشلر آخار قانلی تری / هئچ اؤزونه یوخ ثمری

آچیلاندا سفره لری / یاوان لاردان یازاجاغام...( طبیعتین قوینوندا/ ص 82)

شامی طبعی طنز پرداز نیز دارد و گاهی طنزهایش زیباتر از اشعار جدی اش از آب درمی آید:

پالتاریم باشدان ایاق کوهنه یاماق یئرتیخدی

گولورم اؤز حالیما خلق دئییر سیرتیخدی

اوشاقیم نعره چکیر ائوده آجیندان دورمور

حیوانین هی یئدیگی آخشاماجان فیرتیخدی

ائویمیزدن نه دئییم میلچک الیندن فریاد

هر نه یه ال ووروسان جومله شیره شیرتیخدی

سوزوموز آروادایله بیربیره هئچ خوش گلمیر

ایشیمیز هرگون ائله جنگ سؤیوش وورییخدی

ای جماعت نه دئییم درد و غمیم قورتولماز

شامی نی سیز گؤروسوز من دئدیگیم آرتیخدی ( طبیعتین قوینوندا/ ص 111)

       مجموعه بعدی شامی تحت عنوان داشلی یول نسبت به مجموعه اولش چندان تعریفی ندارد. گویی شاعر ما در کتاب طبیعت قوینوندا در حال صعود به قله بوده و قله را فتح کرده و مشاهداتش را در این مجموعه ثبت کرده و در برگشت از قله، داشلی یول را سروده است. اشعاری که در این مجموعه آمده آن تازگی و طربناکی کتاب اول را ندارد. آیا شاعر به ظرفیت نهایی رسیده و قدرت خلاقه اش را از دست داده؟ نام کتاب را از نام یک شعر گرفته. شعری که سهراب سپهری را به یاد آدم می اندازد با آن شعر معروفش( قایقی خواهم ساخت). شاعر می خواهد به سفری دور و دراز برود. به شهری که در آن بجای ظلم و نابرابری، عدالت و محبت حاکم است. شاعر ناهمواری راه را توصیف می کند و غالب توصیفاتش مثل خود آن راه ناهموار است. خطراتی که در راه وجود دارد عبارت است از وجود جانوران خطرناک، وجود سنگ ریزه و خار و خاشاک، پرتگاه، راهزن، رودخانه ها، کوه ها، دریا ها ، هیولاها و از این قبیل. گویی هدهد دارد برای پرندگانی که عازم کوه قاف و دیدار سیمرغند از خطرات راه می گوید و برای اینکه آنها وحشت نکنند و از سفر منصرف نشوند از زیبایی سیمرغ تعریف می کند. شامی نیز از زیبایی شهری که در ناکجا آباد واقع است، تعریف می کند که بگوید این سفر ارزش این همه خطر را دارد:

داغلار آشیب چوخ دنیزلر اوزموشم/ چوخ گئچمیشم دره ، تپه، باغ، مئشه

دیرماشیرام بیر زیروه نین باشینا/ آز قالیبدیر الیم چاتا گونشه (داشلی یول/ ص 30)

    وجود نقاشی های ناشیانه سیاه قلم در کنار اشعار این مجموعه نه تنها بر حسنش نیفزوده بلکه آن را زشت ساخته است. مثلا غزلی برای چشم سروده و در بالای غزل  دو تا چشم گذاشته که به خواننده می نگرد:

نه گؤزل دیر سنین آلا گؤزلرین / کاش همیشه اوجور قالا گؤزلرین

مگر اولار ملاحت ده بو حدده / چاتیب داها لاپ کامالا گؤزلرین

عقلی ، هوشو، صبری، دینی ، ایمانی / تالان ائدیر، او پیالا گؤزلرین...( داشلی یول/ ص 43)

    از شعر های مطرح این مجموعه یکی هم ( کت جه ویزی ) است. درخت گردویی که روزگاری الهامبخش دوران کودکی شاعر بوده به خوابش می آید و سرگذشت خود را برای او می گوید و شاعر را با خود به گذشته می برد و شاعر با او اظهار همدردی می کند و بر کسانی که آن را بریده اند نفرین نثار می کند. این شعر به سبک و سیاق حیدربابای شهریار سروده شده ولی شیرینی او را ندارد. بخاطر اینکه این شعر دارای هیچ بینش روشنی نیست. نوستالژی موجود در حیدربابا برای خود فلسفه ای دارد. مثلا، شهریار در شعر زیر از رسوم فراموش شدۀ روزگاران پیشین یاد می کند. از نظر وی تمدن جدید چون شیطانی است که روزگار سیاهی را برای ما تدارک دیده، ما را با سخنان شیرین فریفته و رسم و رسوم محلی ما را از بین برده و مردم را به جان هم انداخته است:

       حیدر بابا قره چمن جاداسی

       چاووش لارین گلر سسی، صداسی

        کربلایا گئدن لرین قاداسی

        دوشسون بو آج یولسوز لارین گؤزونه

       تمدنین اویدوخ یالان سؤزونه

      بیزاری از تمدن و نکوهش آن همزاد تولد تمدن جدید است. همزمان با شکل گیری تمدن امروزی در قرن هیجدهم یکی از کسانی که خطرات آن را گوشزد کرد ژان ژاک روسو بود که در مشاجراتی با ولتر آثار مخرب تمدن جدید را یادآور شده و از لزوم بازگشت به زندگی ساده روستایی سخن به میان آورد. و ولتر جواب داد که با اینکه با عقیده تو مخالفم ولی حاضرم جانم را بدهم که تو حرفت را بزنی. ولتر معتقد بود که بازگشت به گذشته ناممکن است. باید به جلو رفت و تمدن جدید را با همه کاستی هایش پذیرا شد. یعنی بشر ناگزیر از طی این مرحله از تاریخ خویش است و آه و ناله بخاطر چیزهایی که از دستشان داده ایم دردی را دوا نمی کند. حال اگر تمدن جدید خود شیطان باشد از تسلیم به آن گریزی نیست. شهریار در منظومه حیدربابا همان ژان ژاک روسوی آذربایجان است که از آداب و رسوم فراموش شده و زندگی ساده روستایی که در زیر گام های زندگی شهرنشینی در حال اضمحلال است سخن می گوید و البته سخنش دلنشین است، چون آن را عمیقا درک کرده و از صمیم جان می گوید. اما در شعر مورد بحث آن خلاقیت به چشم نمی خورد ؛ مخصوصا که موضوع خیلی نخ نما شده. اگر درخت گردو از وسط روستا برداشته شده و در عوض به آثار هنری و کنده کاری تبدیل شده اینکه دیگر جای تأسف ندارد. درخت گردو به اظهار خود شاعر راه کمال پیموده و به عنصری ماندگار تبدیل گشته است:

غم ائیله مه، یارالاندین ، سویولدون / اینجه صنعت، قلمی له، اویولدون

هیکل اولوب، تماشایا قویولدون / سنی یونوب، هر شیکیله سالدیلار

بو هنره، هامی حیران قالدیلار... ( داشلی یول / ص58)

    در شعر دیگری در قالب چهارپاره دوباره اورمیه را توصیف می کند ولی در مقایسه با شعر دیگری که در مجموعه اول از آن یاد کردیم این شعر چنگی به دل نمی زند. در صفحه 107 نیز شعری با همین مضمون دارد که توصیف از مناظر دیدنی شهر است. در شعر دیگری شاعر نگران است بعد مرگش کتاب هایش بی صاحب بمانند و کسی نباشد آنها را ورق بزند و گردگیری کند:

من ئولندن سونرا کتابلاریمین / گؤره سن قدرینی بیلن اولاجاق؟

زحمتله ییغدیغیم بو خزانه نین/ هردن بیر توزونو سیلن اولاجاق؟...( داشلی یول / ص94)

       شاید تأثیرگذارترین شعر این مجموعه شعری باشد در وصف مادر تحت عنوان منیم آنام. روان است و به واقعیت نزدیک و معلوم است شاعر در حین سرودن آن تحت تأثیر زحمات این موجود فداکار بوده:

محبتین بولاغی دیر / منیم آنام منیم آنام

نئچه گونون قوناغی دیر/ منیم آنام، منیم آنام

سارالیب گؤر نئجه سولوب/ یاز بولودو کیمی دولوب

بیر دری بیر سوموک اولوب/ منیم آنام منیم آنام...( داشلی یول/ ص 110)

     اعتراف می کنم که شامی با وجود انتقادهایی که بر او داشتیم در بسیاری از زمینه ها شاعری موفق است. در به تصویر کشیدن فولکلور آذربایجان، در خدمت به زبان ترکی زحمت کشیده و باید قدر او را دانست و زحماتش را ارج نهاد. نقد شعر کسی به معنی پایمال کردن زحمات او نیست. معرفی اوست بدانگونه که هست. شامی را دوست دارم گرچه بر پاره ای از اشعارش انتقاد دارم. بارها از نقدهای من دلخور شده و چند بار نیز بخاطر رک گویی من، مرا هجو گقته است. اتفاقا این هجوها بسیار شعرتر از بقیه اشعار است و من آنها را می پسندم. شاید به این خاطر که از دل شاعر برآمده و تجربه روحی اوست و در آن تکلف و تصنع به چشم نمی خورد. باید از دست من خیلی رنجیده باشد که توانسته است خشمش را اینگونه گیرا بیان کند. این یکی از بهترین سروده های اوست. کاش می می پذیرفت که انتقاد من برایش سودمندتر از تعریف و تمجید بیجای بعضی هاست. و می پذیرفت که منتقد را نباید دشمن تلقی کرد و او را تحقیر نمود.منتقد حتی اگر قطره ای بیش نباشد باز هم حق دارد نظر بدهد.دریا که نباید باشنیدن انتقادی کوچک از یک قطره برآشوبد:

زمانه گؤر نئجه ترسه دولانیر / دامجیلار دنیزه داشماق اؤیره دیر

سؤزلر ائشیدیرم کؤنلوم بولانیر/ کؤ پوک لر بولاغا جوشماق اؤیره دیر

***

فلک غم اوخونو سینه مه توشلار / ادب گولشنینده بانلیر بایقوشلار

بیلدیرکی قوشلارا بو ایلکی قوشلار/ اووچو بره سیندن قاچماق اؤیره دیر

***

گل بو قضاوتی قویاق ائللره / بو سؤز دستان اولار، دوشر دیللره

چالی تیکانلاری، قیزیل گوللره / عجب دؤران اولوب آچماق اؤیره دیر...( ص121)

           با آرزوی سلامتی برای این شاعر شهرمان، به همین مختصر نقد شعر این شاعر بسنده می کنیم و قضاوت را بر عهده دوستان می گذاریم. تحمل شنیدن نطرات دیگران وقتی که با آن مخالفیم، فضیلت گرانبهایی است که باید آن را برای خود و دیگران آرزو کنیم.



نویسنده : بهروز عرب زاده

    درود بر دوستان نازنین هنرمندم . خیلی خوشحال شدم که وبلاگ پر محتوا و جالب شما مهربانان را مشاهده نمودم . بی خبری از شما دوستان بزرگوار در این چند سالی که به اجبار ترک وطن نموده ام مایه ی ازار است و دیدار دوباره ی شما عزیزان آرزوی قلبی . متاسفانه بر خلاف دوستان هنرمند سایر استان ها که در فضای گسترده ی مجازی  حضور مستمر و فعالی دارند . شهر و دیار ما نمایندگانی ندارد . مثلا در فضای جهانی فیس بوک که  رودرروی میلیون ها مخاطب است شاید تنها نمایندگانش خلاصه می شود در این جانب حقیر و دوست و هنرمند بزرگ شهرمان دکتر یورد شاهیان که از قضا هر دو از ان شهر سال هاست کوچیده ایم . بسیاری از بزرگان ادبیات ایران  حتی انان که خود مقام و منصب دولتی دارند در ان فضا به مبادله ی فکر و اثر می پردازند اما دریغ از هنرمندان شهر ما که خود را در فضای خیالی امنیتی قرار داده و می ترسند مبادا مشکلی برایشان پیش اید . جالب اینجاست که دور باطل خود بزرگ بینی ها و کشمکش های خاله زنکی هنوز از ان دیار رخت نبسته گوئی سال ها پیش که در انجمن شعر نوجوانی بودم و یا بعد ها که در ان دیار می زیستم بدون انکه قدمی برداشته شده باشد یخ زده است . بعد اینهمه سال قصد ندارم موجب دلگیری و کدورت دوستان عزیزم بشوم اما تا کی در خود بودن و دنیا را به اندازه ی شهر سکونتمان دیدن . بگذریم بسیار خوشحال شدم که این فعالیت خوب را از دوستان دیدم و استفاده بردم از نوشته های خوب دوستان بخصوص جناب رضوانی  شامی و خلیل بزرگوار که سخت ارزوی دیدارشان را دارم .ادرس فیس بوکم را به انضمام وبلاگ اختصاصی ام را خدمت دوستان تقدیم می کنم امیدوارم که بیشتر با دوستان بزرگوار مراوده ی فرهنگی و کلامی داشته باشیم ......... مانا باشید و سرافراز ................http://www.facebook.com/barabzadeh و ادرس وبلاگ http://behroozarabzadeh.blogspot.com/

http://behroozarabzadeh.blogfa.com/

پاسخ:
   سلام بر دوست گرامی وفای نازنین ترک دیار کرده
هر جا که باشی برایت افتحار می کنیم و تو را از آن خود می دانیم. برایت آرزوی سلامتی داریم و همینطور آرزوی برگشت به وطن. تو  که سالهاست طعم غربت چشکیده ای حال بیشتر از هر کس دیگری قدر وطن می دانی. هیچ جا مثل وطن آدمی نمی شود. هر چند وطن، آدمی را بیازارد و به او روی خوش نشان ندهد. وطن یعنی در کنار عزیزان بودن. در غم و شادی آنان شریک شدن. و همینطور شادی و غم خود را با آنان تقسیم  کردن. اینکه گله کرده ای دوستان در فضای مجازی حضور ندارند حق با تست. همه اش محافظه کاری نیست. بیشتر بخاطر عدم آشنایی دوستان با اینگونه فضاها و نبود امکانات است. هنوز آقای واحدی را نتوانسته ام متقاعد کنم که  حداقل سری به همین وبلاگ بزند و مطالب آن را مرور کند. یعنی بنده خدا امکاناتش را ندارد. ببخشید وفاجان. منتظر نظرات شما در باره نقد شعر دوستان در این وبلاگ هستیم. در هرماه یک شاعر از شهرمان معرفی و نقد می شود. نام تو هم در لیست هست، گر چه ممکن است تو افتخار ندهی و خود را اروپایی بدانی ولی من کاری به تمایلات شاعر ندارم. آقای شامی از اینکه شعرش را نقد کرده ام سخت از من رنجیده  ولی باید کم کم نقد پذیر شدن را تمرین کنیم.  در باره شعر خلیل و همچنین خانم شاه حسین زاده حتما نظر خودتان را بنویسید.

چهارشنبه 24 خرداد ماه سال 1391 ساعت 3:28 PM

نویسنده : بهروز عرب زاده

سپاس ویژه ای باید از دوست ادیب و بزرگوارم جناب ارشد محمدی باید داشته باشم که زمینه ی این کار نیک و ارزشمند را پایه ریزی فرموده اند بی شک عدم معرفی و نقد اثار ان دیار در مهجور ماندن ادبیات استان و خصوصا ارومیه نقش بسزائی بازی می کند . درود بر شما که همت فرموده و در این وادی دوستان را دور هم جمع کرده اید . امیدوارم تداوم این  امر خیر مسبب شکوفائی استعدادهای جوان و معرفی اثار پیشکسوتان گردد . ارزوی دیدارتان را دارم و از دور دست مهربان و صمیمی تان را می فشارم . به همه ی دوستان از جمله جناب واحدی بزرگوار ارادت بنده را برسانید شاد زی دوست من

http://http://behroozarabzadeh.blogfa.com/

چهارشنبه 24 خرداد ماه سال 1391 ساعت 3:47 PM

 


نویسنده : شاهرخ رضوانی

نگاهی به شعر شامی


             شاعر بنام ارومیه محمود صادق پور متخلص به شامی که شهره خاص وعام این دیار است یوسفی است که در بازار مکتب متعالی آدربایجان در میان هوادارنش خریداران بیشماردارد لذا باید قدر این گوهر یکدانه را بدانیم اگرهم در ترازوی نقدش میگذاریم حق مطلب را درباره اش بگوییم با این مقدمه پرسشی را مطرح میکنم چرا باید شامی را دوست بداریم وشعرش را ببوسیم وبر طاق چشمانمان بگذاریم پاسخ های من در برابر این پرسشها چنین خواهد بود در سطور بعدی این نوشته: نخست اینکه شامی در قالبهای سنتی شعر ترکی بخصوص در قالب قوشما که قالبی ست از غزل هم زیباتر در شعر خود تازگی ها و شگفتی هایی با تصاویر پر نقش و نگارکه حاصل برخورد او با زندگی و طبیعت است می آفریند که مخاطبانش را به حیرت می اندازد.شامی صنعت کاری ست که با فصاحت وبلاغتش هم شاعر است و هم آشیق وهم عاشق تمام توانایش در سرودن چنین قوشماهایی دلنشین است. 

   من ائل شاعریم، سن ائل عاشیقی    سن منه الهام وئر،من ده سنه سؤز   

چال سازی مجلسین اؤل یاراشیقی           من سازا سؤزوریم،سازدا منه سؤز

دو دیگر اینکه شامی با زبان شیوای ترکی آذربایجانی این دیار شعر می سراید ونه با زبان ترکی استانبولی وزبان آذربایجانی آن سوی ارس وبخاطر اینست که هم خواص و هم عوام شعر او را که تبدیل به زبان ادبی ترکی این دیار شده به راحتی می پذیرند وزبان به تحسینش می گشایند چرا که او سبکی تازه در گفتاراین زبان ایجاد می کند که بعد از شهریار عشق آتشین او به زبان مادری بدون وام گرفتن از زبان ادبی همسایگان اش روشن می شود: 
 هارا قاچیرسینیز کؤچری قوشلار     ایند کی ائل لرین یامان چاغی دیر 
ایگیت اولان مگروطنی بوشلار      
گـؤرنده مملکت غم دوستاغی دیـر
سه دیگر اینکه شامی در آفریدن اشعار ترکی خود مقلد و دنباله رو هیچ شاعر نشده وسبک گفتاری خاص و زبان مستقل و ویژه ای را بدست آورده است او با خواندن اشعار شعرای بزرگ آذربایجان مانند فضولی،نسیمی،نباتی،نظامی،واقف،صمد وورغون،سهند وشهریار پخته وگداخته شده واجاقی برافروخته از شعر که روشنایهایش تشبیهات و تخیلات وترکیبات وزبان شیواست 
گوتور سازی باس باغرینا چال عاشیق / قوی ائشیدیب بولبول اولسون لال، عاشیق
ائله چال کی بوتون غـملر داغـیلسـین / 
شراب کیمی وئرسین بیزه حـال ، عاشـیق 

چهارم اینکه شامی شاعری طبیعت گراست و شیفته مناظر و تابلوهای طبیعت روستا چرا که او در آغوش طبیعت رشد یافته است اتصال او به این دنیای شگفت انگیزباعث شده شامی اشعاری زلال در فیزیک ومتافیزیک طبیعت سروده ،سروده های که از دل برخاسته اند لاجرم بر دلها هم می نشینند قطعاتی مانند آی ایشقیندا وکت گویزی و کندیمیزدن آیریلاندا نمونه های درخشان از این گونه آثار شامی ست که بر تارک دیوان او فروغ افکنده اند بنابراین می توان گفت شهرنشینی امروزی این شاعروصله ناجوری بر تن وقامت شاعرانه اوست شامی در عین اینکه شیفته طبیعت و شگفتی های خلقت است رگه های از رئالیسم هم در لایه های ضمیر نا خود آکاهش دارد که او را بسوی زندگی شهرنشینی سوق داده و سالهاست که پذیرفته است که از نعمات و تمتعات زندگی متمدن هم برخوردار شود هرچند این نوع زندگی با آرمانها و ایده آل های رمانتیکی او سازگار نمی آیند واحساسها و رویا ها و باور های عاشقانه او را سرکوب می کنند چرا که او هم مانند ژان ژاک روسو ایده آلش بازگشت به زندگی در جامعه روستاییست  بدین قرار شامی شاعر فیلسوفی نیست بلکه انسانی است که آرمانش وصف زیبای های زندگیست و باقی مانده شیرینی است از فضولی ها ، نسیمی ها ،واقف ها ،نظامی ها ، شهریارها، توللیها و نادرپورها. اما چنین هم نیست که عنصر اندیشه در شعر او غایب باشد نگاه متافیزکی طبیعت گرانه او همیشه شاعر را در برابر کائنات به حیرت انداخته بطوری که در مجموعه شعر طبیعتین قؤینوندا شا می طبیعت را یک معما می داند 
مئشه سنفونسی جیر جیرا سسی       چیچک لرین عطری ،ییلین نفسی
گئجه قوشلاری نین حزین نغمه سی
  آرتیریر حیرتی آی ایشیقیندا 

پنجم اینکه شامی هرازگاهی هم در زبان مادریش غزل می سراید اما چون بیشتر این غزل ها در اوزان عروضی فارسی سروده شده اند مانند قوشما هایش اوج نگرفته اند در این مقوله نمی خواهم شامی را برنجانم چرا که برخی از غزل های هجایش ستودنی هستند 
ششم اینکه شامی گاهی هم اشعار حماسی می سراید در این منظومه های او غبطه قهرمانانی چون کوراوغولو،قاچاق نبی ،دده قورقود ،ستارخان ،هجر خانم ،نگار وسارا را می خورد و آرزو میکند ای کاش این سلسله عاشقان در متن زندگی ما وجود داشتند:
 
 شانلی کوراوغونون یوردودور بورا        همیشه دونیادا   باشی اوجادیر      
 بسله ییب قوینوندا شاه خطایی نی     شعر له، شمشیر له آدی قوشادیر   

هفتم اینکه بسیاری از اشعار چاپ نشده شامی گنجینه های از فرهنگ فولکلوریک آذربایجان است
 که بایاتی ها و ضرب المثل های رایج وجاری بین مردم را در بر میگیرند این بخش از اشعار این شاعر او را به اوج قله ای که خود آرزویش را دارد خواهد رساند
داغلار آشیب چوخ دنیزلر اوزموشم        چوخ گئچمیشم دره،تپه، باغ ،مئشه 

دیرماشیرام بیرزیرونین باشینا             آزقالیبدیر الیم چاتا گونشه  

      هشتمین نکته این است که این شاعر گاهی شعر ساتیریک(طنز)می سراید گاهی هم هجویات ومدحیاتی برای دوستان و نادوستانش. اما این بخش از اشعار او را در پرانتز می گذارم و آرزو میکنم او اوقات خو را با آفرینش های اشعار هجایی ترکی بگذراند. و نکته آخر اینکه من از شامی استاد شعر ترکی در ارومیه انتظار ندارم شعر نو (سربست)ومتفاوت ویا شعرپسا مدرن بسراید زیرا او راهش را یافته و بهترن اشعارش را هم ساخته بنابراین هویت اوشکل گرفته است ومنتقدانش نیز باید با نقد زیبا شناسی کلاسیک به سنجش کارهای او بپردازند نه با نقدهای شلاق وار روانشناختی ،زبان شناختی،هرمنوتیکی ومدرنیته. برای اینکه شامی شاعری ست رمانتیست از جنس طبیعت و مجسمه مرمرینی است از رویا ها،باورها،ایده آل های نوستالوژیکی .مجسمه ای که وقتی شعر می گویید از زبانش در و گوهر می بارد و از کلامش شهد وشکر. وبا نوشته هایش زیبایی ها را در دل های خفته بیدار می کند بدین سان من هم شامی را شهریار شعر ترکی در ارومیه میدانم و(آینه ای در برابر آینش می گذارم و از او ابدیتی می سازم )ودر آخر این جستار نامه از زبان خود شامی چنین می گویم:  

 منه الهام وئره رساکت گئجه لر             کندین طبیعتی آی ایشیقیندا

اوزگه عالمی وارگوره سن اگر             بوعجیب خلقتی آی ایشیقندا 


یکشنبه 14 خرداد ماه سال 1391 ساعت 11:17 PM



نویسنده : محمود صادق پور (شامی)


تنقید چی«ارشد محمدی»نین جوابیندا



گؤره رکن شـــعــریمی یــــار اوردا بوردا 
دئییــرســـن ایـــرادی  وار  اوردا  بـوردا
باشـین چیخمیر ســنین  شعر  و  ادب دن 
ائـده ر بـو ایش ســنی خــوار اوردا بوردا 
دونــوب مــن ده جــوابیــن  قایتــارانــــدا 
اولـورسـان ایت کیمـی هـار اوردا بــوردا 
سنیـن  نقــــد ائیلـه مک   گلمیـــر  الیندن 
سـؤزونـدن ائیلـه بیـرعــــار اوردا بــوردا 
جوشوب  بولبول  کیمی  قوشدوم  غزل لر 
منه هـذیـان دئـدی «ســــار» اوردا بوردا 
دئـدیـم اول اؤزون گـــؤر نـه یـازیبســـان 
قـوخـورلار مثـــلِ مــــردار اوردا بـــــوردا 
بئله فخــر ائیله مـه او چـــــــرت و پـــرتـه 
تاپـیلمــاز بیـــر خـریــــدار اوردا بـــــوردا 
شیشیب نوو،‌ نوو دئمه   کؤهنه بئیین سن 
یوخونـدورتــازه اشــعـــــار اوردا بـــــوردا 
ائشید  بیر سؤز دئییـم  ســاخلا   یادینــــدا 
گئــدیب چکمــه بونــو جـــار اوردا بـــوردا 
گیجیک ائتمه منه چیخمـا  جیـــزیقـــــــــدان 
چالار یـوخسـا سـنی مــــار اوردا بـــــوردا 
قلم الده   قیـــــزیب   مئیـدانـه  گیـــــرســــم 
ایشیــق دونیــان اولار تــــار اوردا بـــوردا 
سؤزوم چوخدور ولی«ارشد» سنیـــــن تک 
گلیــــــر بـــــو قافیـــه دار اوردا بـــــــوردا 
منم «شــامی» بوگون شعـــــــــرین نهنگی 
حــریـفـــی ائیـلــــه رم زار اوردا بـــــوردا 

محمود صادق پور (شامی)
یکشنبه 4 تیر ماه سال 1391 ساعت 3:40 PM


پاسخ:


از استاد محترم جناب آقای شامی بخاطر هجو تازه ای که ارسال داشته اند ممنونم. جز خود ایشان همه دوستان مشترک باور دارند که من در حق شامی هیچ مطلبی که شأن ایشان را پایین بیاورد ننوشته ام و بعضی نیز حتی معتقد بودند بیش از حد ایشان را بزرگ کرده ام. ولی من هر چه نوشته ام در تأیید یا رد، همه تشخیص من بوده و بلکه اشتباه می کنم. مهم این است که نیت من آزردن کسی نیست مخصوصا آن شخص کسی مثل شامی باشد که حق استادی بر گردن من دارد و سالیان سال است با هم نشست و برخاست داریم. نیت من این بوده که خدمات ایشان را به زبان و ادبیات این شهر توضیح دهم و در واقع در حق او خدمتی کرده باشم. حالا چند تا انتقاد کوچک هم مطرح کرده ایم که مثلا ایشان به سبک قدما شعر می نویسند. این که حرف بدی نیست. خود ایشان در همه محافل ادبی بر علیه شاعران نو گرا بیانیه می خوانند و خود قبول دارند که همان سبک قدما را ادامه می دهند. من دیدگاه قدما را در باره وصف طبیعت و تغزل و غیره توضیح داده ام و آن را با دیدگاه طرفداران شعر مدرن مقایسه کرده ام و نقد یعنی همین. من  شعر توهین آمیز استاد را از بخش نظرات کپی کرده و اشکالات تایپی اش را هم برطرف کردم و در اینجا گذاشتم که بخوانند و بدانند که من علیرغم این جفاها ایشان را دوست دارم و او را با همان خصوصیاتش که -تن به نقد نمی دهد- قبول دارم و برایش دعا می کنم که همیشه صحیح و سالم و سرزنده  باشند. البته که ماها در برابر او قطره ای بیش نیستیم. او در سبک و سیاق خود شاعر بزرگی است و این را از روی ترس نمی گویم و قصد تملق هم  ندارم.


محمدی/یکشنبه 4/4/91



نویسنده: علی شجاع



در نظر اینجانب آقای شامی به سه علت شخصی ارزشمند و بزرگواراست اول اینکه هر شاعر ترکی سرا صرف نظر از ضعف و قدرت و خط و مشی هنری اش فقط و فقط به خاطر اینکه در راه تقویت و ترویج زبان مادری گامی برمی دارد منزلتی مطلوب و محبوب دارد و در این جایگاه چه کسی برتر از شامی؟ دلیل دوم ، امروز در استان ما آقای شامی همچون فرهنگ لغات ناطقی است که شعرا و نویسندگان جوان و تازه کار می توانند هزاران واژه و اصطلاح ترکی را از او یاد بگیرند و دلیل سوم اینکه آقای شامی با به کار گیری حجمی بزرگ و قابل توجه از فرهنگ و فولکولور آذربایجان گامهایی مؤثر در راه معرفی ، ترویج و حفظ زبان و فرهنگ ما برداشته است. اما بسیار متأسفم که چنین شخصی محترم و محبوب در پاسخ به منتقدی که تعریف و تحسینش بسی بیشتر از انتقادش بوده در اقدامی غیر منصفانه و شرم آور ساحت طبع و قلم خودرا با کلماتی زشت و جملاتی سخیف آلوده می کند ! اگر قرار باشد در برابر هر سخنی دهان به هجو و هزل باز کنیم پس تحصیل و تحقیق و استناد چه ارزشی خواهند داشت؟ در ثانی ، کارهایی چنین پست ،از دست هر حقیری بر می آید .اگر هنرمندان و هنر دوستان یک صدم احترام  و محبتی را که برای آقای شامی قائلند به اینجانب ابراز می نمودند آن چنان احساس عزت و کرامت نفس می کردم که حتی در رفتار و گفتار شخصی و خانوادگی نیز خود را ملزم و متعهد به رعایت ابتدائی ترین اصول اخلاقی و انسانی می دانستم .من بارها گفته ام شاعر نه خود بلکه باید شخصیتش شاعر باشد. چند هفته پیش در انجمن شعر آقای سلیمان پور در غیاب آقای گل اندام خطاب به ایشان گفتند: «آخر تو می توانی یک ناخن آقای شامی باشی؟» و انتظار می رفت آقای شامی در جواب آن جملة مضحک و بی اساس موضع گیری کند و تنها به لحاظ احترام و تواضع بگوید شما به من لطف و محبت دارید اما آقای گل اندام نیز شخصی بزرگ و شاعری شاخص هستند! جای بسی تعجب و تأسف است که آقای شامی ارزشی را که دیگران برایش قائل هستند ، برای خود قائل نیست؟! آقای شامی باید متوجه باشد که شعر او به علت تنوع موضوع ،استحکام کلام و سلاست بیان و از همه مهمتر ،عام الفهم بودن طیف گسترده ای از مخاطبان را فرامی گیرد و به لحاظ تاثیر گذاری در حال حاضر سر آمد شاعران نوع خود در استان ما و جزو شعرای طراز اول آذربایجان می باشد و نبایدخاطر هموطنانی را که به خاطر داشتن چنین شاعری احساس فخر و غرور می کنند با کارهایی  خفت بار که برازنده اش نیست مخدوش و مکدر کند.






 نویسنده: بهروز عرب زاده



   درود بر جناب محمدی بزرگوار دوست ارجمندم / پس از خواندن متن گلایه ی ( فحش ها و حرف های غیر ادبی ) یا بقول شما هجو جناب شامی بسیار متاسف شدم . اینکه جناب شامی به لحاظ سنی و سابقه ی هنری بر بسیاری دیگر از دوستان ارومیه ای مقدم هستند شکی نیست و می دانم که تاکنون همه ی دوستان و از جمله خود اینجانب در ابراز ادب و دوستی کوتاهی نکرده ایم . اما این تقدم دلیل بر پوشاندن ضعف ها و نکات منفی نیست . هر اثر هنری بعد از انکه منتشر شد دیگر از اختیارات شاعر جدا شده و در حیطه ی نقادی دیگران قرار می گیرد و هر کس بر حسب آموخته ها و ذوق هنری خود می تواند نقدی بر ان داشته باشد فارغ از اینکه مورد پسند خالق اثر قرار گیرد یا نگیرد . این چه ذهنیت خام و ناپخته ای ست که گمان می کند هر اثری که بیرون می دهد وحی منزل و عاری از ضعف است . براستی خود را چه فرض  می کنیم پیامبری از سوی پروردگار ؟ چرا بجای حمایت از کسی که وقت و زمان خود را برای اثر ما گذاشته است چوب لای چرخ تفکر و اندیشه ای که می خواهد با نقد نقادی مسیر روشنائی را در افق تاریک دیاری که سال هاست نه ادیبی از ان بیرون امده و نه ادیبی توان ماندن در ان اجتماع مسموم - که خود بزرگ بینی ها و کوته اندیشی ها مجال تنفس اش را بریده - می گذاریم . چرا باور نمی کنیم که ذهنیت فسیل شده ی ما دیگر در هیچ دکانی  جز دکان چاپلوسی عده ای جاهل - خریدار ندارد . چرا باور نمی کنیم که ذهنیت مان در حول و حوش دهات خودمان در گل مانده و دیری ست که جز لگد زدن گل کار دیگری نمی کنیم . سکوت در مقابل این افکار تا کی و تا کجا ؟ همیشه رسم ادب ما را به سکوت کشانده و این بر یکه تازی ذهنیت های فحاش و فسیل شده دامن زده است . حتی اگر جناب محمدی در نقد خود به بیراهه رفته باشند  - که با نقد دست به عصا و دوستانه که مبادا دل کسی بشکند چنین کرده اند باز من خالق اثر-  حقی ندارم که با هجو و فحاشی مسیر اندیشیدن و درک را مسدود کنم . این عمل باعث می شود تا کسی جرات نکند به اثر ما به چشم نقادانه بنگرد .  چرا نقد اثر را مترادف نقد شاعر فرض می کنیم . شاعر و اثر دو مقوله ی کاملا جدا و غیر مرتبط با هم هستند و هیچ دلیلی ندارد که بخاطر خوشایند شاعر در نقد اثر جانب شاعر گرفته شود . .بنده ضمن احترام به همه ی هنرمندان دیارم که سال ها ست اندیشه ی خود را به رایگان در اختیارمان می گذارند از نقد و نقادی دفاع کرده و از دوستان هنرمند و اساتید بزرگوار استدعا دارم با گسترش نقد و نقادی و با افزودن بر دامنه ی انتقاد پذیری خود زمینه را برای بهتر دیدن و بهتر شنیدن فراهم نمایند تا در روزگاری که هزاران نفر در اقصی نقاط دنیا اندیشه ها و واژه های نوئی را عرضه می کنند دیار ما هم شاهد حرکتی رو به جلو باشد

دوشنبه 5 تیر ماه سال 1391 ساعت 1:45 PM













نویسنده : ض. روشن ( ضیایی)


  


    با آرزوی توفیق برای تمام دلسوختگان عرصه ی ادبیات به ویژه ادبیات این دیار، شامی شاعری است بزرگ و توانمند و شخصیتی غیر قابل انکار. او از سالهائی دست به قلم برده است که بسیاری از ما الفبای ادبیات را نمی دانستیم و وارد عرصه هائی در ادبیات بومی شده است که بسیاری جرأت ورود نداشتیم از مقوله هائی سخن گفته است که ما هیچگاه نتوانستیم بدانها راه یابیم و صدماتی در این راه دیده است که ما...
       اما اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند ارشد محمدی نیز شخصیتی ادبی و وزنه ای ارزشمند برای ما در این میدان پر از ناهمواری است. متأسفانه این رویه ی ناپسند مدتی است به فضای نقد شهرمان وارد شده است که هر منتقد حتی اگر با دیدی بسیار مثبت هم با شعری برخورد کند و از راه دلسوزی نکات ضعف احتمالی را یادآور شود در معرض بدترین تهمت ها و گاه فحش ها قرار می گیرد.گوئی در این سرزمین تنها وظیفه ی منتقد تحسین و تکریم صاحب اثر است و لاغیر.
      چرا نمی خواهیم بپذیریم که رشد ادبیات در کوران نقد و زیر نگاههای تیز ناقدان امکان پذیر است و دنیای تک صدائی و منم منم کردن ها سالهاست که سپری شده است . گاه از جوانان کم سن و سال در محافل و مجالس شعری ،اشعاری را می شنویم که نوید ظهور شاعران توانمند را می دهند .  به راستی ما در کجای این مسیر قرار داریم . چرا نمی پذیریم که هیچ جامعه ای متکی و وابسته به تک چهره ها نیست . چرا توانائی هایمان را در راه لگد کوب کردن شخصیت همدیگر  صرف می کنیم و شعرهایمان را  در بدترین راهها یعنی فحش و توهین بکار می گیریم . من  استاد شامی را شخصیتی فراتر از این رفتارها دانسته و عکس العمل ایشان را نوعی واکنش احساسی و آنی ارزیابی کرده و امیدوارم سالهای سال ایشان را در کسوت شخصیتی با وقار و متحمل نقد مشاهده کنیم. برای جناب محمدی نیز آرزوی موفقیت بیشتر دارم و امیددارم رنجهای این راه را با سعه ی صدر منحمل باشند دیدگاه ایشان را که مدارا و تساهل است به جان قبول دارم و ایشان را به ادامه همین سیره دعوت می کنم


یازیچی: کریم گل اندام


حؤرمتلی عالیم دوستوم  ارشد محمدی

 من تکبر اولدوزوندا سیر ائدن دوستوم ،محمود صادق پور (شامی) نین عوضینه دؤنه -دؤنه  سندن عذر ایسته ییروسنده اولان دؤزوم،ویقاروسایغی دویارلیغا گوره چوخ ساغ اول دئییرم امینم کی،سنین صداقتلی تنقیدی فیکیرلرله  یاناشماغین شامی کیمی آدلیم بیر شاعیرین حاقیندا  سون درجه رئال ،منطیقه اویغون وشاعیرین بوتون اوستونلوکلرین سایدیغینلا برابر عین حالدا دونیا گؤروشونون داریسقال چرچیوه ده اولدوغوندان بیر حقیقی نمونه دیر !! شاعیر گرک تنقید چینین آیناسیندا اؤز عظمتین وحقارتین گؤروب اؤز حقیقی چهره سی ایله تانیش اولسون ! واقتی گلیب شامی کیمی  تانینمیش بیر شاعیر  منم-منم آتیندان ائنیب  ،قولاغینا تیخیلان به-به لر ،اؤیونمه لر پانبیقلاارینی چیخاردسین . تنقیدچییه یاشیندان آسیلی اولمایاراق حؤرمت بسله سین! توتالیم ارشد محمدی یئرلی -دیبلی تنقیدقایدا-قانونلاریندان خبیرسیز دیروشامی کیمی نهنگ بیرشاعیری سوخموش اولسون قوز قابیغینا! یئنه ده شامی یا گرکمزتنقیدچینین جوابین او بویدا دوشگون کلاملا وئرسین!بیرنجی شامی نین یوزلر دوستو-اوخوجوسو وپرستشکاری وار بووظیفه اونلارین بوینونا دوشور ایکینجیسی  تنقیدچی حتی دوشمن ده اولسابئله ،یئنه ده شاعیرین عفت کلامی گرک اوخوجونوحیرته سالسین یوخ کی ،دایازلیق علامتینه چئوریلسین!!هرشاعیرین خورجونوندا بؤیله دوشوک سؤزلردن چوخ وار صحبت یارادیجیلیقدان واونون چئشیدلی واریانتلاریندان گئدیر ،صحبت شاعیر ده اولان فرقیلی و بنزر سیز دونیا گؤروشوندن گئدیر !تکجه تعریفلره اویماق وهرکیمدن آلقیش اومماق شاعیره یاراشماز !داریسقال چرچیولردن چیخماق لازیمدیر ! دونیا سویه سینده یوکسلمه یه مئیل گؤسترن بیر شاعیر  تنقیدی فیکیرلره قولاقلاری آچیق اولمالی ! بو اورتادایالنیز اؤزونو یئرین محوری سانانلارا یازیغیم گلیر!!


:جواد  رمضان 


 

به (شامی)و پیاله لبریز شده اش!

با این تفکر پیر

پشت به خورشید

تاج می ستایی

با این تفکر پیر

رو به دشمن خیمه می زنی و

لشکرت را به یغما می بری

مدعی روزگار آفتاب

در خیل شاهدان قصر رسولان هبوط

چه می کنی؟!


                                 ((رمضان)

 

    من فردی از میان هزاران نفری هستم که به شعرهای آقای شامی عشق می ورزد. من متأسف شدم وقتی دیدم شاعر محبوب خلق را اینچنین دل آزرده کردید. شامی در میان ما حرمت دارد و به او همچنان عشق می ورزیم انگار شهریار, سهند...

    دوست عزیز آقای محمدی، انتقاد خیلی خوب است اما نه انتقاد خصمانه . انتقاد شما نه از شخص شامی بلکه از شعر غنی عاشقی و آذربایجانی است. شما نه تنها از شعر آذربایجانی سر در نمی آورید، بلکه خودتان را استاد معرفی کرده اید. اشعار آقای شامی را کسانی سزاوار انتقاد هستند که خودشان مسلط به زبان ترکی باشند. اگر شعر شامی را آقای مشروطه چی(سؤنمز) نقد می کردند ما مردم قبول می کردیم اما از شما نمی توانیم بپذیریم، آقای شامی از چهره های ماندگار تاریخ ادبیات و به خصوص شهر اورمیه می باشند، اما امثال شما خیلی آمدند و رفتند.

امیدوارم از انتقاد من هم شما ناراحت نباشید.

 

 پاسخ:

دوست  نا آشنا

از اینکه نظر گذاشته اید سپاسگزارم

    من ادعای استادی ندارم. همیشه شامی را استاد خودم معرفی کرده ام. در باره ایشان هم هیچ بی احترامی نشده. از مقام ایشان تمجید کرده ام. دادن نظر در همه جای دنیا آزاد است. به نظر شما هم من آدم بیسوادی هستم. من حرف شما را رد نمی کنم ،شاید حق با شما باشد. مهم  این است که تحمل شنیدن نظرات همدیگر را داشته باشیم و اخلاق را رعایت کنیم و به هم توهین روا نداریم. لطفاً دفعه بعد مثل همه با اسم خودتان نظر بدهید و پای حرف تان هم بایستید.

با تشکر - محمدی


نویسنده: عابدینی


    دریغم می آید از کسی که به راحتی می توانست عنان به عنان ویا حتی پیش تر از بعضی بزرگان ادب وهنر آذربایجان بتازد اما....
      بی شک "شامی" یکی از مفاخر ادبی این روزگار است که بنده برای همیشه ایشان  را" استاد"می دانم و هر جا و هر زمان مجالی دست دهد با افتخار تمام دست وقلمش را خواهم بوسید. اماآنچه برای شاگردان و دوستدارانی چون من آموزندگی ماندگار و عمیق تری دارد  منش وتفکر و اخلاق وبلکه ادب ادیبانه استادان است.  این خط مشی عالی باعث می شود که در هر موقعیت عمل و عکس العمل آنها هنرمندانه وبزرگانه باشد اما هرگاه این روال کنار گذاشته شود ودرمقابل جریانات ادبی – هنری معمول  تنگ نظری ها و جهت گیری های غیر منصفانه وگاهی خودخواهانه میدانداری کند اولین چیزی که می شکند چینی نازک وظریف حرمت هنرمند وخاطر دوستداران هنرمند است .
       بااین مقدمه بی هیچ تعارفی باید بگویم که موضوع اخیرسطور این صفحه مجازی دلم راشکسته است وفاش می گویم که نوع برخورد استاد شامی – که خدا سلامتش بدارد- رابانقد دلسوزانه و عالمانه آقای محمدی متناسب با شخصیت ووزن هنری آقای شامی نمی دانم ومطمئن هستم که خود ایشان هم این حرکت خود را شتابزده ونه در خور می دانند چرا که ابیات سروده(فحش نامه ) شان هم گواه این است .
    استادهرگاه با دلی پاک وایمان قلبی سراغ شعر رفته صفا وپاکی سروده  اما در این مورد به خاطر بغض نا حقی که در دل داشته  سروده اش نیز به هیچ وجه در حد واندازه ی نام شاعر نیست .ازسوی دیگر عمل به یک رسالت ادبی  در قالبی رسمی که آقای محمدی آن را در پیش گرفته  درخور برخوردی به همان شیوه ستوده مورد قبول جامعه ادبی توسط خود استاد ویا همفکران ایشان  است  نه به شیوه منسوخ برخی از گذشتگان  خودستایانه ونامطلوب و دل آزار. استاد حتما قبول دارند که امروز در مقابل هرسطرقابل اعتنا درجهان ادبیات چندین سطر با عناوین و رویکردهای مختلف در رد وقبول آن نوشته می شود  ودر این میان هنرمندی توفیق تعالی و پیشرفت پیدا می کند که با سعه ی صدر و آغوشی باز انتقادات را همچون هدیه ای گرانقیمت می پذیرد  ودر جهت ترقی و پخته ترشدن اثر خود به کار می گیرد  اما دریغا که بعضی از بزرگان این فرصت را تهدیدی علیه خود دانسته ومنتقد را دشمن می شمارند واین یعنی در جازدن و توقف هنرمند و....وصد افسوس که در حال حاضر استاد بزرگ خود شامی را در این جایگاه می بینم  . شاعری که می توانست به مدد تعامل زیرکانه با جامعه ادبی روزگار خود شهریاری دیگر برای این سرزمین باشد متاسفانه در یک سال اخیر کار تازه ای که از او دیده ایم دو هجویه ی غیر ادیبانه برای دوستانش بوده است.
                                                                      محمد عابدینی


نویسنده: بهرام اسدی


حؤرمتلی دوست ارشد محمدی جنابلاری
دگرلی شاعریمیز شامی حاقیندا یازدیغینیز تنقیدی، شامی نین طنز جوابین و باشقا دوستلارین نظرلرین باشدان-آیاغا اوخودوم. مئشه یه گیرن اؤز آغاجین کسیب، هر کس اؤز سؤزون دانیشیبدیر. آما دقّته لایقدیر کی  فارس دیلینده و فارس شعری فضاسیندا تورک شعری تنقید ائدیلمز. بو سهودیر. تورک و آذربایجان شعرینین اؤز اؤلچولری وار. بو اؤلچولری بیلمک گرک. تورک شعرینین یارانماسی، تاریخی، شخصیتلری و فضاسی فارس شعری ایله بوتون فرقلیدیر. سیزی و باشقا دوستلاریمیزی «شاعر کیم و شعر نه دیر؟» عنوانلی مقاله مین اوخوماغینا دعوت ائدیرم.
بهرام اسدی
(www.bahramasadi.blogfa.com)



پاسخ:


عزیز دوستوم بهرام اسدی


     نظر یازدیغینیز اوچون ممنونام. اول فرصت ده مقاله نیزی اوخویارام. نظریم اولسا یازارام. اما بو کی تورک شعری نین اؤز اؤلچولری وار منه قبول دگیل. دنیا ادبیاتی هامسی مشابه بیر مرحله لر گئچیریب لر. بیز ده ایره لی گئتمه لییک. گری ده قالان ملت لرین ادبیات لاری دا گری ده قالیب. ادبیات فکیردن دوغولور، فکیری گئری ده قالان ملتین ادبیاتی دا گئری ده دیر. بو باره ده ایسترسن مباحثه آپارا بیلریک. باشقا اولچولر نه اولابیلر؟ بیز گرگ تنقیده میدان وئرک. تنقید دن قورخمامالییق. ضعف لریمیزی اوست باستیر ائله مه مه لییک. بیز دالییق. بیز ده باشق ملت لر تک سؤزوموزی دنیایا یایمالییق.  گلین بو یولدا ال اله وئرک.


نویسنده: حسین واحدی


سلام لار و سایغی لار ----

سازیمی آلمیــــشام اله            قوشام سنه دستان اورمو

اودلار, سولار دیاری سان           هریانین باغ- بوستان اورمو

منده بهرام اسدی جنابلارینین سؤزونه قاتیلیرام. تورکجه شعر ایله نثر یازانلار, فارس دیلینین اؤلچولری ایله بیچیلمز!
اومود ائدیرم شهریمیزین بو دیرلی شاعیرینی دوزگونجه ائلیمیزه تانیتدیراق.
تورک دیلیمیزه زحمت چکن لرین هامیسینا اوغورلار




خلیل شیخلو

         


   خلیل شیخلومتولد( 1344 ) اولین دفتر شعرش را در سال 1377 منتشر کرده در 2000 نسخه توسط انتشارات فرهنگی – هنری نارنج، با عنوان " بی حضور تو" . در این کتاب او تجربه های تازه ای را در جهان شعر تمرین کرده است. در این گام اول گاه به شعر نزدیک و گاهی از آن دور می شود. او در تلاش است برای خود راهی پیدا کند. خود را به هر دری می زند تا فردیت خویش را در عالم شعر به ثبت برساند.

        در شعر او عنصر خیال نقش اساسی بازی می کند. شعر او همانقدر که از عاطفه تهی است به همان میزان از خیال سرشار است. همه چیز از تخیل می روید، حتی پسر موبوری مثل خود شاعر، و دختر سیاه چشمی که نقش معشوق را دارد؛ گر چه ممکن است وجود خارجی نداشته باشد. شعر خلیل برای خود جهانی است مستقل از جهان عین. از نظر او لازمه شعر و هنر بازآفرینی واقعیت نیست. خلق جهانی تازه است که فقط در عالم هنر حضور دارد  وتنها اهالی هنر از آن کامیابند:

گفته باشم ؛
آب نطلبیده مراد است.
از آب باریکه ای بنام خیال
درخت می روید
پرنده می روید
ماهی می روید
وام خانه، جهازیه،...
دختری با چشم و ابروی سیاه
پسری مو بور می روید
ممنونم
فوق العاده ممنونم
از این که به دنیا آمده ام. 
(بی حضور تو. ص59)
دریغ که کسی خلیل را جدی نگرفت. در دیاری که ذهن ها به به ادبیات رسمی خو گرفته است  البته که صدای تازه خلیل شنیده نمی شود. صدای او در میان صداهای بیشمار گم می شود. او خود همین نگرانی را دارد:
 دیگر از من گذشته است
قایم باشک بازی
تازه می ترسم گم بشوم
یعنی گمم کنید و...
می دانید، در ولایت ما هر اسب یا الاغی که فرتوت شد
بی افسار و زین رو به بیابان رهایش می کنند/ یا از گرسنگی تلف شود، یا طعمه...
حالا درست که من نه اسبی فرتوتم و نه الاغی پیر/ و از آدمی زادم
اما شعرهایم وقتی نه دستمالی برای اشک مادران می شود/ نه سلاحی برای تاراندن کابوس ها
می ترسم به بهانه بازی رو به تنهایی و تاریکی رهایم کنید و.../بمیرم
نیز، اگر چه در اتاقم، کنار زن و چای و سیگار
عُقم می گیرد از خوشیِ بخت. ( بی حضور تو ص 53)
        اما خلیل بخاطر فرتوت بودنش رها نمی شود.  برعکس بخاطر نو بودن زبان و تازگی بیانش  غریب می ماند.     خلیل خود مدعی است که رسالت و تعهد شاعر معطوف به شعر اوست و شعر وسیله مبارزه نیست. شعر نوعی هنر است و هنر در دایره سرگرمی و تفنن است و نوعی بازی با کلمات. اما در شعر او گاه خلاف این دیده می شود. زبان او گاهی چنان جسورانه بر علیه وضع موجود می شورد که خواننده  شعرش خیال می کند با یک مبارز سیاسی طرف است. شعر او بسیاربیشتر از دستمالی می شود برای پاک کردن اشک مادران داغدیده. برنده تر از هر سلاحی برای تاراندن کابوس ها. اگر چه او نمی خواهد پا از گلیم خویش درازتر کند:
به آب و نان نیازی نیست
بگذارید انتظار بکشم/ ...گریه کنم
انتظار و گریه
تنها گلیمی است
که کوتاه تر از پاها نبوده است ( بی حضور تو . ص24)
          دومین دفتر شعرش را تحت عنوان " می توانی بیش ار این ناز کنی" در 72 صفحه  در سال 1388توسط  نشر یاز اورمیه منتشر کرده. خلیل در این مجموعه بیشتر از پیش راه خود را یافته و حرفی برای گفتن پیدا کرده است. او سعی دارد از قابلیت های زبان فارسی حداکثر استفاده را ببرد.  امثال و حکم رایج در زبان را به استخدام شعردر می آورد و از ترکیب آنها شعری منحصر به فرد خلق می کند که حاوی معنایی تازه است و این پیوند او را با پیشینة زبان و سنت ادبی آشکار می سازد. برخوردی خلاقانه با سنت ادبی و بازتولید فرهنگ گذشته با زبانی تازه، بی آنکه شاعر در دام سنت گرفتار شود :
من دندان هایم را دوست می دارم
چرا که امنیت آدمی / در سایة همین دو ردیف دندان آدمی است
که به روی جگر می گذارد
من زبانم را دوست دارم
چرا که هیچوقت سرخ نمی شود
و اینگونه سرم، همیشه سبز است
شکر خدا صاحب دو ردیف دندانم
و یک زبان- به زردی پاییز-
ضامن سلامت و امنیت

( می توانی بیش از ناز کنی. ص3)

      درون مایه برای خلیل چندان مهم نیست. از نظر او شاعر نه مبارز سیاسی است ونه فیلسوف و اندیشه پرداز. شاعر فقط شاعر است و در خدمت زبان. شاعر باید جادوی زبان را بشناسد و بداند که با زبان چگونه رفتار کند که سخنش رنگ شعر بگیرد. فرقی نمی کند در باره چه موضوعی شعر می گوید. مسایل اجتماعی و سیاسی باشد، یک مقوله فلسفی و هستی شناسانه باشد و یا به تغزل بپردازد. آنچه مهم است نحوه بیان اوست نه چیزی که می گوید. به اصطلاح معروف چگونه گفتن مهمتر از چه گفتن است. یعنی فرم نسبت به درونمایه در اولویت است. تغزل در شعر او جایگاه خاصی دارد. به این نمونه دقت کنید تا با زبان تغزل او آشنا شوید:
همه می دانند
اگر مثلا کیف کسی گم شود
نباید دنبال حوله یا شانه  بگردد
اما هر چیز من که گم می شود
دنبال تو می گردم
آیا تو مساوی هستی
 با همه آن چیزهایی که من گم می کنم؟
( می توانی...ص4)
     از دیگر عناصر شعر خلیل طنز اوست. طنزی که ممکن است دیکتاتورها را نیز خوش آید و آنها را بخنداند، هر چند نتواند خوی آنها را تغییر دهد:
تصور کنید؛ دیکتاتور
 بدون دندان ، پشت تریبون
برای آدم ها سخنرانی کند
خود پدر من هرگاه بدون دندان ها ی مصنوعی حرف می زد
همه از خنده روده بُر می شدیم
و هر گاه آنها را دوباره می گذاشت به دهن
چنان غضبناک می نمود
 که از ترس زهره ترک می شدیم
ای کاش من کرم آفریده می شدم
تا همه دندان ها را می خوردم
و یقین رازی است که خدای متعال
نه مرا کرم آفرید
 نه دیکتاتورها را بدون دندان
وگرنه بجای ترس و لرز
 دنیایی پر از خنده  می داشتیم ( می توانی...ص 40)
      والبته چه دنیای زیبایی می شد اگر خلیل کرم آفریده می شد و دندان تمام دیکتاتورهای عالم را می خورد. می توانستیم بجای اینکه از دست آنها گریه کنیم؛ بر آنها بخندیم. ولی خوب لابد حکمتی در کار بوده که خلیل آدم آفریده شده. اگر خلیلی در عالم آدم ها نبود چه کسی می توانست قضیه به این مهمی را کشف و مطرح کند.
        در کنار زبان طنز؛ استفاده از عناصر دنیای مدرن از دیگر مشخصه های شعر اوست. او مثل بعضی ها در عصر چوپانی زندگی نمی کند. او یک آدم مدرن شهری است و در خانه اش تلویزیون تماشا می کند. وقتی  در باره فقر می گوید کاملا به شیوه امروزی است. دغدغه یک آدم فقیر در جهان امروز آن نیست که مثلا تلویزیون ندارد. بلکه نگران است که مبادا تلویزیونش خراب شود:
تلویزیون چیز خوبی است
بچه های مرا مشغول می کند
و خدا نکند که خراب بشود
تا بیایم یکی دیگر بخرم
حتما کمرم خواهد شکست.
***
اشک در چشم دخترم حلقه می زند
و بعد می بینم که در خلوت
برای سلامت تلویزیون دعا می کند؛
یا برای دنبال کردن برنامه کودک
شاید هم بخاطر من
که کمر شکسته نشوم.
***
به هر صورت
این آغاز یک بت پرستی جدید است
و باید بهوش بود. ( می توانی...ص42)
    البته من نفهمیدم ضرورت این بند آخر چیست؟ بنظرم وصله ای ناجور آمد. نیازی به این شعار نبود. دو بند اول همدیگر را تکمیل می کنند و ساختمان شعر کامل می شود. این ضعف در بعضی دیگر از اشعار او به چشم می خورد. شاید شاعر با این شگرد می خواهد ساختارشکنی کند و ناگهان چیزی می گوید که خواننده اصلا انتظارش را ندارد. اما از نظر من این نه تنها چیزی به شعر نمی افزاید بلکه آنرا فرو می کاهد. حرف بر سر فقر و غیره است نه کالا پرستی یا فیتیشیزم.
       برای آقای خلیل شیخلو شاعر جوان شهرمان سلامتی و موفقیت آرزو داریم و امیداریم او این نوآوری را در زبان بومی خودش نیز بکار بندد. از اشعارچاپ نشده  این شاعردو شعر انتخاب کرده ایم که  برای نقد و نظر دوستان در این صفحه منتشر می کنیم و  منتظریم  دوستان اهل نظر و از جمله خود آقای شیخلو خود از این صفحه دیدن کنند و نظراتشان را با ما در میان نهند :
(1)
محبوبم
با این دهن خالی از دندان
خنده دار است بگویم؛
" دوستت دارم"
نه !
بدون دندان
با لب و لوچه کج و معوج
 و این همه شعر عاشقانه
که روی دستم باد کرده
کاش دلم پنجره ای می داشت
و چیزی به اسم دهان
 نبود هر گز
(2)
 آقای نجار
یک میز بسازید برای من
از چوب های زیبا.
با پایه های محکم
که بتوان روی آن
شعر ساخت/ شام خورد...
آقای نجار
یک میز بسازید برای من
که به هر جا دلم خواست / ببرم
و هم در آخر
روی آن دراز بکشم/ بمیرم
آقای نجار
می خواهم اسم این میز را
وطن بگذارم
عجله کنید
من از سال های غربت
خسته شده ام.

 





نویسنده: یه شاعر 
جناب محمدی سلام 
روزتون خوش . 

نمیدونم سطح ارتباط شما با جناب ض - روشن تا چه حده اما این نوشته شونو  درباره ی شعر شاه حسین اده امروز خوندم 


( یک خواهش از شاعر محترم به شرط آنکه دیگران نخوانند-....


کاش یکی بهشون بگه 
1- خواهش خصوصی رو وقتی توقع دارید دیگران نخوننش نیتونید ایمیل بزنید یا تو وبلاگ خود شاعر بنویسید 
2  با این تاکیدی که روی جمله ی امیدوارم دیگران نخوانند  ----اتفاقا دیگران رو برای خوندن ترغیب میکنه 
3 نگران شعر رویا شاه حسین زاده نباشن 
چون شعر ایشون نیازی به این دلواپسی های مادرانه نداره 
4 برخلاف ایشون که سعی دارن شعر شاه حسین زاده رو به شهرشون بچسبونن - اصلا چنین  احساسی ندارم 
قطعا شاه حسین زاده مال ارومیه نیست و نخواهد بود چون برای شاعر شدن و شاعر موندن دست این شهر رو نگرفته و نخواهد گرفت چون اینجا آدمها بجای گرفتن دستت پاتو می کشن تا بیفتی 
5  بنده متاسفانه روحیه ی منتقدی تو این شهر ندیدیم که توی چشماش  خیره بشیم و نقدی در حد شعر بشنوم . تو این شهر اگه از شعر کسی خوب بگی میگن یا شیفته ی شعرشی یا شیفته ی خودش 
7

امیدوارم روزی ادبیالت این شهر اونقدر قد بکشه که خاله زنک بازی ها و حرفای لب حوضی و نقدای قهوه خانه ای و نگرانی های موذیانه ریشه کن بشن 


8------------------

جناب ارشد ! اینا رو یه جوری به ایشون بگین . 


برای خیلی چیزا تو این سرزمین متاسف بودم 
اینم روش

پنجشنبه 11 خرداد ماه سال 1391 ساعت 1:41 PM



نویسنده: ض. روشن

خدمت خواهر ارجمند ( یه شاعر محترم)
با سلام خدمت شما
 
اگر اجازه بدهید دست از سر بانو شاه حسین زاده برداریم و با هم مستقیم همکلام شویم ( اگر چه این آفت پشت مونیتور رایانه پنهان شدن و فحش های چارواداری دادن و سپس از ترس به عهده گرفتن مسئولیت حرف ها ،خود را با نام مستعار یه شاعر( و چه فروتن و متواضع که در جهانی که بزرگترین شاعران از بر دوش گرفتن عنوان شاعری ابا دارند ایشان با فروتنی خود را شاعر می دانند) نامیدید. اصلا بگذارید صحبت از نقد نکنیم چون در فضائی که شما به تحلیلی علمی از یک شعر دست می زنید و پس از بر شمردن چندین و چند نقطه قوت یک شاعر با هزار ترفند مستقیم و غیر مستقیم جهت فهماندن یک تذکر قصد دارید جلوی لغزشی احتمالی را بگیرید اما غافل از اینکه آن شاعر، چندین و چند دوست، همکار و یا حتی چند ایاغ دارد که تاب نقد ندارند و نوچه وار به فحاشی دست می یازند و مدل چاله میدانی شمشیر از رو می بندند و چنان از طرف شاعر محترم حرف می زنند که انسان گمان می کند با خود شاعر طرف صحبت است دیگر چه کسی جرات نقد شعر دارد ؟و صد البته این همان فضائی است که همان پشت مونیتور نشینها می پسندند و دوست دارند شکل
 دست پنجم و کاریکاتور گونه ای از شعرهای دهه چهل شاملو را اگر بر گرده ی ما تحمیل کردند جز به به و چهچه گفته نشود چرا که ممکن است شیشه ی نازک تنهائی خود خواسته شان ترک بردارد و مزاج مبارک بلغمی شود .اما یادآوری چند نکته:
1- در آن نقد بارها از خانم شاه حسین زاده تمجید شده و ایشان چند گام از دیگر شاعران زن این شهر برتر دانسته شده است ( اگر باور ندارید دوباره بخوانید)
2- بنده قصد آن نداشتم که شعر ایشان را منتسب به ارومیه کنم و اصولا اعتراضم بر این بود که چرا نباید از دردهای این دیار هم سخن گفت؟

جمعه 19 خرداد ماه سال 1391 ساعت 4:23 PM

نویسنده :  ض. روشن

قصد جسارت به محضر ایشان را ندارم اما روی سخنم با شاعرک مآبانی است که خون و گوشت و پوستشان از آب و خاک این دیار پر رنج پرورش یافته اما در هر فرصتی با اخ و تف از این شهر یاد می کنند و بزرگترین آرزویشان این است که جوجه شاعران هم مسلکشان در پایتخت نیم نگاهی هم به آنها بیندازدن و تف مبارکشان بر صورت شهرستانی اینان بنشیند غافل از اینکه اگر کمترین حرمتی هم دارند از برکت مردان و زنان این دیار است و آنان ٬ آنان هستند ( متوجه هستید چه عرض می کنم؟)و صد البته کسی نیست به امثال شما بزرگواران بگوید اگر این شهر اینقدر اخ و تف است چرا مدام حاجتتان را در امامزاده های آن جستجو می کنید ؟ و مدام برای خواندن شعری هر چند آنچنانی در انجمن های این شهر تشریف دارید و چرا به کعبه آمالتان نمی روید تا ما با فلاکت اورموی خود بسوزیم و بسازیم؟
سخن به درازا نکشد لطفا همچنانکه ما در جلسات ادبی بی پروا و با نام از عقایدمان سخن می گوییم برای یکبار هم که شده از پشت مونیتورهایتان بیرون بیایید و با نام و عنوان از سخنتان دفاع کنید وکاری نکنید این بار با آدرس و نشانی بخشی از کپی کاری هایتان را برملا کنیم همان کپی هائی که با نام شعر و با هزار منت برای ما شهرستانی های مظلوم می خوانید و می چاپید
و کلام آخر اینکه الا تهرانیا انصاف می کن نقد من خاله زنک بازی و ... بود یا دفاع چشم بسته شما
 به همراه چادر به کمر بستن و از خواهر دفاع کردن که مگر آبجیت مرده که بگذارم به تو حمله ای بکنند و نازکتر از گل به شعرتان بگویند

جمعه 19 خرداد ماه سال 1391 ساعت 4:43 PM

اسماعیل مددی ( اولکر)

  سئودا یولدایمیش

اسماعیل مددی ( اولکر)

ناشر: یاز نشریاتی

اورمیه: 1386



     "اولکر" تخلص لو اسماعیل مددی اوصالو 1348 ایلده اورمیه ده دنیایا گؤز آچمیش، بو شهرده اورتا مکتبه قدر درس آلمیش و  فارس ادبیات فاکولته سینده تحصیله ادامه وئرمیشدیر. او سونرا ترکیه ده فوق لیسانس و باکی دا دکتراسینی قورتاریب وطنه قاییدمیشدیر.

       1370 ایلده ایلک " گونش تونقالی یالقیز بیتگی " آدلی شعرکتابی نی منتشر ائدیر. 1377ایلده " بویور آددیم آت" عنوانیندا بیر شعر کتابی  یاییر. اونون سون کتابی " سئودا یولدایمیش" آدیندا 1386 اینجی ایلده چاپ اولوب و  اوندا کی شعرلر شاعرین اؤز سسی ایله بیر cd  ده یایلیب.

      شاعریمیز ایندی اورمیه ده تورک دیلی و ادبیاتینی تدریس ائلیر. بیر انتشاراتی بو شهرده آچیب ، فرهنگ ساحه  سینده آرتیخ فعال دیر. اونا اورکدن جان ساغلیغی و یئنی اوغورلار  دیله ییریک ، بو وبلاگ دا اونا حرمتله یاناشاراق شعرینی دوستارین نظرینه چاتدیرییریق.

     اورمویا باغلی بیر شعرینی اونون سون کتابیندان سئچیب و گؤز قاباغینا قویدوق. دوست لاردان نظر ایستیریک. هابئله شاعرین اوزونو ده  بو بحثه دعوت ائدیریک.  



آنام اورمویا


ائشیدیرسینیزمی سیزده؟

"اورمو"یا  قولاق آسیرام

                        اورمویا!

او قومرولاری سس سسه وئرنمه میش

                                    چیناری دینله ییرم!

سیز ده دالیرسینیزمی؟

اورمویا دالیرام  من اورمویا!

فره لرینی قوروماغا

                          قانا گرَن

                                        او ووقارلی "قو"یا

" زارتوشت" اوجاغی باشیندایام

                                        ایستی و سیجاق

اودلار یوردونون چؤرک قاپیسیندایام

تندیر، برکت قوخویور تنیم

اون کیمی اوزوم آغ!

اوسکوک -اوسکوک سو داشییر

دییرمان دولاندیریرام...

اورمونو ایشله ییرم ، اورمونو!

" اولکر"م!

" آغزیندا یوین چاتلایان

اورمودان گلن بیر آت" اوستونده یم

هله ده گؤرورم!

سیزده گؤرورسونوز

گؤردونوز

دئییلمی...


قیرمانجلادی "سامان میدانی "ندا

بوغدا تیغیمی " قیزیل دیش قشه"

گؤزو گؤی گاوور قالدیردی بیر باش

مسجیدیمین دوز قاپیسیندا قان پیاله سینی

هله ده جینگیلده ییر بازاریمین باجاسیندا

- ائشیدیر سینیز دئییلمی؟-

"... مالی عجم حلاله! سسینی...


" قاباغی دوموز"

" دالیسی دنیز" شهریم!

تانیغیمسان

محشرگونودور

شاهدیم اول!

مینلرجه داغیلدیق

یوزلرجه بوغولدوق

اونلار یول

اونلار یول...

یئنه سندن اومودوق چارامیزی!

ساده جه سنین قاپینا گلدیک.


اولوب - بیتنی

اؤولادینا سؤرمادین

سن سارمادین!

دوزونلا دیری ساخلادین یارامیزی

آیینلا

        اولدوزونلا

آیازینلا دؤل له دین قبیرلریمیزی


" کاظیم خان"

" قورد اوصالی"

بوغازییلا بؤیله اولادین:

بو اؤلکه دن بیر چینقیل

یاد نالینا دریلمز!

جان- باشدان پای وئریلسه

تورپاقدان پای وئریلمز!


و قالخدیق قبیرلریمیزدن

آت دؤشوندن

               ایت دیشیندن آلدیق سنی

سنی یئنی دن دوغدوق عزیز شهریم

سن

یئنی دن دوغولدون کیشی بطنیمیز دن

و سونرا ایلیکلریمیزه ایشله دین

بو یاسانی هایقیراراق:

- نه قدر وارسا گلسین

یوردوموزا گؤز تیکن

چاغریلمامیش قوناق!

تورکوک

قوناق سئوریک!

تورپاغیمیزین اوستونده ده اولماسا

آلتیندا یئر وئره بیلریک.


      باخمارایاق کی شعر بیر آز اوزون نظره گلیر،ایلک باخیمدا شاعرین معاصر تورک شعرینده اوستالیغی گؤزه ده ییر.شاعیر ترکیه و آذربایجاندا تحصیل آلیب و تورک دیلینده معلم چیلیک ائله دیگینه گؤره  بو دیلی آکادمیک وضعیت ده  تانییرو اونو شعرینده گؤسترییر. دیل باخیمیندان اونون شعرلرینده ایراد تاپماق اولماز.  آما  شعر باخیمیندان هر کسین باشقا نظری وار و منجه شاعرین ایلک شعرلری بیر اوقدر نثردن فرقی لی دئییل.  شاعرلرین آراسنیدا یئر آچمییر و اوره لرینه یاتمیر. آما بو سون کتابداکی شعر لر نشان وئرییر کی شاعر گئدیک جه تجربه قازانیب ، شعره طرف ایره لی  سوروب و نثر شاعرانه دن فاصله آچیب. بیلیریک کی مدرن شعرین اؤزونه گؤره بیر باشقا قورولوشو وار. بیر نقطه دن باشلانیر و بیر تهر سونا چاتیر کی  ائله گرگ اوجور سونا چاتا. محکم بیر شعره ال وورماق اولماز و اونون کلمات و جمله لرینی اویان بویان ائله سن شعر پؤزولار. اسماعیلین ایلک شعرلری بئله دگیل و اونلاری اللشدیرمک اولور. اما بو ایراد گئدیک جه آزالیر و نشان وئرییر کی شاعیر شعره ساری آددیم آتیر و اونا بو یولدا اوغورلار آرزولوروق.

      آنام اورمو شعرینده او اؤز حسسینی آنا یوردونا گؤره تصویر ائدیر. شعر بیر سورغوینان باشلانیر. اورمو اؤز دردلرینی شاعرین قولاغینا سئوله ییرو شاعیر اونلاری بیزه ائشیتدیریر. اورمونو بیر چینارا بنزه دیر کی قومرولاری داها سس سسه وئرمیر. بیر " قو" یا بنزه دیر کی فره لرینی قورویور. شاید اونا گؤره کی اورمو دا بیر دنیز اوسته  یاشاییر بیر قو کیمی. قومرولار اورمونون شاعیرلری تعبیر اولونا بیلر و عاشق انسانلاری کی یاساقلانیبلار.، اونلاردان سس چئخمیر. اورمونو آذربایجانین برکت قاپیسی بیلیب و اونون بیر اولادی اولاراق ذره ذره سو داشییب اورمونون دییرمانی نی دواندیرماقدان سؤز آچیر. 

    ایکینجی بولوم ده بیر فولکولوردان قایناقلاناراق اؤزونو " یوین لرینی چاتلادان قدرتلی آتلار" بئلینده گؤرورو بو شهرین گئچمیشینی یادیمیزا سالیر. نه لر گلدی باشینا. ارمنی لرین جنایت و تالانلارینی و هابئله کوردلرین نیتینی بیزه آچیخلاییر. و اورمونو دئدیگی سؤزلرینه شاهد چاغیرییر. بو شهر ین دفعه لر داغلیب یئنی دن قورولماسینی قید ائلیر. و اولادلارینی یئنی دن دئریلدیب  و اونلاری قوروماغینا گؤره اوننان تشکر ائدیر. بو شهرین قهرمانلارینی یادا سالیب و اونلارین شعارینی اؤزه چکیر: "جاندان پای وئریلسه ده تورپاقدان پای وئریلمز"

       نئجه کی دفعه لر اولدوک دئیریلدیک و وطنی ایت لرین آغزیندان آلدیق، ایندی ده حاضیرییق. بیز تورکوک . وطنمیزه  گؤز تیکن وارسا گلسین. "توپراغین آلتیندا اونلارا یئر وئره بیلریک". بودور سون سؤزوموز. بودور شاعرین سون سؤزو.

     شعر گؤزل باشلانیر و گؤزل سونا چاتیر.  بیر تهدید له سونا چاتیر. محکم بیر تهدید له کی وطنه گؤز تیکن لر ائشیدیب دیسکین سینلر. تورک اولادی آییخ دیر و وطنی نی قورومادا کیمسه یه باج وئرمز.  بوشعری شاعرین اؤز سسی ایله ائشیدنده  داها اوره یه یاتیر و اونون اوزون اولماغ عیبی نظردن ایتیر. شاعرین سسینی دینله مک اوچون اونون cd سینی  تهیه ائده بیلر سینیز.



نویسنده: خلیل شیخلو 



     جناب اقای مددی در این شعر مختصری از گذشته غمگین شهرمان را بیان می کند.( به کمک اصطلاحات و کلام سردار رشید ترک) البته در شعر بیان نیست و در شعر ایشان بیان مطرح است. یعنی عناصر تشکیل دهنده شعر آنچنان هستند که در طبیعت و تاریخ ( و بیرون) وجود دارند. شعر عناصر خود را از بیرون و عالم واقع می گیرد اما در پروسه و روند خود آن عناصر دیگر به جای اول خود باز نمی گردند. بلکه در شعر ساکن می شوند و فقط مال آن می شوند. در غیر این صورت کار تاریخی کرده ایم- یا نثری آفریده ایم– نه هنری.
   من مثل همه هرگاه به تاریخ گذشته شهر مقدس ام اورمیه رجوع کرده ام منقلب شده و تحت تاثیر قرار گرفته ام همچنانکه در شعر جناب مددی. و لابد می دانید ، تاثیرات و عواطف شعری با سایر گونه های زبان ( مثلا قصه) فرق دارد. 
     با این همه من این شعر را دوست دارم. اولا به سبب استفاده استادانه از اصطلاحات ( خصوصا محلی) و کلام سردار ترک. دوم: به سبب عدم پیچیدگی های صوری زبان ؛ سوم به سبب حرکت طبیعی تصاویر درونی شعر توام با نوستالژی  و نوعی حس وطن پروری 
     با آرزوی پیروزی برای آقای اسماعیل مددی.
پنجشنبه 7 اردیبهشت ماه سال 1391 ساعت 11:23 PM

نویسنده: شاهرخ رضوانی 

شرحی به شعر" آنام اورمویا" از اسماعیل اولکر

اورمودان گلن آتلار   آغزیندا یوین چاتلار

         این سمند های بی باک و توفنده که از سرزمین اورمیه می آیند با   خروش آتشین و فریاد قدر تمند شان افسار های پولادین را می شکنند و قفلهای دروازه حقیقت را می گشایند اینان برای تحقق مدینه فاضله عشق ومحبت در برابر دروغ و آلودگی ها سینه سپر می سازند قهرمانان راستین و نستوه و مبارزی چونان کاظم خانها و قورد اوصالوها که شرح دلاوریهایشان را تاریخ ها هم نشناختند این سمند ها هستند امروز هم شاعران و هنرمندان انسانهای راستین ادامه دهندئگان راه آنان و حماسه آفرینان تاریخ این خطه اند که رسالتنشان حرکت درصراط مستقیم و فروزان نگهداشتن اجاق نیاکانشان هست .اینجا دیار قمریهای خوش خوانی هست که در بلند ای چنار ها پرواز می کند اما اکنون صدای حزن انگیزی دارند چرا که دریاچه این دیار دارد خشک می شود و این قوی سفید و بال گستر زیبا که با وقار و شکوهش سالها حافظ فرزندان خود بوده است  اکنون پریشان است با این حال اینجا سرزمین مادری ماست که قهرمانانش هنوز در تنورهایش نان می پزند و باقطره قطره آب بارانهایش آسیابها را می چرخانند.این قورا حیاتی دوباره باید وتولدی دیگر .......به یاد بیاوریم که زمانی در میدان کاه اینجا دشمن انبار غلات را چپا ول می کرد و در مقابل درب مساجد پیاله های خون عزیزان را می نوشید .بیائید بر زخمهایمان نمک بپاشیم و با ماه وستاره وروشناییها مزارهای قهرمانانمان نور افشانی کنیم

        فرزندان امروز این سرزمین هم چنان سر نترسی دارند که حتی یک وجب از خاک وطن را به دشمن نمی دهند. به تو گوش می سپاریم ای اورمیه ،آواهایت را می نیوشیم وبعد نفس می گیریم بیدار می شویم ،غبارهای تنمان را می تکانیم وتو را از گرده اسب های خائنان و کام گرگ ها می ربایم و بدین سان بار دیگر اجاق عشق گرم می کنیم و باغیرت مردانگی هایمان چشم به بالندگی تو می دوزیم تا خونت در رگ های ما بجوشد.

      ای شهر من بگذار فریاد بکشیم که ما از سلاله  ترکانیم و از تبار خونی خاک پاک آذربایجانیم .

        برای ما ،یاران، دوستان و خوبان در هر کجا که باشند عزیز و گرامی اند اما دشمنانی که چشم به خاک ما دوخته اند و عظمت ما را نمی بینند در چشم ما ذلیل و فرو مایه اند .

 نه قدر وارسا گلسین / یوردوموزا گؤز تیکن چاغریلمامیش قوناق

 تورکوک / قوناق سئوریک

تورپاغیمیزین اوستونده ده اولماسا

آلتیندا یئروئره بیلیریک

این شرح که آمد برداشتی از شعر اسماعیل اولکر بود که به علت زیبایی شعرش مرا به گفتن وا داشت

شاهرخ رضوانی

دوشنبه 21 فروردین ماه سال 1391 ساعت 00:48 AM


نویسنده:    اسماعیل مددی (اولکر)


  آنام اورمویا" شعرینی وبلاگا قویان و دیرلندیرن بوتون قلمداشلاریما منّتدارلیغیمی بیلدیریرم. اللرینیز آغری گؤرمه سین.اؤزللیکله رضوانی بی و خلیل بی دن بو قونویا وقت آییریب سؤز یازدیقلاری اوچون ایکی قات تشکر ائدیرم. بو شعر، باشاریلییسا، دادی بوتون اورمو شاعیرلرینین داماغیندا شیرین اولسون. چونکو بو شعر اورمو اوغوللارینین هامیسینین اورتاق آغری، اورتاق توتوم و اورتاق ایده آلینی عکس ائتدیرمیشدیر. آنجاق من خلیل بیین "( به کمک اصطلاحات و کلام سردار رشید ترک)" جمله سیندن باش آچمادیم. بو شعرده هر هانسی بیر سردار-سرلشکر سؤزو ایشله دیلمه میشدیر. ایشله دیلمیش اولسایدی، دیرناق ایچینه قویولاردی. بو شعرده ساده جه "تورپاق پای اولماز" یا دا "تورپاقدان پای وئریلمه ز" دئییمی، آتا سؤزو یا دا میللت شعاری "جان باشدان پای وئریلسه / تورپاقدان پای وئریلمه ز / بیچیمینه سالینمیشدیر. ایلگینیز و دویارلیلیغینیز اوچون ساغ اولاسینیز.

 




رؤیا شاه حسین زاده



قرمز همیشه انار نیست

مجموعه شعر

رؤیا شاه حسین زاده

چاپ اول 1388

ناشر: هنر رسانه اردیبهشت

 

       تعداد مجموعه شعر هایی از این دست که خواننده را تحت تأثیر قرار دهد بسیار کم یافت می شود. خانم شاه حسین زاده در حالی مشغول انتشار دومین مجموعه شعر خویش است که مجموعه اولش به دلیل نبود نقد ادبی آنگونه که شایسته است معرفی نشده است. این مجموعه حاوی صد قطعه شعر مدرن به زبان فارسی است. خانم شاه حسین زاده به عنوان اولین تجربه گام موفقی برداشته است و جای تقدیر دارد. در شهری که بیشتر انجمن های شعر به نقد و بررسی اشعار ترکی اختصاص دارد و خانم شاه حسین زاده در این انجمن ها کمتر دیده می شود، انتشار مجموعه ای در این حد کمی شگفتی آور است. گرچه بسیاری از اشعار در این دفتر وجود دارد که می توانست نباشد و یا پس از نقد و اصلاح به چاپ برسد ولی وجود شعر هایی پخته از لحاظ فرم و اندیشه این عیب ها را می پوشاند و من در این نقد مختصر بیشتر از اینکه به ایرادات کتاب بپردازم دوست دارم به محاسن آن اشاره کنم و از دیگر دوستان می خواهم از زوایای دیگر به نقد این مجموعه بپردازند تا یک نقد همه جانبه با مشارکت تعداد بیشتری از دوستان صاحب نظر فراهم آید و این اقدام در باره آثار بعدی این شاعر و دیگر شاعران شهرمان صورت خواهد گرفت و هدف کمک به گسترش نقد و تعمیق اندیشه بین شاعران دیارمان است.

     چند ویژگی در این مجموعه نظر مرا جلب کرد که به هر کدام از آنها بطور مختصر اشاره می کنم و قصدم بیشتر باز کردن زمینه بحث برای سایر دوستان است که در این گفتگو و گپ دوستانه شرکت کنند:

1-    سادگی زبان و دوری هرگونه تکلف مجموعه را دلنشین کرده است:

بیا /این عصر جمعه را /عاشق هم باشیم/پیش از آنکه مرگ بیاید،

من برایت چایی بریزم؛/تو برایم/ شعر تازه ای.

زبان کاملا طبیعی است و از هرگونه ابهام ساختگی بدور است. همین حسن باعث می شود شعر در جان و دل خواننده بنشیند و او را به تفکر وادارد. مأموریت اصلی شعر نیز همین است که خواننده را برانگیزد و او را از روزمرگی  برهاند و به مرتبۀ درک هستی برساند. براستی چه چیزی امثال خیام را شاعر جهانی کرده است؟ به جز همینگونه حرف ها که بیا این یک دم را که هستیم غنیمت شماریم؛ چرا که شاید فردا نباشیم:

گفتی: همیشه فرصت هست/ و ندیدی مرگ را/ که ار آن سوی شمشادها/ نگاه مان می کرد.

براستی آدم خیال می کند شاعر مرگ را که پشت شمشادها کمین کرده بود دیده است. و از قضا مرگ ناگهانی شریک زندگی شاعر اثبات کرد که او بیهوده نمی گفته است و این آمیزش تغزل با مرگ اندیشی از سر تفنن نبوده است.

2-    دومین ویژگی همین مرگ اندیشی در بسیاری از اشعار این مجموعه است. مرگ اندیشی آنگونه که هایدگر می گوید یکی از راه های اصالت بخشیدن به زندگی است. انسان پرتاب شده به درون اشیاء در بسیاری مواقع میان چیزهایی که او را احاطه کرده اند گم می شود و خود شیئی می شود در میان اشیاء. انسان تنها زمانی از سایر موجودات متمایز می شود که می اندیشد. اگر می اندیشد پس هست؛ چرا که تنها ویژگی مهم انسان که او را از سایر موجودات متمایز می سازد همین توانایی اندیشیدن است. اما آدم ها همیشه نمی اندیشند و تنها درلحظات خاصی از زندگی  در زندگی عمیق می شوند، مثلا زمانی که ناگهان با مرگ روبرو می شوند؛ البته این  مرگ در وجود دیگران خود را به او می نمایاند. یا وقتی شعری می خوانند که آنها را به تفکر وا می دارد و یا زمانی کتابی پیرامون فلسفۀ هستی مطالعه می کنند. در اینگونه مواقع از روزمرگی رها می شوند و درمی یابند که باید تا دیر نشده کاری کنند و قدر لحظه را بدانند و از آن لذت ببرند. این تفکر در عرفان ما ریشۀ عمیقی دارد و شنیدن آن از زبان فیلسوفی چون هایدگر اهمیت آن را دو چندان می کند. در این مجموعه اینگونه اندیشه موج می زند: چنان آرام/ می خرامد مرگ/ در زندگی ت/ که نمی فهمی / کنار تو ایستاده اسنت.

    بنابراین پیش از اینکه مرگ ما را از هم جدا کند بیا من برایت قهوه ای بریزم و تو برایم شعری بریز.

3-    سومین ویژگی زنانه بودن اشعار است با رگه هایی از فمنیسم و بیزاری از جنس مرد که روح زنانۀ شاعر را درک نمی کند: به خانه برمی گردم/ هیچکس هم که نباشد/ ظرف های نشسته / ورخت های کثیف/ منتظرم هستند/ اشیا رنگ دانه های پوستم را/ می بلعند/ و من چه کودکانه دلخوشم/ به این که / خانه/ مثل دستۀ گل شده است...

در شعری دیگر او از سرنوشت زن سرزمین خود یاد می کند که در آنجا هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست اما بن بست ها فقط زن ها را می شناسند : در سرزمین من/ نام هیچ بیمارستانی مریم نیست/ تخت های زایشگاه ها اما/ پر از مریم های دردکشیده ای است/ که هیچ یک ، مسیحی را/ آبستن نیستند.

    براستی باید از شاعر پرسید گناه کیست که زنان سرزمین او نجات دهنده ای را آبستن نیستند؟ بالاخره این نجات دهنده را چه کسی باید بزاید؟ غیر از زن؟

4-    شعر های این مجموعه همگی با اندیشه گره خورده است و شاعر تجربه های عارفانۀ خود را از زندگی به شعر کشیده و نشان می دهد که او انسانی اندیشمند است و از رسالت شعر آگاهی دارد و شعر از نظر او تفنن نیست. شعر  باز سرایی زندگی است در قالب کلمات. این مجموعه نشان می دهد که شاعر راه خود را یافته و امید می رود در آثار بعدی به قلمروهای تازه ای از شعر برسد و ما را در تجربه های خود سهیم نماید. برای این شاعر شهرمان آرزوی توفیق داریم و خوشحال تر می شویم اگر به زبان مردم شهر و دیارش نیز از او شعری بخوانیم که در آن مسایل خاص زیست بوم او منعکس شده باشد. در اینجا شعری از مجموعۀ (آخرین مکتوب عاشقانه من) برای نقد می گذاریم. امیدوارم این مجموعه آخرین مکتوب عاشقانۀ ایشان نباشد.


 

                

 

معشوقه ی خواجه ای بوده ام شاید

روزگاری

در بلخ

یا قونیه

ویا تمام دلخوشی

تاجری

در ونیز .
 
 
 

سوز صدای خنیاگر پیری بوده ام شاید

در بزم پادشاهان جوان

و یا

تمام رویای یک سرباز رومی

در چکاچک شمشیر های جنگ.
 
 
 

به گمانم

بازرگانی

از همه ی بندر ها و

خلیج ها

و بار اندازها

عبورم داده در سینه اش زمانی.

به گمانم

چوپانی

برای همه ی بره های معصومش

در دره های دور

یادم را نی زده روزی.

شک دارم

که مرا تنها تو زاده باشی مادر.
 
 
 
 
 

معشوق مرا روزی

راهزنان به غارت برده اند
 
معشوق مرا

روزی

دریایی درخود غرق کرده است

معشوق مرا

روزی

چکاچک شمشیر ها ...
 
 
 با
 
 
آخرین مکتوب عاشقانه ی من
 
 در جیبش .

 


.
.
.
بی گمان یک بار سر زا رفته ام

بی گمان یک بار گرگی مرا دریده است

بی گمان یکبار به رودخانه پرتاب شده ام

بی گمان یکبار در زمین لرزه ای ...

یقین که

اینهمه دلتنگی نمیتواند

فقط

مال همین عصر باشد
 
غروب هجدهم دیماه .


نو رویا شاه حسین زاده
جناب آقای محمدی سلام
آرزومند سلامتی و شادمانیتان هستم .
دو نعمت بزرگ که این روزها ،هر دو، کنار هم اگر باشند ،می توان گفت که ((خوشبختیم ))
از لطف شما به ((قرمز همیشه انار نیست ))سپاس .
نقدتان را خواندم .امید که فعالیت فرهنگی ادبی موفقیت آمیزی را پیش رو داشته باشید چرا که این شهر در کنار بسیاری محدودیت ها و کمبودها ،کمبود فضای جدی نقد و ...را نیز همواره حس کرده است .
روزگاری  در تعاریفی که از شعر ارائه می شد ، وزن و قافیه و موسیقی و ..و ... و.. عمده ترین رکن های تعریفهای ارائه شده بود ند. ارکانی که حتی اگر شعری از جوهره ی شعریت تهی هم بود ، میتوانستند ظاهرش را به شعر شبیه کرده بسیاری از تهی بودنهای درونی کلام شاعر را بپوشانند .
امروز اما، در جهان سپید  شعرهای ما ، چیزی به نام عروض و قافیه و ردیف و ...نیست که اگر شعریتی در نوشته هایمان نبود بتوانیم لا اقل ظاهر سازی بکنیم و نام شعر روی حرفهایمان بگذاریم .
شعر امروز شبیه سربازیست که بدون ادوات و نیزه و تفنگ و سپر و شمشیر و...و...و...به جنگ می رود .
سربازی دست خالی
سربازی تنها
که فقط و فقط خودش است و خودش.
پس برای اثبات سرباز بودنش باید درون بسیار محکم و قویی داشته باشد .
رسالت این سرباز همین است که حرفش را –حسش را –حقش را و دیدگاه و نظرش را بیان کند و
و به گوش جهانش برساند .
امید که نوشته ها و حرفهای من هم از عهده ی این رسالت برایند .

پنجشنبه 27 بهمن ماه سال 1390 ساعت 08:40 AM

نو


باسلام 
     بسیار ممنون که دعوت ما را پاسخ گفته اید. هدف این وبلاگ نقد شعر و معرفی شاعر است. از شاعران شهرمان شروع کرده ایم و پس از نقد شعر آنان به ترتیب اولویت به شاعران سایر شهرها هم خواهیم پرداخت. نمی دانم نوشته های مرا در بارۀ شعر خودتان چگونه ارزیابی می کنید. شاید نزدیکی دیدگاه های مان باعث شده من بیش از حد تحت تأثیر شعر شما واقع شده ام و اصلا نمی توانم در بارۀ ایرادات احتمالی آن نظر بدهم. این وظیفه را به سایر دوستان واگذار کردم. بنا داریم در انجمن ادبی شعر شما را به نقد بگذاریم. اگر کتاب تازه تان منتشر شده نسخه ای از آن را توسط آقای واحدی  به ما برسانید. ضمنا نمونه هایی از سروده های فارسی من در وبلاگ دنیز و شعر های ترکی در وبلاگ ساری یاپراق منتشر می شود که لینک آنها در همین وبلاگ درج شده ممنون می شوم نظر شما را بدانم. شعر شما لیاقت جهانی شدن را دارد و من آیندۀ خوبی را برای تان پیش بینی می کنم ؛ چرا که بدرستی فهمیده اید که در این عصر شعر چه مأموریتی دارد و  چگونه باید از پس مأموریتش برآید. شعر از درون شما می جوشد و دست خودتان نیست. در شعر شما تکلف و تفنن جایی ندارد. شعر  برایتان یک ضرورت است و این کفایت می کند  به پیش بروید و  قله ها را یکی یکی فتح کنید.

Top of Form

Bottom of Form

نویسنده: ض- روشن

    سلام جناب محمدی با تشکر از شما به خاطر تلاشهایتان در شناساندن  و نقد شاعران خوش ذوق این دیار نکته ای را شایسته ی یادآوری دانستم وآن اینکه برای یک منتقد یکی از بزرگترین آفتها آن است که شیفتگی به اثر یا در مواردی صاحب اثر به ویژه اگر آن شخص نام آور باشد ( که در این مورد خاص صدق نمی کند ) سبب آن گردد که او از عمل به وظیفه اش که همانا نقد منصفانه و به دور از حب و بغض با اشاره به نقاط قوت و ضعف باشد باز ماند و از عبارتهائی چون جهانی شدن و ... استفاده کند که هم خواننده و هم خود شاعر رابه گمراهی و گاه خوش خیالی بکشاند  شعر هر قدر آمیخته به زبان احساس باشد زبان نقد همان قدر باید به منطق و عقل متکی گردد مطمئن هستم خانم شاه حسین زاده هم ستایش های اغراقانه را دوست ندارندمن ضمن تبریک به خانم شاه حسین زاده به خاطر زبان و اندیشه ی شاعرانه شان ؛ یاد آور می گردم با آنکه قبلا این شعر را چند بار در وبلاگ ایشان خوانده بودم اما با خوانش دوباره آن لذت مضاعف بردم با این حال نقد کتاب شعرشان را همچنان که شما هم یاد آوری کرده بودید به زمان مناسبتر که خود کتاب را در اختیار داشته باشم موکول می کنم

پنجشنبه 27 بهمن ماه سال 1390 ساعت 7:54 PM

 

کریم گول اندام

      اورمو شاعیرلری وئبلاغینین فعالیتی باشلاناندا بیر اومود قیغیلجیمی اوره ییمی ایسیندیرمه یه باشلادی آمما بوایستیلیک چوخدا اوزون سورمه دی من اومود باغلامیشدیم بوتون ادبی اثرلر حاقیندا آنادیلیمیزده تنقیدی فیکیرلریمیز ایره لی سورولسون ! البته بو فیکیر اوجهتدن اهمیت داشاییردی کی، آنادیلیمیزده ادبی تنقیدی فیکیر سؤیله مک بیر او قده ر ده اؤزونه یئر آچمامیش وتورک دیللی ،فارس تحصیللی اهل ادب آداملاری حالا بئش جومله اؤز آنادیلینده ایفاده ائتمکدن قورخور،چکینیر،یادا تام عاجیزدیرلرچوخ آرزولاییردیم بووئبلاغدا بو بوشلوغو دولدورماق ایمکانی یارانیب لاکین اوخوم داشا دیدی!فارس دیلینده تنقیدی فیکیر سؤیله مک بیر اوقدرده هونر ساییلمز نییه کی، اللا ها شوکور اونلارجا (نقدادبی)کیتابلاری ایختیاریمیزدا وار/فایدالی اوزامان اولاردی کی،حؤرمتلی رویاخانیم شاه حسینی نین یارادیجیلیغی حاقدا تورک دیلینده فیکیر سؤیلنه ایدی/بو هم شاعیر اوچون تزه لیی اولاردی  هم ده تنقیدچی اوچون اوکی قالدی رویا خانیمین شعری حاقدا شاعیر ایکی فاجئه نی بیر یئرده یاشاییر! ایکی دردی بیر جاندا داشاییر بیریندن خبرلی، دیگریندن خبرسیز!! ایکی قات حقارته اوغرامیش بیر شاعیر!! قادین جینسیندن اولدغو اوچون وآنادیلینده یازا بیلمه دیگی اوچون !ایکینجی حقارتی بیر چوخوموز دا داشاییب،یاشاییریق!آمما اویره شیب آلیشمیشیق عادتیمیز اولوب !آجیسینی دویموروق فاجیعه سی کناردان داها آرتیق گؤزه چارپیر!! عصیرلر بویو بیر قول کیمی آلینیب -ساتیلان حرمسرالاربزه کی اولان،محاربه لره سببکار کیمی سوچلان قادین البت کی یالنیز یاشادیغی قیساجاعؤمرونون آجیلارین اوموزلاریندا داشاماییر بلکه قرینه لر بویو نسیلدن-نسیله چکدیگی حسرتلر آیریلیقلار ایستکسیز عشقلرین ایتکین دوشموش آرزیلارینین دردلرینی ترنوم ائدیر وشعیر بوتون آخیجیلیغیلا تاریخین بوتون تکامول دوورلرینده قادینین یاشادیغی آجی حیاتدان سؤز آچیر !حؤرمتلی شاعیره میزه اوغورلار وآنادیلینه رغبت بسله مه یینی آرزیلاییرام

جمعه 28 بهمن ماه سال 1390 ساعت 01:23 AM

پاسخ:
     
ابتدا روی سخنم با آقای دکتر ضیایی است که علاوه بر اظهار نظر در بارۀ شعر خانم شاه حسین زاده( که نقد کامل آن را به بعد موکول کرده اند) در بارۀ شیوۀ نقد بنده مطلبی نوشته اند که لازم می دانم ضمن تأیید نظرات ایشان در بارۀ شرایط یک نقد درست این توضیح را بدهم که بنده نگفته ام که سروده های ایشان در آن کتاب همگی بدون ایراد هستند؛ برعکس گفته ام که بعضی از اشعار این دفتر می توانست نباشد یا پس از نقد و اصلاح منتشر شود. نخواستم با پرداختن به آن موارد نوشته ام خیلی طولانی شود و از حوصلۀ خوانندگان خارج گردد. این کار را به سایر دوستان محول کردم. من مصلحت دیدم در بارۀ نقاط مثبت سروده های ایشان مطالبی بنویسم و این به معنی چشم پوشی از موارد دیگر نیست. اتفاقا بنده در کار چاپ و انتشار یک اثر هنری خیلی سخت گیر هستم و معتقدم شاعر می تواند هر گونه شعری در هر سطح داشته باشد اما هنگام انتشار باید وسواس به خرج دهد و هر چیزی را شایستۀ چاپ نداند. حتما پیش از انتشار با چند نفر منتقد مشورت کند و تنها آثاری را که از بوتۀ نقد جان سالم بدر برده اند منتشر نماید. برای مثال همین شعری را که به نقد گذاشته ایم و عنوان کتاب دوم شاعر از آن بر گرفته شده، از نظر من می توانست بهتر از این باشد. برای اینکه آقای ضیایی بدانند که شیفتگی در کار نیست می گویم که این شعر با همۀ زیبایی که دارد و خواننده را مسحور می سازد اما از نظر بنده حشو زیادی نیز دارد. شعر خوب شروع شده ولی خوب پایان نیافته است. شاعر خود را به جای جنس زن گذاشته و از زبان انسانی به نام زن که در طی تاریخ مورد توجه مردان بوده حرف زده و البته قصد شاعر برشمردن ستم هایی که بر زن رفته و رنج هایی که در طی تاریخ بر خود دیده نیست و تنها خواسته است در بارۀ تأثیر زن در روح مردان ( مردانی از هر صنف و طبقه) حرف بزند و خوب توانسته است از عهدۀ این کار برآید. اتفاقا اگر می خواست سایر مسایل زنان را وارد این شعر کند شعر آسیب می دید و این حسن شعر است که تنها در یک مورد خاص مطلبی را بازگو کند. اشکال کار آنجاست که شاعر شعر را در جایی که لازم بود تمام نکرده و آن را هی کش داده است و در بند آخر از سرنوشت خود حرف زده که آن قسمت می توانست شعری مجزا باشد. چرا که اگر قرار است از سرنوشت زن چیزی بیان شود واقعیات دردناکتر از آنچه بیان شده وجود دارد. مثلا اینکه نام هیچ خیابانی به اسم هیچ زنی نیست بسیار مهمتر از مردن یک زن در یک  زلزله است. چون زلزله مرد و زن نمی شناسد. درد زن بیشتر اجتماعی است و ریشه  در سنت ها و باورها دارد.  یا مثلا دریده شدن بوسیلۀ گرگ و یا افتادن در رودخانه. گر چه در دومی تلمیح سارا را بیاد می اندازد . آن می تواند دردی اجتماعی به حساب آید. از نظر من این شعر بهتر بود در آن جملۀ اساسی ( شک دارم مرا تنها تو زاده باشی مادر) تمام می شد و نیازی به بقیۀ شعر نبود. یک شعر خوب آن است که آنچنان ساختاری داشته باشد که نتوان چیزی به آن افزود یا از آن کم کرد. در این شعر اگر پس از جملۀ یاد شده بقیۀ شعر حذف شود شعر نه تنها چیزی از دست نمی دهد بلکه چیزی هم بدست می آورد و تأثیرش بیشتر می شود. در قسمت بعدی صحبت از معشوق من می رود. معمولا زن در ادبیات ما  خود معشوق است و مرد عاشق است نه معشوق. لااقل در ادبیات ما رسم اینطور بوده است. چون صحبت از گذشته می رود و در گذشته زن ها معشوق بوده اند و بیشتر عشق ها یک طرفه بوده. در قسمت اول در جملۀ ( در چکاچک شمشیرهای جنگ) واژۀ جنگ حشو است و نیازی به آن نیست. شمشیر از آلات جنگ است مخصوصا که در دست یک سرباز رومی باشد.  

      قسمت اول شعر فوق العاده قوی است و چیزی از یک شعر جهانی کم ندارد. شما  اگرآن را به زبان انگلیسی برگردانید مخاطبان زیادی در سطح دنیا پیدا خواهد کرد. جهانی شدن آنگونه هم که فکر می کنیم چیز پیچیده ای نیست. حتی می توان یک مسألۀ بومی را طوری گفت که مخاطب جهانی پیدا کرد. مهم طرز بیان است و خانم شاه حسی زاده در بعضی از اشعارش از عهدۀ این امر برآمده و دلیلش همین که او دایما  قلمرو ادراکش را توسعه می بخشد.

     

و اما عزیر د وستوم گول اندام جناب لارینا

      بیلیرسن کی من ده سن قدر آنا دیلیمیزه عشقیم  وار و او دیلده شعر یازیرام. اما قراریمیز بودور کی بیر آز گئنیشلی باخاخ و ایلک تملیمیز شعر اولا نه دیل. شهرمیزده چوخلو عده شاعرلرمیز فارسجا شعر یازیر و بیز بونو دانابیلمه ریک. اونلارا اوز وئرمزسن هئچوقت سنه ساری گلمزلر و بو دیلیمیزه گؤره بیر خدمت دئییل. من ده اوللر فارسجا یازیردیم و ایندی ده هردن او دیلده یازیرام  و بونون اشکالی نه دیر؟ شهریاردا فارسجا یازیردی و آخیردا اؤزونه قایتدی و بیر منظومه یازماق لا بورجونو  اؤده دی. من امینم کی خانم شاه حسین زاده، او گئنیش باخیشلی انسان بیرگون کندینه قایداجاق. اما بو تحول یالنیز بیزلرله ارتباط یارادماق دا اوز وئره بیلر. او فضا دا نفس چکمه ده. سن داریخما و تلسمه.

 

 

شاهرخ رضوانی 
      جناب آقای محمدی! با دیدار نوشته های خوب شما در وبلاگ ،دنیای تازه ای در برابر دیدگانم گشوده شد و فهمیدم ارومیه نیز  شیفتگان شعر وادب خوبی دارد هر چند شما را چندین سال است می شناسم اما این بار  نگاهم را شکوفا تر از گدشته کرده ای چرا که در مورد دیگران هم سخن گفته ای و مکالمه های دوستان را گرد آورده ای پس در این مختصر من هم فکر هایم را در مورد شعر خانم شاه حسین زاده ابراز می دارم :بهترین نوع نقد در باب این شعر تأویل مکالمه گونه میتواند باشد از همین نگاه من این شعر را به چهار بند تقسیم می کنم و می گویم در بند یک شاعر این شعر از زبان همه زن ها سخن می گوید که می توانند در بلخ یا در قونیه یا در ونیز باشند و مایه دلخوشی برای مردان شوند اما در بند دوم شاعر استحاله می یابد و به صدای خنیاگر پیری می ماند در بزم پادشا هان و یا رویای یک سرباز رومی می شود در چکاچک شمشیر های چنگ اما در بند سوم شاعر می فرماید که همسفر بازرگانی شده که از همه بندر ها و خلیج ها و بارانداز ها عبور می کند ویا صدای دلنواز نی چوپاتی در آخر این بند است که شاعر به یاد مادرش می افتد اما معشوق اصلی شاعر یا هر زن یا انیموس نویسنده کجاست آیا راهزنان خواسته او را به غارت برده اند آیا دریایی آرزوی او را غرق کرده است یا اینکه در چکاچک شمشیر های جنگ مرده است در حالی که آخرین نامه عاشقانه شاعر در جیب او باقی مانده در بند آخر این شعر شاعر از زبان همه زنان فریاد میزند که شاید یکبار او سر زا رفته یا گر گی او را دریده یا در رودخانه ای پرتاب شده یا در زمین لرزه ای جان سپرده آخرین پیام شاعر از زبان همه زن های دنیا چنین است همه این دلتنگی ها و دغددغه های زیستن همیشه وجود داشته و تا همیشه وجود خواهد داشت پس می بینیم که این شعر دارای زبانی فصیح و زیبا وساختاری به هم پیوسته ودلپذیر است.

یکشنبه 30 بهمن ماه سال 1390 ساعت 10:05 PM

 

نویسندهیانار نفدی بر شعر خانم شاه حسین زاده

باسلام  
یک شعر را از چندین بعد باید مورد نقد قرار داد ساختار-اندیشه-موسیقی-زبان-عاطفه واحساس و... که من به یک نقد کلی اعتقاد دارم
ـ زبان شعر مدرن وبه دور از هر گونه معما بافیست.   
ـموسیقی شعر متناسب وبا کلیت شعر هارمونی دارد

ـدرشعر احساس زنانه گی شاعر بیش از اندازه به چشم نمی خورد که قابل تقدیر میباشد

ـتعابیر شاعرانه در شعر وجود ندارد واگر باشد هم برجسته نیستند که باعث میشود شعر از دیدگاه جوهره شعری ضعیف گردد.
ـامادر دو فصل اول شعر هشو اتفاق افتاده که به آنها اشاره میکنم
فعل( بوده ام )براحتی میتواند به قرینه معنوی حذف شود
در جمله (ویا تمام دلخوشی تاجری در ونیز)تمام دلخوشی بدلیل اینکه باعث میشود عشق بعنوان یک کالا مورد ارزیابی قرار گیرد وحرمت عشق با این نحوه نوشتن  شکسته میشودکه باید حذف شود تا با کلیت شعر متناسب شود

ـدرفصل دوم شاعر اصرار دارد تا تصویر شخصی ذهنی خود را از پادشاهان که جوان هستند را به مخاطب تحمیل کند ولی مخاطب را باید آزاد گذاشت تا تصاویر متفاوتی را تجربه کنند
ـدر فصل سوم به گمانم دوم اضافه هست وباید 
  
عبورم داده در سینه اش    چوپانی     برای همه ی...

نوشته شود

ـفصل چهارم شعر بکلی حشواست وهیچ تناسبی با بقیه شعر ندارد که  لطمه به شعر میزند وباید کلا برداشته شود.چون در فصلهای بالا سخن از یک عشق با تجربه های متفاوت است ولی در این فصل عشق وجود ندارد وروایت وخبریک عاشق از یک رویداد ساده میباشد. وخود شاعر نیز فصل پنجم را حسن تعلیلی برای این ادعا آورده است

ـشاعر تلاش کرده که با استفاده از ضمیر اول شخص شعررا از حالت توصیف وروایی در آورد که این اتفاق به هیچ عنوان نیفتاده است
در پایان عرایضم تاسف میخورم که خانم شاه حسین زاده با این همه احساس وذوق شاعری بدون اینکه با شعر خودشان جدی برخورد کنند اقدام به چاب مجموعه ا ی کرده اند که باید اول مورد تنقید قرار میگرفت .وتاسف میخورم که ما شاعران جوان از برخورد با نقد منصفانه هراس داریم در حالی که نقد یکی از بزرگترین سکو های پرتاب یک شاعر به اوج میباشد...!!!؟؟؟

دوشنبه 1 اسفند ماه سال 1390 ساعت 1:38 PM

 

نویسنده

 

 

علی شجاع

     با سلام : بنده در رابطه با شعر سفید چندان تخصص ندارم و صاحب نظر نیستم که نظری قابل توجه بدهم اما همین قدر می دانم که شعر خانم شاه حسین زاده شعری است که ما در شعر کلاسیک به آن سهل ممتنع می گوییم زیرا در عین سادگی و روانی دارای عمق معنی می باشد و عنصر عاطفه به حد کمال خود را نشان می دهد و بی شک همان سخن از دل برآمده است که بر دل می نشیند چند سال پیش به محض اینکه کتاب ایشان را به دست گرفته و اولین شعرش را خواندم چنان جاذبه ای داشت که مطالعه را تا حدود نصف کتاب ادامه دادم و در نوبت بعدی نصف دیگرش را خواندم و این از مشخصات یک کتاب عالی است ضمن آرزوی توفیق به این شاعر جوان و توانا بی تعارف می گویم که آینده ای بسیار روشن در انتظار ایشان است.

یکشنبه 7 اسفند ماه سال 1390 ساعت 00:47 AM




نویسندهروشن 

 نقد شعر خانم شاه حسین زاده را به زمانی که کتابش را در اختیار داشته باشیم موکول کرده بودم اما اصرار جناب محمدی بر نوشتن نقدی در مورد شعر حاضر برآنم داشت چند نکته ای را یادآور شوم . با این توضیح واضحات که اشاره بر مواردی در شعر به هیچ وجه نافی ارزشهای شعر و توانائی های شاعر ارجمند نیست و این اشارات تنها نظراتی شخصی مبتنی بر عقایدی شخصی ( و احتمالاًنادرست) است :
بیایید شعر را بر خلاف روال سرایش آن از آخر قرائت کنیم . " اینهمه دلتنگی  نمی تواند / فقط / مال همین عصر باشد / غروب هجدهم دیماه" .  نخستین پرسش این است : کدام دلتنگی ؟ جواب  به احتمال فراوان این است : دلتنگی و غم ناشی از بر دوش کشیدن دردهاو رنج های "زن" در تمامیت خود در تمامیت تاریخ. شاعر یک زن است و خود را مسئول انعکاس دردهای زنان می داندو از همین روست که شاعر در زمان حال ( هجدهم دی) شاهد و ناظر و به تبع آن روایت گردردهای زنان است او خود را جدا از دیگر زنان نمی داند و رنج آنان رنج اوست . ناراحتی او یک غم روزانه و زودگذر نیست او وارث دردهایی به وسعت تاریخ است.شاعر در چهار قطعه یا تکه ( بر خلاف نظر دیگر دوستان و حتی تقسیم بندی شاعر ، من دو قسمت اول را از نظر مضمون و پیام جدا از هم نمی دانم  چون در هر دو قسمت نقش ها و وظایف کلیشه ای و مورد انتظار مردان از زنان را بیان می کند) زن را در چند موقعیت مورد بررسی قرار می دهد.

بخش 1- زن ، همچون  وسیله ای در اختیار مردان یا جامعه مردسالار
بخش2- حضور زن در متن زندگی انسانی چه در شهر و چه روستا .
بخش3- سرنوشت تلخی که در انتظار عشق های او در زمانها و مکانهای مختلف بوده است با پایانی شبیه به هم و البته تلخ( راوی شعر، از قربانی شدن عشقش که در صورت معشوق متجلی شده سخن می گوید
بخش4- پایان مشترک زندگی زنان در اعصار مختلف ( و صد البته باز همچنان تلخ و یکسان ).

    هر بخش ، عبارت های تکراری خاص خود را دارد ( بخش اول با عبارت :شاید... بخش دوم با :به گمانم...بخش سوم با معشوق مرا...و بخش آخر با گمان می کنم )...

در هر قسمت گزاره و خبری به چند صورت تکرار می شود و شاید نظر دوستانی که بر اطناب شعر تأکید دارند از این زاویه چندان ناصحیح نباشد.
گزاره های بخش اول با وجود زیبائی که بر دل می نشینند تازه و بدیع نیستند به این شعر سهراب ( حداقل چهل سال پیش)  در شعر صدای پای آب دقت کنیم:

 "نسبم شاید برسد  / به گیاهی در هند به سفالینه ای از خک سیلک  /نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد

آیا گزاره ها شبیه هم نیستند؟ آیا هر دو در یک فضا و از یک تردید سخن نمی گویند؟

 شاعر در هر بخش به زیبائی چند موقعیت را بیان می کند و انگاه ضربه خود را با شدت بر مخاطبانش ( و شاید بر صورت معتقدان به مرد سالاری) می کوبد .مثلا: به گمانم بازرگانی .... به گمانم ... و سرانجام ضربه نهائی: شک دارم که مرا تنها تو زاده باشی  مادر!
بی گمان .... بی گمان ....     وضربه آخر: به یقین/ اینهمه دلتنگی نمیتواند/فقط /مال همین عصر باشد

-اگر چه شعر وزن و قافیه سنتی و کلاسیک را  بر دوش ندارد اما موسیقی نهفته در متن کلمات بار موسیقائی و خوش آهنگی شعر را به خوبی حمل می کند و شعر را گام های زیاد از نثر معمول بالاتر می برد.
-
شعر تلاش دارد خود را در محدوده ی کوچکی از جغرافیای انسانی زندانی نکند و تمام گستره ی انسانی را با نیت اشتراک دردها به ما می شناساند.از ونیز گرفته تا ایران و از بندر تا کوهپایه ها . اما آرزو داشتم گاه به مصداق این سخن معروف که " جهانی بیندیشیم و بومی و منطقه ای عمل کنیم "شاعر محترم به زیر پا و اطراف خود نیز نظری می انداخت در آن صورت به یقین ( از همان جنس یقینی که در بخش پایانی شعر هست ) دردها را ملموس تر می دید. می ترسم این جهانی نگری هم یکی از انواع ویروس های کامپیوتری باشد که از فعالیت محض در فضای اینترنتی ایجاد می شود و گسترش می یابد . دیر زمانی است که شاعران و هنرمندان  بزرگ و کوچک ما به نیت جهانی شدن تلاش دارند یادی و ذکری از محل زندگی خود نکنند تا مبادا ژنده های شهرستانی بودن( و تو بگو حتی ترک بودن) دامنشان را نگیرد.
--
شعر به شدت زنانه است و بیانگر درد هایی از جنس زن ( اگر چه باز به شیوه ی مد امروز ،گاه پا به پای فمینیسم قدم بر می دارد) با این حال،در مجموع من به شخصه میزان دردهای زنان این دیار و هر دیار دیگر را بسیار سنگین تر از این نوشته ها می دانم و همچنان  جای حرف از زنان ، دنیایشان و رنج ها و درونیاتشان  وجود دارد خاصه که ما مردان با وجود تلاش فراوان  برای شناخت روحیات خانم ها باید اعتراف کنیم که : مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر / ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم.

-با همه این توصیفات شعر خانم شاه حسین زاده گام های زیادی از دیگر شاعران زن شهرمان فراتر است و برایشان آرزوی توفیق بیشتر دارم.
(یک خواهش از شاعر محترم به شرط آنکه دیگران نخوانند-) یقین که شاعر از شاعر الهام می گیرد و توارد امری پذیرفته شده در جامعه ی ادبی است و من مطمئنم ساحت شما از انگ هائی چون انتحال به دور است  اما شما خواه ناخواه تعلق خاطر به این شهر دارید و حیثیت هنری شما به حیثیت هنری هنرمندان این دیار وابسته است پس کسی دوست ندارد شاعر خوب شهرش در معرض برچسب هایی از جنس سرقت ادبی باشد اصولاشاعرانی که بیشتر در فضای مجازی شعر می گویند و نقد نمی شوند و چشم در چشم منتقدی نمی دوزند خود را در پس مونیتور رایانه در امان می بیند و هر گونه برداشت مجاز و غیر مجاز از شعر دیگران را بر خود روا می شمارند .لبّ کلام این است که ما دوست نداریم روزی روزگاری حرف هائی که پشت سر سرکار علیّه کرد بچه گفته می شود وایشان را با تمام پیشینه ی هنری و کاریش تا حد رسوایی هنری پیش برده پشت سر شاعر شهرمان هم گفته شود . نقدهای حضوری گاه ما را از بسیاری ویروس ها در امان نگه می دارد. جسارت مرا ببخشید برایتان از صمیم دل آرزوی کامیابی دارم)

یکشنبه 7 اسفند ماه سال 1390 ساعت 2:20 PM

 

نویسندهکروب رضایی

 سلام دوستان شاعر ارومیه

در گذر از صفحات وب به جستجوی شاعران ارومیه پرداختم گرچه از مدت ها قبل نام و اشعار سرکار خانم شاه حسین زاده برایم اشنا بود اما با دوباره خوانی مطالب لذت  بیشتری بردم و همچنین نقد فنی جناب محمدی عزیز

باری ما هم به شهر شما آمدیم و بعد از سالهای بسیار دور به شهری که روزگاری در آن کلاس اول ابتدایی را گذرانده بودم رسیدم اما همه چیز عوض شده و کوچه کوچک ما  در ازدحام انبوه شهر گم شده
احیانا اگر مایل بودید  تماس بفرمایید تا در محفلی شعر خوانی شاعران خوب ارومیه را نظاره گر باشیم

با درود و احترام

کروب رضایی

سه شنبه 15 فروردین ماه سال 1391 ساعت 7:48 PM


دوست عزیز جناب رضایی

از اینکه به وبلاگ ما سر زده و یادداشت گذاشته اید تشکر می کنیم و برای تان آرزوی موفقیت داریم. امید که رابطه تان با ما همیشه برقرار باشد. روزهای چهارشنبه ساعت 5 عصر جلسات شعر خوانی در محل انجمن ادبی حوزه هنری ( انجمن ادبی صفی الدین اورموی)واقع در جنب استانداری طبقه بالای سینما برگزار می شود. ضمنا اگر شماره تلفن حود را به نحوی به ما برسانید با شما تماس می گیریم و دعوت می کنیم تا در دیگر محافل ادبی این شهر شرکت کنید. 


نویسنده: اسماعیل شیخلو


    بگذارید پیشتر به ایشان تبریک بگویم که تا حدود زیادی صاحب زبان زنانه خودشان هستند. این مرا خوشحال می کند که خانم شاه حسین زاده مقهور زبان مردانه نشد اند. یعنی اسیر تفکراتی که از قرن ها به فضای شعری ما حاکم است نمی باشند. و این یعنی نوعی بت شکنی.
     اما شعر مورد نظر؛ محکم و قوی شروع شده با نوعی آهنگ و موسیقی انصافا کلمات در جای خودشان قرار دارند، و این از مشخصه های یک شعر خوب است. با وجود این ، متاسفانه شعر ما را عبور نمی دهد به چیزی فراتر از آنچکه می گوید. یعنی به ساقه هنر ( جادوی شعری ) نمی رسیم. از معایب بعدی می توانم تصاویر موازی آن اشاره کنم. یک تصویر می تواند جای چند تصویر موازی را پر کند.../ باز می توانم بگویم حس ما نسبت به شعر به کمال نمی رسد که بیشتر بیان موقعیت است. حال آنکه شعر فقط از بیان موقعیت تشکیل نمی شود، به مراحل دیگری هم نیاز است... 
   و همچنین باید بگویم که شعر ، بند پایانی را برنمی تابد ؛ یعنی ما می توانیم آن را حذف کنیم و یا تغییر بدهیم. این مسئله خود حکایت از ضعف شعر دارد.
        و در پایان از خواهرم- با نو ر‍ؤیا شاه حسین زاده – تقاضا می کنم:
1- به قضیه و مسئله زبان در شعر دقت کنند
2- فراموش نکنند که شعر از غم و اندوه زاده نمی شود. اگر اینگونه می بود غمگین ترین آدم ها، شاعرترین آنها می شدند. بقول بیدل زندگی لیلی است باید مجنونانه زیست
3- شعر به به طراوت و تازگی و نشاط بیشتری نیاز دارد و برای شما آرزو می کنم. باید سخت شاد زیست.
4- جسارتم را ببخشید

خلیل شیخلو